مدرسه فمینیستی: «ستم مضاعف» اینگونه تعریف می شود که: یک زن کارگر علاوه بر آن که مانند یک مرد کارگر توسط سرمایه دار استثمار می شود، به واسطه «زن بودنش» نیز مورد ستم و استثمار قرار می گیرد. البته در شرایط کنونی می توان این سطح از ستم و استثمار را به زنان معلم، پرستار، و یا بطور کلی زنان شاغل طبقه متوسط نیز تعمیم داد. در باره مقوله پر اهمیت ستم مضاعف زنان، مقالات و کتب قابل توجهی نگاشته شده است. همچنین گزارشهای پر شماری از این شکل آزمندانه و تهاجمی استثمار، در دست است. این حجم گسترده از اسناد و مدارک اما باعث نمی شود تا سهل انگارانه از کنار مسئله ای چنین پر اهمیت بگذریم.
با توجه به حساسیت موضوع، در این نوشته، گزارش و تحلیل را با هم ترکیب خواهیم کرد تا شاید بتوانیم بخش ناچیزی از واقعیت ستم مضاعف بر زنان کارگر را بازنمایی کنیم.
دوسال پیش، یکی از دوستانم که در کارخانه ای تولیدی به عنوان کارگر ساده مشغول به کار بود برای نخستین بار درخواست کرد تا اصطلاح «از خودبیگانگی» را که ورد زبانم بود برایش توضیح دهم. من هم سعی کردم با زبانی که دوست کارگرم بتواند حداکثر برداشت را از مفهوم پیجیده و چند وجهی «از خود بیگانگی» بدست آورد برایش تشریح کنم. ساعتی از گفتگو نگذشته بود که دوست کارگرم بکباره پرسش های مکررش را قطع کرد و مانند کسی که ناگهان از مجموعه دریافته هایش آگاهی تازه ای را دریافته باشد رو کرد به من: «پس وضع زنان کارخانه ما چقدر وحشتناک است!»
تا آن لحظه نمی دانستم در کارخانه آنها، زنان کارگر هم وجود دارند. البته با اندک درنگی می توان در یافت که آگاهی جدید دوست من بیش از آنکه محصول درکی از مقوله بغرنج «از خود بیگانگی» و استثمار مضاعف باشد، احتمالا محصول نگاه مردی است که دفعتا نسبت به «جنس ضعیف» دچار احساس ترحم شده است. با این حال پیش خودم گفتم: « برای شروع، همین هم عالیست.»
این پیشامد باعث گردید تا وی ظرف مدتی نه چندان طولانی، مجموعه مشهداتش را روز به روز بصورت خام در اختیارم قرار دهد و من در حین شنیدن، آنها را تایپ کنم …
نتایج مشاهدات:
◀️ 8. به دلیل آلودگی لباس، اجازه خواندن نماز در نمازخانه را ندارند!
شرایط عمومی
آنچه در نگاه نخست قابل طرح است این که کارگران مرد نیز در صورت استخدام بصورت «روز مزدی» همین شرایط را خواهند داشت. دست بر قضا در همان زمان موفق شدم برای مدتی بعنوان کارگر روز مزد یک واحد صنعتی که محصولی مشابه همان کارخانه مورد مطالعه (یعنی کاشی و سرامیک) را تولید می کرد مشغول کار شوم.
من دقیقا! در قسمت بسته بندی به کار گرفته شدم و به تجربه دریافتم که قسمت مذکور لاقل یکی از آلوده ترین قسمتهای کارخانه به لحاظ استشمام هوای آلوده است. در این قسمت انبوهی از کاشی و سرامیک ها به چند کارگر تحویل داده می شود تا با دست از بین آنها کاشی های درجه دو و درجه سه را تفکیک کنند. کارگر روز مزد این قسمت در کنار نیروی خدماتی، دون ترین ارزش کاری را داراست. حال آنکه این کارگر به معنای واقعی کلمه برای کارخانه ارزش افزوده تولید می کند. چرا که آنچه تحویل داده می شود تقریباً و با لحاظ کردن استانداردهای مرسوم جزو ضایعات است.
