در همین بخش
|
کافه مونث.... | ||||||||||||||||||||||
داستانی از جواد موسویخوزستانی-26 دی 1389
![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: بخش اول داستان «بیبی کوکب» قبلا در سایت مدرسه منتشر شده بود اکنون بخش دوم این قصه، که روایتی است از زندگی تأملبرانگیز یک زن در دورهی پیش از انقلاب، را در زیر میخوانید: ـ مادربزرگ حواستون با منه؟ میخواستین خودتونو واقعن بسوزونین؟ باورم نمیشه اصلن،.. آخه هر چی که در باره زندگیتون تا حالا از مامانم شنیدم خیلی فرق میکنه با این چیزی که واسه ما تعریف کردین،.. باور کنین بیبیجان همیشه مامان به من و شیده گفته که "از مادربزرگ یاد بگیرید، بیبیکوکب صبر ایوب داره."... حالا شما به ما میگین که اونوقتا میخواستین با نفت و بنزین خودتونو آتیش بزنین؟! واقعن؟ آرسینه جان، نمیدانم وَلله، شایدم حق با مامانات باشد...خب از خدا که پنهون نیست، ولی هر چی که بخواهم تعریف کنم برایت، باز هم زبانم قاصره از شرح ماجراهایی که بر من گذشته. راستش فکر نمیکنم دختری امروزی در موقعیت تو یا شیده بتوانید بفهمید که در آن موقعها من چه وضعی داشتم، چهها که نکشیدم و اصلا چرا میخواستم دست به چنین کاری بزنم؟... یک بار برای مامانات و یک بار هم برای مامان شیده خیلی مفصل از سیر تا پیاز ماجرا را تعریف کردم و گفتم که چطور به بنبست رسیده بودم. خب راستش کاری هم از دستم بر نمیآمد. هزار بار خودمو لعنت میکردم و پشیمان بودم که چرا اصلا با مردی مثل داراب وصلت کردم، مردی که همه هنرش، همه دلخوشیاش شاید پایینتنهاش بود و تازه مباهات هم میکرد. انگار مسخ شده باشد مثل آدمهای طلسم شده که خودشان را به زیرشکمشان فروختهاند... ولی پشیمانی و لعنتکردن خودم آیا دیگر فایدهای داشت؟ افسوس خوردن چه درد و بلایی را در وجودم درمان میکرد؟ من که دیگر بدبخت و عیبدار شده بودم و در سن جوانی، اُجاقم کور شده بود و از نظر جسمی هم در واقع یک زن معیوب به حساب میآمدم، چون زنی که در جوانی اجاقاش کور میشود چه فرقی با یک زن علیل دارد؟ مگر رحم، عضوی از بدن ما زنان نیست؟ هر مردی دلش میخواهد و اتفاقاَ خیلی هم تعصب دارد که زاد و رودی داشته باشد از جنم خودش، وقتی رحمات معیوب میشود از نظر آنها بیمصرفی، واسه اکثر مردها، تو با رحمات عزیز هستی و بدون رحم ، وقتی اجاقکور باشی خدا میداند که حتی نزدیکترین مردهای فامیل هم پشت سرت صفحه میگذارند و بیبرو برگرد به چشم یک زن ناقص و عیبدار بهات نگاه میکنند حتی اگر خودت هم این را قبول نداشته باشی که معلول هستی ولی عزیز دلم مگر میشود دهن مردها را بست؟ جلوی حرف و قضاوتشان را که نمیشود گرفت... حالا این همه سال گذشته ولی بازم میگویم که تماماش تقصیر خودم بود و این وسط هیچ کس مقصر نیست، از اساس نباید با دارابخان عروسی میکردم. ولی خب من که کس و کاری نداشتم تا نهِیبام بزند و هوشیارم کند به عواقب وصلت با مردی مثل داراب. مردی که دوتا زن عقدی داشت و به سن پدرم بود، پدری که البته هیچوقت ندیدماش. مثل این دوره و زمانه که نبود آرس |
|||||||||||||||||||||||