برداشتهای فمینیستی از بوردیو : سرمایه اجتماعی

۱ min read

کریستینا هیوز و لورن بلکستر / ترجمه: فرنگیس بیات -14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: این نوشتار درصدد ارائه قرائتی است که برجستگی خاص مفهوم “سرمایه اجتماعی” و کاربرد آن را در سیاستگذاری اجتماعی و آژانس های دولتی و همینطور غلبه آن را در پژوهشهای محققانی همچون کلمن، پوتمن و فوکویاما مورد بررسی قرار دهد. گستره پژوهش های این تئوریسین ها آنجایی مورد سوال قرار میگیرد که نادیده انگاری مفهوم پردازی های انتقادی و جامعه شناختی تر بوردیو در آثار آنها بوضوح دیده می شود. در این بررسی به جزئیات مختلف تفاوت ها و البته شباهت های مفهوم پردازهای صورت گرفته در باب سرمایه اجتماعی خواهیم پرداخت، و نشان خواهیم داد که نادیده انگاری نسبی “سرمایه اجتماعی” در میان کارهای آن دسته از فمینیست هایی که بطور انتقادی با بوردیو روبرو می شوند، به چه صورت است. ما بر این باوریم که نادیده انگاری این دست فمینیستها موضوع جدا” تاسف برانگیزی است، نه به این جهت که سرمایه اجتماعی امروزه به شکل جهانی مورد توجه دولتها و آژانسهای غیر دولتی در رفع نابرابری های اجتماعی و موضوع عدالت اجتماعی و در ارتباط مستقیم با فقر و طرد اجتماعی است بلکه نشان خواهیم داد که کار فیزیکی و احساساتی بی دستمزد در ارتباط مستقیم با تولید سرمایه اجتماعی است؛ کاری که دراغلب موارد، کار زنان است.

با اینحال، در این مقاله ما ارجحیت را به رویکرد بوردیو در تحلیل سرمایه اجتماعی می دهیم. در رویکردی مشابه، به دنبال برداشتهای موی از چنین دیدگاه بوردیویی هستیم. بعد از اینکه، دیدیم سرمایه اجتماعی چگونه در گفتمان سیاسی شکل میگیرد – یا نمیگیرد – به مشکلات و پتانسیل های فمینیست هایی برمیگردیم که نزدیکی تئوریکی با بوردیو دارند. استدلال اصلی ما بر قرائت بوردیو از سرمایه اجتماعی تمرکز دارد که پتانسیل هایی را برای پیوند با شیوه های فرهنگی – مادی دارد؛ شیوه هایی که دغدغه اصلی تحقق عدالت اجتماعی است. با اینحال ، چارچوب بوردیو برای پیشبرد تحلیل هایی که حوزه نفوذ و دوسویگی درگیری زنان با کار بدون مزد – که تشکیل دهنده سرمایه اجتماعی هستند- را بررسی می کند، ضعیف است و خیلی کار آمد نیست.

در طول دهه های پیشین، فمینیست ها توجه کمی به تئوری اجتماعی بوردیو نشان دادند، در حالی که می توانست چنین توجهی مسائل جدی تحلیل فمینیستی را بخوبی جلو ببرد. همانطور که ادکینسون اشاره میکند، این توجه جدید میتواند شامل بررسی مقایسه ای میان “عامل اجتماعی” در مقابل “عامل نمایشی” باشد؛ ارتباط جنبش زنان با دگرگونی اجتماعی و اینکه چه چیزی باید بعنون ماتریالیسم جدید فمینیستی مورد توجه قرار گیرد [که بتواند] فراتر از خود منطق بوردیویی پیش برود. برای رسیدن به پاسخ چنین پرسشهایی مفاهیم بوردیویی همچون «عادت واره»، «میدان» و «سرمایه» باید بصورتی بررسی شود که در تئوری پردازی های فمینیستی در آموزش، طیفی ازمفاهیم مثل زنانگی طبقه بندی شده، هویت فمینیستی، موقعیت در آموزش عالی، قدرت آکادمیک و مردانه وارگی های طبقه کارگر را مورد توجه قراردهد.

اخیرا آکادمیسین های فمینیست شروع به کاربست تئوری اجتماعی بوردیو برای توسعه مجموعه ای از مفاهیمی کرده اند که در برنامه و سیاستگذاری های ملی و بین المللی بسیار مورد توجه هستند. برای اهمیت “سرمایه اجتماعی” همین بس که بانک جهانی بخشی را به نام کتابخانه سرمایه اجتماعی تخصیص داده است. سرمایه اجتماعی در رده بندی بوردیو از سرمایه ها نیز وجود دارد. اما همانطور که در اول بحث اشاره شد و بعد هم نشان خواهیم داد، مفهوم پردازی بوردیو بشدت در گفتمان سیاستگذاری عمومی و برنامه های اجتماعی غایب است. در اینجا، استنباط غالب ما بر اساس فردگرایی متدولوژیکی و مدل انتخاب عقلایی مطرح شده در مفهوم پردازی کلمن از سرمایه اجتماعی صورت میگیرد. این شالوده تئوریکی بر اساس نوشته کلمن، دیدگاههای اقتصادی فوکویاما ساخته شده است و بارها به آنها ارجاع داده میشود.

در حالیکه سرمایه اجتماعی رد بسیار قابل توجهی در میان نوشته های مربوط به سیاستگذاری اجتماعی از خود بجای گذاشته است، اما در مجموع نوشته های فمینیستی حضور چندانی ندارد. بطور مثال یکی از پژوهشهای مجله جنسیت و آموزش نشان داده است که سرمایه فرهنگی بیشترین اصطلاح نقل قول شده از بوردیو بوده است و از میان ده مقاله ای که به نوعی درگیر تحلیل “سرمایه ای” بودند، در هفت تای آنها موضوع محوری بوده است. در میان 332 مقاله تنها یک مقاله بطور ویژه به سرمایه اجتماعی پرداخته بود. از این رو نباید تعجب کرد که چنین نادیده انگاری به “چرخش فرهنگی” در تئوریهای فمینیستی اخیر قدرت خاص بخشیده باشد. با اینحال، پرداختن به سرمایه اجتماعی، مستقیما با برنامه های سیاسی در ارتباط است، و این جا دقیقا جایی است که بنظر میرسد یک هماهنگی با رویه فمینیستی مقداری سنتی تر در باب ارتباطات سازی، ساختن حمایت اجتماعی و کمک متقابل وجود دارد. رابطه متقابل میان الزامات سیاسی با توسعه سرمایه اجتماعی قویا نشان میدهد که کار فیزیکی و احساسی عمیقا کاری است که بدست زنان انجام میشود و از اینرو ما نیازمند یک “اخلاق مراقبه” متصل با زنانگی هستیم . بنابراین در عمل همانطور که رانکین گوشزد میکند، آژانسهای توسعه هم اکنون و بطور معمول خدمات خرده مالی را متوجه زنان کرده اند چراکه آنان را محور اصلی توسعه در روابط سرمایه اجتماعی میبینند.

در اینجا تحلیل ما براساس یک مضمون و سه روش تحلیل مرتبط با آن شکل میگیرد. مضمون انتخابی ما تحت تاثیر نوشته های لاول و موی است که در شماره ویژه “سوسیولاجیکال ریویو” بر برداشتهایی از تئوری بوردیو با هدف توسعه دانش و سیاستهای فمینیستی تاکید کرده بود. در یک سطح کلی، ما بر کارایی برداشتهای فمینیستی از قرائت بوردیویی از سرمایه اجتماعی تمرکز میکنیم و بعد به بررسی تجربی از سرمایه اجتماعی می پردازیم که خود نیازمند کاربرد نوعی مفهوم پردازی بوردیویی است. هدف اصلی این است که ویژگی ها و محدودیت های چنین رویکردی را نشان دهیم که چگونه سرمایه اجتماعی در میدان آکادمیک وارد میشود. اینجا، شاهدیم که چگونه تفاسیر غالب از سرمایه اجتماعی، نقد روشنفکری و تعهد روشنفکری را به نوعی درگیر خود کرده است. با توجه به اینکه دغدغه های متدولوژیکی وجود دارد، توجه خاصی به کارایی رویکرد بوردیو به سرمایه اجتماعی داریم تا بتوانیم میان دوگانه مادی- فرهنگی که اخیرا در رویکرد های فمینیستی بسیار به آن پرداخته شده است، پلی ایجاد کنیم. در نهایت به طیفی از دغدغه های انتقادی میرسیم که با برداشتها از تحلیل بوردیویی از سرمایه اجتماعی ارتباط خاصی دارند. بر این باوریم که این مسائل از درجه اهمیت فوق العاده ای برای فمینیستها در سطح سیاستگذاری های ملی و بین المللی برخوردارند و از اینرو فمینیستها باید در این باب به مناظره و بررسی رویه هایی بپردازند که با سرمایه اجتماعی متصل هستند. اما همانطور که الدریج نشان داده است، یک رشد قابل ملاحظه از توجه خاص به سرمایه اجتماعی در میان حیطه های مختلف سیاستگذاری اجتماعی و توسعه اقتصادی دیده میشود. در این مقاله بحث را با مفهوم پردازی از سرمایه اجتماعی درحیطه های سیاستگذاری در نوشته های کلمن، پوتمن و فوکویاما شروع میکنیم تا به بحث تئوری پردازی بوردیو برسیم.

تعریف سرمایه اجتماعی: کلمن، پوتمن و فوکویاما

عقاید مرسوم و متعصبانه در ادبیات “سرمایه اجتماعی” بر این باور است که جامعه را از اقتصاد دور نگه دارد و یک شکل جهانی و بی تفاوت از سرمایه اجتماعی و برای همه یکسان ارائه دهد. نتیجه بوجود آمده، بیشتر پیوند نتایج حاضر و غایب در باب سرمایه اجتماعی است تا پیوند سرمایه اجتماعی به بهره وری نابرابر از سرمایه های اجتماعی مختلف. نویسندگان فوق نشان داده اند که امروزه مفهوم سرمایه داری اجتماعی با سه منبع در اتصال مستقیم است: تئوری کنش عقلایی کلمن و جامعه شناسی آموزشی، پوتمن در مطالعه سیاستهای ایتالیا و مطالعه مقایسه ای فوکویاما از سرمایه دارهای ملی. با طرح خلاصه وار این سه رویکرد، شروع میکنیم. اما آنچه همه این رویکردها بصورت مشترک در خود دارند، این است که سرمایه اجتماعی کلید رونق انسجام اجتماعی، نتایج موفقیت آمیز در آموزش، استخدام، موضوع سلامتی و مسائل مربوط خانواده است. برای مثال، دغدغه اصلی کلمن این است که نشان دهد چگونه اکتساب سرمایه انسانی توسط یک فرد، در سطوح مختلف تجربه فردی و موفقیت های تحصیلی تحت تاثیر روابط خانوادگی و میان خانوادگی است. با شناسایی اهمیت خانواده و روابط خانوادگی، چارچوب تبیینی که کلمن طرح میکند بیشتر به تاثیرات ساختارهای اجتماعی و زمانی میپردازد تا فردگرایی محض در شکل گیری سرمایه انسانی. با اینحال جای خالی یک گفتمان فردگرایانه همچنان احساس میشود.

در مجموعه کارهای کلمن دو راه کلی در باب چگونگی شکل گیری سرمایه اجتماعی قابل شناسایی است: از طریق گسترش اطمینان و اعتماد و از طریق سرمایه گذاری نسلی در فرزندان است که سرمایه انسانی آنها تقویت میشود. از این جنبه، ما بر عنصر زمان در تحلیل کلمن تاکید میکنیم. برای مثال، زمانیکه گسترش سرمایه اجتماعی در میان خانوارها را مورد توجه قرار میدهیم، یک رابطه متقابل پایدار وجود دارد و در طول زمان “اعتماد” را بوجود می آورد. بعلاوه، کلمن تاکید میکند که یکی از منابع مهم سرمایه اجتماعی، میزان زمانی است که والدین با فرزندان خود و با همدیگر میگذرانند. او توضیح میدهد که چرا والدین از جنبه سرمایه انسانی بسیار غنی هستند. همانطور که بیشتر نشان دادیم، تحلیل فمینیستی ما نوعی انتقاد تلویحی از کلمن را در بر دارد؛ نه تنها بواسطه درگیری کلی مادران در کار با دستمزد، بلکه بدلیل آنکه کار والدین در اشارات کلمن درواقع نوعی حسن تعبیر است، و همه می دانیم که عمدتا کار تربیت فرزند، کار مادرانه است و نه همراه با پدران. بعلاوه اینکه این طیف مادران، بطور خاص مادران طبقه متوسط هستند. این طیف مادران از سرمایه های متعدد و اشکال مختلف سرمایه ای برخوردارند. بنابراین، در صورت بوجود آمدن خلا سرمایه، این خلا عمدتا متوجه مادران است: یعنی این مادران هستند که مسئول تماسهای محدود با فرزندانشان هستند. نتیجه از نظر کلمن کمبود یک سرمایه گذاری ضروری از زمان و نیرو در تحقق سرمایه انسانی بالقوه فرزندان است.

علیرغم توجه مهمی که کلمن به خرده روابطی که سرمایه اجتماعی را می سازد دارد، کارکردگرایی ذاتی در دیدگاه او در آندسته از محققانی که از او پیروی میکنند بازتاب قابل ملاحظه ای دارد. کار پوتمن از این دیدگاه بسیار عبرت آموز است. با وجودی که پوتمن اساس کار خود را بر دیدگاه کلمن استوار میسازد، اما کاربست او از سرمایه اجتماعی متفاوت است. پیش از آنکه او به سرمایه اجتماعی بعنوان منبعی که برای همیاری افراد کار میکند، نگاه کند، او سرمایه اجتماعی را بصورت کیفیت اجتماعاتی مثل گروهها و مناطق ارزیابی میکند. بعلاوه بجای تاکید و تمرکز بر روابط دو جانبه در و بین خانواده ها، شاخص های سرمایه اجتماعی در کار پوتمن در مشارکت اجتماعی در باشگاه ها و اتحادیه ها قابل شناسایی است. از دید او، کنش مدنی از طریق کار در انجمنها، باشگاه ها و اتحادیه ها قابل ردیابی است. از این رو کنش مدنی ازطریق کار در انجمن ها، اتحادیه ها منبع کلیدی ایجاد ثروت منطقه ای و مسئله حکومت مندی مطلوب است. حوزه مطالعه وی بررسی تحولات نهادین در ایتالیا از آغاز شروع تمرکز زدایی حکومت های منطقه ای از دهه 1970 است. پوتمن معتقد است که عملکرد اقتصادی و عملکرد حکومت های منطقه ای تحت تاثیر شکل و فشردگی شبکه های حضور در عرصه های مدنی است. او استدلال میآورد که برای مثال، شمال ایتالیا دارای رونق بیشتری نسبت به جنوب است و این به بدلیل تاریخ شبکه های افقی سرزنده ای است که هنجارهای قومی روابط متقابل را تقویت و ارتباطات را تسهیل کرده اند. برعکس جنوب با یک تاریخی از فامیل دوستیهای دور از اخلاق، پراکندگی و بی اعتمادی در روابط اجتماعی عمودی، به لحاظ اقتصادی کم رونق بوده است. می بینیم که چگونه استدلال پوتمن یک مفهوم کارکردی از سرمایه اجتماعی را به تصویر میکشد، سرمایه ای که در حوزه سیاستگذاری عمومی سرمایه مورد توجه است. بعلاوه، از طریق پیوند سرمایه اجتماعی اشکال دموکراسی و دموکراسی سازی، پوتمن تصریح میکند که در مفهوم پردازی اش نوعی هنجارمندی وجود دارد. همانطور که گمرنیکوف و گرین می گویند، همه اجتماعات دارای شبکه های اجتماعی هستند اما همه این شبکه ها از جنبه تولید سرمایه اجتماعی کارایی ندارند.

در بازگشت و نگاهی دوباره به کار فوکویاما میبینیم که او چگونه به حوزه اجتماعی نگاه میکند: اینکه چگونه برداشتها از زندگی اقتصادی در درون اخلاقیات و آداب و رسوم جایگیر میشوند. او سرمایه اجتماعی را اینطور تعریف میکند:
“یک شکل غیر رسمی آغاز همکاری میان دو یا چند نفر دیگر. هنجارهایی که می توانند سازنده سرمایه اجتماعی باشند میتوانند طیفی از هنجارهای متقابل میان دو دوست باشند تا اشکال بسیار پیچیده آموزه ای و آیینی مثل آئین مسیحیت و یا کنفوسیوس. این هنجارها باید در یک رابطه انسانی واقعی خود را نشان بدهد: هنجار رابطه متقابل بطور بالقوه در همه روابط من با مردم وجود دارد، اما تنها در روابط من با دوستانم شکل عملی خود را محقق میکند. طبق این تعریف، اعتماد، شبکه ها، جامعه مدنی و شبیه آن تا آنجایی که با سرمایه اجتماعی پیوند خورده اند، همگی مظهر و در نتیجه سرمایه اجتماعی بروز کرده اند اما خود سرمایه اجتماعی را تشکیل نمی دهند.”

طرح فوکویاما این است که اعتماد، فضیلت اجتماعی است که رونق و خوشبختی و شکوفایی را توضیح میدهد. درحالیکه فوکویاما، استدلال می آورد که اعتماد، سرمایه اجتماعی نیست بلکه از قراردادهای سرمایه اجتماعی نشات میگیرد، بر این باور است که اعتماد مقیاس مفیدی از سرمایه اجتماعی یک جامعه است. به لحاظ سیاسی، همانطور که الدریج خاطر نشان کرد، اندازه گیری اعتماد از طریق تحلیل های اجتماعی، نکته کلیدی اندازه گیری سرمایه اجتماعی است.

تحت تاثیراین میراث تئوریکی، می بینیم که مفهوم پردازی در باب سرمایه اجتماعی عمدتا به حوزه آژانسهای حکومتی و بین دولتی معطوف است و سرمایه اجتماعی را بیش از آنکه به مناسبات طبقاتی متصل کند به اجتماعات و جامعه برمیگرداند. البته، در میان روابط هژمونیک حاکم، همواره جایی برای انتقاد وجود دارد. برای مثال با توجه به توسعه عرصه سیاستگذاری، اقبال عمومی از کاربرد پوتمن از “سرمایه اجتماعی” و همینطور برنامه های بانک جهانی و صنایع توسعه ای بین المللی همواره انتقاداتی را بوجود آمده است. این نوع نگاه به سرمایه اجتماعی در درون اجتماعات، دربردارنده نوعی خشونت جنسی و نژادی و تبعیضی است که بطور مطلوبی با اجتماعات همزیستی دارد. البته باز باید به سرمایه اجتماعی نگاه انتقادآمیزی داشت، چراکه می بینیم بوردیو نیز مانند کلمن، پوتمن و فوکویاما یک قرائت به لحاظ فمینیستی خنثی از سرمایه اجتماعی ارائه میدهد.

بوردیو و سرمایه اجتماعی

در یک سطح توصیفی، تفاوت بسیار کوچکی در تعریف بوردیو از سرمایه اجتماعی با تعاریف عمومی تر وجود دارد. با اینحال، زمانیکه بوردیو در مطالعات و انتشارات دولتی انگلستان در مورد سرمایه اجتماعی مورد توجه قرار میگیرد، چارچوب نظریه او در حوزه سیاستگذاری عمومی و بین المللی بطور خاصی غایب است. هدف کار بوردیو نشان دادن این است که مزایای اجتماعی به شکل تاریخی چگونه بنیان میگیرند و تداوم میابند. در تاکید بر اهمیت یک رویکرد بوردیویی برای مطالعه نابرابری های اجتماعی و سلامتی، پولین به این می پردازد که ابعاد جمعی سرمایه اجتماعی بعوان “کالای جمعی” به مفهوم پردازی کلمن و پوتمن از سرمایه اجتماعی، مسائل ناشی از “تفاوت” در دسترسی به آن کالای عمومی را نادیده می گیرد. بر عکس کلمن متمایل است که سرمایه اجتماعی را یک کالای مسلم ببیند و درحالیکه در کار بوردیو، سرمایه اجتماعی یک کالای محفلی یا انجمنی است و در نتیجه کار او بیشتر بر رویه های طرد کننده ای تمرکز میکند که چنین نابرابری هایی را ایجاد می کند و آن را تداوم می بخشد. بعنوان یک تئوریسین انتقادی، تلاش بوردیو نبود دغدغه ای در باب مناقشه و سرکوب اجتماعی را یادآوری میکند؛ آنهم نه تنها در مناظره های مرسوم سیاسی معاصر بلکه در تئوریهای پوزیتویستی غالب و البته در اشکالی از روش شناسی های قومی. دیدگاه تئوریکی بوردیو تقریبا واضح و صریح است. همانند محققان پوزیتیویست اجتماعی، بوردیو به حقایق اجتماعی اعتقاد دارد. اما برخلاف پوزیتیویست ها، این حقایق برای او خنثی نیستند. آنها خشن و عمیقا” ریشه در نابرابریهای اجتماعی در میان بازیگران اجتماعی دارند.

بعلاوه ، مفهوم پردازی بوردیو از سرمایه تنها یک مفهوم پردازی توصیف گر از موقعیتهای تجربی در قرائت های کارکرد گرایانه نیست. مفهوم سرمایه، در ابتدا بصورت یک سمبل یا استعاره بکار گرفته شده است تا بتواند منافع مختلف را رصد کند؛ منابع، مزایا و ارزشهای متفاوت اختصاص داده شده به گروههایی در جامعه به این معناست که سرمایه، کالای قابل معامله ای در روابط برابر خواهانه نیست. همانطور که بوردیو خاطر نشان میکند، همه اشکال سرمایه در نتیجه انباشت است و زمان لازمی برای این انباشت لازم است و ظرفیتی برای تولید و باز تولید آن در جامعه باید صرف گردد؛ از این رو مردم در یک جامعه برابر نیستند و همه چیز به شکل برابر ممکن یا ناممکن نیست.

از این جنبه بوردیو دست به تمایز میان سرمایه های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نمادین میزند و اعتقاد دارد، بواسطه روابط متقابل میان این سرمایه های مختلف در مجموعه روابط طبقاتی است که نابرابری ها در جامعه باز تولید می شوند. در واقع تمرکز خاص بوردیو در این دیدگاه مفهوم پردازی او را از کلمن، پوتمون و فوکویاما متمایز میکند. برای مثال، بوردیو سرمایه اجتماعی را به شبکه ای از ارتباطات، رشته های الفت، علقه ها و الزامات اجتماعی تفسیر میکند. تمرکز بر ارتباطات و الزامات اجتماعی در فهم اینکه چگونه محفل ها بویژه نخبگان و خانواده های (سرشناس) بعنوان میدان های اصلی انباشت و انتقال سرمایه اجتماعی عمل میکنند و چنین سرمایه اجتماعی را باز تولید میکنند، بسیار مفید است. با اینحال جنبه عقلانی سرمایه حالتهای مختلفی دارد، که گاه آن را تداوم میبخشد یا آن را در یک میدان خاص کاهش میدهد. در پاراگراف پایین توضیح بوردیو را می خوانیم که چگونه خانواده های “بزرگ” برتری خود را حفظ می کنند:
“یکی از ویژگی های گروه های اجتماعی برتر این است که آنها بطور خاص دارای خانواه های گسترده هستند.(خانواده های سرشناس) خانواده های بزرگی هستند و عمیقا با هم اتحاد دارند؛ آنها با هم بشدت ادغام شده اند نه تنها بواسطه خویشاوندی و شباهت میان عادت واره هایشان، بلکه بواسطه همبستگی بر سر منافع که بخاطر سرمایه و برای سرمایه است؛ طبیعتا سرمایه اقتصادی و همینطور سرمایه نمادین (اسم خانوادگی) و شاید بالاتر از همه سرمایه اجتماعی (که میتواند بعنوان شرط و تاثیرمدیریت موفقیت آمیز سرمایه به شکل دسته جمعی توسط اعضا درونی هر گروه بدست آمده باشد).

تمرکز بر اینکه چگونه آندسته سطوح بالا از اشکال مختلف سرمایه و عادت واره های وابسته به آن، موقعیت احتماعی شان را حفظ میکنند، می تواند نشان دهد که چگونه تغییر و دگرگونی سرمایه اجتماعی به دیگر اشکال سرمایه در درون یک فضای خنثی صورت نمی گیرد. از اینرو شناسایی نحوه موقعیت مندی فضایی برای ارائه یک تحلیل انتقادی بسیار مهم است. برای مثال پژوهش سکگز در مورد زنان جوان طبقه کارگر درگیر تحصیلات عالیه برای پرستاری مهد کودک ها نشان می دهد که چگونه تحرک اجتماعی که از طریق کسب تحصیلات عالیه آموزشی معمولا محقق میشود، توسط مسائلی مثل طبقه و جنسیت محدود میشود. پژوهش سکگز نشان میدهد که چگونه روابط قدرت، در درون گروه های نامتقارن و عمودی دست نخورده باقی می مانند.

البته اینکه خوانش جبرگرایانه ای را از بوردیو پیشنهاد کنیم جدا خطرناک است. همانطور که موی آنرا مطرح میکند- سرنوشتت را دوست بدار، ضرب المثل بجایی است برای هر کنش اجتماعی تعیین شده. با این حال خوانش های بسیار مختلفی از بوردیو وجود دارد؛ مکال معتقد است که جبرگرایی می تواند با یک خوانش اولیه به بوردیو نسبت داده شود: آنجایی که موقعیت های اشغال شده و آموزشی بعنوان متغییرهای اولیه موقعیت طبقه اجتماعی در نظر گرفته شوند و متغییر جنسیت عملا از متغیرهای تعیین کننده دست دوم محسوب می شود. او خوانش دست سومی را ارائه میدهد که در آن نشان داده می شود که چگونه اصول واقعی انتخاب و طردکنندگی در پشت بر ساخته های ظاهری دسته بندی هایی مثل ویژگی های شغلی و آموزشی مخفی شده است. با اینحال، مک کال اصلا درصدد قضاوت این نیست که خوانش اول اشتباه و خوانش دوم درست است. خوانش دوم تاکید میکند که فراگیرندگی و حضور غالب جنسیت عمیقا قابلیت مشاهده شوندگی خود را بخاطر ویژگی طبیعی بودنش از دست داده است. در واقع روابط میان موقعیت ها (خوانش اول) و منش ها یا خصلت هاست (خوانش دوم) که امکاناتی را برای فهم دگرگونی اجتماعی فراهم می کند.

از این جنبه، باید برای تکمیل خوانش مورد نظر، دو مفهوم دیگر از طرح کلی بوردیو را نیز بررسی کنیم. این دو مفهوم “عادت واره” و “میدان” است. موی مینویسد که این اصطلاحات عمیقا به یکدیگر وابسته هستند. در میدان های اجتماعی، عامل ها با یکدیگر برخورد و تقابل دارند. این محلهای برخورد، گلوگاههای رقابت و کشمکش بر سر برتری هستند. به این میدان- خاص مثل میدان علمی، هنری، سیاسی یا دیوانسالاری- قوانینی متصل هستند. در درون میدانهای اجتماعی، عوامل با هدف خاص به طرح برنامه (استراتژی) اقدام میکنند. در کلام موی:
“برای اینکه تبدیل به نمونه ای بشوی که دارای قدرت واگذاری یا سلب مشروعیت از دیگر مشارکت کنندگان دربازی باشی، چنین موقعیت برتری زمانی بدست می آید که حداکثر میزان نوع خاصی از سرمایه نمادین در آن میدان را انباشت کرده باشی.”

هر میدان، عادت واره های خاص خود را تولید می کند. موی از یک مقایسه آموزشی بهره میگیرد و عادت واره ها را با “رزومه ا ی ساکت” که از طریق آن هنجارها و ارزش ها بصورت علنی آموخته نمی شوند، مقایسه می کند. عادت واره هایی که از طریق تعاملات هر روزه تلقین می شوند. شناخت “عادت واره” کنش هایی است که نه بصورت بیرونی مشخص شده اند نه کنش ناشی از انتخاب آگاهانه هستند. لاول عادت واره را به این شکل خلاصه توضیح میدهد: شیوه های بودن و انجام که سوژه های اجتماعی از طریق اجتماعی شدن خود، آنها را بدست آورده اند. عادت واره این سوژه ها مسئله فراگیری آگاهانه نیست و البته تحمیل ایدئولوژیکی نیز در آن نقشی ندارد، بلکه موضوع اکتساب عادت واره از طریق پراکتیس است. این “حس عملی” یک فرد را قادر به موثر بودن در یک میدان اجتماعی خاص می کند. به این معنا، همانطور که لاول مینویسد، یک نفر به شکل ناخودآگاه یا طبیعی میداند که چگونه در یک میدان اجتماعی خاص رفتار کند، چراکه راهها و شیوه های بودن و انجام دادن عمیقا ریشه دار و تثبیت شده هستند. این موضوع را ادکینز اینگونه توضیح میدهد: عادت واره ها جهت گیری های با دوامی برای کنش بوجود می آورند اما کاملا تثبیت شده نیستند. اما در عین حالیکه عادت واره ها، ساختارسازی می کنند و کنش را سازماندهی میکنند، در عین حال زایا نیز هستند؛ بویژه آنکه عادت واره ها نتیجه رویه های فردی یا جهش باشند: رویه هایی که خود متشکل از خصلت ها و منش های عادت واره هستند.

در مفهوم پردازی عادت واره، بوردیو درصدد فراتر رفتن ازدوگانه های (جبرگرایی/ آزادی فردی یا اجتماعی) است. عادت واره آنچیزی است که خلق بی نهایت از رویه هایی که تقریبا غیر قابل پیش بینی هستند را ممکن میکند (مثل موقعیتهای همانند / مشابه) که البته تنوع محدودی دارند. یک نگاه تحلیلی به عادت واره و اشکال مختلف از سرمایه در یک میدان اجتماعی ممکن است “فعالیت” فمینیستی را قادر به اجرای استراتژی های تغییر کند. خرد جمعی ناخودآگاه احتمالا جنبه هایی از عادت واره را به یک میدان خاص اجتماعی متصل می کند؛ احتمالا این خرد جمعی میتواند از طریق تجربه گسست میان خصلت (منش) و موقعیت بصورت آگاهانه درآید. یک مثال میتواند این باشد که فردی بگوید “این من نیستم” که در خلال آن پیچیدگی هستی شناختی میان عادت واره و میدان اجتماعی فرو میریزد. در چنین وضعیتی دیگر” تناسب” نمی تواند رابطه میان موقعیت ها و خصلت ها را توضیح دهد.

باز میگردیم به اینکه پژوهش در باب سرمایه اجتماعی بهر حال یک چارچوب بوردیویی بخود می گیرد. این تحلیل سه عنصر در بر دارد: اول، اینکه گویای یک نفوذ هژمونیک بر مناظرات روشنفکری است، آنهم زمانی که یک عرصه از پژوهش توسط منافع غالبی تسخیر میشود و این نکته که چگونه محققان باید شیوه های مختلف چنین نفوذی را کشف کنند. از این جنبه استقبال گسترده از کارهای کلمن، پوتمن و فوکویاما نشان میدهد که محققان نتوانسته اند تلاشهای آنها را در باب سرمایه اجتماعی نادیده بگیرند. دوم اینکه، تحلیل ما نشان میدهد که چگونه یک پژوهش فمینیستی در باب سرمایه اجتماعی تا چه اندازه کمی است. این رویکرد متدولوژیکی نیازمند آرایش مجدد در مقابل رشد گسترده توجه آژانس های دولتی و غیر دولتی به شاخص های کمی در هرحال رشد سرمایه اجتماعی است . سوم اینکه، تحلیل ما روشن خواهد کرد که چگونه یک رویکرد بوردیویی به سرمایه اجتماعی نیازمند محققانی است که رابطه سرمایه اجتماعی با انواع سرمایه را بررسی و مورد توجه قراردهند: با سرمایه اقتصادی، نمادین و فرهنگی. به این معنا که تئوری اجتماعی بوردیو پتانسیل ایجاد پل هایی میان شیوه های فرهنگی / و مادی دغدغه های امروزی ما را دارد.

میدان آکادمیک و سرمایه اجتماعی

در این قسمت میدان آکادمیک را از دو دیدگاه مورد توجه قرارمیدهیم. دیدگاه اول که با ملاحظات “قوانین بازی” پژوهش آکادمیک برای تاثیرات فمینیستی برسیاستگذاری عمومی به نوعی در آن درگیر است (به معنای در برگیری). جنبه دوم برملاحظات تحلیل “سرمایه اجتماعی” در حرکت دسترسی به تحصیلات عالیه در انگلستان تمرکز خواهد کرد.

پیشتر بحث کردیم که در حالیکه از یک سو علاقه خاصی به سرمایه اجتماعی در میدان توسعه و سیاستگذاری عمومی وجود دارد، اما تئوری اجتماعی بوردیو همچنان غایب است. بعلاوه، اشاره کردیم که نادیده انگاری نسبی فمینیستها در این مورد جای تاسف جدی دارد. بعلاوه، بنظر میرسد که سرمایه فرهنگی اولین انتخاب فمینیستی است. با اینحال برعکس ادبیات توسعه و سیاستگذاری عمومی، زمانی که فمینیستها جنبه هایی از سرمایه اجتماعی را واکاوی میکنند، بیشتر رویکرد بوردیویی اتخاذ میکنند. در مقایسه میان دغدغه های مرتبط با سرمایه اجتماعی و دغدغه های فمینیستی، یک تفاوت جدی و مهم وجود دارد و آن اینکه، زمانیکه سرمایه داران اجتماعی جدا درگیر دغدغه رفع نابرابری هستند، اما درک محدودی از ریشه های ساختاری نسبت به ریشه های فردی نابرابری دارند. برعکس، توجه معطوف شده به تداوم و استمرار امتیازات و ساختار یابی بعدی نا برابریهای طبقاتی، عامل بسیار مهمی در توجه فمینیستها در قرائت های بوردیویی است. برای مثال، تحلیل بوردیویی، لیدل و میشلسنس از “بازنمایی سیاسی زنان” نشان میدهد که چگونه ساختاریابی طبقاتی و جنسیتی در دستیابی زنان به اشکالی از قدرت عمومی موثر بوده است. در میدان آموزش، بوردیو و پسرون نشان داده اند که چگونه تحصیلات، حوزه مهمی در انتقال قدرت و بازتولید قدرت در سایر عرصه های اجتماعی است. این روند از طرق مختلفی خود را نشان میدهد که تحصیلات محل مهمی است برای اجرای خشونت نمادین از طریق عقایدی مثل شایسته سالاری و برابری طلبی، که به ایجاد باوری می انجامد که ساختار گسترده قدرت را واجد مشروعیت میکند. بنابراین، رانکین تحلیل بوردیویی را مفید میبیند چرا که تئوری پردازی او ابعاد اجبارآمیز و استثمارگونه سرمایه اجتماعی را روشن می کند و نقش آنرا در حفظ سلسله مراتب اجتماعی نشان میدهد.

با اینحال، در جستجو برای تحت تاثیر قراردادن مناظرات روشنفکری در یک عرصه خاص، باید همواره هشدار فریزر را مد نظر داشته باشیم که: جدا کردن حوزه گفتمان هایی خاص از تاثیرات نابرابری اجتماعی عملا” غیرممکن است. همانطور که نشان دادیم، انتخاب عقلایی و فردگرایی متدولوژیکی مورد توجه کلمن، پوتمن و فوکویاما متناسب با گفتمان غالب سیاستگذاری حوزه عمومی است. این نگاه به دانشگاهیان انتقادی یک انتخاب میدهد. آنها می توانند این دست مفهوم پردازی ها را نادیده بگیرند و موجی از گفتمان های تبعیض در حوزه های عمومی و به شیوه های پسااستعماری براه بیاندازند و می توانند از طرح این گفتمان های جدید اهداف خاص خود را دنبال کنند.

دغدغه های متدولوژیکی

مک کال بدنبال تاکید بر میراث مناظره روش شناختی فمینیستی است که از آن طریق خداوندگار سوژه شناسا بعنوان جریانی مرد سالار مورد انتقاد قرارگرفته بود. او بر این اعتقاد است که کاربرد بوردیو از “حقیقت” و “ابژکتیویته” برای بسیاری ازفمینیست ها دور از دسترس و حتی برای حساسسیت های پست مدرن نیز غیرقابل تصور است. با اینحال سکگز میگوید که تئوری اجتماعی بوردیو بدلیل “خط سیر موازی اش” با رویکردهای فمینیستی به هستی شناسی و روش شناسی که در آن چارچوب های تئوریکی و برنامه های سیاسی همواره در درون روابط اجتماعی قرار میگیرند مفید است. بویژه متدولوژی بوردیویی ما را قادر به معنا دار کردن “خرده سیاست های” قدرت میکند. این روش از طریق یک مراقبت دائمی از موارد بخصوص یا از طریق توجه به تظاهرات عینی رفتار انسانی بعنوان نقطه آغازین تامل و تفکر، قابل توجه است. یک متدولوژی بوردیویی متشکل ازیک شیوه بررسی بازتابی و مجموعه ای از ابزارهای مختلف تکنیکی در قبال داده هاست.

با اینحال، همواره باید هشدار مک کال را مد نظرداشته باشیم؛ اینکه، مداخلات فمینیستی باید ما را متوجه جنبه دیگر تاریخ متدولوژیکی نیز بکند. این جنگ های پارادایمی میان متدولوژی های کمی و کیفی است که از طریق آن دوگانه های نرم/سخت تبدیل به انتقاد هستی شناختی شده اند. اگر فکر میکنیم که میتوانیم این مناظره “خاص” را به گذشته برگردانیم یا آنرا موضوعی قدیمی تلقی کنیم، اشتباه کردیم. دنیز و لینکلن در یک بررسی تحلیلی از کاربرد متدولوژی های کمی و کیفی به نوعی “آینده شکاف خورده” میرسند: به این معنا که حتی اگر ما نیز بسیار هوشمندانه متدولوژی را انتخاب کنیم اما، ما باز به روزهای “متدولوژی قوی” و شکاف رویکردهای کمی-کیفی بر می خوریم. این دو می نویسند که :

روش شناسان خود به دو دسته مخالف در دو طرف یک شکاف تقسیم می شوند. طرفداران حوزه آمارهای تصادفی که آن را بصورت ” استاندارهای طلایی” از پژوهش آموزشی علمی جار می زنند و گروه دیگری که وقت خود را صرف پیگیری یک پاسخ فرهنگی و اجتماعی ،اجتماع گرایانه و عدالت محور میکنند و مجموعه مطالعات شان معنای تلاش کار دیگری را بی اعتبار میکند.

با نگاه به این زمینه است که ما معتقدیم داشتن دغدغه های خاص درباره توسعه یک متدولوژی بوردیویی برای تحلیل سرمایه اجتماعی بویژه در رویکردهای فمینیستی بر سرمایه اجتماعی بسیار مفید است. این تمرکز متدولوژیکی در اکثر مواقع کیفی است و با دغدغه های خاص دربسترخاص مورد نظر شکل گرفته است. یک مثال برای چنین رویکردی در تحقیقات یات دیده میشود: ” میخواستیم بدانیم که چگونه مدارس خاص با بیوگرافی های خاص ارتباط متقابل دارند. و از طریق یک مطالعه کیفی و فشرده ببینیم که چگونه دانش آموزان جهان خود را شکل میدهندو در این باره بیاندیشیم که مضامینی که ما آنها رامهم مطرح کردیم یا درباره مضرات تاثیرات این دست مدارس تشریح کردیم ،نیازمند بازنگری هستند.

تاکید بر رویکردهای کیفی در تقابل با ادبیات سرمایه اجتماعی قراردارد که در آن اساسا رویکردهای ترجیحی کمی هستند. سیلوا وادواردز دربازنگری رویکردهای متدولوژیکی نسبت به سرمایه اجتماعی ،تحلیل ماراتایید می کنند؛ اینکه تجربی ترین کاردر باب سرمایه اجتماعی کمی و و مبتنی بر شاخص های عددی بوده است. برای مثال،حوزه سیاستگذاری عمومی،عمیقا درگیر اقدامات اندازه گیری سرمایه اجتماعی از طریق شاخص های کمی است. اداره آمارگیری ملی انگلستان با تحلیل یک ماتریس آماری و پرسش از سرمایه اجتماعی به مقایسه و دسته بندی جمله بندی پرسشها از پانزده جنبه مختلف سرمایه اجتماعی دست زده است. هیجده تحلیل بزرگ شامل اندازه گیری سرمایه اجتماعی نیز صورت گرفته است. بنابراین، مفاهیمی مثل اعتماد، رابطه متقابل، انسجام اجتماعی، همسایگی، حضور اجتماعی،کارایی اجتماعی، درک ساختارها یا ویژگیهای سطح اجتماعی، شبکه های اجتماعی و حمایت اجتماعی در تحلیل های ذیل مورد بررسی قرار گرفته اند:
“مطالعه انتخاباتی بریتانیا، تحلیل جنایی بریتانیا، تحلیل هیات خانوارها در بریتانیا، مطالعه گرایشهای اجتماعی در بریتانیا ،پرسش نامه رسیدگی های شهروندی، تحلیل تشکیلات همگانی، مطالعه طول جغرافیایی عمر در بریتانیا، مطالعه شرایط خانه در بریتانیا، مطالعه عمومی خانوار، تحلیل نظارت سلامت آموزشی، تحلیل شیوه های زندگی و سلامتی، تحلیل سلامتی انگلستان، مطالعه اداره داخلی شهروندی، مطالعه ملی آموزش بزرگسالان، مطالعه خانوارهای اسکاتلندی، مطالعه مسکن انگلستان، مطالعه فقر و طرد شدگی اجتماعی، مطالعه کاربرد زمان در انگلستان.

این اطلاعات بطور بالقوه برای تحلیل انتقادی فمینیستی مناسب است. سیلوا وادواردزبا پیوند دادن میان رویکرد غالب کمی با نظریه پردازیهای غالب در این محور مینویسند :
“مفاهیم کلمن، پوتمن از مکانسیم سرمایه اجتماعی کاملا” خاص و حتی میتوان گفت وابسته به فرمول است. این باعث میشود که چنین مفاهیمی آزادانه متمایل به بررسی های تجربی و بویژه بررسی از طریق مطالعات کلی شود”

با اینحال، درجستجوی برای یک مفهوم پردازی متناسب تر با بوردیو، سیلوا و ادوار درز دریافتند که عملیاتی کردن رویکرد بوردیو به شیوه عملی کاملا موضوع پیچیده تردیگری است. به این دلیل که تئوری و روش بوردیو نباید از برساخته شدن ابژه تفکیک شود و باید کلاملا با آن همگرا باشد. در نتیجه برای انتخاب یک متدولوژی مناسب، محققان باید دست به ساختن ابژه های تحقیقاتی برای خود بزنند و در غیر اینصورت آنها با پیش ساخته هایی باید روبرو شوند که از چارچوب های تنگ تحلیلی بیرون آمده است.

در رویارویی با چنین چالشی در برنامه گروه تحقیقاتی “سرمایه اجتماعی کار” این دو محقق تاکید میکنند که تیم با یک تعریف وسیع از سرمایه اجتماعی آغاز کرد و به دنبال این تعریف در هر پروژه بخصوص برای رسیدن به جزئیات بیشتر متمرکزمی شد و پیش میرفت. برای مثال: پروژه تدارک و آرایش مراقبتی در درون خانواده ،کمک متقابل و دولت محلی بر کاربرد زمان و سطوح سرمایه اجتماعی تمرکز کرده بود و چارچوب مفهومی از محافل و شبکه های و ارزشها و انتظارات مشترک الهام گرفته از خودشان برای پیشبرد تحقیق ارائه داد.

با توجه به رشد علاقمندی برای یافتن اندازه گیری های سرمایه اجتماعی درحوزه سیاستگذاری عمومی ، سوالی که مطرح میشود این است که چگونه آندسته از محققانی که در تحلیل های خرده- قدرت علاقمندی دارند،توانسته اند مشروعیت لازم برای اثبات رویکردهایشان بدست بیاورند. برای مثال، سیلوا و ادواردز با تاکید براینکه هم اکنون یک تعریف گستره ترازآنچه تحقیق عملی چیست در قرن بیست ویکم نسبتا به پژوهشهای تجربی بوردیو وجود دارد، معترف هستند که رویکرد آنها یکی از روش های کاربرد رویکردهای چندگانه بوده است و شاید با شناسایی وضعیت دوگانه نرم /سخت از علم پژوهی کمی-کیفی حاصل شود. این دو محقق هشدار میدهند که،این به این معنا نیست که هرچیزی به خلق یک پژوهش خوب منجر میشود. اجرای متدها و شیوه ها نیازمند معیارهای تعریف شده است و انتخاب های صورت گرفته شده نیازمند ارجاع به مفروضات تئوریکی اصلی هستند. چنین ملاحظاتی به ما نیاز دائمی به درگیر شدن فمینیستها چه تاکتیکی و چه استراتژیکی در حوزه علمی را یادآور ی میکند. نکته بعدی این است که ما باید در مقابل خطرات فراگیر عدم شناخت از متدولوژی و پژوهش فمینیستی آگاه باشیم.

پل زدن میان شیوه های مادی /فرهنگی

حوزه سوم از تحلیل ما،با دغدغه هایی در درون فمینیسم از چرخش بسوی تحلیل فرهنگی با تاکید بر قلمرو مادی مرتبط است. درحالیکه،از یک سو شواهد آماری نگرانی هایی را در میان گروههای اجتماعی به شکل فزاینده ای نشان میدهد، در همان حال،علاقه به نابرابریهای مادی بعنوان موضوعی برای تحلیل علمی اجتماعی بطور ثابتی کاهش نشان میدهد؛بویژه آندسته از نابرابریهایی که بیشتربه شکل مناسبات طبقاتی و کاپیتالیسم توضیح داده میشوند.

این ویژگی درمیدان علمی نشان دهنده میدان سیاسی است. در جستجو برای پل زدن میان دوگانه مادی/فرهنگی ،فریزر از مفاهیم بازشناسی و بازتوزیع بهره میگیرد.سیاست باز شناسی عنوانی است که، فریزر برای توجه امروزی و فراگیر به مسئله هویت و بیان فرهنگی بکارمیبرد. این شامل ارزشگذاری دوباره ای به گروههای محروم مانده و البته مور تنفردرجامعه است که چنین موقعیت نامطلوبی را بواسطه سکسووالیته،قومیت،مذهب،ویا جنس بیولوژیکی شان تجربه می کنند.سیاستهای بازتوزیع درگیر ترجیحات موجود در خصوص نا برابری های ثروت مادی است. فریزر مینویسد که،بطور فزاینده ای مطالبات هویتی محور متمایل به غلبه بر سایر مطالبات هستند، درست بهمان صورتیکه چشم اندازهای بازتوزیع بنظرعقب نشینی میکنند و به حاشیه میرود. نتیجه یک میدان سیاسی در هم پیچیده با انسجام جزئی برنامه ای است. بنابراین،فریزر نشان میدهد که مطالبات باز توزیع و باز شناسی چگونه یکدیگر را تحلیل می برند. برای مثال ،هدف برنامه هایی مثل کنش ایجابی همانا کنارگذاردن یا محوکردن هر مسئله ای است که ردی از تمایز فرهنگی دارد:یک نوع پیگیری یکنواختی. از سوی دیگر ،آندسته از محققانی که در صدد نوعی اعتبار بخشی مجدد به جنبه های هویتی مثل رژه همجنسگرایان هستند یا آن فمینیست هایی که فضیلت مادرانگی را ستایش میکنند،خود بر تفاوت های فرهنگی صحه میگذارد و آنرا برجسته ترمیکنند.

از این جنبه، تحلیل ما فرض را براین میگیرد که تحلیلهای سرمایه اجتماعی دریک چارچوب بوردیویی و با تلاش برای پیوند ارتباطی میان دوگانه فرهنگی/مادی بوده است. در این تردید نسبت به توان تحلیل بوردیوما تنها نیستیم. لایلرنیزدر تحلیل خود ازعادت واره، قدرت و مقاومت می نویسد که تلاش بوردیو در صدد قطع کردن وگسست ازثنویتهایی همچون خود/ دیگری، ساختار/عامل بوده است. تلاش مشابهی نیزتوسط فریزر با اصطلاحاتی همچون، بازشناسی /بازتوزیع صورت گرفته است: تلاشهایی که به ما روش مورد توجه قراردادن نابرابریهای را ارائه میدهد که میتوانند به شکل فرهنگی و البته مادی جاری و ساری شوند. بصورتی مشابه،مک نی نیز با کاربرد مفهوم تجربه در چارچوب یک کادر مفهومی بوردیویی معتقد است که چنین کادری،راه ممکنی را هموار میکند تا درآن، بن بست میان شیوه های مادی و فرهنگی تحلیل، حل و فصل میشود.

بواسطه تاکید برارتباط موجود در بین سرمایه[های مختلف] در تئوری اجتماعی بوردیو، بنظر میرسد آن دسته از محققانی که از مفهوم پردازی بوردیویی در باب سرمایه اجتماعی استفاده میکنند،نیاز دارند تا بر روابط متقابل سرمایه با دیگر اشکال آن بویژه سرمایه فرهنگی تمرکز کنند.التبه چنین وضعیتی در ادبیات سیاستگذاری عمومی که قاعدتا سرمایه اجتماعی را بعنوان یک متغیر قابل اندازه گیری از دیگر اشکال تولید سرمایه جدا می کند، وجود ندارد. بعوان مثال،مورو تاکید میکند که مفهوم مورد نظر پوتمن از سرمایه اجتماعی به اندازه کافی برای در برگیری حیطه وسیعی از عواملی که بر رفاه گروه جوانان تاثیر دارد،گسترده نیست. او مینویسد که یک خطر وجود دارد و آن اینکه سرمایه اقتصادی ،مادی و سیاسی بعنوان سرمایه اجتماعی نادیده گرفته میشوند وازدیگر انواع سرمایه جدا میشوند. یکی ازراههایی که میتوان سرمایه های مختلف اجتماعی را بهم مرتبط ساخت،گسترش لیست این سرمایه هاست(مثل پل زدن میان سرمایه ها و اتصال و پیوند دادن آنهابا یکدیگر) با اینحال ،مورو بر این باور است که اضافه کردن اشکال بیشتر و مختلف تر از سرمایه اجتماعی به پرسش مورد نظر نمیتواند فاصله میان سرمایه اجتماعی و انتقادی را طبق نظریات پوتمن پرکند. مورو مینویسد:

” سرمایه اجتماعی چنان کارآمد است که میتواند بعنوان ابزار یا وسیله اکتشافی بررسی فرایندها و رویه های اجتماعی حول تجربه های افراد جوان از محیط شان مورد توجه قراربگیرد. اگر به این صورت مورد توجه قرار بگیرد،میتواند منابع اجتماعی افراد جوان دارا یا فاقد این منابع را نشان دهد. ملاحظه چنین موضوعی این است ارتباط آنها راتضعیف یا تقویت میکند. رابطه میان اشکال مختلف سرمایه با یکدیگرو با ساختارهای وسیعتر اقتصادی و سیاسی و توجه به فرآیند بیش از نتیجه حاصله ،درمیان مباحث جاری در مورد سرمایه اجتماعی تقریبا غایب بوده است.

ادواردز به صورتی مشابه به روابط متقابل میان سرمایه اجتماعی با دیگرانواع سرمایه اشاره میکند و مینویسد که بوردیو نوع و محتوای سرمایه اجتماعی را به شکل اجتناب ناپذیری تحت تاثیر وضعیت مادی،فرهنگی و سمبولیک فردی و خانوادگی می بیند. یکی از ویژگیهای مهم طبقه در معنای سنتی و بوردیویی آن،مفهوم رابطه ای آن البته نه تنها در بعد توصیفی اش است.تاثیرات تحصیلات و نتایج اجتماعی فقط به این دلیل نیست که افراد جوان کالاهای مورد نیاز را کمتر یا بیشتر ( چه به لحاظ مادی یا جنبه تکنیکی-مهارتی) در اختیار دارند،بلکه به این دلیل است که تحصیلات و جهان اجتماعی به شیوه ای عمل میکنند که از آن طریق به تولید و باز تولید چیزهای بیان نشده ای که مهم هستند، مشغولند.

این ارتباط درتحلیل بوردیو قابل مشاهده است :آنجایی که او نشان میدهد،چگونه افراد غنی به لحاظ اقتصادی،اجتماعی و سرمایه سیاسی قادر به فائق آمدن برمسئله “نبود” سرمایه آموزشی هستند. همانطور که موی مینویسد:زمانی که بخواهید موفقیت های اجتماعی را در زندگی … اندازه بگیرید،…بوردیو به شکل وحشت آوری نشان میدهد که چگونه کمبود خاص یک سرمایه آموزشی میتواند از طریق کسب دیگراشکال سرمایه جبران شود. بوردیو برای فهم بهتر این موضوع به طرح نکات روشن ومربوطی درباره جنبش دسترسی [به تحصیلات عالیه] در حال گسترش،برای دانشجویان غیر سنتی میپردازد. برای آندسته ای که به لحاظ فرهنگی ،اقتصادی یا سیاسی کمبود دارند، روابط اجتماعی مفید، متصل به سرمایه اجتماعی است و حضور و تحصیل در یک مدرسه یا دانشگاه غیر خوش نام،منفعت کوچک محدودی خواهد داشت به این دلیل که ،اگر سرمایه آنچیزی است که خود برای تولید، به بیشتر از آن احتیاج دارد،یک عامل فاقد سرمایه اجتماعی در ابتدای امر خیلی نمیتواند بطور نسبی از یک تحصیلات بدون پرستیژ منفعتی کسب کند (سرمایه پایین). این در حالی است که دسترسی طبقه کارگر دردستورکارسیاستگذاری عمومی همچنان مهم و مهم ترمی شود، اما پیام بوردیو این است که نفع محدودی برای دانشجویان طبقه کارگر وجود دارد که در دانشگاههای با رده های متوسط منتظر عایدات اجتماعی و اقتصادی بالاتر در آینده هستند.

چند دغدغه انتقادی

تحلیل ما از رویکرد بوردیو به سرمایه اجتماعی حاکی از آن است که،هم تنگنا و هم امکانات خوبی را ارائه می دهد. بازمیگردیم به طیفی از آرائ انتقادی که برداشتها از بوردیو را احاطه کرده است. اول می پردازیم به زبان سرمایه . امروزه، گرایش جدی وجود دارد که پدیده های اجتماعی را در طیفی وسیع سرمایه ای کند؛همانطور که سیلوا وادواردزمی نویسند:

“کاربرد اصطلاح سرمایه برتری را به تاثیرات و نتایج اقتصادی و سیاسی روابط خ

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours