در همین بخش
|
کلوپ نسوان.... | ||||||||||||||||||||||
جواد موسوی خوزستانی-19 خرداد 1394
![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: «گاهی یک میهمانی کوچک بیشتر خوشحال شان می کند تا شرکت در یک حرکت اجتماعی بزرگ...انگار که به یکباره همه آن آرمان ها رنگ باخت و آن پیشقراولان آرمانخواه که پیش از آن، قهرمان رمان هایشان بودند در چرخشی ناگهانی به توده های نادان و نمک نشناس بدل شدند...پس نویسنده ایرانی، سنگر عوض کرد تا از آدم هایی بگوید که چندان هم در بند هیجان و آرمان نیستند؛ به نوستالژی بیشتر علاقمندند تا به امیدهای دور دست، و سعی می کنند «آپارتمان» کوچک یا حتا اتاق خود را مرکز جهان فرض کنند.» پاراگراف بالا، خلاصه ای از آراء یکی دیگر از منتقدان ادبی و خوشنام ما است که به تازگی در دوماهنامه «سینما و ادبیات»[1] منتشر شده است. به طور کلی از زاویه دید این دسته از منتقدان و نویسندگان متعهد، هر اثر داستانی که از مضامین آرمان خواهانه و روایت های بزرگ و رهایی بخش فاصله داشته باشد و با جزیینگری زنانه بر روابط جاری خانواده و فضاهای «آپارتمانی»، متمرکز باشد غالباَ متنی «کممایه/ ملالآور» که نتیجهی تکرار احساس های سطحی و نومیدانه نویسندگان «طبقه متوسط»است معرفی می شود. این نوع نقادیِ رادیکال که در تحلیل نهایی، به جداسازی و دیوار کشیدن میان «عقل» و «احساس»، ناگزیر می شود، خواه ناخواه به وادی تقابل های دوقطبی مرسوم فرو می غلطد و به طور قصدناشده، دیگر عناصر وجودی شناخت همچون عنصر حس و عاطفه، دل بستگی، لذت، تمنا ـ و عشق ـ را در آفرینش های ادبی نادیده می گیرد؛ منظور نادیده انگاری عناصری است که در پسزمینهی آگاهی و شناخت هنرمند نشسته اند و به آن جهت و جوشش می دهند. از سوی دیگر، این نوع نقد که می توان ریشه هایش را در متافیزیک فلسفی (عمدتاَ افلاطونی) هم جستجو کرد همزمان از حسّ «حسرت به گذشتهی انقلابی» نیز سرشار است و نویسندگان زن را که تولیدکنندگان فعال این نوع ادبی در ایران هستند با تکیه بر تفسیری که از قصه هایشان (بویژه تهی بودن این قصه ها از عنصر «ماجرا»)، رایج است سخت به باد انتقاد می گیرد. این منتقدان، چنین آثاری را غالباَ فاقد جدیت و ژرف نگری معرفی می کنند بدون آن که به رابطه دیالکتیکی و تأثیر متقابل این متن ها با مخاطبان عمدتاَ جوان شان (نسل دوم و سومِ پس از انقلاب)، توجه کنند! این در حالی است که بدون لحاظ کردنِ نقش آگاهی خواننده و نفوذِ «تجربه های زیسته»ی او بر متن، و نیز بدون لحاظ کردنِ «فضای سیاسی-اجتماعی» که اثر ادبی در آن متولد شده، اساساَ هیچ متن فرهنگی، معنای محصَل و هویتی بیرون از پدیدآورندهاش، کسب نمی کند و در نتیجه، نقدهایی که صرفاَ خود متن را بی توجه به «زمینه»ی خلق اثر و نقش خوانندگانش (مصادره به مطلوب کردنِ معنای متن توسط خواننده)، مورد ارزیابی قرار می دهند طبعاَ از مشکلات و بحران ادبی ایران گرهی نمی گشایند. چه بسا به دلیل همین نادیده انگاریِ نقش «خواننده» در تفسیر و توسعِ معنای متن است که این منتقدان، با تعهد و دلسوزی، به نویسندگان معاصر توصیه های عجیبی ارائه می کنند از جمله این که: «ادبیات داستانی ما برای رسیدن به افق های نو و موضوعات بکر، باید خودش را از «مدار بسته طبقه متوسط» نجات دهد...حالا وقتش رسیده پا از این مدار بسته بیرون نهد و بار دیگر به زندگی پُرچالش و تغییریافته روستاییان و حاشیه نشینان شهری نظر کند.»![2]. با توجه به استمرار این گرای |
|||||||||||||||||||||||