در همین بخش
|
کافه مونث.... | ||||||||||||||||||||||
کورت وونه گات جونیور/ ترجمه روحی افسر، شهرزاد مهدوی-19 مهر 1387
![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: کورت وونهگات جونیور آمریکایی در نوامبر 1922 در ایالت ایندیانا به دنیا آمد. وی پس از آنکه در رشته زیست شناسی از دانشگاه کورنل فارغالتحصیل شد، در ارتش نامنویسی کرد و برای نبرد در جنگ جهانی دوم به اروپا اعزام شد. این نویسنده در جنگ به دست نیروهای آلمانی اسیر و در شهر درسدن زندانی شد و در همین دوره شاهد بمباران این شهر توسط بمبافکنهای متفقین بود که بیش از صد و سی و پنج هزار نفر کشته به جا گذاشت. پس از پایان جنگ و بازگشت به ایالات متحده آمریکا، در دانشگاه شیکاگو به تحصیل مردمشناسی پرداخت و سپس به عنوان تبلیغاتچی برای شکت جنرال الکتریک مشغول به کار شد، تا سال ۱۹۵۱ که با انتشار اولین کتابش، «پیانوی خودکار»، این کار را ترک کرد و تماموقت مشغول نویسندگی شد. آثار او غالبا ترکیبی از طنزی سیاه و مایههای علمیتخیلی نوشته شده است که از میان آنها «گهواره گربه»، «سلاخخانه شماره پنج» ومجموعه داستان های «شب مادر" و"گالاپاگوس" بیشتر مورد ستایش قرار گرفته است. اين نويسنده در سالهاي پاياني عمر خود از منتقدان جدي سياستهاي كاخ سفيد و جرج بوش محسوب ميشد، تا جايي كه در يكي از مقالات طنز خود نوشته است : هرگز دوست نداشتم زنده باشم و ببينيم سه نفر از قدرتمندترين انسانهاي جهان جرج، دیک و تونی باشند . وونگات در روز ۱۱ آوریل ۲۰۰۷ در سن هشتاد و چهار سالگی در منزل شخصی خود درگذشت. مجموعه داستان "شب مادر" توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان" با ترجمه علی اصغر الهی درسال 1381 چاپ شد که گواهی بر توانایی این رمان نویس پست مدرن در این فرم مدرن داستان نویسی است. داستان " شبی برای دلباختگی " روایت عشقی است که دریک شب مهتابی آغاز وباطلوع سحر به پایان میرسد. داستان به نقل این حکایت در سالیانی پس از آن شب مهتابی می پردازد . زن و مرد جوان آن شب،اینک در آغاز میانسالی بنا به ضرورتی خانوادگی هریک در فضا و مکانی جدا و دور ازهم حکایت آن عشق مهتابی را ازظن خویش برای همسرانشان نقل میکنند . تفاوت دودیدگاه زنانه و مردانه در عشقی واحد، وتفاوت نگرش نسبت به علائق و عواطف درونی وفردی،از شاخص ترین ویژگی های این داستان است.داستانی برای ماه نوشان شب بیدار!. - کافه مونث داستان شبی برای دلباختگی مهتاب مناسب حال عاشقهايِ جوان است، و زنها انگار هيچوقت از آن سير نميشوند. اما مردانِ پابهسنگذاشته اغلب مهتاب را مخل آسايش خود ميدانند. ترلي ويتمن هم همينطور بود. ترلي، پشت پنجرة اتاق خوابش پيژامهبهپا، چشمبهراه دخترش نانسي ايستاده بود كه به خانه برگردد. ترلي مردي درشتهيكل، مهربان و خوشقيافه بود. به پادشاهي خوشطينت شباهت داشت، ولي نگهبان و مسئول حراست پاركينگِ ناقابل شركت راينبك ابرسيوز [1] بود. باتومش، تپانچهاش، فشنگهايش و دستبندش روي صندلي كنار تخت بود. ترلي آشفته و مضطرب بود. همسرش ميلي در رختخواب دراز كشيده بود. از زمان ماهعسل سهروزهشان در 1936 نخستين بار بود كه ميلي بيگودي به سرش نبسته بود. موهايش روي بالش ولو بود. اين حالت باعث ميشد كه او جوان و مهربان و رازآلود به نظر برسد. سالها بود كه كسي، در آن اتاق خواب، رازآلود به نظر نرسيده بود. ميلي چشمانش كاملاً باز بود و به ماه خيره شده
پانوشت:
[1] Reinbeck Abrasives |
|||||||||||||||||||||||