مدرسه فمینیستی: گفته می شود که پخش فیلم مستند «رضاشاه» توسط شبکه «من و تو»، در میان مردم بازتاب گسترده ای داشته است به حدی که تعریف و تمجید گاه تا مرز اسطوره پردازی از این شخصیت پر نفوذ تاریخ معاصر ایران، برخی را به تعجب واداشت، همانطور که مثلا در سالگرد واقعه 28 مرداد اسطوره زدایی از دکتر مصدق در شبکه های اجتماعی نیز تعجب اغلب تاریخ نگاران را باعث گردید. انگار برخی از نخبگان حکومتی و غیرحکومتی، از این چرخش افکار عمومی نسبت به دو شخصیت سیاسی اثرگذار ایرانی، رنجیده شدند. آنهایی که قدرت داشتند، اقبال عمومی به رضاشاه را نتیجه توطئه بیگانگان دانستند و پرخاشگرانه آن را نفی کردند و درصدد برآمدند که با تشدید پارازیت بر روی دیش های ماهواره، پرتوهای آن شبکه بیگانه را از سر مردم دور سازند. آنانی هم که قدرتی نداشتند، با تئوری توطئه ی حاکمان همراه شدند و یا تلاش کردند با تداوم اسطوره سازی ها از دکتر مصدق او را سرپا نگه دارند. اما در این میان کمتر کسی به این پرسش توجه کرد که چرا جامعه ای که پیش از انقلاب 57، رضاشاه ضدقهرمان و مصدق قهرمانش محسوب می شد، حالا پس از سی و چهار سال، درست برعکس شده و رضاشاه به قهرمان تبدیل شده و مصدق چنین به حاشیه رفته است. حالا باید پرسید در جامعه ما چه روی داده است که جایگاه دو شخصیت و نماد اثرگذارش در طی یک نسل، 180 درجه چرخیده است؟
در افکار رایج عامه مردم، نمادها و سمبل های ملی معمولا بر یک بعد اصلی تاثیرگذاری شان ساخته و پرداخته می شوند و به همین خاطر است که به نماد و گاه به اسطوره تبدیل می شوند. مثلا در اغلب ممالک دنیا، مردم عمدتا به خاطر شجاعت، یا رواداری، یا اقتدار و قاطعیت کاریزماتیک یک سیاستمدار ، از او ، نماد و اسطوره می سازند و آن بعد خاص از شخصیت اوست که مورد توجه قرار می گیرد، و این تک بعد هم معمولا در یک پیچ تاریخی مهم در تحولات آن کشور، نمادپردازی می شود و در حافظه افکار عمومی نقش می بندد. طبیعتاَ تغییر و جابجایی چنین نقش حک شده ای نیز به سادگی امکانپذیر نیست و گاه اصلا غیرممکن است. برای همین است که در 50-60 سال اخیر، رضاشاه همواره در افکار عمومی جامعه ما نمادی از اقتداری تزلزل ناپذیر علیه اسلام گرایان افراطی و به حاشیه راندن روحانیت سیاسی بوده است (که نمونه آشکار و صریح اش در واقعه کشف حجاب بازتاب داشته است). از دیگر سو، دکتر مصدق همواره در افکار عمومی ما نمادی از مقاومت در برابر کشورهای خارجی تلقی می شده است. به همین دلیل، مردمی که پیش از انقلاب، می توانست الهام بخش مبارزات شان علیه محمدرضاشاه که وابسته به بیگانگان و خارجیان تلقی می شد باشد.
امروز اما به نظر نمی آید که معنای این دو نماد برای مردم تغییری کرده باشد بلکه افکار بخشی از مردم است که تغییر کرده و نتیجتاَ این دو نماد به رغم آن که همان معناها را در افکار عمومی حفظ کرده اند اما جایگاه شان در نظر نسل امروز ایران، تغییر یافته است. در واقع امروز در بخشی از افکار عمومی مردم، مبارزه با کشورهای خارجی دیگر جایگاهی ندارد و اتفاقا به نظر می آید آنان بخشی از مشکلات شان را ناشی از همین مبارزه با جامعه جهانی که منجر به تحریم ها و اوضاع اقتصادی نابسامان و خطر بروز جنگ شده، می دانند به همین دلیل در این دوره نیاز و ضرورتی نسبت به نمادی همچون مصدق که الهام بخش چنین مبارزاتی بوده، احساس نمی کنند. بخش عمده ای از نسل امروز می خواهد با همه دنیا رابطه داشته باشد، تمدن غرب برایش معنی اینترنت و ماهواره و روند تبادل آزاد اطلاعات را دارد که با بسیاری از امور رفاهی و احساس آزادی نیز همراه است. این درحالی است که مثلا همین نسل جوان برای یک رابطه فیس بوکی با آن طرف دنیا، از سوی کسانی که خود را متولی استقلال کشور و نتیجتاَ درگیر مبارزه با کشورهای خارجی (دشمن!!) می دانند مورد مواخذه قرار می گیرند. حال باید پرسید در این شرایط به راستی چه ضرورتی وجود دارد که افکار عمومی مردم از نماد دکتر مصدق که نمادی برای مبارزه با خارجیان و بیگانگان است، بهره ببرند و بار دیگر او را احیاء و زنده کنند؟ به نظر می آید که تا وقتی پرچم مبارزه علیه خارجیان و کشورهای غربی را مسئولان حکومتی ما افراشته اند (و برخی از همین مسئولان از این پرچم به نوعی برای ایجاد فضای بسته و امنیتی در جامعه بهره می برند)، انگار که چنین ضرورتی در میان مردم ـ بویژه در میان نسل جوان ـ به وجود نخواهد آمد که از نماد مصدق بهره ببرند. بنابراین شاید طبیعی باشد که مصدق، امروز نمی تواند به عنوان نماد و شخصیتی که افکار عمومی به آن نیازمند است تلقی شود.
اما در این میان چگونه است که نماد رضاشاه می تواند در چنین شرایطی در افکار عمومی احیاء و بازتولید شود؟ اگر از دستگاه نظری توطئه بینی فاصله بگیریم و کمی به بسترهایی که چنین اتفاقی در آن رخ می دهد رجوع کنیم می بینیم که احیاء نماد رضاشاه پهلوی بخشاَ ناشی از شکست مردم است برای عقب راندن اسلام گرایان افراطی که در بخشی از ساختار حاکمیت موضع گرفته اند. لذا می توان گفت که معنای نماد رضاشاه در افکار عمومی تغییری نکرده، یعنی این نماد همچنان نماد اقتدار و قدرت مطلقه است اما به نظر می آید که این نسل جوان است که نسبت به نسل قبلی، تغییر کرده و با توجه به تجربه های امروز خود، جایگاه این نماد (رضاشاه پهلوی) در نظرش، جایگزین شده است. به این استناد شاید بتوان گفت که در واقع برخورد حاکمان است که سبب شده، نماد رضاشاه در افکار عمومی مردم مورد استقبال قرار گیرد زیرا طی سی سال گذشته، همین مردم بارها و بارها تلاش کرده اند تا با روش های آرام، نه اسلام و نه کل حاکمیت، بلکه اسلام گرایان افراطی درون ساختار حاکمیت را تعدیل و زندگی معمولی خود را از شر سرکوب های کوچک و هر روزه دور نگه دارند اما بارها و بارها در این راه شکست خورده اند. هنوز گشت های ارشاد برای بدحجابی و دخالت در رابطه ی دختران و پسران (که بخشی از زندگی مردم را تحت تاثیر قرار داده) به راه است، و به رغم این همه تلاش هر روزه ی مردم برای آن که دست مداخله گر دولت را از: نوع پوشش و حجاب خود، از مهمانی هایشان، از تفریحات شان، از پارازیت اندازی بر گیرنده هایشان، و از رابطه فرزندان مونث و مذکرشان و… کوتاه کنند و از آزادیهای اجتماعی، حداقل از یک زندگی معمولی برخوردار باشند، اما این دخالت ها همچنان وجود دارد.
دوران اصلاحات با آن همه امیدی که مردم داشتند تا نه حاکمیت و نه اسلام، بلکه با سنگر گرفتن پشت رویکرد اصلاح طلبانه شاید نیروهای افراطی و خشونت طلب که درون حکومت سنگر گرفته اند را کنار بزنند، شکست خورد و نه تنها بنیادگرایان خشونت طلب کوتاه نیامدند بلکه افراطی ترین نیروها بر مستند قدرت و به تسخیر مراکز بیشتری از قدرت سیاسی موفق شدند. در سال 1388 باز هم امیدوارانه مردم تلاش کردند که به طریقی مسالمت آمیز رأی و نظر خود را بگویند و مثلا شعار توقف گشت ارشاد توسط آقای میرحسین موسوی را مثل حلوا بلعیدند ولی باز هم نشد که نشد. از همین روست که به نظر می رسد این تجربه های مسالمت آمیز ولی شکست خورده است که می تواند نمادی همچون رضاشاه را در افکار عمومی احیاء و بازتولید کند. زیرا که به نظر می آید مردم و بویژه نسل جوان، در پس این شکست ها احتمالا به این نتیجه می رسند که گشت ارشاد و… انگار که با حرف و منطق و عمل مسالمت آمیز بر نمی افتد، بلکه شاید با کمک قدرت و اقتدار است که امکان از بین رفتن این دخالت ها وجود دارد، از همین روست که نماد رضاشاه به عنوان کسی که با زور و قدرت توانست افراطیون را عقب براند، می تواند برای نسل جوان، جذابیت داشته باشد، و احتمالا تصور می کنند در پناه اقتدار کسی مثل او ، شاید بتوانند به راه حلی برای خروج از بحران و حل و فصل معضلات شان دست یابند. حال باید از مسئولان پرسید به راستی چه کسی در این میان مقصر است: مردمی که دیگر حتی برای دستیابی به یک زندگی معمولی برای گشت و گذار در خیابان و بدون مزاحم، ناامید شده اند و به دنبال کسی می گردند که حداقل بتواند با زور و قدرت، این حداقل را برایشان فراهم سازد؟ یا کسانی که خود را متولی جامعه می دانند و حاضر نیستند واقعیت ها را بپذیرند و می خواهند از زندگی مردم معمولی در کوچه و خیابان، خرج کنند و از آن، برای درگیری های خود با جناح های مقابل در ساختار حاکمیت، و نیز در سطح بین المللی، سود بجویند؟
به نظر می آید این بار هم بخش هایی از مردم تلاش کردند که به شعار دکتر حسن روحانی مبنی بر عدم دخالت در زندگی مردم (مثل تعدیل فشار بر جوانان، جلوگیری از پارازیت اندازی بر ماهواره ها و…) دل ببندند، هر چند بسیاری در این میان هیچ امیدی به تحقق چنین شعارهایی ندارند اما باز هم به رغم ناامیدی، تلاش کرده اند. حال اگر باز هم این تجربه شکست بخورد، آن زمان است که نمادهایی همچون رضاشاه پهلوی بیش از پیش گسترش می یابند و ای بسا تقدیس هم خواهند شد. اکنون توپ در زمین مسئولان دولتی است که درست بیاندیشند و درست عمل کنند.
+ There are no comments
Add yours