صفحه اصلی   

        کلوپ نسوان   

        کافه مونث   

        مشق هفته   

        روزنامه دیواری   

        کتابهای اینترنتی مدرسه    

        صفحه فیس بوک مدرسه   

        کانال یوتیوپ مدرسه   

        همگرایی جنبش زنان در انتخابات   

        لایحه ضد خانواده   

        کمپین یک میلیون امضا   

        8 مارس    

        22 خرداد    

        مبصر کلاس   

        دردسر جنسیت   

        چالش ماه   

        اخبار   

        English    

  اینترنت مدرسه فمینیستی

 

      کافه مونث....  
 

سیمین عزیز! به سوگت نمی نشینم

شهلا لاهیجی-29 مرداد 1393

مدرسه فمینیستی: مطلب زیر دل نوشته شهلا لاهیجی است در رثای سیمین بهبهانی:

نوشته بود:
 تقدیم به عزیز دلم شهلا
 در صفحه ی اول کتاب مجموعه آثارش نوشته بود.

خدای من، روزم با شنیدن خبر مرگ او آغاز شد. دوست عزیزی که این خبر را داد دیگر برایم عزیز نبود. مثل جغد شب ناله کنان و گریان پای تلفن گفت سیمین مرد. گفتم زبانت را گاز بگیر! او هیچوقت نمی میرد!

دلم نمیخواست این روزها از حالش پرس و جو کنم. می دانستم خبرها همه بد است. نمیخواستم بشنوم، نمی خواستم ببینم او را در بستر مرگ زیر ماسک اکسیژن و نوار ضربان قلب نگار که هر دم می خواهد از تپش بازایستد. آیا می شود؟ آیا می شود قلب ایران از تپش بازایستد نه ممکن نیست!

نمی شود او با مردم و در دل مردم می تپد. او خود مردم است و مردم همه خود او.

کِی او را شناختم؟ خیلی دور، آن دور دورها فقط سیزده چهارده سالم بود. در جشن مدرسه شعر «هوو» ی او را خواندم و اشک همه را درآوردم.

- شب نخفت و تا سحر بیدار ماند / نفرتی ذرات جانش را جوید
 کینه ای چون سیلی از سرب مذاب / در عروق دردمند او دوید
 همچو ماری چابک و پیچان و نرم / نیمه شب بیرون خزید از بسترش
 سوی بالین زنی آمد که بود / خفته در آغوش گرم همسرش

من با شعرهای سیمین بزرگ شدم. با سیمین نوجوانی کردم، آن حس و جوشش توان کُش بلوغ را جوانی را که قلب را همراه جان به چنان کوبشی می اندازد که انگار می خواهد از گلویت بیرون بیاید. با او عشق را شناختم، اندوه را شناختم، زن را شناختم، اندوه زن بودن و قدرت زنانه را.

با او وطن را دوباره ساختم، با او پوتین های فرزند شهید را به گردن آویختم، با او آموختم که حتی دشمن را دوست بدارم و آنکه بر من جفا کرده است را ببخشم. او را هم زنی، مادری چون من زاده و می داند که در آغاز ظلم را نمی شناخت، خشونت را نمی شناخت. با او صبر شتر، سکوت دوستان و رهروان ، خشم زنان و مردان ، ضربه ی باتوم بر پشت و کمر راه فردا، صلح، مهربانی، فروتنی و از همه بالاتر و والاتر با او استواری و پایداری را آموختم.

این اوست والا و بالا بر فراز قله ی بلند شعر این سرزمینِ شعر و شاعران. او هرگز به خاک سپرده نمی شود و زنده و جاویدانجان و روانش با جان ما می آمیزد. در قلب ما می نشیند، با خون ما عجین می شود و پس از ما با آنها که در آینده می آیند در می آمیزد و اینگونه جاویدان می شود.

سیمین به هیچ گوری به هیچ خاکی سپرده نمی شود چون او در رگ و پی ملتی است؛ ملتی و مردمانی که هزاران سال دیگر هم که بگذرد از دل خاک گور مردمان این نوا برمی خیزد:

دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت و...




    English    فیس بوک     تماس با ما    درباره ما    اخبار    بخش های پیشین سایت    روزنامه دیواری    مبصر کلاس    مشق هفته    ویدئو - گزارش ها    کافه مونث    کتاب های اینترنتی مدرسه    کلوپ نسوان