مفهوم فعالِ «بیکاری» و بازتولید خشونت علیه زنان

۱ min read

جواد موسوی خوزستانی-14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: «از کف دادنِ اتکا به نفس، و آموختن تدریجیِ تمکین نسبت به رفتار خشونت آمیز، در زندگی هر زنی، متفاوت است. گاهی از اتاق خواب، گاه از آشپزخانه، گاه از یک غفلت ناخواسته در پختن غذا، یا از هر چیز و هر جا و به هر بهانه، کلید می خورد. ابتدا به زن خیلی بر می خورَد وقتی که ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت، به هنگام زناشویی، خواسته ای ناانسانی از او انتظار دارد، اشکِ زن از تحمل دردِ تحقیر، در می آید اما صبح…» این قطعه ای است از مقاله جواد موسوی خوزستانی که در ویژه نامۀ مدرسه فمینیستی به مناسبت 4 آذر مصادف با 25 نوامبر 2011 «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان»، منتشر می شود. این مقاله را در زیر بخوانید:

می دانیم که «بیکاری» صرفاَ نبود شغل هم نیست. همچون: «نادانی» ، «تبعیض»، «سلطه جویی»، «فقر» و «خودباختگی»، مفهومی اجتماعی است. این پدیده دارای ابعاد گوناگون، و محصول توأمانِ فرهنگ و اقتصادسیاسی کشور ما است. کارکرد «پدیدۀ اجتماعی بیکاری»، مهندسی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده است، آلوده به ارزش های نابرابر جنسیت، و تداوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بخشِ رابطۀ عمودی حکمرانان است با حکومت شوندگان: نگاه کردنِ رعایای درمانده و محتاج، به دست پُر برکت دولت!… به همین دلایل، فعال و گسترش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابنده است.

«پدیدۀ اجتماعیِ بیکاری» را می توان گاهی از دایرۀ مقولات کاربردی در محاسبات مرکز آمار، رهانید و برای شناخت ابعاد پیچیده اش، در جایگاه واقعی قرارش داد، و آن را در زمرۀ مفاهیم اساسی در جامعه شناسی کاوید: مرد با تکیه «به قانون و قهر مشروع» به زن تحصیل‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کرده اش اجازه نمی دهد به سر کار برود: «لازم نیست کار کنی، مگه من مُرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌م؟»… و از برکت این عمل مقتدرانه، جایگاه «ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت» را از همان آغاز زندگی مشترک، برای خود، تثبیت و ابدی می کند. خوب دیگر، مرد خانه است، عمود خیمۀ زندگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ست، پس انگار حق دارد که خود را به مقام رفیع فرماندهی (ناخدای کشتی) ببیند، بادی به غبغب بیندازد و به زنش رو کند : «چون تو را نوح است کشتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بان/ ز توفان غم مخور»! زن هم پیش خود بگوید [می پذیرد/ تمکین می کند] که: «همین است، تا بوده، همین بوده..»! و هفده سال عمر بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بازگشت خود را ــ که برای تحصیل علم و کسب دانش و تخصص صرف کرده ــ در یک معامله با تقدیر محتوم و مقدّر، طاق بزند.

این معامله، دو سر سوز است؛ پیامدهایش نیز چندوجهی است که زن، به تدریج ـ و گاه به اواخر عمر ـ به آنها پی می برد. «اتکا به نفس» اولین سرمایه و اندوخته ای است که زن، به آرامی ـ به طرز نامحسوس ـ از کف می دهد. دیگر از آن شر و شور و مناعت طبعی که به دوران دبیرستان و در دانشکده، جزء لاینفکِ وجود و شخصیتِ خود می پنداشت خبری نیست و مدتهاست که به فراموشی رفته است. زن اما رمز و راز این تغییر حالت را نمی داند هر چند که گاهی، ندرتی، وقتی که در خانه تنها و غمگین است زنگِ تکرار آن جمله را در ضمیر ناخودآگاه، می شنود: «لازم نیست کار کنی، مگه من مُرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌م؟»…

آغاز از کف دادنِ «اتکا به نفس» و آموختن تدریجیِ تمکین نسبت به رفتار خشونت آمیز، در زندگی هر زنی، متفاوت است. گاهی از اتاق خواب، گاه از آشپزخانه، گاه از یک غفلت ناخواسته در پختن غذا، یا از هر چیز و هر جا و به هر بهانه، کلید می خورد. ابتدا به زن خیلی بر می خورَد وقتی که ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت، به هنگام زناشویی، خواسته ای ناانسانی از او انتظار دارد. اشکِ زن از تحمل دردِ تحقیر، در می آید اما صبح که با چشم هایی پُف کرده از خواب بیدار می شود مرد قبل از رفتن به سر کار، به او قول می دهد که «یک تکه طلا» به پاس تحمل و صبوری دیشب اش، برایش هدیه می آورد! به مرور که رفتار دیوصفتانۀ مرد، تکرار ـ و عادی ـ می شود دیگر آن دست و دلبازی هم به فراموشخانه می رود و زن هر شب مجبور به تحمل می شود و در خفا گریه می کند بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که مزدی بگیرد. تحمل این قبیل رفتارهای تحقیرآمیز، تحمل بهانه های واهیِ ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت برای اعمال خشونت، شنیدن رکیک ترین بد دهنی ها، حتی برخوردهای گاه و بی گاهِ فیزیکی شوهر، دیری نمی پاید که به هنجاری معمول در «خانه» ـ که حالا به جهنم می ماند ـ بدل شده است و زن، وابسته و محتاج، چشم به دست پُر برکت ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت، بی هیچ شکایتی مجبور به تحمل است چرا که می داند قدر و قیمت این تحمل و به درون ریختن دردها و «حفظ آبروی آقا» را، ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت اش [«آقامون»] با خرید ندرتی یک تکه طلا یا خرید نیم سکۀ طرح جدید، جبران می کند (بله، طرح جدید، چون سکۀ طرح قدیم «بهار آزادی»، خیلی گران تر است)،… و حالا که زنِ سرکش و پُر غرور دیروز، چونان مومی نرم به تمکین آمده امروز، دیگر به کار آقا نمی آید که مدام بگوید: «لازم نیست کار کنی، مگه من مُرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌م؟»…

رابطۀ عمودی پدرسالاری (شَه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پدری) با جایگاه فرودست زنان، به هنگام بحران، از تونل وحشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انگیز خشونتِ عریان و حتماَ پُر سر و صدا (بی آبرویی برای زن) می گذرد : ناسزا شنیدن به فریاد، جریمه شدن، کتک خوردن، بیرون انداخته شدن از خانه، محرومیت از دیدار جگرگوشه ها، محرومیت از نفقه، بازگشت خفت بار به منزل پدری، نگاه تحقیرآمیز و سرکوفتِ در و همسایه، و….؛ نتیجه اش برای زن خشونت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دیده، می تواند هر چه باشد: افسردگی، تن دادن به فحشاء، نظافت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چی منازل مردم شدن، یا دست به دست کردن جنس، یا سرقت؟، یا… خودسوزی؟… یا اعتیاد به مواد؟… شوهرکُشی؟… به نظر شما کدام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یک از این موارد اتفاق می افتد؟… در این میان اما الگوهای رفتاری از طریق عادات ذهنی، از طریق شیوۀ نگاه کردن و اندیشیدن، از طریق رسم معمولِ «قضاوت کردن» و تأمین مشروع منافع «اقتدار آقایان» (قانون)، این تونل طویل خشونت علیه زنان را پُر رونق و مستدام می دارند.

ساختار اقتدار، اما گسترش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یابنده است، در چهاردیواری خانه نمی ماند، میل به تعمیم دارد و مهندسی کردنِ جامعه. شه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پدری، خود را اگر به دولت برساند در اولین گام ، مهندسی کردن اجتماع است که بسی از چهاردیواری خانه ـ که «اختیاری» است!! ـ پهناورتر است و گاه، کنترل این خطۀ پهناور، عَرقِ آدم را در می آورد. در خانه گفته است «لازم نیست کار کنی، مگه من مرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌م؟» در این جا که بلندای هرم جامعه است این «لازم نیست کار کنی» با زبان سیاست و حکمرانی بیان می شود: به هنگام برنامه ریزی و تخصیص منابع مملکت!

از خودمان می پرسیم چرا چنین است و تا کی؟ چرا تونل طویل و تاریکِ خشونت علیه زنان همچنان پُر رونق و فعال است؟ پاشنه آشیل یا همان نقطۀ کانونی رونقِ بازار تونل وحشت چیست؟ نقطه ضعف قربانیانِ پُرتعدادِ این تونل تاریک ترسناک (زنان قربانی خشونت) کدامین عامل است؟… به این کامنت در صفحه فیس بوک مدرسه فمینیستی توجه کنیم: «کار [اشتغال] برای زن همواره در جامعه ایران یک امر فرعی به حساب آمده است طوری که “بیکاری زن در منظر عموم، یک موضوع کاملا طبیعی است” و چون اصولا هیچ بهایی به رشد شخصی زن داده نشده استقلال وی نیز فاقد هرگونه ارزش قلمداد شده است…» (1) این نقل کوتاه، از «فرهنگ عمومی ما» حکایت دارد. ناظر به رفتارشناسی و روانشناسی اجتماعی ما است، بیان موجز عادات ذهنی بیمارگونۀ جامعۀ ما به نادیده انگاری و حذف نیمۀ دیگر خود است. ناظر به محصولی است که از رهگذر تخلیۀ سرخوردگی های نیمۀ مسلط جامعه بر نیمۀ دیگر خود، بوجود آمده است. کامنت کوتاه گلاله علوی به رابطۀ خشونت زا و متقابل «بیکاری» با «زوالِ استقلال زنان» اشارت دارد که از نظر جامعۀ مردسالار، کاملا طبیعی است و تأیید هم می گیرد.

رابطه متقابل بیکاری و وابستگی

«بیکاری» و نبود توان مالی، استقلال و اتکابه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نفسِ زن را ـ به طرز نامحسوس ـ زایل می کند. ناتوانی مالی، زن را به مرد، رعیت را به خان، شهروند را به دولت، وابسته نگه می دارد. عالمان اجتماعی، «وابستگی» را، نقطه مقابل «استقلال» تعریف کرده اند. «بیکاری» و نداشتن درآمد (فقدان یکی از مهم ترین منابع قدرت)، صدالبته که وابستگی و زبونی و تمکین در برابر خشونت را بر زنِ بیکار تحمیل می کند [سوختن و ساختن]. او را مثل مومی نرم و خوش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دست در پنجۀ پولادین «ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت» خود (شوهر، پدر یا دولت) قرار می دهد. دولت یک گام جلوتر می گذارد و «نرخ مشارکت» زنان در فعالیت های اقتصادی را حتا از نیم قرن پیش هم، عقب تر می پسندد. توان مالی اما قدرت و منزلت می آورد. عزتِ نفس زنی که روی پای خود است و از دانش و تخصص و عَرقِ جبین اش درآمد دارد بی انتهاست. به عالم فخر می فروشد. دستش توی جیب خودش است. منّتِ کسی را نمی کشد. در مقابلِ ولی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نعمت، مقاوم می نشیند سرش را هم بالا می گیرد و تن به تونل وحشت نمی سپارد. زنانی که بیکار و در نتیجه وابسته اند ناگزیرند و لاجرم، تن می سپارند.

اما به دست آمدنِ چنین عزتِ نفسی در جامعۀ پدرسالار ما آسان نیست. لشگر سَلم و تورند بیکاران کشور ما. در هر خانواده ای سر و کله شان ـ یکی دو تا حداقل ـ پیدا می شود. در میان شان، دختران و زنان تحصیل کرده، بیشترند. داده های آماری هم این بیشتر بودن را تأیید می کنند. به نمودار زیر دقت کنیم:


ستون های بنفشِ این نمودار نشان می دهد که با وجود همه پیشرفت ها و تحولات علمی و فنی که در سطح جهان رخ داده اما هنوز نرخ مشارکت زنان در فعالیت های اقتصادی کشور، به پنجاه سال پیش (سالهای 1355) نرسیده است. به هر میزان که ستون های بنفش ـ رنگ زیبای بنفش ـ بلندمرتبه و افراشته تر گردند قربانیان تونل خشونت، کم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمارتر می شوند و بازار گردانندگان تونل، کسادتر! رابطۀ عکس دارد ارتفاع استوانه های بنفش با تعداد قربانیانِ تونلِ وحشت.

شهری ها و تحصیل کرده ها، بدشانس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترند. حتی وضع روستاییان از زنان شهری و تحصیل کرده، بسی نیکوتر است. در کشوری که مشاهدۀ بیکاری زنان تحصیل کردۀ شهری اش، به عادت روزمره تبدیل شده است آنها برای دیده شدن، محتاج هنر «آشنایی زدایی» اند. نظم سیاسی شه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پدری هم نسبت به زنان تحصیل کردۀ شهرنشین، بدگمان است، احتیاجات آنها را انگار که نمی بیند. نتایج آمارگیری نمونه ای مرکز آمار ایران ـ که آمارهایی رسمی است و مورد تأیید مقامات ذیربط ـ در مورد نیروی کار در سال 1389، این را به خوبی نشان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان می دهد. این آمارهای مورد تأیید مقامات، بیانگر آن است که بیش و کم، همان الگوی سرشماری عمومی نفوس و مسکن سال 1385 در زمینه اختلاف سطح مشارکت زنان در فعالیت های اقتصادی، در مناطق شهری ـ نسبت به مناطق روستایی ـ ثابت مانده است، اختلاف مشارکت بین دو جنس (مردان نسبت به زنان)، البته که فاحش تر است. (جدول شماره 1)


می بینیم که داده های جدول شماره 1 به زبان عدد و رقم، نرخ مشارکت جمعیت فعال (جمعیت 10 ساله و بیشتر) در مناطق شهری را فاش می گویند که کمتر از مناطق روستایی است (نرخ مشارکت زنان در مناطق شهری و روستایی به ترتیب 15، و حدود 19 درصد است). این اختلاف یعنی اختلاف منابع قدرت مردان نسبت به زنان، وقتی به حوزه «تبعیض جنسیتی کار» می رسد اعداد، زبان به فریاد می گشایند که یعنی فاجعه بار است؛ و زنان در این بازی نابرابر، قطعاَ رفوزه اند، بازنده اند، همیشه بوده اند،… برای نمونه در همین جدول 1 ، اختلاف و تبعیض در روند مشارکت زنان نسبت به مردان، در مناطق شهری، به زبان عدد و رقم، به ترتیب 15 در صد برای زنان، و در مقابل، بیش از 60 درصد برای مردان است. (2)

به دورانِ اجرای برنامه پنجم توسعه (تا پایان سال 1394) زنان تازه وارد به بازار کار کشور مشتمل بر دو گروه بزرگ و پُرتعداد خواهند بود: یکی آنهایی که به طور طبیعی در سن و سال کار قرار می گیرند و گروه دیگر، کسانی که ورودشان به بازار کار ـ به دلیل ادامه تحصیلات دانشگاهی ـ دچار وقفه شده است، بنابراین شاهد عرضۀ فراوان نیروی کار خواهیم بود. نکتۀ در خور توجه این است که فرصت های شغلی جدید باید بتواند برای زنان و عموم جوانان تحصیلکرده مناسب باشد. از این رو ایجاد مشاغل در بخش ساختمان و کشاورزی عملا نمی تواند ـ و نتوانسته ـ در کاهش بیکاری این لشگر پُرشمار از جوانان که با نرخ های بالای بیکاری دست بگریبان اند مؤثر باشد.

…باری، از خودمان می پرسیم چرا چنین است و تا کی؟ چرا تونل طویل و تاریکِ خشونت علیه زنان همچنان پُر رونق است؟ پاشنه آشیل یا همان نقطۀ کانونی رونقِ بازار تونل وحشت چیست؟ نقطه ضعف قربانیانِ پُرتعدادِ این تونل (زنان قربانی خشونت) کدامین عامل است؟…

پانوشت:

(1): کامنتِ «گلاله علوی» بر مقاله «فاجعه بیکاری زنان: افول منزلت و قدرت»، در مدرسه فمینیستی:

http://www.facebook.com/notes/the-f…

(2): اصل الغای تبعیض جنسیتی کار، یکی از اهداف و اصول مهم سازمان بین المللی کار است. این اصل در بند 2 مادۀ 41 اساسنامه اولیه سازمان بین المللی کار به رسمیت شناخته شده است. کنفرانس بین المللی کار با صدور اعلامیه فیلادلفیا که مربوط به اهداف سازمان است مجدداَ بر اصل مذکور تاکید نموده است. قسمت «الف» از بند دوم اعلامیه فیلادلفیا مقرر می دارد: «کلیه افراد بشر صرف نظر از جنسیت، عقیده و نژاد، حق دارند به طور آزادانه و محترمانه با برخورداری از امنیت اقتصادی و فرصت مساوی، به دنبال رفاه و پیشرفت مادی و معنوی خود باشند.» اصول مندرج در اعلامیه فیلادلفیا از طریق گنجاندن آنها در اصلاحیه اساسنامه سازمان بین المللی کار، برای همه کشورهای عضو، الزام آور شده است.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours