سرتوماس مور [1] در کتاب آرمانشهر (1516) کلمه utopian را که بازی با واژه eutopia (مکانی بهتر) و outopia (لامکان) است، وارد زبان انگلیسی کرد. از آن زمان، آرمانشهرهای بسیاری به تخیل درآمدند و حتا بسیاری از نظریه پردازان فمینیست در باب «آرمانشهر»ها قلم فرسایی کرده اند.
تفکر اتوپیایی همواره منبع الهام سیاسی برای فمینیست ها بوده است. برای نمونه، مادرتباری در فمینیسم قرن نوزدهم که شارلوت پرکینز گیلمن در آرمانشهر خود، “زنستان” (1915)، توصیف می کند، بیان روشن ارزش های آرمانشهری است. مارج پی یر سی در کتاب زن در “لبه زمان”، طرح یک اتوپیایی جمع گرای ممکن، غیر جنس گرا، و زایا را ارائه می کند.
- دروازه ای به شهر زنان
دهه 1970 شاهد آثار منتشر شده بسیاری در زمینه آرمانشهرهای فمینیسیتی هستیم؛ کتاب هایی مانند «خلع ید شدگان » [2] (1974) اورسلا له گویین [3] ، «مرد مونث» [4] (1975) جوآنا راس [5] ، «زن بر لبه زمان» – [6] (1976) مارچ پی یر سی [7] ، «عالم هپروت» [8] (1979) سالی میلر گیر هارت [9] ، و همچنین آثار ارزشمند دیگری که در دهه های بعد پا به عرصه وجود گذاشتند از جمله: «دروازه ای به دیار زنان» [10] (1999) شری استاویا تپر [11] ، و «وظیفه آرمانشهر» [12] (2001) ارین مک کنا [13] که جملگی به روش های مختلف از مدل آرمانشهری به عنوان سلاحی برای انتقاد اجتماعی استفاده کرده اند.
در میان آرمانشهرهای موجود، کتاب «وظیفه آرمانشهر» ارین مک کنا به دلیل محتوا و رویکردی که دارد، یکی از مهمترین کتاب ها در تحقیقات آرمانشهری معاصر است. او به همراه بسیاری از افراد دیگر، می خواهند که از آرمانشهر، روایتی جدید ارائه دهند؛ روایتی که بدبینی و یاس فلسفی معاصر را که بسیار هم گسترش یافته، به امید و حرکت تبدیل سازد، امید در رسیدن به آرمانشهری دست یافتنی و قابل تحقق.
بسیاری از مردم عادی، و گروه بزرگی از روشنفکران، نسبت به ارزش آرمانشهر برابری به دلیل تجربه های بسیار سختی که در دوره های اخیر داشته اند، بدبین و مشکوک هستند. زیرا بسیاری از حکومت هایی که بر اساس ایده های آرمانشهری بنا شدند با خود چنان خشونت و توتالیتاریسمی را آوردند که سال ها وقت لازم است که خاطره آن از ذهن مردمی که درگیر آن بودند زدوده شود. فلاسفه پست مدرن نیز به دلیل گریز از جهان روایت ها، چنین آرمانشهرهایی را پس می زنند. اما مک کنا، آرمانشهر را از دیدگاه عمل گرایانه و پراگماتیستی خود، تعریف می کند. او در عین حال که عام گرایی و ساده سازی مدرنیته را رد می کند و از کشف آرمانشهر از طریق اعتقاد به «وحدانیت» (نگرش مونیستی) سر باز می زند، آرمانشهرهایی امیدبخش را برای اکنون و آینده متصور می شود.
مک کنا در تعریف خود از اتوپیا و آرمانشهر، سعی دارد که تعاریف پیشین را اصلاح کند. او در کتاب خود سه الگوی آرمانشهر را که هر کدام در کتابی شرح داده شده اند، معرفی می کند: آرمانشهر «دولت پایانی» [14] برگرفته از کتاب شری تپر با نام «دروازه ای به شهر زنان»؛ آرمانشهر «آنارشیستی » [15] ملهم از کتاب «زن در لبه زمان» مارج پی یرسی، و آرمانشهر «فرآیند» بر گرفته از نظریات جان دیویی. او در آخرین مدلی که ارائه می کند در واقع آرمانشهر مورد نظر خودش را مطرح می کند: ترکیب الگوی عملگرای «فرایند» [16] جان دیویی با فمینیسم، که نوید اجتماعات دموکراتیک است. مک کنا می گوید در این آرمانشهر همیشه با فراخوانی برای عمل مواجهیم، چون نیاز داریم که همواره به سعی و تلاشمان ادامه دهیم و برای ادامه دادن پیاپی، باید امید پایدار داشته باشیم، امیدی رو به عمل و رو به آینده. در نتیجه باید کنشگرانی فعال باقی بمانیم، کنشگرانی که در شکل دادن آینده نقش مهمی دارند. ما باید به وظیفه آرمانشهری خود عمل کنیم. مک کنا در کتاب خود مشکلاتی که دو الگوی اول دربردارند، بر می شمارد و معتقد است که «آرمانشهر فرایند»، بهترین نمونه است و به همه ما کمک می کند تا هم اکنون (در لحظه) نیز زندگی بهتری داشته باشیم.
آرمانشهر دولت پایانی: پایان مطلوب در گروی آرزوهای برباد رفته
دولت پایانی، نخستین مدلی است که مک کنا در کتاب خود به نقد و بررسی آن می پردازد. بسیاری با شنیدن واژه آرمانشهر، همین الگو در ذهنشان می آید: «توسعه یک طرح عقلانی بوسیله مفاهیمی که امیدوار است پایان خوشی را به دست دهد- یعنی ساختن کمال مطلوب». الگوی دولت پایانی در فلسفه هگل ریشه دارد، به این معنی که سرانجام دولت و حقیقت نهایی به قدرت خواهد رسید که در آن همه تضادها برطرف شده و حقیقت و عدالت مطلق برقرار خواهد شد. اما این الگو ایستا است و همیشه بر دولت تسخیر شده تاکید دارد بدون آنکه توجهی به «فرایند»، و وسایل رسیدن به چنین آرمانی یعنی «دولت خوشی جاودانی» داشته باشد. نمونه های چنین آرمانشهرهایی را می توان در نظریات مارکسیستی و آزمایشگاه آن یعنی شوروی دریافت، همچنین آرمانشهری که هیتلر در دوران نازیسم برای ایجاد دولتی ملی بر فراز جامعه ای با نژاد برتر ارائه می دهد و یا آرمانشهر اسلامی ایران با بناکردن حکومتی که می خواست حکومت عدل علی باشد ؛ اتوپیای جامعه بی طبقه توحیدی، حکومت عدل علی، دیکتاتوری پرولتاریا، امت واحده، امت واسط و …
- شری استاویا تپر
شهروندان چنین دولت هایی انتظار ندارند که بخشی از فرایند رسیدن به چنین دولتی و یا ادامه آن باشند بلکه می خواهند و انتظار دارند به اندازه کافی پرهیزگار باشند تا بتوانند ایده آل هایشان را محفوظ نگهدارند، در واقع آنها مشارکت کنندگان جامعه آرمانی شان نیستند. آنها به جای آن که در این جامعه و ساخت آن مشارکت داشته باشند، تنها باید عناصر فرمانبرداری باشند. در گرایشی که افراد به خیر مشترک و جامعه آرمانی دارند، فرد اصلاح، کنترل و محصور شده است. مک کنا در منابع مختلف، از جمله کتاب «دروازه ای به شهر زنان» استاویا تپر به روشنی نشان می دهد که در این جوامع کامل شده «چیزی برای رویا باقی نمی ماند». در چنین جامعه ای، کمال مسلم و مطلق، از پیش به دست آمده است، هیچ فضایی برای نقد یا تغییر نیست و همه تفاوت ها و گونه گونی ها باید از بین برود. به عبارت دیگر، سیاست، به حفظ وضعیت تنزل می یابد و برای توقف تاریخ و زمان؛ «یک فرد یا مجموعه ای از افراد می دانند چه چیزی بهترین است برای بشر، و عقیده دارند که چیزی که بهترین است هرگز تغییر نمی کند، حتی اگر شرایط تغییر کند». در این الگو همه چیز بسیار سطحی به نظر می آید. آدمیانی یک شکل به دور از تکثر و تنوع و رنگارنگی که می تواند به آرمانشهر ما لطمه وارد کند. شاید مدینه فاضله شیمبورسکا به درستی توانسته باشد چنین آرمانشهری را توصیف کند.
جزیره ای که در آن همه چیز خود را توضیح می دهد
اینجا می توان بر خاک دلایل ایستاد
راهی نیست، مگر راه های رسیدن به هدف
بوته ها زیر بار پاسخ ها خم می شوند
اینجا درخت خوش گمانی می روید
که گره های شاخه هایش از قرن ها پیش بازشده اند
درخت خارق العاده ساده ی فهمیدن
کنار چشمه ای به نام که اینطور!
هر چه پیش تر می روی در جنگل
دره ی بدیهیات گسترده تر می شود
چنانچه تردیدی باشد باد آن را می تاراند
پژواک بی آنکه احضار شده باشد، به صدا در می آید
و اسرار دنیا را با اشتیاق توضیح می دهد
سمت راست غاری است که در آن معنا آرمیده
سمت چپ دریاچه ی اعتقاد عمیق
از ته آن حقیقت کنده می شود و سبکبال به سطح می آید
بر بالای دره، اطمینان تزلزل ناپذیر نمایان می شود
با این همه وسوسه، جزیره خالی از سکنه است
رد پاهای ریزی که در ساحل هایش پیداست
بدون استثنا رو به دریاست
گویا اینجا را فقط ترک می کرده اند
و بی بازگشت در گرداب غرق می شدند
در حیاتی غیر قابل تصور [17]
- سوسن شریعتی
سوسن شریعتی در مقدمه ای بر ترجمه کتاب کریستین گودن با نام «آیا باید از اتوپیا اعاده حیثیت کرد؟» می نویسد: «بازگشت به عصر طلایی دور است و غیر قابل دسترس. ساختن شهر افسانه ای، ناممکن است؛ شدنی هم که باشد، فاجعه به بار می آورد. حرکت در چارچوب واقعیت موجود، نومیدکننده است و بیزاری آور؛ اندکی هوشیاری برای فهم دلایل آن کافی است: یادآوری تصاویری از چوب و چماق و خط کش؛ رژه معلمان اخلاق و متولیان خشک مغز حقیقت و مدعیان دروغین نجات یا در بهترین حالت، دن کیشوت های بی شمار. پس چه باید کرد؟ ما اعتمادمان را به طراحان این سوال از دست داده ایم و در نتیجه تقریباً ناممکن است که به پاسخ های آنان نیز دل خوش کنیم. می شنویم که حرف بس است. و اما عمل: عمل یعنی چه؟ عمل به قصد تحقق ایده آل، الگو و یا هر وضعیت بهتری انجام می شود. اما دیگر ایده ال، الگو و شاید بهتری وجود ندارد. ما قانع شده ایم که اینها همه سراب است. ما دیگر لحظه را، زندگی شخصی را، آرامش خانواده و خود را به مخاطره نمی اندازیم. نسل گذشته هنوز دارد تاوان پس می دهد».
این است نوید دنیایی بهتر که بسیاری از افراد را عملا به بی عملی کشاند تا به زندگی شخصی خود پناه ببرند، بدون دریافت آنکه زندگی شخصی شان، در جامعه ی پیچیده امروز نمی تواند چندان شخصی باقی بماند. اتوپیای «دولت پایانی» آن خوشبختی را که قرار بود برای همگان به ارمغان آورد تنها به یاس در زندگی روزمره تبدیل کرد. چرا که به افراد برای رسیدن به آن آرمانشهر خیالی و بدون نقص، نوید خوشبختی همگانی می داد، در حالی که باید اکنون آسایش و خوشبختی نسبی خود را رها می کردند و به فردایی شاید زیباتر دلخوش می بودند. باید تنها دل در گروی فردای خیلی دور اما بسیار کامل می گذاشتند.
اما مترجم کتاب گودن به غیر از یاس های برآمده از اتوپیاهای نافرجام قرن گذشته، خوبی های آن را نیز برمی شمارد. یکی از این خوبی ها «سرزدن سوژه» است. سوژه که سر زد دیگر به آسانی نمی شود افراد را به صحنه مبارزه همچون گله، روانه کرد. دیگر آدم ها، آدم اند و اینگونه می توان امیدوار بود که بساط پیامبران دروغین برچیده شده است. مزیت دیگر آن این است که حقیقتاً راه های بسیاری باز شده است. دیگر شاهراهی وجود ندارد. از هزار بیراهه می توان به حقیقت رسید. امتیاز دیگرش این است که حالا که آدم، آدم شد و حقیقت هم بی متولی؛ ممکن است چند صباحی گیج باشیم و سرگردان، اما می آموزیم که چگونه بر پاهای خود بایستیم و فاعل باشیم نه دنباله رو؛ اکنون قطع امیدکرده از منجی به نیروی خود متکی می شویم. در واقع سوسن شریعتی همچنان که به حقیقت غایی اعتقاد دارد، راه های رسیدن به آن را متکثر، و فاعل شناسا را موثر در رسیدن به این حقیقت غایی می داند. در نهایت در مدل مذهبی که او ارائه می دهد انسان می تواند مجتهد خود باشد. اما اینکه در این دنیای حقانی چه اتفاقی خواهد افتاد چندان مد نظر او نیست.
آرمانشهر آنارشیستی: رسیدن به جامعه مشارکتی
برآمدن سوژه کمک بسیاری به ظهور آرمانشهر های دیگر کرد. یکی از این آرمانشهرها که دومین الگوی مورد بررسی مک کنا است، الگوی آرمانشهر آنارشیستی است. این الگو «به عنوان پاسخ مستقیمی به نقدهای مطرح شده به تصورات آرمانشهریِ [دولت پایانی] ظاهر می شود». به تعبیر دیگر، مدل آنارشیستی در مقابل الگوی «دولت پایانی» قرار دارد. این نوع آرمانشهر، برای آزادی فردی که در مدل قبل بی اهمیت شمرده می شد، اهمیت فراوانی قابل بوده و سعی در گسترده ساختن مفهوم آن دارد. این الگو، تمرکز قدرت در دست یک نفر یا یک دولت که در مدل قبلی مطرح بود را رد می کند. و در نهایت، تکثر و تنوع در زندگی را که مدل دولت پایانی نمی توانست مدیریت کند، تایید می کند. و از همه مهمتر «الگوی آرمانشهر آنارشیستی، هیچ ادعایی درباره رسیدن به یک فرجام غایی و کامل ندارد». نه به این معنا که این مدل ارزش اجتماعی ندارد، بلکه تعهد به آزادی فردی تنها از طریق پیوستگی و همکاری آزاد به دست می آید. آرمانشهر «دولت پایانی» فرض می کند که عقل گرایی شهروندان حاصل پذیرش برنامه عمل و تعیین شیوه زندگی دولت برای آنها است، اما برای آنارشیستها، عقلانیت یک وضعیت منفعل ذهن نیست؛ بلکه نشانی از فعالیت و آزمون مداوم است و در تجربه های فردی به همراه مشارکت فعال اجتماعی، پیوسته رو به گسترش و تغییر است. افراد، هستی های زنده و عقلانی هستند. بنابراین یک دولت نمی تواند برای همه شهروندان یک برنامه عمل و سبک زندگی واحد صادر کند. به همین دلیل این مدل مدعی پایان مطلوب و کامل نیست.
- مارج پی یرسی
«زن بر لبه زمان» نوشته مارج پی یرسی کتابی است که مک کنا به عنوان نمونه ای از «آرمانشهر آنارشیستی» به آن می پردازد. در این کتاب مارج پی یرسی آینده ای را ترسیم می کند که در آن تساوی کامل بین جنسیت ها به دست آمده است. «ناتمام ماندن» آرمانشهر در مدل آنارشیستی، امتیاز بزرگی است که این مدل نسبت آرمانشهر «دولت پایانی» دارد. اما این آرمانشهر هم ناتوانی های خودش را دارد. آنارشیست ها برای تغییر جامعه به سوی آرمانشهرشان، اصلاحات را نمی پذیرند. از نظر آنها تنها انقلاب ها، تغییرات مطلوب هستند. همچنین، آرمانشهر آنارشیستی به شهروندان خود، آزادی و عقلانیت بخشیده است و بر مشارکت فعال و داوطلبانه هر شهروند متکی است. اما در نهایت اگر بپذیریم که در چنین آرمانشهری، تنوع وجود دارد، معلوم نیست که چگونه آنارشیست ها از عهده چنین تفاوت و تنوعی بر می آیند و چگونه می توان تنوع و گونه گونی افراد را در جامعه اداره کرد. و از همه مهم تر آرمانشهر آنارشیستی برنامه عمل ندارد. یعنی برای رسیدن به آرمانشهر و یا حتی اداره چنین تنوع و تکثری، برنامه ای ارائه نمی دهد.
«آرمانشهر فرایند»: آرمانشهر فمینیسم عمل گرا
ریچارد رورتی [18] در کتاب فلسفه و امید اجتماعی [19] Hope به نقد آرمانشهرهای مسیحی و مارکسیستی و فجایع برآمده از تصویر این آرمانشهرها می پردازد. با این حال او بشر را به داشتن «امید» متعهد می سازد، اما نه امید در گروی تغییراتی که معلوم نیست روزی فرابرسند، و در پی یافتن جهانی کامل و بی نقص. او می گوید اگر می توانستیم سند تازه ای بیابیم که الهام و امید را برای فرزندانمان به بار آورد – سندی که از عیب های عهد جدید همان قدر رها باشد که از عیب های مانیفست کمونیست – بهتر بود. و چقدر خوب می شد اگر که متنی اصلاح گرایانه می داشتیم، سندی که ویژگی رستاخیزی هر دو کتاب را نداشت، سندی که نمی گفت همه چیز باید از نو ساخته شود، یا اینکه عدالت «فقط از راه سرنگونی قهرآمیز همه شرایط اجتماعی موجود قابل حصول است». خیلی خوب بود اگر سندی می داشتیم که جزئیات آرمانشهری این جهانی را توضیح می داد، بدون آنکه به ما اطمینان دهد که این آرمانشهر به طور کامل و به سرعت پدید خواهد آمد، به محض آنکه دگرگونی سرنوشت ساز معینی روی بدهد، یا به مجرد آنکه مالکیت شخصی از بین برود، و یا به محض آنکه همگی ما به مسیح با دل و جان ایمان بیاوریم.
شاید با تصور چنین امیدی، آرمانشهر هنوز از بین نرفته باشد. این امید بر مبنای تفکر عمل گرا و امیدبخش جان دیویی نقش می بندد. دیویی با تاکید بر این که نباید فرصت امروز را در ساخت جهان فردا از دست داد، از هر لحظه ی زندگی و از هر تجربه خُردی برای رسیدن به جامعه بهتر و برابرتر (چه در عمل و چه در اندیشه) بهره می جوید. مهم ترین مدلی که مک کنا در کتاب خود به آن می پردازد، مدل «آرمانشهر فرایند» است. این الگو اوج بحث مک کنا است که با تکیه بر نظریه سودمند جان دیویی، تصویر ناتمامی که از بالندگی و اجتماعات دموکراتیک در ذهن ما می نشاند. آرمانشهر فرایند، تلفیق نظریه دیویی با فمینیسم است. مک کنا مدل استادانه خود را با بازخوانش کارهای دیویی انجام می دهد؛ ارائه مدلی مربوط به آرمانشهر که دموکراتیک، تجربی، و مبتنی بر حال و آینده است.
بزرگترین مساله جان دیویی دستیابی به جامعه ای دموکرات بود. دیویی در زمانی زندگی می کرد که ایده ها و اندیشه های دموکراسی بی نهایت در خطر بودند. دیویی در آن زمان به نقد اندیشه های توتالیتاریستی هایدگر و استالین پرداخت که به نازیسم و «سوسیالیسم واقعا موجود» در شوروی منجر شده بود. به اعتقاد او هر گونه نگاه فلسفی که به یک «حقیقت غایی» و مطلق معتقد است به فاجعه هایی نظیر آن چه در شوروی و آلمان رخ داد، می انجامد. او فلسفه های دموکراتیک را بر چنین فلسفه هایی ترجیح می داد. فلسفه هایی که در پی کم کردن رنج بشر هستند. او فلسفه ای را دموکراتیک تر می دانست که به زندگی روزمره مردم معمولی اهمیت بدهد. در واقع دیویی در نقد از جامعیت به آنجا می رسد که حتی اتوپیاهای متصور را نقد می کند، اتوپیاهایی که در آن شهروندان عاملیت خود را از دست داده و در جمع حل می شوند. پیرو بحث های دیویی عمل گرایان فمینیست نیز نشان می دهند تحقیقی که برای جامعیت بخشیدن به ایده آل ها و آرمان ها صورت گیرد، تجربه معمول زندگی را از بین برده و در هم می شکند و تفکر فلسفی را از خلاقیت اندیشیدن از طریق شبکه های پیچیده و مختلط تجربه و تعامل تهی می کند.
مدل دیویی نه بر تمرکز قدرت و اتوریزاسیون [20] و نه بر یک خشونت انقلابی برای ایجاد آرمانشهر متکی است. به خاطر اینکه اتوپیای جان دیویی «فرآیند محور» و در حال شدن است و پایانی ندارد. آینده هرگز یک بار برای همه و همیشه ساخته نمی شود؛ این به مشارکت فعال تک تک ما نیاز دارد، همان چیزی که دیویی «تجربه زیسته» می نامد. در این آرمانشهر، علم به عنوان وسیله ای برای بهتر کردن آینده ما به کار می آید، اما تنها علم نیست که وظیفه حفاظت از ما را برعهده دارد؛ «تخیل نیز به ما کمک می کند در رویا نظام های اجتماعی جایگزینی متصور شویم که ممکن است بخواهیم بیازماییم. این راه حل های پیشنهادی بهتر است آزمایش شوند، با این انتظار که همه آنها رضایت بخش نخواهند بود».
- ریچارد رورتی
ریچارد رورتی در ادامه سنت دیویی و رادیکال تر از آن، خودِ فلسفه را زیر سوال می برد. به تعبیر او تصور آنکه فلسفه می تواند تصویری از جامعه ایده آل بدهد، جامعه ای که هر جزء آن در جای درستی قرار گرفته باشد، تصوری خطا است. رورتی به جای آن که به لزوم فلسفه به عنوان راه رسیدن به دموکراسی یا نگهدارنده آن در یک جامعه دموکراتیک معتقد باشد، نهادهای مدنی و دموکراتیک همچون رسانه ها را نگهدارنده سامان دموکراتیک یک جامعه می داند. به اعتقاد او وقتی نهادهای دموکراتیک تقویت نشوند، دموکراسی به وجود نخواهد آمد. ضعف و قوت نهادهای دموکراتیک و مدنی معیار و ملاک ضعف و قوت دموکراسی در جامعه است.
نقد فمینیست های عمل گرا به مدل «آرمانشهر فرایند» دیویی
مدل فرایند، محدودیت ها را می شناسد و مشوق مشارکت باز با تعداد زیادی از دیدگاه ها است به طوری که ادعاهای دگماتیک و خشک را سست و بی اعتبار می سازد. در این مدل، یک دولت دموکراتیک به خشونت یا ستم منجر نخواهد شد، چرا که از راه حل های نهایی پرهیز می کند. انتقاد به جهان به ما اجازه می دهد که ارتباطات مختلط و پیچیده بیشتری را میان جنبه های مختلف زندگی ببینیم و افق تجربه ما گسترده تر شود. همان گونه که افق تجربه گسترش می یابد، امکانات آینده متکثرتر خواهد شد. این آموزه فعالیت انتقادی بوسیله پراگماتیست ها و فمینیست ها، مورد تشویق و تایید قرار گرفته است.
اما برخی از فمینیست ها درباره مدل دیویی از پراگماتیست ها بدگمان تر هستند. اجتماع متعدد دیویی، کوچک و محلی است. همان گونه که مک کنا می گوید مردمی که متحمل نوعی ستم و تبعیض هستند اغلب به ایده هایی که حاوی بازگشت به اجتماعات کوچک است، بدگمانند. تحلیلی فمینیستی از نظریه اجتماع گرایی به این حقیقت اشاره دارد که غالباً برای زنان نقش های خانگی محدودتری در یک اجتماع کوچک تعیین می شود. به طور مثال، زنان مهاجر اغلب از اجتماعات کوچک به شهرهای بزرگتر پناه می برند. این بدان خاطر نیست که زنان مهاجر از این اجتماعات که باز و تجربی هستند، می ترسند؛ بلکه ما باید بپذیریم که اجتماعات کوچک، گرایش بیشتری به عرف و سنت ها داشته و بنابراین محافظه کار و در مواقعی بسته تر و دگماتیک تر هستند.
با وجود چنین استدلال هایی، ارین مک کنا در کتاب «وظیفه آرمان شهر» به خوبی نشان می دهد که فمینیسم و پراگماتیسم نه تنها در تفکر آرمانگرایانه خود همسازند، بلکه برای هم کاملاً مفید هستند. فلسفه عمل گرایی می تواند تکیه گاه قدرتمندی برای تلاش های فمینیستی جهت بازسازی شیوه هایی که درباره حقیقت می اندیشیم، فراهم کند. پراگماتیست ها ادراکی از طبیعت «مبهم و نامعلوم» جهان اجتماعی دارند که این ادراک بر بازسازی مداوم مفاهیمی نظیر تغییرات محیط روشنفکری و اجتماعی مبتنی است. به اعتقاد مک کنا دیدگاه فمینیستی و پراگماتیستی به جای آنکه به فلسفه ای بها بدهد که با «پایان ها» در نظریه اش محدود شده باشد، از اندیشه «فرایند محوری »که در نظریه جان دیویی وجود دارد، برای ایجاد فلسفه ای اجتماعی-سیاسی که همیشه برای تغییر آماده است، استفاده می کند. به کمک عمل گرایی و فمینیسم می توانیم فلسفیدن را به عنوان نیرویی خلاق برای بازسازی محیط های متکثر در نظر گیریم، با علم به این که می توان همواره دست به عملی دوباره زد.
«مدل فرایند» به ما کمک می کند بر سختی هایی که در دو مدل اول با آنها مواجه می شویم غلبه کرده و یک نظریه واقعی و عمل گرایانه از آرمانشهر را که هماهنگ با دوره های دموکراتیک است بسازیم. یکی از مهمترین بحث هایی که مک کنا در کتاب خود مطرح می کند، پرهیز و اجتناب از قراردادن همه اشکال تخیل اجتماعی تحت پوشش نام آرمانشهر است. مک کنا در کتاب خود می گوید «چشم اندازهای آرمانشهری، چشم اندازهای امید هستند که می توانند ما را برای کشف حدودی از وضعیت های انسانی ممکن به چالش بکشند» به خاطر دموکراسی و امید، باید اختلاف عقیده داشتن را در آرمانشهری که در نظر داریم، بپذیریم.
برای آنهایی که خودشان را در موقعیت ستم، می یابند مانند فمینیستها، ادبیات آرمانشهری می تواند شکلی از بیان عدالت و آرزوی رهایی باشد. در نتیجه، «تخیل داشتن» صرفاً مشارکت در فهم انتقادی نیست، بلکه لازمه مقاومت است. بعلاوه اینکه، نیازی به تخریب نیست بلکه می توانیم تغییرات را با عمل اندیشیده از دل تجربه های روزمره به سمت بهبود تدریجی جهان، هر چند کوچک اما مداوم، هدایت کنیم.
+ There are no comments
Add yours