شما در این قسمت می توانستید به وضوح، معنای واقعی «تقسیم اجتماعی کار» را بر اساس سود صاحب سرمایه مشاهده کنید. کارگران نه تنها ابداً موجودی به نام کارفرما را نمی بینند بلکه فقط با شبحی کمیک از او بنام «پیمانکار» مواجهند. این فرد که یک کارگر خوش خدمت است و علاوه بر فروش نیروی کار خود، روح و وجدان خود را نیز در تصاحب کارفرما دیده است به جای ارتباط با همکارانش برای کسب منافع فردی و نه گروهی، به هم پیمان سرمایه دار تبدیل شده است.
صورت بیرونی کار، علاوه بر سود پنهان آن، چنان سخیف است که کارفرما در یک حراجی مبتذل، آن را در اختیار این فرد قرار می دهد. پیمانکار از کابرد هیچ لفظ رکیکی برای کنترل کارگر روزمزد مضایقه نمی کند. ماهیت کار ما به گونه ای بود که در حین جداسازی کاشیها با دست، مقادیر قابل توجهی گرد و غبار را از روی کاشیهایی که تازه لعاب خورده بودند استشمام می کردیم. هیچ گونه وسیله ایمنی تحویل ما نبود و تنها روزمزدان دائمی بودند که چیزهایی در حد «یک پارچه برای بستن روی موها» در اختیار داشتند. (جالب است که «سنت»، این مورد را در اختیار زنان کارگر قرار داده است!!!)
اساساً کارگر روزمزد و ظرف ناهار، لازم و ملزوم همدیگرند و ناهار در همان محل کار تناول می گردد. این امر باعث می شود تا کارگر روزمزد (چه زن، و چه مرد) تا زمانی که در محیط کارخانه است با سالن کار دچار همزاد پنداری گردد و درکی از «تنوع در حین کار» نداشته باشد. پیمانکار برای این شکل کار، کنترلی روی زمان کار، اعمال نمی کند. چرا که اصولاً کار به صورت کنتراتی انجام می شود و کارگر درمانده، مجاب شده است که خود به خود برای کسب درآمد بیشتر، هر چه سریعتر کار کند تا در پایان روز تعداد بسته های بیشتری را برای محاسبه تحویل مسئول قسمت بدهد. در پرس و جوهایم متوجه شدم که خوش شانس ترین و حرفه ای ترین زنان در این مورد، سقف درآمد را دریافت می کنند که روزی دوهزار تومان است.
در عین حال این نیز مسلم است که کارگران روز مزد از سرویس حمل و نقل کارخانه بی بهر ه اند. بنا بر این باید هر روز بخشی از درآمد ناچیز خود را برای این امر، از دست بدهند. اما در مورد ناهار نکته دیگری که باید در نظر داشت همانا تناول غذاهای تکراری است و دیگر ابتلا به بیماریهای مربوط به سوء هاضمه… در مورد نداشتن سرویس ایاب و ذهاب نیز باید افزود که علاوه بر هزینه مالی، این امر باعث می شود تا کارگر، زمان کمتری نیز برای خواب و استراحت داشته باشد. چرا که اغلب این افراد را ساکنان حاشیه شهر ها تشکیل می دهند. در رابطه با تخصص هم این قبیل کارها از آنجا که نیاز به کسب مهارت خاصی ندارند، دارنده کار را مشمول تحمل تحقیر و تمسخر نیز می نماید.
استثمار مضاعف
زنان کارگر که جزو نیروهای روزمزدی کارخانجات هستند، اکثریت قریب به اتفاق شان زنان سرپرست خانوار و نیز از زمره سکنان و مجاوران حواشی شهراند. در واقع آنها وقتی به محل اقامت خود می رسند وارد یک بافت کارگری دیگر می شوند. تنها تفاوت شاید این باشد که در همان بلوز و دامن منزلشان تن به کار می دهند.
همین تغییر ظاهری لباس (از لباس کار به لباس منزل) باعث می شود آنها کاری را تجربه کنند که جزو وظایف دائمی و همیشگی شان است و از نظر جامعه، کار محسوب نمی گردد تا لایق دستمزد باشد. این قشر از زنان کارگر اغلب یا همسر خود را از دست داده اند و یا در حال زندگی با افرادی اند که دارای بیماری اعتیاد از نوع شدت یافته اند.
بافت فرهنگی که در آن زندگی می کنند متاسفانه بافتی خشن و عمیقاً کنترلگر است. آنها در هیچ سنی و در هیچ شرایطی از نگاه های غیر عادی مردان در امان نیستند. بخصوص که در بین اینها عده زیادی از زنانی اند که در سنین پائین بیوه شده اند و یا دخترانی اند که جای خالی مادر را نیز پر می کنند. آنها دم دست ترین زنان برای تحمل خشونتهای جنسی و تجاوز (و یا اغفال) برای کسب درآمد با کار کمترند.
دختران جوانی که در سنین پائین بیوه می شوند و در این محیط ها زندگی می کنند در هر دو حالت ـ ماندن یا خروج از خانه ـ سرنوشت مشابهی دارند که فقط در ظواهر امر متفاوت به نظر می رسد. آنها در خانه، کارگران بی جیره و مواجبی اند که پدران و برادران کارگرشان، با آنها سیاه مشق استثمار می کنند! پدر و برادری که خود از بام تا شام مورد عمیق ترین استثمار کاری واقع شده اند در مواجهه با زنان خود، قسمت فرمانده وجود شان فعال می شود و چه بسیار پیش می آید که برای تاخیر در دریافت استکان چای، زنان را مورد هجوم قرار دهند.
زنان کارگر دائما در اسارت کنترلهای محسوس و نامحسوس مردان خانه اند و نیز در مواجهه با تردد خواستگارهایی که از فیلتر مطالبات مردان خانه گذشته اند. آنها در جنگی دائمی با نگاههای صیغه بازان بسر می برند و فرصتی برای تست یک آرایش در نهان خانه خود را نیز ندارند.
اما در بین همین دختران هستند افرادی که هم این فشارها را متحمل می شوند و هم باید کاری بیرون از خانه داشته باشند.کار بیرون از خانه برای زنان و دختران حاشیه شهرها اما مسئله ایست که آنها در برخورد با آن، طریقه ای متمایز از کار بیرون از خانه همجنسان شهری می پیمایند. در محیطهای شهری آسان ترین راه، معمولا کار در فروشگاههاست. اما برای زنان و دختران حاشیه شهر، سخت ترین کار مواجهه با تغییری است که باید در ظاهر خود بدهند. چونکه بدون این تغییر ظاهری، جذابیت بصری فروشگاه دچار آسیب می شود. (متاسفانه اکنون زنان فروشنده بخشی از ویترین فروشگاهند.) آنها برای کار در خارج از محیط رسمی شهر نیز دو راه دارند: یا بعنوان کارگران متغیر فصلی و یا بعنوان کارگر کارخانه.
کارخانه ها با رشد صنعت و تکنیک به تدریج دارند به سمتی می روند که نیاز مبرمی به زور بازوی مردان نداشته باشند. با این حال زورشان به زور فرهنگ مردانه نمی رسد در نتیجه، متخصصین کارخانه از بین آنها بر می گزینند. اما در عین حال اذعان به ظریف شدن کار باعث می شود تا ظرافت زنانه را بهانه ای برای استثمار آنها نمایند. قسمتهای بسته بندی قسمتی است که این فرمول در آن رعایت می شود. این کار نه تخصص می خواهد و نه زور بازو (من از همین رو به استخدام آن قسمت درآمدم!) و چنانچه پیمانکار بتواند تعداد کارگر زن مورد نیاز را تامین کند به هیچ رو حاضر به استفاده از مردان نیست. زنان، درست کار مردان را با طلب دستمزد کمتر، انجام می دهند.
بخشی از زنان روزمزد که سالیان متمادی را به این شکل گذرانده اند به تناسب حضور دائمی در محیطهای درجه سه کارگری، ادبیات و منش خاصی را نیز آموخته اند. ادبیات و منشی که اگر چه به مذاق همجنسان شان نیز خوش نمی آید و آنها را در زمره لمپنها می دهد اما حافظ حریم خصوصی آنهاست. این عده ممکن است بتوانند خود را تا مقام حقوق بگیر بالا بکشند اما بخشی نیز به جهت نداشتن گفتار و نیاموختن قواعد بقاء، ممکن است تا پایان عمر بصورت کارگر فصلی باقی بمانند.
این گروه از زنان کارگر معمولا درک مشخصی از محیط کار ندارند و همه اماکن عالم را به اینکه می شود یا نمی شود در آن کار کرد، محک می زنند. اما چنانکه در آغاز این قسمت گفتیم، مخرج مشترک تمام این زنها در همه حالات (بیوه گی، تجرد، تاهل و…) انجام دائم العمر کارِ خانگی است.
فراتر از تضاعف
زنان کارگر فرصت کمی برای خوابیدن دارند. خوب غذا نمی خورند. احتمالاً کودکان شان را کتک می زنند.
آنها نمی توانند برای تربیت فرزندان خود زمان لازم را هزینه کنند. اگر چه وظیفه تربیت را ممکن است بشود به مدارس حواله داد لیکن کودکان این زنان نیز جزو «کودکان کار» تلقی می گردند. فرزندان آنها در سنین خیلی پائین به کرات دچار بیماری می شوند. بیماریهایی که اغلب عفونی و حاصل از محیط آلوده زندگی یا بازی در کوچه و خیابان است. بیماریهای دیگری نیز به جهت عدم حضور مادر و در اثر تغذیه نادست بوجود می آید. در اثر رشد نادرست همین کودکان ممکن است بارها پای مادر کارگر به کلانتری و پاسگاه باز شود. و تمام اینها از آنروست که در ایران و بویژه در بین طبقات کم درآمد جامعه نبود مادر و زن برای کودک یعنی گرسنگی و ضعف و بیماری مضاعف.
در کنار همه این مصیبت ها، احتمال همزیستی با مردانی که بیماری اعتیاد دارند، خود خطری جداگانه برای زنان کارگر محسوب می شود: دود کردن درآمد زن، کتک زدن او و فرزندانش، و آلوده کردن زنان به مواد مخدر از این جمله اند. در کنار اینها بیفزائید مردانی را که در اوج خستگی فیزیکی زنان کارگر، به بدن آنها تجاوز می کنند، و مردانی که احیاناً باز هم بچه می خواهند!
می شود زندگی این زنان را در هزاران صفحه نوشت و در دهها کتاب تحلیل کرد. می شود برای شان نسخه های حقوقی و فلسفی هم پیچید. اما هیچ یک از این تمهیدات، از صعوبت و خشونت زندگی روزمره آنها کم نمی کند. شما به تمام این مسائل و مشکلات زنان کارگر، سنت تبعیض آمیز حقوقی ایران را نیز بیفزائید تا ببینید با چه مغاک دهشتناکی مواجه خواهید شد.
اگر نگرش ما بر اساس تعمیم روش شناخت (و نه تعمیم دوره های تاریخی) باشد آنگاه درخواهیم یافت استثمار زنان در فرهنگی چون فرهنگ ما دارای شئون و شقوق متعددی است که باعث می شود کار کردن آنها در اوج بی پناهی و بی حقوقی را بالاترین سطح استثمار و ستم بدانیم. اختلاط موحش سنت مردسالار با سرمایه داری مردسالار برای زنان کارگر در جهان سوم بالاترین و وحشیانه ترین سطح استثماری را رقم زده است که تا به کنون جماعات انسانی تجربه کرده اند.
این نوشتار، نه در پی ارائه راه حل، بلکه غرضش توصیفی دوباره از وضعیتی دیرپا است که چونان حکمی خدایگانی، زنان کارگر را به «سیزیف» هزاره سوم تبدیل کرده است.
+ There are no comments
Add yours