مدرسه فمینیستی: این روزها، خبرها را دنبال میکنم و تنها سکوت میکنم. سکوت من اما از رضایت نیست. حملههای نیروهای داعش و مقاومت زنان کوبانی و… . اما این بار سخن از پایتخت فرهنگی جهان اسلام است که در آن خبری از فرهنگ نیست. هنوز چند روزی از زمزمههایی مبنی بر تعطیلی مرکز مطبوعات اصفهان نگذشته بود که اوضاع اصفهان دوباره خبرساز شد. این بار باز هم زنان قربانی شدند. زنان اصفهان در این روزهای پاییزی حال خوبی ندارند. این پرسشی است که هزار بار از خود پرسیدهام: خشونت علیه زنان تا کی ادامه دارد؟ در این روزهای پاییزی شهر رنگ کبود به خود گرفته است. این روزهای پاییزی برای زنان بغض شده است، بغضی که نمیشکند. فضای شهر خفقانآور است. هرروز صبح که از خانه بیرون میآیی، شهر حال خوبی ندارد. باز هم دیروز یا دیشب در کدام خیابان زنی قربانی شده. از در و دیوار شهر تجاوز می بارد. فضای شهر متشنج است. در چهرههای بانوان اصفهانی نگرانی و اضطراب را میبینی. صبح سهشنبه که سوار اتوبوس میشوم، همه از ماجرای اسید پاشی شب گذشته در یکی از خیابانهای اطراف محل سکونت ما میگویند. حال خوبی ندارم. آینهی کوچکم را در برابر صورتم میگیرم، شاید آخرین بار باشد که این چهره را میبینم. خانم مسنی که در کنارم نشسته است، میگوید: «دخترم اینها همه شایعه است، زایندهرود را خشکاندند. حالا میخواهند زنها را خانهنشین کنند. هدفی غیر از این ندارند. زنها همین طوری افسرده هستند. بیرون هم نیایند، چکار کنند؟ همهی این حرف و حدیثها هم در اصفهان است.» خانم دیگر میگوید: «چه دروغی؟ دوستم با چشمهای خودش دیده بود که در خیابان مهرداد به خانمی اسید پاشیدند و رفتند.» هر روز که سوار اتوبوس میشوم همین اوضاع است. خانمی دیگر از آن طرف بلند میگوید: «از وقتی امام جمعهی شهر گفته: مسئلهی حجاب دیگر از حد تذکر گذشته است و برای مقابله با بدحجابی باید چوب تر را بالا برد و از نیروی قهریه استفاده کرد؛ از آن روز این اتفاقها در اصفهان رخ داد وگرنه اصفهان شهر امنی بود.» خانم دیگری که کنارش نشسته است میگوید: «اینها شایعه است. من بعضی از خانوادههای قربانی را میشناسم، از خانوادههای اصیل اصفهان هستند. مومن و با حجاب.» خستهام، نگران و دلواپس. از اتوبوس که پیاده میشوم، هیچ زنی را در پیادهرو نمیبینم. هر دو قدمی که برمیدارم، پشت سر و اطرافم را نگاه میکنم. ماموران شهرداری مشغول آب دادن به درختها هستند. با تعجب نگاهم میکنند. چرا؟ چون زن هستم و این روزها متهم به زن بودن. عبور هر موتورسواری در خیابان دلم را میلرزاند. لعنت بر ناامنی. سفرنامهی کروسینسکی را که دربارهی سقوط اصفهان میخواندم، وحشت، تمام تنم را دربرمیگرفت. مغولها، افغانها و اینبار اسیدپاشها…
ماهور از این روزهای دانشگاه میگوید: «یکی از دوستانم تنها فرزند خانواده است و خانوادهاش اجازهی رفتن به دانشگاه را نمیدهند، حتا به قیمت ترک تحصیل.» شبهای اصفهان، آرام و خالی است. ترس و وحشت شهر را فراگرفته. در این میان برخی، از این فرصت استفاده کردهاند و با ریختن آب بر سر و صورت دختران، ماجرای اسیدپاشی را به شوخیهای آزار دهنده تبدیل کردند. هیچ کس نمیداند بر دختران و زنان شهر من چه می گذرد. زن که باشی میفهمی ترس همیشه هست. یک روز قتل، یک روز تجاوز، یک روز اسید.
مردم اصفهان روز چهارشنبه در مقابل دادگستری تجمع کردند. بیشتر معترضان، مادران و پدرانی بودند که نسبت به فقدان امنیت دختران خود معترض مقامات قضایی بودند. در این تجمع مردمی، شعارهایی نظیر: «زایندهرود خشک شده، اسیدپاشی مُد شده»، «امنیت، آزادی حق مسلم ماست»، «اصفهان شهر ما، امنیت حق ما»، «نیروی انتظامی چشمان خواهرم کو؟»، «مرگ بر اسید پاش» و… سر داده شد.
سخن آخرم با مسئولین هست که چند هفته پیش در اجلاس بینالمللی گردشگری ناملموس شرکت کردند و در بهترین هتلهای اصفهان اقامت گزیدند و بازدیدهایی از مکانهای مختلف انجام دادند. هنوز دو روز از پایان اجلاس نگذشته بود که ماجرای اسید پاشی به طور ملموس در شهر گزارش شد ولی متاسفانه هیچ مقامی احساس همدردی با خانوادههای قربانی انجام نداد. به راستی چرا؟
+ There are no comments
Add yours