در همین بخش
|
کافه مونث.... | ||||||||||||||||||||||
جواد موسوی خوزستانی-6 آبان 1394
![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: در بخش نخست این گزارش[۱] سعی بر آن بود که به جای همراهی با تفسیرهای رایج و متهم کردن قربانیان خشونت (از جمله زرینکلاه) و بستن اتهام خودآزاری و شکنجهخواهی به آنان، لااقل قدمی فراتر گذاریم تا شاید به عرصه شناخت و تفسیر معاصرتری از رفتار نامتعارفِ قربانیان شکنجه، نزدیک شویم. به همین مناسبت در این بخش از گزارش سعی شده که از منظر دیگری – عمدتاً فرهنگی - به موضوع خشونت علیه زرینکلاه پرداخته شود تا شاید تأثیر و فشار احتمالی سنتها و باورهای فرهنگیمان نیز در برآمدنِ الگوهای رایج خشونتورزی، و ظهور رفتار نامتعارف قربانیان شکنجه، تاحدودی مشخص شود. از زندان «گُلآقا» تا شلاق «گُلببو» ممکن است خشونت برخی مردان علیه زنان و دستکاری قهرآمیز بدن آنان، از مرز احساس درونی و عُقدههای روانیِ فردِ خشونتپیشه، فراتر رود و از بنیادهای ارزشی-اعتقادی رسوب کرده در ژرفای تاریخ و فرهنگ (مناسکها، باورها، خردهفرهنگها و آیینهای کهن) نیز مدد بگیرد! به خصوص اگر فرضیه جامعهشناس فرانسوی «مارسل موس» واقعیت داشته باشد که بسیاری از آیینها، مناسک، عقاید، و احکام مذهبی، جزایی، قضایی، مراقبت و تنبیه، از طریق «دستکاری در بدن انسان» شکل و قوام میگيرند پس شاید بتوان با احتیاط ادعا کرد که شکنجه بدنی و دستکاری خشونتآمیز تن زرینکلاه توسط گُلببو نیز به مانند دیگر اَشکال دستکاری بدن زنان (از جمله: کنترل بر بارداری، اجبار به تمکین، خانهنشین کردنشان، یا دستکاریِ ریخت و ظاهر آنان) از ریشهها و کهنبنیادهای فرهنگ و سنتهای آیینیمان سیراب میشود و همهنگام این باورهای کهن را نیز تقویت و بازتولید میکند. این رابطۀ متقابل اگر واقعیت داشته باشد پس ژرفا و جوانب این خشونت آمرانه طبعاً از دایرۀ مصداقهای ذکر شده در بخش اول این گزارش نیز فراتر میرود! که در این صورت لازم است در گسترۀ بسیار وسیعتری – در حوزۀ: فرهنگ و آداب منزل ، «حق» کنترل بر بدن، و نیز در نظام فهم و شناختشناسیمان از جایگاه زن – به جستجوی آن باشیم. به هر حال چنانچه بخواهیم خشونتورزی گُلببو را صرفاً بر اساس نظریه مارسل موس (خواهرزادۀ امیل دورکیم) بسنجیم به احتمال زیاد با خشونت و تنستیزی آقای «گُل»، قابل قیاس میتواند باشد. یعنی این نوع خشونتورزی پدرسالار که از تأیید ضمنی افکار عامه و باورهای رایج، رمق و رونق میگیرد به ظنِ نزدیک به یقین، از جنس و جَنم خشونتِ مقبولیتیافته و قدرتمند آقای «گُل» با زناش «صنوبر» است و احتمالاً از همین طریق نیز فهمیده خواهد شد! میدانیم که در افسانه عامیانۀ «گُل به صنوبر چه کرد»[۲] عدم رواداری آقای «گُل» نسبت به «صنوبر» از دریچه باور بخش بزرگی از مردم، مشروعیت و مقبولیت داشته است. این مقبولیت تا آن حد گسترده بوده که وقتی پسری جسور و جستجوگر به راز زندگی این زن و شوهر پی میبرد و بالاخره موفق میشود به خانه آنها نفوذ کند و از قضا میبیند که آقای گُل، سالهاست که بدن زناش را به اتهام داشتن رابطه با مردی دیگر، در قفسی آهنی قرار داده (و تهماندۀ غذای سگِ خانه را به صنوبر میخورانَد)، از این عمل سخیف و ظالمانه، برآشفته نمیشود: «پس از صرف شام، آقای گُل باقیمانده غذای سگ را توی بشقابی ریخت و بلند شد در |
|||||||||||||||||||||||