وقتی که خشونت، مرد را خلق می کند

۱ min read

کنوت کولنار* / برگردان: نریمان رحیمی-26 مهر 1387

مدرسه فمینیستی: مردانگی (masculinity) یک پدیده ی یک سویه و یک بار برای همیشه تعریف شده نیست. مردانگی به میزان بیشتری یک روند و پروسه است. چیزی است که مدام باید مورد تصدیق و مراقبت قرار بگیرد و ترمیم شود. در این روند، رقابت میان مردان و مبارزه با آنچه غیر مردانه است، پدیده های اساسی و مرکزی هستند. این به معنی آن است که مردان جبهه های جدیدی در برابر دنیا قرار می دهند، و اینکه زنجیره ای از شکل های متفاوت برای مردانگی در کنار هم در یک میدان فرهنگی وجود دارند. (Connell, 1995).

در آن بخش از تحقیقات جنسیتی که بر روی مطالعه ی مردان و مردانگی تمرکز می کند، نیاز به یک پدیده شناسی مردانه وجود دارد. به بیان دیگر، افق و چشم اندازی که نقطه ی آغاز آن، تجربیات مردان باشد. این چشم انداز بیان می کند که نقطه ی آغازین، چارچوب های ساخته شده برای مردانگی، مرزهای آن و نظم موجود در آن و مکانیسم های برخورد کننده با مردانگی هستند. اینکه واقعیت چگونه بوسیله ی مردان از جنبه های گوناگون درک می شود. بخشی از این نقطه ی آغازین، با مسئله ی خشونت پیوند پیدا می کند. خشونت، دلایل آن و منظوری که از آن توسط عاملان درک می شود، با برداشت های فرد قربانی خشونت یا چگونگی منعکس شدن اش در رسانه های همگانی، بسیار متفاوت اند.

در مورد خشونت، من بر آن هستم که غیر ممکن است بتوانیم شرایط بوجود آورنده ی آن را تجزیه و تحلیل کنیم بدون اینکه درک عمیق تری از نقش آن در دینامیک و پویایی هویت مردانه داشته باشیم. این موضوع چند پرسش را مطرح می کند:

1- دلیل جذاب بودن خشونت چیست؟

2- چرا مردان واقعیت را به کمک خشونت ساختار می دهند، بویژه هنگامی که راه حل های دیگر در بعضی از موقعیت ها، حتی برای خود مرد، بیشتر کمک می کنند؟

3- خشونت در سطح فردی چه عملکردی (فونکسیونی) دارد، چه چیزی را برای مرد می آفریند و به انجام می رساند؟

4- خشونت با چه چیزی از هویت مردانه سر و کار دارد؟

یک واحد بدون منفذ

یک رشته مطالعات درباره ی خشونت در رابطه با مردانگی انجام شده است. تمرکز بر روی مردان خشونت گر بوده است، بر روی خشونت مردان علیه زنان و کودکان و همچنین بر روی خشونت علیه مردان دیگر. اینها موضوعات اصلی تحقیقات را تشکیل می داده اند. تعداد بسیار کمی از این تحقیقات نقطه ی شروع را روی پدیده شناسی مردانگی گذاشته اند. هنگامی که مردان موضوع تحقیق بوده اند، آنها بعنوان عاملان در صحنه ی اجتماعی-سیاسی در نظر گرفته شده اند، بعنوان یک موضوع علمی، بعنوان حاملان نظام پدرسالاری و غیره. به جای در نظر گرفته شدن بعنوان انسان، مردان اغلب نماینده ی قدرت سرکوب گر معرفی شده اند، یا به اصطلاح بعنوان نرّه مداری ناگزیر (phallocentric imperative ). این برداشت ها بخصوص در مواردی مانند بررسی مردانگی اقتدارگرا و عادی صادق است. این چشم انداز حاوی تحقیق روی مرد بعنوان مرد نیست، روی این موضوع که مردانگی چه معنا و محتوایی برای هر مرد بعنوان یک فرد دارد. این نوع تحقیقات، به ندرت نقطه ی آغازین را روی افق تجربه ی مردان گذاشته اند. نتیجه این است که مرد بعنوان یک واحد بسته و نفوذ ناپذیر درک می شود. آنطور که من می بینم، یک برخورد پدیده شناسانه ظرفیت آن را دارد که این نفوذناپذیری را در درک مردان بعنوان موضوع تحقیق، بشکند.

یک نتیجه ی تمرکز سنتی نفوذناپذیر روی مردان این است که ما فاقد مفاهیم و تئوری برای بررسی راه های پیوند خشونت با هویت پویای مردانه هستیم. یک نقطه ی آغازین پدیده شناسانه امکانات زیادی را برای بررسی عملکرد خشونت در سطح فردی فراهم می آورد. اینکه کدام بستر اجتماعی و انسانی است که شکل های مختلف خشونت را می سازد.

برای مردان، خشونت اغلب راهی است که در مواقع ناتوانی برای حل وضعیت پیش آمده انتخاب می کنند. (Isdal, 2000). هدف خشونت می تواند برقراری دوباره ی یک “خود” (self) باشد که سرشکستگی یا مورد تهدید واقع شدن را تجربه می کند. می تواند وسیله ای باشد برای کشیدن خط مرزهای جدید با جهان خارج. خشونت می تواند بعنوان یک واکنش بروز کند، در جایی که افق انتظاراتی که در یک شکل مردانگی جا افتاده است، به نتیجه ی دلخواه نرسد. همچنین خشونت می تواند تلاشی باشد برای ساخت بخشیدن به واقعیتی که بصورت آشوب و هرج و مرج تلقی می شود. در تمام این موارد، نیاز به ابزاری هست که رفتار خشونت آمیز را معنا بدهد و تجربیات مختلف خشونت را نظم و ساختار ببخشد.

اشکال حاشیه گرا و کانون گرای خشونت

مفاهیم و تئوری ها ابزار تحقیقات علوم انسانی هستند. این، واژه ها، مفاهیم، تئوری ها و استعاره ها (metaphor) هستند که به پدیده ها شکل فرهنگی آنها را می بخشند. مسئله این است که در این بستر ضرورت دارد روی وسیله ی دیده مان تحقیقاتی کار کنیم که شکل های مختلف خشونت را در ارتباط با هم قرار دهد و به آنها فرم تثبیت شده ای در رابطه با نقشی که در هویت پویای مردانه بازی می کنند ارائه کند. مفهوم سازی جدید همچنین می تواند به تحقیقات درباره ی مردانگی شخصیت ویژه و یگانه ای ببخشد. یک پیشنهاد، ساختن واژه هایی است که بتوانند چشم اندازی از مسئله ی خشونت به ما بدهند، دو مفهوم خشونت حاشیه گرا و خشونت کانون گرا. در این مقاله، این دو مفهوم تازه، زاویه ی برخورد با پدیده شناسی مردانگی را تعیین می کنند.

مفاهیم خشونت حاشیه گرا و خشونت کانون گرا، بیانگر حرکتی هستند که خشونت، “من” مردانه را به آن وا می دارد. خشونت کانون گرا می تواند بعنوان خشونتی درک شود که مردانگی را می سازد. این نوع خشونت، عبارت است از شکل هایی از خشونت که فرد را به طرف مرکز اجتماعی می کشاند. خشونت حاشیه گرا بر عکس، عبارت است از آن شکل های خشونت که فرد را به طرف حاشیه و بیرون مرزهای اجتماعی سوق می دهد. این خشونتی است که بر بستر اشتباه اِعمال شده است. این خشونتی است که مرد را حاشیه نشین می کند. خشونتی که نامردانگی تلقی می شود، خشونتی بدون احترام.

خشونت مشروع (legitim) و خشونت نامشروع (illegitim)

خشونت کانون گرا، بر خلاف خشونت حاشیه گرا، عبارت است از آن نوع خشونت خوب و تایید شده و نرمال مرد. این، خشونتی است سازنده در اجتماع. این نوع خشونت است که با تصاویر ایده آل اجتماعی از مردانگی و با تصورات مردانگی مشروع پیوند دارد. بعنوان مثال این نوع خشونت را می توان در خشونت قهرمانی پیدا کرد، به عبارت دیگر خشونتی که برای نجات یا دفاع از دیگران اعمال می شود.

تفاوت میان خشونت حاشیه گرا و خشونت کانون گرا این را نشان می دهد که از یک طرف خشونت بعنوان نوعی ارزش والای اجتماعی تلقی می شود، این نوع خشونت بعنوان یکی از ارزش های بنیادی تلقی می شود. از سوی دیگر، خشونت از اعمال و کنش هایی است که بیشتر از هر چیز مورد قضاوت منفی قرار می گیرد. به عبارت دیگر، این شکل های خشونت تا حدی به مسئله ی خشونت مشروع و خشونت نامشروع ارجاع می کنند.

در رابطه با مردانگی و ارزش های مردانه، خشونت کانون گرا خشونت مشروع است. این نوع خشونتی است که توسط مردانگی خوب و سازنده اِعمال می شود. به این ترتیب خشونت نه فقط یک امر بدیهی است بلکه تقریبا یک بخش کاملا طبیعی از این تصاویر مردانه است. آیا این به معنی آن است که خشونت کمال طبیعی بودن را تشکیل می دهد؟ به معنی آن است که اجتماع در نهایت بر خشونت بنا شده است؟ به معنی آن است که خشونت در زندگی اجتماعی تنیده شده و یکی از پیش شرط های انسانی است؟

Falling Down


ما می توانیم در بخش فرهنگی و در فرهنگ توده ها نمادهای فراوانی را برای این انواع خشونت پیدا کنیم. فیلم Falling Down (Joel Schumacher, 1992) به روشن ترین شکل این دو نوع خشونت را به ما نشان می دهد. شخصیت اصلی فیلم دی – فنس (D-fence) یا ویلیام فوستر نماینده ی آن نوع مردانگی است که نسل آن بر افتاده است:

“من آدم خیلی درس خوانده ای هستم اما کار و هنری ندارم؛ یا اینکه برعکس بود؟ یادم نمی آید. من آدم بی مصرفی هستم و وضع مالی درست و حسابی هم ندارم”.

فوستر کسی است که از اجتماع بیرون انداخته شده و راهی پیدا نمی کند که به جامعه بازگردد. او شغل اش را هم از دست داده است. از قول مادرش می شنویم: “او باعث ساخته شدن خیلی چیزها شد تا از شر کمونیست ها محافظت مان کند”. اضافه بر همه ی اینها، همسرش هم ترک اش کرده و او نمی تواند بچه اش را ملاقات کند. او خانه ی خودش را ترک کرده و در اتاق دوران نوجوانی در خانه ی مادرش زندگی می کند. هر روز بسته ی نهارش را که مادرش آماده کرده در کیف خالی کارش می گذارد و بیرون می رود. بالاخره یک روز در یک صف طولانی اتوموبیل ها در جاده، به اصطلاح داغ می کند و از ماشین اش بیرون می زند؛ در حالیکه راننده ی دیگری می گوید: “هی، کجا داری میری؟” و فوستر پاسخ می دهد: “دارم می رَم خونه”. از این به بعد فیلم به یک سفر ماجرایی خشونت آمیز بدل می شود. فیلم نشان می دهد که هر یک از ماجراهای خشونت آمیزی که فوستر در آن درگیر می شود، او را بیشتر و بیشتر از اجتماع می راند و به حاشیه ی جامعه می کشاند. فوستر در بند خشونت حاشیه گرا اسیر شده است. این به آن معنی است که اجتماع در ازای هر ماجرای خشونتبار بیشتر و بیشتر پیوندهای اش را با فوستر قطع می کند.

تصویر دیگری که از مرد در همین فیلم ارائه می شود متعلق به یک مامور پلیس به نام پرندرگست است. این مامور پلیس، هم در ارتباط با محیط کار و هم در ارتباط با محیط خانواده اش مردی است که از مردانگی خالی شده. او در پی یک ماموریت پر خطر، به اصرار زن اش یک شغل پشت میزنشینی را قبول کرده است. شغل جدیدش به کلی با آن شغل قبلی که ماموریت های پر خطر هر بار مردانگی او را تصدیق می کردند، تفاوت دارد. در جایی از فیلم، این مامور پلیس در سر راه فوستر قرار می گیرد. مامور پلیس از خیلی جهات نقطه ی مقابل فوستر است و منطق فوستر را در ماجراهای خشونت آمیزش می شناسد. برای مامور پلیس پرندرگست، خشونت یک اثر معجزه آمیز دارد. مامور پلیس به چنگ خشونت از نوع کانون گرا می افتد.

خشونت معجزه گر

هر ماجرای خشونت آمیزی که مامور پلیس فیلم در آن درگیر می شود بیشتر و بیشتر وزن و حجم به مردانگی او می دهد. این مامور پلیس از طریق اِعمال خشونت، دوباره مردانگی پیدا می کند. مردانگی او بالاخره با کشتن فوستر کامل می شود. از طریق کشتن فوستر است که مردانگی مامور پلیس دوباره پدیدار می شود. او از این پس، به جای یک آدم مردد و خنده دار و بدون هیبت مردانه، تبدیل می شود به یک مرد واقعی با اقتدار و با اعتماد به نفس. خشونت کانون گرا هر نوع لکه ی تردیدی را نسبت به مردانگی مامور پلیس می زداید و او را دوباره خلق می کند و با اقتدار در مرکز اجتماع قرار می دهد.

سایه ی چیزی فاسد نشدنی، اصیل و با احترام و مورد تایید، بر فراز سر مردی که در بند خشونت کانون گراست، قرار می گیرد. وقتی که پرندرگست، مامور پلیس، جلوی دوربین های تلویزیون دست رئیس پلیسی را که او را قبلا مسخره کرده بود می فشارد به او می گوید: “Fuck you too, Captain” . این جمله را با تمام سنگینی و وقار یک قهرمان اصیل ادا می کند.

Taxi Driver


تفاوت میان خشونت کانون گرا و خشونت حاشیه گرا همیشه با تفاوت میان خشونت مشروع و خشونت نامشروع مطابقت ندارد. یک جنبه ی مهم این است که خشونت گر بوسیله ی کدام نقش مردانه، معرفی می شود. در فیلم (Taxi Driver, Martin Scorseses 1976) شخصیت اصلی فیلم، تراویس بیکل، آدمی بدون هویت است که از طریق خشونت، شخصیت کسب می کند و دارای کاراکتر کاملی می شود. تراویس در بند میدان جاذبه ی خشونت کانون گرا در اجتماع قرار می گیرد. این به معنی آن است که قتل هایی که انجام می دهد و خشونت او بطور کلی، سفری است در شخصیت او و تبدیل شدن اش از یک آدم بدون هویت و بی نام و نشان به یک نشانه و ماسکی از خشونت. خشونت همچنین به تراویس شخصیتی اروتیک می دهد و او را از نظر جنسی جذاب می کند.

نقش نگاری مردانه (iconography)

تراویس حالا دیگر کلیشه ای از یک شخصیت وامانده در اجتماع که نیاز به کمک دارد نیست. او یک سرباز دوران جنگ ویتنام است که از نظر روحی در وضعیت نامتعادلی است. او بیشتر یک روانی آدمکش است تا یک قهرمان. مهم ترین پوشش در این زمینه از طریق دخالت رسانه ها فراهم می شود. به عبارت دیگر عنصر تعیین کننده، آن نقش نگاری مردانه ای است که رسانه ها تراویس را بوسیله ی آن معرفی می کنند. در گرماگرم جنگ، تراویس کسی است که تصادفا آدم هایی را کشته است که می بایست کشته باشد. این موضوعی است که نقش نگاری تراویس او را بخش جدایی ناپذیری از یک زمینه ی خشونت کانون گرا قرار می دهد.

بعنوان بخشی از پدیده شناسی مردانگی، اهمیت زیادی دارد جستجوی رابطه های میان نیروی نقش نگاری مردانه ساز خشونت حاشیه گرا از یک طرف و تصاویر و تصوراتی که از خشونت مشروع وجود دارند از طرف دیگر. این تصورات از خشونت مشروع، در میدان فرهنگی و فرهنگ توده ها در حال گردش هستند. مسئله این است که آیا خشونت که اینقدر برای بسیاری از مردان بعنوان اصلی برای حل مشکلات جذابیت دارد، به همین خاطر نیست که بسیاری از ایده آل های مهم و تصاویر قهرمانی فرهنگی بازتاب دهنده ی نیروی مردانه ساز خشونت حاشیه گرا هستند؟

دعوت کانون گرا

یک روی دیگر نقش نگاری مردانه از طریق مفهوم “دعوت کانون گرا” جلوه گر می شود. این مفهوم بیانگر آن جذابیتی است که تصاویر مردانگی بر روی بسیاری از مردان معمولی اعمال می کند. نقش نگاری از مردانگی از جمله یک استراتژی برای نظم دهی است. این نقش نگاری، نهادی است برای شکل دادن فرهنگی جنسیت. این نقش نگاری مسیرهایی را برای جایگاه بی چون و چرای مردانگی تعیین می کند. در این تصاویر، دعوت های متفاوتی را درباره ی راه های مردانه بودن مطرح می کنند. بخشی از این تصاویر، مردان را دعوت می کنند به گسترش توانایی های شان در اعمال خشونت. این بخش از تصاویر بیانگر آن هستند که مردانگی ساخته شده در فرهنگ، در اجرای خشونت مهارتی دارد بدیهی، بدون مشکل و بدون احساسی از گناه. این، دعوت کانون گرا است. این دعوتی است به یک مردانگی اصیل از طریق خشونت. یک جنبه ی خشونت کانون گرا عبارت از این است که هر بار تخته ی نجاتی است برای یک مردانگی تحت فشار قرار گرفته. خشونت جذابیت پیدا می کند چون یک راه حل سریع و موثر برای مسائل پیچیده ی هویت مردانه ارائه می دهد. این خشونت، تمرکز را از آسیب پذیری مردانه منحرف می کند؛ مسئله ی آسیب پذیری مردانه را از طریق ارائه ی یک هویت قوی تر پاک می کند. وقتی که تراویس به خشونت بعنوان راهی برای تبدیل شدن به یک شخصیت واقعی دست می زند، می توان آن را اینطور بیان کرد که او دعوت کانون گرا را می پذیرد.

ناسازگاری های خشونت ساز

این انواع خشونت در شکل های نامحدودی وجود دارند و یک سری ناسازگاری ها در مردانگی پدید می آورند که خشونت ساز هستند. بعنوان مثال خشونت می تواند برای یک مردانگی در حاشیه، یک اثر کانون گرا در زمینه ی نزدیک به آن داشته باشد. به بیان دیگر اینکه اجراکننده ی خشونت، بعنوان مثال عضو یک باند و دسته، مردانگی و جایگاه خودش را از طریق خشونت به تصدیق می رساند. این عبارت از آن است که او در محدوده ی خودش به طرف نیروی جاذبه ی مرکز کشیده می شود. همزمان با اینکه خشونت در یک زمینه ی نزدیک تر (local)، سازنده ی مردانگی است، همان خشونت در یک رابطه ی بزرگ تر به حاشیه کشاننده است. تراویس، اغلب امکان داشتن جای پایی محکم را در میدانی با جایگاه و حیثیت اجتماعی بالا ندارد. هر دو نوع خشونت (کانون گرا و حاشیه گرا) بطور همزمان و در یک شخص واحد موجود هستند. بر روی این مردانگی چیزی شکننده و در حال ریزش وجود دارد که مدام باید با خشونت بیشتر، مورد تصدیق قرار بگیرد.

این منطق خشونتی است که هم در فضای خصوصی و خانوادگی و هم در بسترهای بزرگتر اجتماعی که با نیروهای نظامی و یا پاسیفیسم (ضد نظامی گری) سر وکار دارند، وجود دارد. کار روی یک پدیده شناسی مردانگی عبارت است از یک دستگاه مفاهیم و یک استعاره گذاری که بتوانند زاویه ی برخوردی برای تجزیه و تحلیل مکانیسم های خشونت و جنسیت فراهم کنند.

منابع:

Berggren,Anne Marie. Manligt och Omanligt i ett Historisk
Perspektiv. Stockholm:
Forskningsrådsnämden, 1999.

Beauvoir, Simone de. Det annet kjønn. Oslo: Pax Forlag,
1970. Oversatt fra Le deuxième Sexe. Les Éditions
Gallimard, 1949.

Connell, R.W. Masculinities. Cambridge: Polity Press, 1995
Ekenstam, Claes. Et.al. Rãdd at falla – Studier i manlighet.
Gidlunds Förlag, 1998.

Isdal, Per. Meningen med volden. Oslo: Kommuneforlaget,
2000.

Kimmel, Michael. Manhood in America. New York:The Free
Press, 1996.

* دکتر کنوت کولنار – پژوهشگر دانشگاه برگن – نروژ، مترجم: نریمان رحیمی ([email protected])

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours