جنبش زنان، جنبش انتقادی*

۱ min read

فرهاد شرفی-13 خرداد 1387

یکی از چالشهای مهمی که جنبش زنان در فعالیت های خود با آن روبرو است، مسئله رویارویی با دین است. همانطور که در مبحث مطرح شده «چالش ماه» مدرسه فمینیستی عنوان شده است، این چالش در سه سطح حکومتی، روشنفکری و عامه قابل بررسی است. به عنوان مقدمه، اولین مطلب مهم ، در تعریف خصلت های جنبش زنان نهفته است. اینکه اساساً جنبش زنان در پی ایجاد چه حرکت و جنبشی است که بر اساس آن در تعامل با سطوح مختلف دین در جامعه قرار می گیرد؟ در تعریف عینی و عملی جنبش زنان بایستی ذکر کرد که این جنبش، حرکتی است اجتماعی و فرارونده و از پایین در جهت تغییر رفتار مردم و مناسبات اجتماعی آنها با یکدیگر. به عبارتی، تغییر در هویت و شخصیت و رفتار و منش افراد و به طور کل فردیت انسان از یک سو و شیوۀ ارتباطات و مناسبات افراد با یکدیگر از سوی دیگر، مد نظر جنبش زنان است. اگر جنبش اجتماعی در پی حذف مسئله ای چون سنگسار است، بدین دلیل است که مسئلۀ سنگسار نه امری ذهنی و تخیلی و یا مربوط به دنیای مجازی، بلکه امری است واقعی که توسط افرادی با ذهنیت و موقعیت های خاص بر دیگر انسان یا انسانهایی اعمال می گردد. پس با وجود امری اینچنین واقعی از جانب انسانهای واقعی، بایستی به دنبال تغییر در افراد و مناسبات اجتماعی انسانها با یکدیگر در دنیای واقعی بود تا بتوانیم شاهد حذف این مسئله در جوامع بشری باشیم. پس اساساً بحث بر سر تغییر است و نه حفظ وضع موجود. با این تعریف می توان گفت که جنبش زنان می تواند دارای رویکردی تغییر طلبانه و انتقادی از وضعیت موجود باشد. با این رویکرد انتقادی می توان مسائل جنبش را از زوایای گوناگون مورد نقد و بررسی قرار داد.

تعامل ساخت جنبش زنان با دین عامه

یکی از مسایلی که در رویارویی جنبش زنان با عرف و رسوم و مناسک موجود در جامعه از جمله آش نذری و یا آجیل مشکل گشا مطرح می شود این است که آیا چنین رسومات و آدابی که بخشی از حیات اجتماعی بخشهایی از جامعۀ ما هستند توان تحول در مناسبات اجتماعی و یا حداقل زمینه سازی جهت مطرح نمودن خواست های اجتماعی زنان را دارند؟ (با توجه به اینکه این مناسبت ها یکی از عمده ترین فضاها و فرصت هایی است که بخش عمده ای از زنان در آن حضور می یابند) در پاسخ می توان گفت که چنین رسوماتی به لحاظ تاریخی و کاربردی جهت حل مشکلات و رفع نیازها و خواست های زنان، عملاً ناتوان و ناکارآمد بوده اند. اگر ما تصور کنیم که مشکلات عینی وروزمرۀ زندگی زنان و حتی کل جامعۀ ما با آجیل مشکل گشا حل می شود، پس به راستی تمامی فعالین اجتماعی بایستی در توزیع این آجیل «معجزه گر» جهت رفع مشکلات اجتماعی مردم جامعۀ ما و بویژه زنان بسیج شوند. واقعیت این است که مراسمی اینچنین نظیر آجیل مشکل گشا یا آش نذری یا چهار شنبه سوری یا جشن نوروز و دیگر مراسم اسطوره ای – دینی – ایدئولوژیک و . . . فقط بخشی از میراث تاریخی فرهنگ ما، آنهم به لحاظ عاطفی و احساسی هستند. حال ممکن است این بحث مطرح گردد که انسان موجودی تماماً عقلانی نیست و بخشی از موجودیت وی احساسی – عاطفی است، یا به عبارتی انسان موجودی است عقلانی – احساسی و تقلیل انسان یا هدایت وی به سمت کنش های عقلانی صرف و رویکرد های عقلانی، احساس و عواطف بشری را از وی جدا می سازد و نهایتاً روابط عاطفی و احساسی میان انسانها خدشه دار می گردد و یا اینکه این موضوع مطرح گردد که هدف از آیین هایی چون چهار شنبه سوری یا مراسم آش نذری حل نمودن مشکلات اجتماعی و زیستی نیست، بلکه فقط پدیده هایی هستند که از کانال آنها افراد یک جامعه با زبان سمبلیک با یکدیگر مراواداتی خواهند داشت. واقعیت این است که ما نقشی در ساخت و آفرینش این آیین و مناسک نداشته ایم و فقط باز تولید کنندۀ آنها بوده ایم و عملاً نقش افرد چیزی جز کپی کردن و تکثیرآنها نبوده است، اینکه چرا باید تصمیم گیری در مورد همۀ امور زندگی خود را به اشکال گوناگون رسومات اسطوره ای، ملی، دینی، باستانی، ایدئولوژیک و . . . محول نماییم، خود بحثی است قابل تامل، که نقطۀ شروع تفاوت سنت از مدرنیته نیز هست.

اتفاقاً یکی از مشکلات اجتماعی ما ایرانیان همین مسئلۀ بازتولید آداب و سنن و رسوم وعرف است، اینکه ما ناتوان از ساختار شکنی هستیم. توزیع آجیل مشکل گشا یا آش نذری برای ایجاد یک حس مشترک در روابط انسانی به لحاظ عاطفی ایرادی ندارد و روشن است که یک نوع ارتباط انسانی است، ولی بعد دیگر قضیه را هم باید مد نظر داشت؛ سنگسار چهرۀ عریان تخریب انسان و توهین به انسان است، از سوی دیگر رسوماتی نظیر آجیل مشکل گشا یا آش نذری چهرۀ پوشیدۀ تخریب انسان است، در این رسومات نه با تخریب فیزیکی انسان در این جهان بلکه با حوالۀ انسان به ارتباط با آن جهان جهت ارتباطی غیرعقلایی، حل مشکلات این جهان را به آن جهان محول می نماییم .پناه بردن به دین و اسطوره و ایدئولوژی و آیین و مناسک و اینچنین رسوماتی بیش از آنکه در پی درمان دردهای انسانها در این جهان باشند، در پی تسکین نابسامانیها و مشکلات زندگی در این جهان هستند. روی آوری به اینگونه مناسک و رسومات فقط باعث تحمل پذیر شدن این جهان می گردد. در معنایی دیگر روی آوری به این آیین ها و رسومات نه درمانگر دردها بلکه صرفاً مسکنی است برای تحمل پذیر شدن دردها . واقعیت تلخ و دردآور این است که بخشهایی از رسومات دینی و سنن در جامعۀ ما نه تنها ناتوان از حل مشکلات زنان و جامعه بوده، بلکه خود پدید آورنده و یا حداقل بازتولید کنندۀ آن دردها هستند. جنبش زنان با رویکرد عقلانی خود به ارتباط انسانهای زمینی در پی تسکین زنان از دردهای این جهان نیست، بلکه در پی دستیابی به تغییرات زمینی و درمان این دردها در این جهان است .تغییر و تحول مد نظر جنبش زنان نه در دنیای مجازی و یا در آن جهان، بلکه در این جهان و با انسانهای واقعی است. ما بایستی بپذیریم که بهره گیری از این رسومات جهت تغییر و تحول در زندگی فردی و اجتماعی زنان ناکارآمد وناتوان بوده است .اگر بنا بود که مشکلات اجتماعی زنان به لحاظ حقوقی با آش نذری یا آجیل مشکل گشا حل شده بود بایستی تا به امروز هزاران بار این اتفاق افتاده بود و زنان و جامعۀ ما به طور کل، این وضعیت اسفناک امروزی را نداشتند. متاسفانه استفاده از این رسومات بومی جهت ارتباط گیری اجتماعی به عنوان یک بستر، بیش از آنکه در جهت پیشبرد تغییرات اجتماعی موثر باشد ، در تثبیت وضعیت موجود موثرند.

ممکن است استدلال شود که با زمینۀ ارتباطات سنتی مثل شب نشینی در فرهنگ بومی ایران می توان به تدریج به تغییراتی در جهت مدرنیته و نوگرایی دست پیدا کرد. بایستی خاطر نشان کرد که مراسمی نظیر شب نشینی ها در فرهنگ ایرانی بر اساس طبیعت و ضرورت های اجتماعی زمانۀ خود بوجود آمده و قوام یافته اند. شب نشینی های ایرانی خود بوجودآورندۀ ماهیت ارتباطی سنتی در وجه و سطحی دیگر هستند. به عبارتی روشن تر ما نمی توانیم در چارچوب و با روش های سنتی چون آش نذری یا شب نشینی های فامیلی – محور به اهداف مدرن دست یابیم چرا که اساساً خود فرآیند زیستی و اجتماعی ما به اندازۀ رسیدن به اهداف ارزشمند، کارآمد و قابل توجه است. به بیانی دیگر بایستی تاکید کنیم که در فرآیند مسئله ای چون شب نشینی های فامیلی که بر اساس میزان نزدیکی و دوری خویشاوندی و مناسبات خونی تعریف گردیده است چه مباحث مدرن و تحولات مدرنی در حال شکل گیری و یا کدامین مشکل زندگی فردی – اجتماعی ما در حال رفع شدن است که به بازتولید آن بپردازیم ؟ ذکر چنین مواردی که به بازگشایی مباحث سنت و مدرنیته و نسبت و جایگاه آنها در جامعۀ ما بر می گردد بسیار مفصل است که هدف این نوشته نیز بررسی آنها نیست، بلکه فقط اشاره ای می کنیم به اینکه با فرض و رویکرد انتقادی و عقلانی به مشکلات اجتماعی و زیستی زنان، دیگر نمی توان به بازتولید برخی از رسوم و سنن با هر دلیلی، چه دلیل احساسی و عاطفی و چه دلیل تسکینی و چه دلایل دیگر آنها پرداخت .
مسئلۀ بعدی این است که حال با رویگردانی از آجیل مشکل گشا و شب نشینی های فامیلی و . . . چه چیزی را می توان به عنوان جایگزین برای این رسومات قرار داد و به عبارتی بهتر با رویگردانی از رسومات بومی آیا روشهایی وجود دارد که بتوان با آنها به گسترۀ ارتباطی جنبش و تغییرات زیستی زنان کمک نمود؟

یکی از خصلتهای رسومات و سنن این است که به دلیل تکرار مداوم و تاریخی خود در بافت اجتماعی رسوخ و نفوذ پیدا کرده و دارای قدرت اجتماعی برقراری ارتباطات می شود. در صورتیکه خلق یک روش نوین جهت ارتباطات اجتماعی ممکن است با مشکلات عدیده ای مواجه شود، از جمله نو بودن و عدم عمومیت و آشنایی مردم با آن ، مقاومت با شکل گیری و گسترش آن در سطح اجتماعی و . . . ولی به هر حال آنچه که مهم است این است که در این نحوۀ ارتباط گیری نوین که معرف و شکل دهندۀ آن ماهیت یعنی ماهیت جنبش (که تغییر در زندگی اجتماعی است ) اشکال متناسب با آن ماهیت بوجود می آیند که قابلیت تداوم و فراروی از یکسو و قابلیت تبدیل شدن به ماهیت بخشی از زندگی را از سوی دیگر دارا هستند . به عبارتی هر نوع پدیدۀ اجتماعی خود نیازمند شکل ارتباطی مخصوص به خود است . به عنوان نمونه می توان به نشست های گروهی حول مطالبات و خواسته های زنان اشاره کرد. این نشست ها ممکن است در فضاهایی چون آرایشگاه یا خیاطی یا آموزشگاه و . . . شکل بگیرد ولی مهم این است که نوع و شیوۀ ارتباطات و مناسبات افراد با یکدیگر به صورت عقلانی و محترمانه باشد که مجموعاً هم فرآیند نشست یعنی نوع و شیوۀ دیالوگ افراد با یکدیگر و هم هدف نشست یعنی تغییر در وضعیت موجود با توجه به فرآیند نشست مد نظر است. گرفتار شدن در دامچالۀ امر مدرن با شکل سنتی به همان اندازه ناکارآمد و تصنعی است که سنتی بودن با ظواهر مدرن و البته که ترکیب این دو در عالم واقع به وفور یافت می شود و بخشی از فرهنگ جوامع نیز اتفاقاً از همین ترکیب ها و معجون ها شکل میگیرد.

سیالیت و همپوشانی و تعامل رسومات با اهداف گوناگون یکی از امور اجتماعی است، مانند تبلیغ کاندیداهای انتخابات مجلس اسلامی یا انتخابات شوراها و . . . در مراسم ترحیم و عزاداری، که حرکتی جدید در شیوه های تبلیغاتی کاندیداها است؛ در بافت و زمینه ای کاملاً سنتی، که نوعی تلفیق امر مدرن با شکل سنتی و بومی است. این نمونه ها که البته کم هم نیستند گویای تناقضی هستند در شیوۀ باز تعریف کردار انسانی و مناسبات انسانی وی . ممکن است این بحث مطرح گردد که آجیل و آش و عزا بهانه هایی هستند برای این حرکت اجتماعی و یا به نوعی با دادن یک آجیل یا یک کاسۀ اش فارغ از ارزش مادی آن شما یک نوع ارتباط سمبلیک و نمادین با دیگری برقرار می کنید که زمینه را برای ارتباط و گفتگو با دیگری برقرار می کنید ولی نکته جالب توجه اینجاست که این نوع ارتباط و نحوۀ اینگونه ارتباط مخدوش بوده و به عبارتی فضای ارتباط و دیالوگ در این گونه از ارتباط دارای نقص و عیب است . به بیانی دیگر با یک شکل ارتباط سمبلیک و هدیه مدار نوع ارتباط و دیالوگ دو و یا چند جانبه به صورت برابر و واقعی خدشه دار می گردد . در فضای دیالوگ واقعی و سالم شما به گفتگو با دیگری به صورت برابرانه و آزاد می نشینید ، بدون آنکه شما یا دیگری در طرف مقابل به صورت مادی یا معنوی توقعات و انتظارات و ذهنیات پیشینی ایجاد کرده باشد . با کاسۀ آش نذری ، از پیش برای ذهن دیگری طرح و خطوط نذروات و آیین ها و تمثیل ها و به همراه آن پیشینۀ سنتی آن مقوله را به فرد یادآور می شوید و پیشاپیش او را در چارچوبی خاص و تعریف شده قرار داده و آزادی عرصۀ گفتگوی سالم و آزاد و برابر را خدشه دار می نمایید ، بدینگونه فرد ناخودآگاه در زمینه ای سنتی قرار می گیرد که بیش از آنکه در پی دیالوگ با شما قرار بگیرد در پی حواله دادن خواستها و حل مشکلات خود در آن جهان می گرد.د بدین سان به صورت پنهان، راه حل و رفع مشکلات این جهان به آن جهان ارجاع داده می شود .

دین عامه یا دین حاشیه خود حداقل به دو بخش قابل تقسیم است؛ بخش اول در پی سیطره به کلیت زندگی فردی و اجتماعی انسانها است و بخش دوم در پی برابری و عدالت انسانها. در این تقسیم بندی بنا به چارچوبهای تعریف شدۀ دین میتوان گفت که با آن بخش از دین که به صورت مثبت یعنی عدالت خواهانه و برابری خواهانه در دنیای امروزی با تعاریف عدالت و برابری و حقوق انسانی و شهروندی و حقوق بشر متناقض نیست میتوان به صورت مثبت و فعال وارد تعامل شد و با آن بخش از دین که به مناسبات و روابط انسانی آسیب می رساند و در پی تصمیم گیری و دخالت در حوزۀ عمومی زندگی انسانها هست، با رویکرد منتقدانه عمل نمود. در سطح ارتباطات جنبش زنان با دین عامه می توان گفت بخشی از حرکت اجتماعی این جنبش به نقد و تغییر حداقلی بخشهایی از دین هم به لحاظ شکلی و هم به لحاظ ماهوی بر میگردد . اگر این جنبش انتقادی در پی بازتولید گفتمانهای دین باورانه و سنت مدارانه باشد ، جنبش را با کارویژه های خود ( تغییردر ارتباطات اجتماعی و رفع حداقل بخشی از مشکلات زندگی زنان و دستیابی به خواست های خود در تعارض قرار می دهد. تصور اینکه نقد یا تغییر در این باورها و رسومات به معنی بی احترامی به دین باوران است تصوری است کاملاً نادرست، نقد دین عامه نبایستی بر پایۀ بی احترامی و عدم باور به مشکلات و خواستهای انسانهای دین باور باشد. بنا هم بر این نیست که جنبش زنان و کنش گران اجتماعی سکولار با دین عامه در ستیز باشند و در پی جدال و رویارویی با دین باشند، بلکه این نیروها فقط در پی نقد دین در عرصۀ تعیین تکلیف برای انسانها در عرصۀ عمومی و یا به عبارتی دخالت و ترکیب دین در عرصۀ عمومی و اجتماعی هستند و البته میدانیم که نقد دین با نفی آن بسیار متفاوت است. می توان گفت که نیروهایی می توانند بر دین عامه موثر باشند که در عین باور و احترام به اعتقادات دینی مردم در پی نقد و ایجاد تغییر در آنان باشند و این احترام، احترامی واقعی و غایت مدارانه و نه ابزاروارانه باشد. نقد دین عامه به شرح بالا عمدتاً بدین دلیل صورت می پذیرد که گفتمان سیطرۀ دین بر زندگی شخصی و عمومی و دخالت عملی آن در مناسبات اجتماعی انسانها از نگرش فرهنگ سیاسی – اجتماعی توده ها نشات می گیرد و به عبارتی دخالت و یا وجود حکومت دینی بر پایۀ تصورات و ذهنیات و باورهای توده ها که معتقد به دخالت دین در کلیۀ عرصه ها و ابعاد زندگی انسانها دارند، استوار است.

کنش گران جنبش زنان با باور به انسان و انسان گرایی و با باور به خرد و عقل مداری در پی نقد دین عامه هستند و این نقدها هستند که دین را زمینی ساخته و به ترویج سکولاریسم کمک مینمایند ، سکولاریسمی که بیش از کمک به نیروهای سکولار به کمک نیروهای دینی و نهایتاً دین آنها می شتابد. میدانیم که آسیب عمدۀ وارد بردین مردم نه ناشی از حضور دین در قلب مردم در حوزۀ شخصی شان ، بلکه ناشی از سیطره خواهی و حاکمیت مطلق آن بر زندگی خصوصی و عمومی انسانهاست . واقعیت هم این است که بخشی از مشکلات موجود در زندگی زنان ناشی از نگاه دین مدارانه آنها در عرصۀ عمومی وتلفیق دین با سیاست است ، پس نهایتاً با نقد ناکارآمدی آن بخش می توان به کمک آن بخش شتافت. مجموعاً در تحلیل نهایی میتوان گفت جنبش زنان با اعتقاد به انسان و انسانی زیستن نه در پی جدال و ستیز با دین عامه و آیین و رسوم و مناسک بلکه در پی نقد آنها است، این نقد، نقدی متعصبانه و گزینشی نیست بلکه نقدی است موج وار که در حرکت رفت خود کما بیش کلیۀ وجوه دین عامه را در برمی گیرد و در حرکت برگشت خود که حاصل بازتاب و انعکاس نقد برگشت خورده از دل توده ها ست حیات خود را مجدداً باز تعریف می نماید. جنبش زنان فقط در پی نقد و تغییر آن بخش از مشکلات زنان نیست که آسیب و هزینه ای برای فعالین در این عرصها نداشته باشد بلکه جنبش با تمامی عوامل موثر در تبعیض ونابرابری حقوق زنان درگیر است و این عوامل گوناگون هستند که در شکل گیری مشکلات زندگی زنان نقش داشته اند . مگر جز این است که نابرابری حقوقی زنان با مردان محصول نگاه دولت سالاری – مرد سالاری – پدر سالاری – دین سالاری – سنت سالاری و تاریخ تبعیض آمیز زندگی زنان با مردان است ، پس چگونه میتوان بر این همه چشم بست و در پی ایجاد جنبش بود و چرا اساساً جنبش در برخورد با عوامل تبعیض آمیز فوق که بر شمردیم خود نیز قایل به تبعیض شود ؟ مگر تفاوت نقش پدر سالاری با دین عامه در وضعیت کنونی چقدر است که بایستی برای یکی نقشی ثانویه قایل شد و مگر جنبش نباید با رویکردی نقادانه به کلیۀ عوامل تبعیض آمیز در زندگی زنان بپردازد ؟

تعامل ساخت جنبش زنان با نوگرایان دینی

در مورد تعامل جنبش با نیروهای نوگرای دینی میتوان به این مطلب اشاره نمود که با توجه به نفوذ عمیق و وسیع دین در جامعۀ ایران ، و با توجه به جایگاه نسبتاً ضعیف روشنفکران و حتی روشنفکری در جامعۀ ایران ، حضور و وجود نیروهای تحول خواه دینی و سکولار در گذار از جامعۀ سنتی – عشیره ای به جامعۀ مدنی میتواند بسیار موثر باشد . نیروهای نوگرا به عنوان نیروهای حل کننده یا کاتالیزور در بین توده ها میتوانند به درستی در گذار مسالمت آمیز و تدریجی به سمت جامعۀ مدنی و دموکراتیک گام بردارند ، که البته این امر خود مستلزم تلاش این نیروها ، میزان همبستگی و تعامل آنها و میزان مقاومت جمعی آنها در برابر فشارهای حکومت دینی است . در جامعه ای با بافت دینی بدیهی است که تاثیر نیروهای نوگرای دینی به مراتب وسیعتر از نیروهای غیر دینی است ، دلایل آن هم روشن است ، مثلاً میتوان به درک و فهم توده ها از گفتار و مباحث نیروهای نوگرای دینی اشاره کرد ، اینکه مطالب عرضه شده توسط این نیروها ، برای عامه تا حدود زیادی قابل فهم و درک میباشند و همچنین به دلیل طی نمودن مراحل زندگی دینی ، نفوذ این نیروها بر عامۀ مردم به دلیل یک احساس مشترک در نقطه ای از زندگی ، موثر تر است . میزان اثر گذاری و عمق اثر گذاری این نیروها بر عامه به مراتب بیشتر از نیروهای غیر دینی است . فهم زبان مردم ، از نکات بسیار مهم موفقیت این نیروها ست . به بیانی دیگر نقطۀ عزیمت این نیرو ها در مباحث اجتماعی ، همان نقطۀ عزیمت عامه است اما فرآیند برخورد وتعامل آنها با مسایل ، متفاوت است .

بنا به این وضعیت ، تصور میشود که کنش گران جنبش زنان بایستی در پی تعامل قوی و گستردۀ خود با این بخش از جامعه باشند . توان تاثیر گذاری این دو نیرو بر یکدیگر و نهایتاً تاثیرات آنها بر عامه و بازخورد آن یعنی تاثیر عامه بر این دو نیرو سبب ارتقای آگاهی و شناخت و بستر سازی جهت دستیابی زنان به خواست هایشان میباشد . ترسیم خط مرزهای شدید بین نیروهای روشنفکر دینی و غیر دینی نه تنها هیچ کمکی به جنبش نخواهد کرد ، بلکه عملاً جنبش زنان بخش عمده ای از نیروی خود را از دست خواهد داد . ممکن است این بحث مطرح شود که بالاخره نیروهای دینی و غیر دینی تا نقطه ای و یا تا جایی با هم خواهند بود و از آن نقطه به بعد این نیروها دچار شکاف گردیده و از هم جدا خواهند شد . نکته مهم و اساسی اینجاست که در این مرحله از برخورد کنشگران بایستی توجه کرد که برخورد جنبش با سطوح سه گانه دین به یک شکل و با یک روش ثابت نسخه پیچی نشود . در هر کدام از سطوح سه گانه ارتباط جنبش با دین بنا به شرایط و ضروریات موجود ، نوع وشیوۀ خاصی از برخورد لازم و مقتضی است . در یک نقطه ای قطعاً این نیروها یعنی نیروهای دینی و غیر دینی درنقاطی و یا گره گاههایی از یکدیگر جدا و یا دور خواهند گشت ، اما مسئلۀ مهم این است که این نیروها با یکدیگر میتوانند تحولات عظیمی را در جامعۀ ما رقم زنند . مگر نه این است که جنبش در پی ارتباط عمیق و تاثیر گذاری وسیع بر عامه است ، خوب بخشی از این تاثیر گذاری از مجاری نیروهای نوگرای دینی خواهد گذشت . چالش های جنبش با مباحث نوگرایان دینی به اعتقاد نگارنده هنوز به آن حد نرسیده است که بخواهد خطوط قرمز شدیدی برای خود ترسیم نمایند که توان تعامل آنها را با این بخش فکری از جامعه بگیرد و یا نیروی آنها را صرف رد و یا بی اثر تلقی کردن این نیرو کند و در پی تعریف خود با خط کشی های ناکارآمد با کنش گران دین مدار باشد
کنش گران جنبش زنان با همان رویکردی که با دین عامه دارند ، می توانند نیروهای نوگرای دینی را نیز به چالش دعوت کنند . با رویکرد انتقادی، کنش گران جنبش میتوانند علاوه بر حفظ دیدگاه خود به ارتباط سازنده و اثر بخش با نیروهای نوگرای دینی بپردازند . متاسفانه یکی از نقاط ضعف اساسی نیروهای روشنفکر در جامعۀ ما علاوه بر عدم تعامل وسیع نیروهای روشنفکر با عامۀ مردم ( به دلایل گوناگون ، که به نوبۀ خود قابل بررسی است ، عدم ارتباط خود این نیرو ها با یکدیگر و تحمل یکدیگر است. یعنی شما میبینید که یک نیروی روشنفکر حاضر به تعامل و ارتباط با هیچ نیروی روشنفکری خارج از چارچوبهای فکری خود نیست ، که البته این امر نیز دلایل خاص تاریخی – اجتماعی خود را دارد. حصارهایی که در بین این نیروها جهت ارتباط با دیگر نیروها وجود دارد به مراتب بیشتر و قوی تر از حصارهای ارتباطی آنها با عامه است .

به این نکته هم باید اشاره نمود که نیروهای روشنفکر سکولار زمانی میتوانند بر افراد جامعه تاثیر گذار باشند که خود به نوعی قابلیت تاثیر پذیری از دیگران را داشته باشند ، متاسفانه در جامعۀ ما عمدۀ نیروهای به اصطلاح روشنفکر بیش از آنکه در پی تعامل با کنش گران باشند ، در فکر سرباز گیری به فرماندهی خود و تاثیر گذاری بر افراد بدون تاثیر پذیری متقابل میباشند . و اینچنین بخشی از ساخت مطلق انگاری و جزم اندشی و خود شیفتگی در جامعۀ بازتولید میگردد . همپوشانی و همکاری کنش گران جنبش زنان با کنش گرایان نیروهای نوگرای دینی نه تنها به تغییر و تحول در وضعیت موجود زنان منجر میشود ، بلکه باعث ارتقای آگاهی هر دو جریان اجتماعی میشود .

تعامل ساخت جنبش زنان با حکومت دینی

یکی دیگر از مسایلی که در ارتباط با جنبش زنان مطرح است ، نگاه این جنبش به ساختار قدرت و به ویژه حاکمیت دینی است . در واقع جنبش زنان با صرف انرژی خود در پایین جامعه و عدم نگاه به راس هرم قدرت و اساساً هرم سیاسی قدرت و تغییرات از بالا در پی تحقق تغییرات از پایین است . جنبش زنان در جهت تغییرات در بسترها و زمینه های اجتماعی، رویکردهای مدنی و اجتماعی شهروندان و کلیۀ افراد جامعه است تا با این شیوه به نوعی زمینه ساز شکل گیری جریان ها و گروههای اجتماعی و مدنی باشد . بعد از شکل گیری گروههای مدنی از دل آن گروهها و جریانهای اجتماعی و صنفی ، احزاب و سازمان های سیاسی شکل میگیرند که آنها نیز به نوبۀ خود بر دولت و ساختار قدرت و منابع قدرت موثر خواهند بود . جنبش زنان نه در پی تغییر حاکمیت و دولت و نه در پی ایجاد احزاب سیاسی و سازمانهای سیاسی صرف میباشد . به عبارتی رویکرد جنبش زنان ، قدرت – محور نیست . جنبش زنان در حقیقت با افراد جامعه در سطوح پایین هرم قدرت سروکار دارد و در پی تغییر و تاثیر گذاری و ایجاد تغییر در نگاه افراد وتعامل با آنها ست . هدف ، نه ایجاد تغییر در بالا بلکه تغییر در پایین است . شکل گیری تغییر در پایین با چانه زنی و دیالوگ در پایین شکل می گیرد . تز چانه زنی در بالا و فشار از پایین به تز چانه زنی در پایین و فشار از بالا تغییر میابد . هدف از جنبش ، تغییر نگاه و رویکرد افراد در جامعه در سطوح پایین جامعه و رسیدن به خواستهای آنان جهت برابری است . تغییر در حاکمیت و دولت عملاً دستاورد عمده و بنیادینی برای جنبش زنان محسوب نمی شود ، چرا که دولت و حاکمیت محصول نگاه و انتخاب لایه های پایین جامعه هستند . با تغییر حاکمیت و دولت تغییر عمده و ساختاری در وضعیت زیستی زنان و برابری حقوق فردی و اجتماعی آنان با مردان صورت نمی گیرد ، بدین دلیل که افراد بوجود آورندۀ حاکمیت، کماکان آن وضعیت حقوقی را به نوعی دیگر و با اشکال نوین بازتولید می کنند . از این منظر میتوان گفت که سراسر تاریخ ، تاریخ تغییر حاکمان ودولتها در ایران و جهان بوده است که عملاً نه اینکه دستاوردی نداشته باشد ، بلکه دستاورد بنیادینی برای رفع تبعیض از زنان نداشته است . تغییر در حاکمیت های استبدادی با نگاه حداکثری و بیشینه چیزی جز بازتولید دولت های حداکثری و حجیم و تمامیت خواه و نهایتاً عدم تضمین رعایت حقوق زنان دستاوردی نداشته است . به عبارتی دیگر، تضمین لازم جهت رسیدن و توجه به خواست زنان و تامین حقوق آنان در عرصه های گوناگون زیستی به میزان قوت و توانایی نهادهای پایین و جامعۀ مدنی بستگی دارد .

رویکرد انتقادی حداکثری به پایین جامعه است که رویکرد نگاه حداکثری به دولت و ساختار قدرت را کاهش میدهد و دولت را نه به مثابۀ تامین کنندۀ اقتصاد و معیشت مردم و خط مشی زندگی اجتماعی – فردی آنان به لحاظ فرهنگی – سیاسی ، بلکه به عنوان ناظر و داوری جهت تامین نیازهای اولیه افراد و ایجاد محدودیت برای تبعیض وبی عدالتی افراد جامعه می بیند ، به عبارتی در این دیدگاه، دولت از جایگاه نیروی فعال وبازیگر مسلط به جایگاه کنش گری فعال و ناظر اما کوچک و محدود تبدیل می شود . ضرورت این تغییر کارکرد دولت از جانب افراد و شهروندان جامعه یا پایین هرم قدرت در جهت گیری و تداوم و تعمیق این مقوله ، امری مهم و اساسی است . به بیانی دیگر تا زمانیکه نگاه افراد جامعه ما به دولت نگاهی حداکثری است ، یعنی اینکه دولت علاوه بر تامین امنیت و نیازهای اولیه ، بایستی تامین کننده ریز و درشت نیازهای زندگی شخصی و اجتماعی و دخالت در زندگی عمومی و خصوصی افراد باشد ، بدیهی است که زمینه سواستفاده و یا ناکارآمدی دولتمردان و حاکمان در خدمات اجتماعی به افراد و شهروندان نیز مهیا میگردد . ما باید بپذیریم که وضعیت سیطرۀ وسیع و عمیق دولت در ساختار اجتماعی و ابعاد زندگی خصوصی و . . . محصول نوع نگاه ما به دولت و یا ذهنیت ها و آمال ما نسبت به حکومت است . زمانیکه هر فرد ایرانی در پی سیطره و تسلط بر زندگی دیگران و تعیین خط مشی فکری و عملی دیگران در تمامی حوزه ها ست در صورتیکه مجال عملی برای تحقق این خواست خویش را نداشته باشد ، این ذهنیت به صورت آرزویی یا خواستی ذهنی در ناخودآگاه وی جهت انتخاب دولت های حداکثری باز تاب می یابد . به عبارتی تایید دولت های حداکثری و فعال ، نشان دهنده وجود پیش زمینه های ذهنی و تاریخی قوی افراد در نگاه به خود و دیگران است و به نوعی این رویکرد موجود در ضمیر ناخودآگاه ایرانی، در جهان واقعی ارتباطات اجتماعی، در قالب دولت حداکثری نمود می یابد .

ایران به لحاظ تاریخی در دورۀ معاصر ، هم اصلاحات و هم انقلابهای متفاوت را تجربه کرده است . از طرف دیگر به لحاظ تاریخی نیز تجربۀ دولت های پادشاهی با ساختار دیکتاتوری و استبدادی و تمامیت خواهی را نیز به کرات تجربه کرده است ، این تجربه ها و حرکات انقلابی و اصلاحی به پیش روی و تحولات خرد و کلان اجتماعی منجر شده اند ، اما باید توجه کرد که نهایتاً تا به حال اینگونه وقایع یعنی تغییر و تعویض حکام، مشکلات اساسی زنان را نه تنها رفع نکرده است بلکه حداقل دستاوردهای تاریخی آنها را نیز از بین برده است . میتوان گفت که تغییرات اساسی و بنیادین نه از تغییر و تعویض نمایندگان و حاکمان ، بلکه از تغییر لایه های پایینی جامعه می گذرد . البته باید متذکر شد که این بدان معنا نیست که تحولات از بالا خواه انقلاب و خواه اصلاحات حکومتی در روند مسیرهای زندگی اجتماعی بی تاثیرند ، بلکه منظور این است که رسیدن به بنیادهای حقوق فردی و اجتماعی نه توسط یک عدۀ خاص تحت عنوان الیگارشی پادشاهی ، ملی ، طبقاتی ، دینی و . . . بلکه توسط یکایک افراد و نهادهای برآمده از آن افراد است که متحقق می شود . مسیر دستیابی به تغییرات زیرین و بنیادی نه از رهگذر انقلابات و اصلاحات بلکه از رهگذر نهادهای مدنی حقوق بشر ، حقوق شهروندی ، حقوق کارگران ، حقوق زنان و . .. میسر می شود .

در جوامعی دارای پیشینۀ استبدادی فوق العاده قوی که آن پیشینه به بافت اجتماعی و فرهنگی تمامی حوزه های زیستی نفوذ کرده است ، با تغییر صرف نظام های حاکم و جایگزینی با یک نظام دموکراتیک ، دستیابی به حقوق اجتماعی انسانها همچون حقوق زنان ممکن نمی شود . این نظامهای به ظاهر دموکراتیک ، نظامهای شکننده و ناپایداری هستند ، چرا که بنیانهای زیستی و فرهنگی آنها به صورتی دموکراتیک و مدنی شکل نگرفته و وجودشان معلق و بدون ریشه های عمیق اجتماعی است . بنابراین به دلیل وجود بسترهای عمیق اجتماعی سنت خواهانه ، دین خواهانه ، قهرمان پرورانه و منجی طلبانه روشن است که تغییر دولت و حاکمیت چیزی جز عوض کردن اشکال سلطه و تبعیض نخواهد بود . با این توصیف تغییر در شرایط اجتماعی یکایک افراد جامعه است که می تواند موجب دگرگونی بخش عمده ای از سیستم زیستی افراد و زنان می شود . با تغییر در شرایط زیستی در لایه های پایین جامعه است که نهایتاً انعکاسی از آن در نوع و شکل حاکمیت نیز هویدا خواهد شد . با این شرایط می توان گفت که گرچه دولت در ساختار تاریخی اجتماعی ایران دارای شبکه و بافت حداکثر و مطلق گرایانه ای بوده است ، ولی نباید از نظر دور داشت که همین دولت حداکثری با سرکردگی خود محصول نیاز و خواست مردم از پایین بوده است . درخواست و آرزوی افراد جهت وجود و حضور یک نیروی حل و فصل کنندۀ مشکلات مردم در تعیین مسیر تاریخی دولتهای استبدادی و تمامیت خواه نقش بسیار پر رنگی داشته است. به بیانی بهتر ، فرهنگ سیاسی توده ها در جامعۀ ایران است که تعیین کنندۀ بخش عمده ای از حیات ساختار عمودی دولت – ملت گردیده است ، گرچه در عین حال نباید ساختار اقتصادی و شیوۀ معیشتی و شیوۀ مناسبات نیروهای اجتماعی را از نظر دور داشت .

زنان و جنبش زنان آنگاه میتوانند عمیقاً در شیوۀ زیستی خود تغییرات اساسی ایجاد کنند که تغییرات را نه از حاکمیت و دولت و در مجموع با نگاه تغییر از بالا ، بلکه اساساً از دل توده ها و افراد عامه ایجاد کنند . حال فرض کنید که دولت دینی در ایران جای خود را به یک دولت سکولار دهد ، تصور اینکه با جایگزینی یک دولت سکولار، معضلات و مشکلات زنان حل خواهد شد ، تصوری است باطل چرا که دوام یک دولت با ساخت سکولار در یک جامعۀ با بافت عمیقاً متاثر از اسطوره و سنت و دین و ایدئولوژی عمر چندانی نخواهد داشت . توده های جامعه ، دولت سکولار را به تدریج در خود هضم نموده و مجدداً موانع و مشکلات جدید و قدیمی را در سطحی نوین بر سر راه خواستها و مطالبات زنان پدیدار خواهند کرد . پس اساساً مشکل زنان در ایران نه ساخت حاکمیت دینی بلکه ساخت اجتماعی توده ها و افراد جامعه است که بسترها را جهت رشد و ظهور مکرر و تاریخی دولتهای عمودی و اقتدار طلب و تمامیت خواه فراهم می کنند . با تغییر این بستر است که زمینه رشد و شکل گیری چنین دولتها یا حاکمیت هایی بسیار کمرنگ می شود . در مجموع وجود حاکمیت دینی در ایران نه تنها مانع جدی برای فعالیت کنش گران زن در لایه های زیرین جامعه نیست ، بلکه اتفاقاً سنگ محک مناسبی است جهت آزمودن این تغییرات بنیادی . آیا اساساً کنش گران اجتماعی چون زنان توانایی تغییر در بطن جامعه و در مناسبات و ارتباطات زنان با یکدیگر و با جامعه و همچنین تغییر در بافت و شبکۀ اجتماعی را با وجود حاکمیت دینی و مهم تر ازآن توده های دینی دارا هستند یا خیر ؟

اینکه کنش گران جنبش زنان فعالیت خود را کمرنگ کرده و یا اینکه منتظر ظهور دولت سکولار باشند تا پس از پیدایش آن، فعالیت خود را گسترش دهند تقریباً به معنای منفعل ماندن این نیروها در همان شرایط ایده آل ذهنی شان است ، چرا که چنین نیروهایی تازه بعد از تحولات حکومتی، فعالیت خود را به گردن دولت سکولار انداخته و از دولت خود خواستار تغییرات اجتماعی می شوند و این همان سیکل معیوب و درماندۀ ایرانی جهت فعالیت اجتماعی است . موکول کردن تغییر وضعیت زنان به تغییر شرایط اجتماعی مثلاً انقلاب یا اصلاحات یا عبور از جامعۀ سرمایه داری یا جامعۀ دینی بیش از آنکه دلایلی راستین جهت آن تغییرات باشد ، بیشتر به تعویق انداختن حل این مشکلات به آینده است ، البته بی هیچ تضمین عملی و اجرایی. این سیکل و چرخه بایستی در یک مقطعی از هم گسیخته شود و چه زمانی بهتر از حالا و چه نیرویی بهتر از کنشگران جنبش زنان و اتفاقاً در تلاقی با یک حاکمیت دینی . نیروهای جنبش زنان باید با حضور یک حاکمیت دینی به حداقل خواستهای خود برسند ، چرا که به هر حال هر حاکمیتی نماینده و یا کارگزار و یا مطلوب بخشی از نیروهای جامعه است و کمابیش پایگاه اجتماعی خود را حفظ خواهد کرد . قطعاً دستیابی به هر خواسته ای در چنین شرایطی به منزلۀ نهادینه شدن آن خواستها خواهد بود . آن نهادهایی که با وجود حاکمیت دینی شکل بگیرند و رشد یابند ، بدون شک با هر حادثه و رویدادی از هم متلاشی نخواهند گشت و قوام خواهند یافت .

انگیزه، اراده ، برنامه و حرکت در دنیای واقعی پیش زمینه های به وجود آمدن نهادهای جنبش زنان حول محور خواست های آنها خواهد بود . کنش گران فعال جنبش زنان بیش از آنکه در پی تغییرات سطحی و گذرا باشند و بیش از آنکه نگاه خود را معطوف به راس هرم قدرت کنند ، نیازمند چرخش در نوع نگاه خود به قاعدۀ هرم و تغییر ساخت اجتماعی از هرم به شبکه ای افقی هستند . تغییر راس هرم قدرت در عین حال که بسیار سخت و دشوار به نظر میرسد به همان میزان نیز بسیار سهل و آسان است .

به عنوان نمونه در انقلاب سال 57 ایران با وجود مشارکت گسترده و موثر زنان آیا آنها توانستند به حقوق اولیه و روشن خود دست یابند ؟ مگر جز این بود که زنها به سرعت به حاشیه رانده شدند . به عبارتی انقلاب نه در جهت دگرگونی مناسبات اجتماعی بلکه در پی دگرگونی آرایش قوا و نهایتاً افراد حاکمیت بود . تغییر افراد در مناسبات راس هرم قدرت فقط ممکن است باعث تحولاتی گردد و البته فقط ممکن است و هیچگونه تضمینی به لحاظ اجرایی برای آن وجود ندارد . و این همه نه به معنای رویگردانی نیروهای اجتماعی از مفهومی چون انقلاب و یا اصلاحات است بلکه به منظور این است که انقلاب و اصلاح و دگرگونی واقعی نه در تغییر حاکمیت ، بلکه در لایه های و طبقات پایین و میانی و در تغییر روابط انسانی رخ خواهد داد .

در یک جمع بندی خواهیم گفت که خواستهای جنبش زنان با تغییر حاکمیت به دست نمی آید ، همچنان که خواستهای دیگر جنبشها همچون جنبش کارگری و جنبش دانشجویی نیز با تغییر حاکمیت به دست نخواهد آمد . تمامی خواسته های جنبشهای اجتماعی در ایران میتواند با حضور حاکمیت دینی کنونی نیز صورت پذیرد . به مرور و در فرآیند حرکت جنبشها و اصناف و اتحادیه ها و سندیکاها و احزاب سیاسی و نهادهای مدنی و . . . به تدریج دولت با ساخت حداکثری تقلیل یافته و بیش از آنکه بازیگر عرصه های گوناگون اجتماعی گردد به عنوان ناظری بر روند بازیگران صحنۀ اجتماعی خواهد بود . پس نکتۀ نهایی در تعریف ساخت دولت و نسبت آن با کنش گران اجتماعی از جمله جنبش زنان است : بدین سان، رویکرد انتقادی جنبش زنان به ساخت دولت نه در سطح افراد و نه در سطح برنامه های آن ، بلکه به سطوح زیرین آن یعنی ساختار آن معطوف میگردد . با ساخت دولت حداقلی و در عین حال وجود جامعۀ مدنی حداکثری و فعال است که جنبش زنان توان رسیدن به خواستهای خویش را داراست .

چشم انداز های جنبش زنان

نقطۀ عزیمت جنبش نه عضو گیری و حجیم نمودن صرف جنبش با هر قیمتی ، بلکه رسوخ و نفوذ در جامعه با رویکرد انتقادی در جهت خواسته – محور بودن مطالبات زنان است . در حقیقت عضوگیری و فعالیت این جنبش نه در تایید سنگسارکه قطعاً مورد قبول بخشی از مردمان جامعۀ ما ست ، بلکه در انتقاد و حذف این امر غیر انسانی است . به عبارتی در این حالت جنبش با نیرو های اجتماعی که به این مسئله انتقاد دارند دارای همپوشانی است و خود را سازماندهی و تجهیز و تقویت می کند و از سوی دیگر به انتقاد از نیروهایی که مدافع سنگسار هستند می پردازد وبه این شیوه با آنان مرزبندی می کند.. در انتقاد از نیروهای مدافع سنگسار یا مسائلی اینچنینی بنا به پایگاه و موقعیت افراد طبیعتاً روشهای متفاوتی قابل طرح است .

از طرفی جنبش زنان تا زمانی تداوم خواهد داشت که در ارتباط چهره به چهرۀ خود با دیگر افراد توان تاثیر گذاری بر افراد را دارا باشد . در ارتباط چهره به چهره ، هر چهرۀ جدید خود به عنوان یک رسانه جهت تبلیغ و ترویج رویکرد انتقادی جنبش و مطرح کردن خواستهای مشترک زنان و نقد وضعیت هایی چون وضعیت حقوقی زنان است . بدیهی است که در ارتباط و تعامل جنبش با نیروها و افراد جامعه ، برخی افراد نه تنها تحت تاثیر جنبش قرار نمیگیرند ، بلکه عملاً در یک نوع جبهه گیری و رویارویی با جنبش با دلایل گوناگون قرار میگیرند . طبیعی است که در جامعه ای چون ایران با تنوع و تکثر فراوانی که دارد این امر اتفاق افتد . اما آنچه که مهم است این است که جنبش در پی اقناع سازی حداکثری کنش گران اجتماعی با خواستهای خود است ولی باید مواظب بود که جنبش زنان به سمت اقناع سازی حرکت میکند تا زمانیکه و مشروط به اینکه کنشگران اجتماعی خواستهای مشترک و حداقلی جنبش را پذیرا شوند ، در غیر اینصورت جنبش در صورت دنباله روی از توده ها ، رویکرد انتقادی خود را از دست داده و در زندگی روزمره و تاریخی عوامانه مستحیل و غرق میگردد و این نقطه مرزی است برای سقوط به ورطۀ پوپولیسم یا عوام گرایی.

در بحث کثرت و تنوع کنش گران اجتماعی و مدنی در جامعۀ ما موضوع این نیست که جنبش زنان تمامی این تنوعات اجتماعی را متقاعد سازد که در پی تایید و همراهی با آن باشند ، طبیعی و روشن است که بنا بر تعریف منافع و هویت گروه ها و افراد مختلف در جامعه ، هر بخشی دارای خطوط مرزی خاص ، با توجه به منافع خویش است که ممکن است دارای وجوه اشتراک حداکثری با جنبش زنان نباشند ،اما میتوانند دارای همپوشانی حداقلی با این گروه ها در صورت توافق بر موضوعات و خواستهای جنبش باشند . به عبارتی از یکسو جنبش با رویکردی انتقادی و پیشروانه و مدرن و انسان مدار خود ، در پی وسعت بخشیدن به کنش گران منتقد و معترض در سطوح گوناگون جامعه است و از سوی دیگر در پی وسعت بخشیدن و نفوذ در توده ها به هر قیمتی نیست ، چرا که توسعۀ آن با هر رویکردی اساساً تعریف جنبش زنان و خصائص و مطالبات آن را دگرگون و دچار تحول می کند . و البته این مطلب فقط چشم اندازی است برای جنبش ، چرا که در فرآیند حرکت عملی و اجتماعی جنبش تحت تاثیر عوامل و نیروهای مختلف ، جنبش زنان به همان گونه که بر جامعه تاثیر میگذارد ، خود نیز از جامعه متاثر می شود ، چه به لحاظ رویکردی و چه به لحاظ اهداف و روشها و چه خواستهای خود . به هر حال جنبش زنان با باور به انسان و با باور به خرد و توانایی و مختار بودن انسان ، سعی در ایجاد تغییرات در وضعیت زیستی زنان و برآورده نمودن خواستها و مطالبات حداقلی آنان دارد . همین رویکرد ایجاد تغییر ، میتواند تعریف کنندۀ اراده گرایی ، انسان گرایی ، باور به خرد و توانایی فرد ، مختار بودن و انتخاب گر بودن او ست ، باور به اینکه وضعیت موجود ، وضعیتی مطلوب برای زیست زنان نیست و حوزه های گوناگون اجتماعی از تاریخ و دولت و دین تا روانشناسی و ارتباط جنسی و . . . در تعمیق و تثبیت این تضییع حقوق زنان کما بیش موثر و دخیل بوده اند .
جنبش اجتماعی زنان زاییدۀ تعارضات و تبعیض ها نسبت به حقوق اجتماعی – فردی زنان است ، پس با رویکردی انتقادی نسبت به تاریخ زیستی اجتماعی که همۀ ابعاد زندگی را در برمیگیرد میتوان به حداقل چشم اندازهای روشن و برابری خواهانه حقوقی زنان با مردان دست یافت . جنبش زنان با انتقاد به وضع موجود است که می تواند پایدار بماند و بالعکس با دفاع و هواداری از وضع موجود به هر شکل و به هر نوعی از حیات خود باز میماند در حقیقت ، جنبش زنان از آن روی تداوم دارد که در تکثیر و پایداری و تداوم و گستردگی خود پویا باشد و این پویایی در اساس بسته به خصوصیات پیشروانه و نقادانه آن در افراد دارد . جنبشی که ناتوان از ایجاد انگیزه و حرکت در افراد باشد و به عبارتی روشن تر، جنبشی که در ارتباط گیری با افراد جامعه از ایجاد انگیزه و تحرک و تغییر و نقد ناتوان باشد، عملاً پس از مدتی از پویایی افتاده و شکست می خورد . در عین حال بایستی علاوه بر رویکرد انتقادی جنبش زنان به جامعه به زمینه ها و بستر های تعامل جنبش با افرادجامعه نیز جهت راهکارها دقت نمود . ایجاد دیالوگ های دو سویه وچند سویه ، تلاش در جهت ارتقای خرد جمعی ، ایجاد انگیزه برای مقاومت جمعی ، ایجاد تحرک جمعی جهت نقد و تحلیل جنبش و جامعه ، ترویج گفتمانهای ساختار شکن ، ایجاد حس موثر بودن و . . . میتوانند در پیشبرد جنبش زنان در دستیابی به خواستهای خود در سرتاسر جامعه موثر باشد .


* این مطلب در پاسخ به چالش ماه مدرسه فمینیستی، رابطه کمپین یک میلیون امضا با دین و فرایند سکولاریسم در ایران، به سایت مدرسه ارسال شده است.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours