مدرسه فمینیستی: خبر پروازت را ابتدا ناباورانه در خبرها خواندم و به دنبال تکذیبیه گشتم. اما دریغ! با دردی که بر جانم نشست گریستم و…، سکوت ! و چه باید کرد؟ قلم به دست گرفتم تاضمن تسلیت به مادر خوبت، خانواده ی رنج کشیده ی سحابی و شامخی، بتو اطمینان دهم که ما زنان ایران ادامه دهنده روشهای مبارزه ی مدنی تو و پدرت، آن بزرگمرد جاوید، خواهیم بود. در گذشته هنگامی که برای پس گرفتن حقوق حقه ی مان به دور هم جمع میشدیم، در خانه و چه در خیابان، حضورت بود که قوت قلبمان می داد. در آینده اما، عدم حضور معنی دارت یادآور مسئولیت بزرگی خواهد بود که زینب وار بر دوشهای ما بازماندگان نهادی. ها له جان تو رفتی اما نامت جاویدان با هر حرکت مدنی حق خواهی عجین خواهد بود.
چهره ی مهربانت و کلمات لطیفی که در اولین دیدارمان بر زبانت جاری بود را فراموش نمی کنم. در حدود سالهای 1355 بود که همراه زری خانم، مادر گرامیت، برای دیدار دکتر شریعتی به منز ل ما آمدی. این ابتدای آشنایی ما بود، تو دختر نوجوانی بودی و پدرگرامیت در زندان حکومت پهلوی. پس از آن چهره ی خندان تو را دایما در جلسات و برنامه های مختلف می دیدم تا انقلاب شد.
دست زمانه اما ما را دوباره پس از انقلاب همراه و همدل هم کرد. این بار اما در جلوی زندان اوین. تو برای دیدار پدر و من برای دیدار همسرم. هر دو تنها به جرم نوشتن یک نامه (موسوم به نود امضایی) که تنها رهنمود ی مشفقانه بود به حاکمان وقت. نامه مسئولین امور را از روشهایی که جامعه را رو به احتزار میبرد بر حذر می داشت. دریغا که همان روشها فروهر ها، پوینده ها، سهرابها و نداها و در نهایت هاله ی عزیز را از ما گرفت. حسرتا که گوش نکردند و شد آنچه حراس نگارندگان آن نامه بود.
پس از آن در مقاطع مختلفی با هم همدرد و همراه بودیم. چه روزها و شبهایی را برا ی تدوین بیانیه ها و اعتراض نامه ها به سر بردیم. هربار که پدر گرامیت را به اتهامات بی پایه و اساس به دخمه های اوین یا عشرت آباد میبردند، تو چون ماده شیری خستگی ناپذیر زندگی را بر مسئولین نامسئول سخت میکردی. به روشنی به یاد دارم روزی را که بعد از دستگیری های سال 1379-1380 تجمعی اعتراض آمیز را در مقابل کاخ قوه ی قضاییه برگزار کردیم. ماشین یکی از مسئولین که برای برگزاری جشنی به داخل کاخ می رفت مستقیم به سمت تو که بر سر راهش ایستاده بودی آمد و تو با قدرتی ماورای انسانی برروی کاپوت ماشین او پریدی. مسئول عصبانی دستور دستگیری همه ما را صادر کرد. آخرین محفلی که در آن لذت همراهی با تو را چشیدم گروه مادران صلح بود که توسط مادرانی شکل گرفت که به صلح و آشتی می اندیشیدند و آنرا تنها راه نجات کشور می دانستند.
در تمام این مقاطع هر گز اظهار نظر و یا رفتاری که القاء کننده خشونت و یا انتقلم جویی باشد از تو نشنیدم و ندیدم. همواره آرام کننده کسانی بودی که در اثر ظلمی که به آنها رفته بود خود را برای انتقام جویی محق میدانستند.
هاله جان من اطمینان دارم که مرگ ناحق تو زمینه دگرگونی های بنیادینی را در کشوری که دوست میداشتی ایجاد خواهد کرد. امید دارم، همان طور که تو همواره آرزو میکردی، فاجعه ی مرگ نابهنگامت مسئولین را به خود آورد تا به بازنگری اعمال خود بپردازند. بدان که ما ساکت نخواهیم نشست و با روشهای مدنی و مسالمت آمیز کشور را قدم به قدم بسوی دموکراسی، آزادی و احترام به حقوق انسانها، همان گونه که خواست تو و پدر افتخار آفرینت بوده، پیش خواهیم برد.
+ There are no comments
Add yours