در همین بخش
|
کافه مونث.... | ||||||||||||||||||||||
سیمین بهبهانی: شمشیر من همین شعر است جلال سرفراز-31 شهریور 1393![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: متن زیر، سخنرانی جلال سرفراز، شاعر نوپرداز ایرانی است که در مراسم «بزرگداشت سیمین بهبهانی در شهرداری برلین»[1] ایراد شد: دیر یا زود سیمین بهبهانی هم باید می رفت، و رفت. جایش خالی ست. از این پس زندگی اش را در ذهن مردمی ادامه می دهد که با کلام پرشور او به زندگی امیدوارتر می شوند. لقب شاعر ملی که به او داده اند، بی تردید برازندة نام سیمین بهبهانی ست. این به معنی تایید همة ارزش ها در شعر او، و نفی ارزش در شعر دیگران نیست. امروزه در شعر ما تجربه های بسیار متفاوتی می شود که هرکدام در خورِ توجه و ارزش گزاری ست. در واقع هیچ شاعر و هنرمندی جای دیگری را تنگ نمی کند. منظور این است که گاهی شاعری از خط قرمزهای سیاسی و اجتماعی پا فراتر می گذارد و حرف هایی را عنوان می کند که بی تردید صدای اعتراض، و حرف دل بخش بزرگی از مردم است. سیمین خانم از این دست شاعران بوده و هست. زبان مردم به طور گسترده، حتا بخشی از کنده شدگان از حکومت وقت، و نه تنها در حوزة روشنفکری. روزگاری شاملو گفت: دهانت را می بویند/ مبادا گفته باشی دوستت می دارم.../ روزگار غریبی ست نازنین. و فروغ بر سیاهکاری زاهدان ریاکار انگشت نهاد. حالا حرف سیمین خانم است که بر زبان همگان جاری ست: دوباره می سازمت وطن/ اگرچه با خشت جان خویش. چنین شعرهایی به حافظة جمع گره می خورد، و حس مشترکی می سازد که خمودگی و درخود فرورفتن را بر نمی تابد. جامعة ما، درست یا نادرست، هنوز که هنوز است، در کنار دیگر برآمدهای هنری و ادبی، بیشتر جامعة شعر است. سنت شعر از مشروطه تا امروز زمینه های اجتماعی بیشتری یافته است ما چکیدة تاریخمان را در شعر فردوسی و خیام و ناصرخسرو و حافظ و نیما و دیگران دریافتیم، و آیندگان چکیدة تاریخ این روزگار را در گفته های شاملو و فروغ و سیمین و دیگران درخواهند یافت. برخی از کسان، سیمین خانم را با فروغ مقایسه می کنند. چنین مقایسه هایی راه به جایی نمی برد. این دو گرامی، دنیاهای متفاوتی داشتند و دارند، چنان که پروین اعتصامی و دیگران. آنچه گفتنی ست، جایگاه بلند این عزیزان در بُرش های متفاوت دوران معاصر ایران است. سیمین خانم در شعرهایش زنده است، و تا هنگامی که رویدادهای ناهنجار اجتماعی سیاسی، و تلخکامی های ناشی از آن پابرجاست، زبان اعتراض او نیز بُرایی اش را از دست نخواهد داد. سیمین خانم در ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ بر زندگی چشم فروبست. این تاریخ خودبخود رویداد تلخ دیگری را نیز در ذهن ما باز می تاباند. در فاصلة این دو رویداد سیمین خانم هرگز ساکت ننشست. هرچند که پس از انقلاب بهمن ۵۷ فراگیرتر می اندیشید، و دورة نوینی را در شعرش تجربه کرد، که از دیدگاهی نشانة کمال و پختگی تدریجی ، و از دیدگاهی نشانة وجدان بیدار اوست، که هرگز به خواب نرفت. یعنی که ما زنده ایم هنوز، و تن به ستم نمی دهیم. بی دلیل نیست که سیمین خانم می گوید: شمشیر من همین شعر است / پُرکارتر ز هر شمشیر . واپسین بار، سه سال پیش در خانة خانم نگار اسکندرفر دیدمش، با دولت آبادی، سپانلو، سیدعلی صالحی و دیگران. چشمهایش به درستی نمی دید، بیشتر با چشم دلش نگاه می کرد. دو سه بار از من پرسید: پس کو فلانی؟ حال آن که فلانی کنارش نشسته بود. آن شب شاهد رویداد غیر منتظره یی هم بودم: سیمین خانم آواز خواند. صدایی داشت خوش طنین و دلنشین، اما نه چندان رسا ـ که ب |
|||||||||||||||||||||||