مدرسه فمینیستی: اشعار زیر، سروده ماندانا زندیان است که به مناسبت روز جهانی زن منتشر می شود:
1
– کلمات زندهاند
– نفس میکشند
– خواب میبینند
– عشق میورزند وُ
– مثل درد
– در کمرگاه مرگ میپیچند وُ
– جان میدهند وُ
– شعر می شوند وُ
– میمانند...
– ما تنها نیستیم؛
– پرندگانی سرگردانیم
– که از خواب کلمات
– نمیپریم.
2
– دیگر نه در قاب قلمدان جا می شوم
– نه در روایت رود،
– که با هر زبان در گوش واژه می پیچید،
– دست مرا بر خطوط سایه ام می کشد
– تا شب
– روز را به زبان نابینایان بخواند.
– پرده ها را کنار می زنم
– بادها را، فصل ها را، کنار می زنم
– زمان بر شاخه های لُخت آینه آب می شود
– وَ تکرار می کند تصویر ویرانی این دست ها را
– که تکرار می شود در خطوط سایه ام،
– که فرو می رود در انگشتانم
– و بیرونم می کشد
– از گودی های مطلق این خاک
– که دیگر نه در قاب قلمدان جا می شود
– نه در روایت رود.
3
به حورا یاوری
– باران شبیه تو می نویسد
– راه می رود روی سایه ها وُ
– ماه
– روشن می شود میان کوچ دُرناها
– سبُک-
– مثل حلقه های آب
– که پخش می شود
– لابه لای سطرهایی
– که دورترین خواب سنگ را
– گُل می کند.
– درخت
– روح زمین است وُ
– شعر
– بلندترین سکوت انسان؛
– و دست های تو
– مسیری
– که خاک را
– ذره ذره
– در نور
– می کارد.
4
– سینه ام را باز می کنم
– ماه کامل است
– صدایت از گلویم سر می رود:
– -«عشق همزاد تنهایی ست»
– ریشه های تو با آب می گویند.
– و آواز مرغان دریایی
– از سینۀ ساحل
– آزاد می شود.
– ما چشم هایمان را از درخت چیده ایم
– و میان دست هامان تا بهشت
– هفت آسمان آینه است
– -«مرگ
– همیشه
– در میانۀ نور می روید»
– گلدان های کنار پنجره می دانند
– و ما که دست موج را خوانده ایم وُ
– شبیه آواز مرغان دریایی،
– از سینۀ خاک آزاد می شویم.
– مثل ماه که در تمام نیمه های خود می وزد
– و عشق، که همزاد تنهایی ست
– و تو، که همزاد آب
– مرا در آن سوی دست هایمان شناورکن
– آذینم کن به حافظه ای
– که روشن ترین بندر دنیاست.