مدرسه فمینیستی: آرمان، یعنی فراروی از وضع موجود. و آرمان داشتن، یعنی توانایی به تصویر کشیدن آن چیزی که نیست: ناکجاآباد. آرمان، زیبا است، و آرمان خواهی می تواند انگیزه باشد.
بسیاری از جوانان هم نسل من، به دلیل بی اعتمادی به آرمان خواهان گذشته و تجربه سال ها سرکوب، علاقه ای به رویابافی ندارند. آنها خیال را باطل و بیهوده می دانند، و زندگی را مفید می شمرند. در مقابل، اما هستند جوانانی که با «آرمان جهانی بهتر» زندگی خود را معنا می بخشند. جوانانی که درد را می بینند، و جهانی را قادر به تصور هستند که دردی ندارد. آنها رنج را حس می کنند و خوشبختی را آرزو دارند. آنها به دنبال راه درمان هستند.
اما آرمان ها هرچه قدر هم که زیبا و کامل باشند، به تنهایی توان تغییر وضع موجود را ندارند. تغییر دادن نیاز به اراده، جسارت، و عمل کردن دارد. برای تغییر دادن باید از دو مرز گذشت: یکی، مرزهای جهان ناجور موجود؛ و دومی، مرزهای اسطوره ای ارزش های تام. اگر آرمان ها را در دایره گزاره های قدسی محصور کنیم، به اسطوره تبدیل می شوند. برای تغییر آن چیزی که هست باید از آسمان رویاها پائین آمد و پا بر روی زمین سخت گذاشت. هر قدر آرمان ها کامل هستند، زمین ناهموار است. و یک شبه نمی توان زمین را به قامت آرمان ها هموار کرد. تغییر دادن این زمین سخت، درد دارد: دردی شبیه زایمان.
اگر جسارت عمل داریم، باید از گوشه ای از همین زندگی روزمره مان آغاز کنیم. وگرنه در دایره آرمان درجا می زنیم، وگرنه آرمان مان به شعار تبدیل می شود، و تنها گزاره ای صلب از آن باقی می ماند. به جای اینکه جهان را به آرمان مان نزدیک کنیم، در دایره آرمان باقی می مانیم، درجا می زنیم و زندانی می شویم. آن انگیزه ای که می توانست به تغییر جهان بیانجامد، به تحلیل ما منجر می شود. و هر روز بیش از پیش در خود فرو می رویم…
دو سال پیش، کارزاری آغاز شد که به اعتقاد بسیاری، عمر آن نباید بیشتر از سه ماه بطول می انجامید. دولتمردان حاکم باور نمی کردند که کارزار یک میلیون امضاء، تا امروز چنین گسترده شود. منزه طلبان، بر اهداف حداقلی کمپین خرده می گرفتند و از کنج برج عاج خویش به نواقص آن طعنه می زدند. طلبکاران به صف ایستاده بودند و ناراحت از اینکه چرا سهمی ندارند. و ناامیدها نیز تنها آه می کشیدند. با وجود همه اینها، کارزار یک میلیون امضاء رویایی بود که با تمام ناممکنی اش، با تمام مشکلاتش، با تمام چالش هایش، تنها به خاطر جسارت عمل کردن، به حیات پویای خود ادامه داد. کارزار یک میلیون امضاء از موانع بسیاری گذشت که هنوز مدعیان حرفه ای انقلاب در خم آنها گیرند.
امروز، وقتی به عقب می نگرم، با وجود همه سختی ها، با وجود همه اختلافات، و همه ناکامی ها؛ اما لذتی هست که پنهان نمی شود: لذت زندگی و مخاطره کردن. کارزار یک میلیون امضاء به بسیاری جسارت مخاطره کردن، اشتباه کردن، تجربه کردن، و باز پیش رفتن را آموخت.
طی دو سال گذشته، جنبش یک میلیون امضاء، دوره پر فراز و نشیبی را از سر گذرانده است. مرور تجربه های این دو سال مسلماً می تواند درس های مفیدی برای روشن تر ساختن مسیر باقیمانده فراهم کند. در این یادداشت، روند حرکت دوساله کمپین در قالب چهار دوره شش ماهه بررسی شده، و همچنین چالش هایی که در این روند، کنشگران این جنبش را به خود مشغول داشت، مرور می شود. در ادامه، قرائتی از مشی عملگرایانه به عنوان راه حلی برای گذار از چالش های کمپین، ارائه می شود؛ و در نهایت، به مسئله ایجاد «بحران مشروعیت» در ارزش های نظام دولت-مردسالار ایران به عنوان پیامد اصلی حرکت کمپین پرداخته می شود.
چهار دوره، چهار چالش
آغاز به کار کمپین یک میلیون امضاء در شرایطی رخ داد که گردی از ناامیدی در میان کنشگران اجتماعی و سیاسی جامعه منتشر شده بود. قدرت گیری دولت-مردان تندرو در جریان نمایش انتخاباتی و سرکوب خشن جنبش های اجتماعی تا نیمه سال 85، بسیاری را منفعل ساخته بود. دستگیری گسترده اعضای سندیکای کارگران اتوبوسرانی در اعتصاب بهمن 84، و همچنین برخورد خشونت آمیز با تجمع زنان در روز 22 خرداد 85، از نمونه های برجسته پروژه سرکوب در این دوره است. بسیاری از کنشگران اجتماعی در این دوره دچار تردید در کنشگری شده بودند. در این میان، ظهور کارزار یک میلیون امضاء براستی معجزه ای بود که خونی تازه نه تنها در رگ های جنبش زنان، که حتی سایر جنبش های اجتماعی دمید.
ضربات دستگاه سرکوب به قدری بود که حتی سکانداران این دستگاه نیز باور نمی کردند، در میان این ضربات، جوانه ای قد علم کند. آنها تصور می کردند با بستن درب سالن رعد، این حرکت در نطفه خفه خواهد شد. آنها نیز بسان منزه طلبان برج عاج نشین بر این عقیده بودند که ارتباط «چهره به چهره» تنها شعار است. اما پس از رعد، کنشگران کمپین به زیر پوست شهر رفتند، دور از چشم دولت-مردان و منزه طلبان، تا اینکه پس از چند ماه، برگه های پر از امضاء، داوطلبان جدید، و گروه های تازه نفس، مانند قارچ از دل خاک روئیدند. وقتی اولین نشست جمعی کمپین در تهران برگزار شد، تازه قله های این کوه یخ خود را نشان داد. جوانه کمپین در زیر پوست شهر ریشه دوانده بود. تا اعماق پیش رفته بود. حتی به آنجایی رسیده بود که منزه طلبان، در کتاب ها خوانده اند که محل اسکان «پرولتاریا» است. کمپین یک میلیون امضاء به میان مردم رفته بود.
شش ماه نخست کمپین، زمانی بود که به دور از فشارهای امنیتی، کنشگران کمپین با شور و اشتیاق به میان مردم می رفتند. به دور از حرافی های منزه طلبان، این کنشگران کمپین بودند که دست به کار می بردند. آنها جسارت کردند و با مردم به سخن درآمدند. چهره به چهره با آنها به گفتگو نشستند و قوانین بدیل را با هم ساختند. آرمان برابری خواهی به قدری انگیزه بخش بود که بسیاری از تفاوت ها دیده نمی شد. کنشگران کمپین بیشتر در پی کشف ناشناخته ها بودند.
در این مرحله، شور و شوق در دل کمپینیان رخنه کرد. رشته هایی نامرئی آنها را به هم و به مردم پیوند داد و احساسی جمعی شکل گرفت. شش ماهه نخست کمپین، براستی دوره ای رویایی بود. احساسی که در آن دوره شکل گرفت، هنوز نیروی محرکه اصلی جنبش یک میلیون امضاء است. کنشگران کمپین باور کردند که برای تحقق آرمان برابری خواهی می توان اقدام کرد. آنها باور کردند که اگر دست به کار شوند، آرمان ها دست یافتنی هستند. آنها آموختند که برای عمل کردن باید منعطف بود. آنها آغاز به شناختن مردمِ خود کردند.
شناخت مردم، عمل کردن بر روی زمین، و برخورد با واقعیت ها، یعنی چالش های جدید. شاید بتوان چالش با مذهب مردم را نخستین چالشی دانست که کنشگران یک میلیون امضاء با آن مواجه شدند. برای بسیاری از آنها مردم مقدس بود و مذهب، مُسکن. اما وقتی مردم، مذهبی بودند، آن وقت چه؟ به سوال مردمی که نگران مذهبشان بودند کدام ماده حقوق بشر یا کدام سطر از مانیفست کمونیست را باید آیه می آوردند. حتی آیه های آسمانی هم فایده ای نداشت. دستورات آشپزی انقلاب در جیب اورکُت شان بود، اما در دست شان برگه های امضایی که آشی را هم نمی زد، جز آش نذری! زمین سخت، با تمام پیرایه هایش، باز هم جواب سخت می خواهد. کنشگران کمپین در جریان عمل آموخته بودند که باید با زبان زندگی روزمره با مردم سخن بگویند. اما هنوز قادر به هضم کاری که انجام می دادند، نبودند. مدتی طول می کشید تا عملی که بصورت خودانگیخته انجام می دادند، فهمیده شود و به سیاق الفاظ به نظریه درآید.
شش ماهه دوم کمپین، دورانی بود که کنشگران متفاوت کمپین آغاز به خلق چارچوب های تفسیری خود نمودند. اهداف حداقلی کمپین این زمینه را فراهم کرده بود که گروه های مختلفی از کنشگران با نقطه عزیمت های نظری متفاوتی وارد میدان عمل مشترکی شوند. به تدریج، تفاوت در نظریات، به تفاسیر متفاوت از واقعیات تبدیل شد. هویت های پیشینی کنشگران به تدریج برای پاسخگویی به سوالاتی که در مواجهه با واقعیت عملی ایجاد شده بود، به کار آمد. هر دسته ای در کمپین، بر اساس نظریاتی که داشت تلاش کرد به سوالات و چالش ها پاسخ گوید. جریان پاسخگویی و تضارب آراء به صیقل خوردن تفاسیر منجر شد. و در نهایت، ادبیات و نمادهایی جدید برای خلق گفتمان برابری خواهی فراهم شد.
از جمله، مباحثی که درباره رابطه کمپین با قدرت سیاسی طرح شد و ظرف عمل کمپین از نظرگاه های مختلف مورد تحلیل قرار گرفت. برخی، برنامه کمپین را از آن جهت که نهایتاً به تغییر قوانین می انجامد، نوعی کنش سیاسی دانستند؛ و گروهی دیگر بر این نظر بودند که اساس کار کمپین اجتماعی است و تغییر در جامعه مدنی را اصل قرار دادند. اگرچه، اکثر کنشگران بر «استقلال» کمپین از جریان های سیاسی به عنوان اصلی بدیهی باور داشتند، اما تعریف استقلال و مرزهایش برایشان متفاوت بود. تنظیم رابطه با «امر سیاسی» دومین چالش کمپین بود. باز هم جریان عمل، و آزمون و خطا در مواجهه با نیروهای مختلف سیاسی به کنشگران کمپین آموخت که با تاکید بر سه سند حداقلی، ضمن حفظ استقلال، زمینه را برای جلب حمایت و یارگیری از دیگران فراهم کنند. نتیجه این تجربه، پیوند سازنده ای بود که با جنبش دانشجویی برقرار گشت.
از دیگر خصایص شش ماهه دوم، گسترش فوق العاده کمپین در سراسر کشور بود. «تهران»محوری مورد نقد قرار گرفت و توجه به شهرهای مختلف ایران از اهمیت برخوردار شد. البته، از آغاز کمپین، گروه های مستقلی در شهرهای دیگر تشکیل شده بودند، اما در شش ماهه دوم، این روند شتاب گرفت. آذربایجان، کردستان، رشت، اصفهان و شیراز به پایگاه های مستحکم کمپین در نقاط مختلف کشور بدل شد.
در جشن یک سالگی کمپین، شبکه گسترده ای از داوطلبان جمع آوری امضاء بوجود آمده بود که به راستی به قول شیرین عبادی، حتی اگر اعضای اولیه هم می خواستند، دیگر امکان متوقف کردن این روند وجود نداشت [1]. در این مقطع، کمپین یک میلیون امضاء به آستانه بلوغ رسیده بود. دیگر، از ائتلاف فراتر رفته بود و به جنبشی در درون جنبش زنان بدل شده بود. همین مسئله، نقابداران امنیتِ دولت-مردان را به تکاپو واداشت. آنها از غفلتِ خود پشیمان شدند و پروژه ای جدی برای سرکوب کمپین تدارک دیدند.
شش ماهه سوم کمپین، دوره مقابله با فشار و سرکوب بود. اگرچه پیش از آن نیز جمع آوری کنندگان امضاء در پارک و خیابان و مترو بازداشت می شدند، اما از تابستان 86 سناریویی برای شکست کمپین از سوی نقابداران امنیت کلید خورد. اتهام ارتباط با گروه های ضد انقلاب و تلاش برای براندازی مخملین، که در دادگاه با عنوان «اقدام علیه امنیت ملی» بر داوطلبان کمپین چسبانده می شد، داستان اصلی این سناریو بود. دستگیری خشونت آمیز 25 نفر از آموزشگران و داوطلبان کمپین در خرم آباد و تلاش برای ساختن فیلم های اعتراف، صحنه نخست این سناریو بود. پائیز و زمستان 86، بازداشتگاه ها، زندان ها و دادگاه ها به محل ایاب و ذهاب کنشگران کمپین تبدیل شد. تلاش شد تا کمپین را به «پژاک» که در کوه های قندیل می جنگید، مرتبط کنند. البته، جا داشت که دور تر هم بروند، مثلاً تا کوه های چیاپاس! دختران کرد را ماه ها زندانی کردند و در بازجویی های فنی آنها و ما را قانع کردند که کمپین پوشش علنی فعالیت براندازانه است.
در این مدت، مادران کمپینی همه وقت خود را به آزادی فرزندانشان اختصاص دادند، و تصاویر رسانه ها از کمپین بیش از آنکه درباره گسترش دامنه جمع آوری امضاء باشد، به گسترش دامنه دستگیری اعضاء معطوف شد. دیگران، کمپین را با بازداشت هایش می شناختند. کنشگران کمپین باید دو کار را همزمان انجام می دادند، جمع آوری امضاء و حمایت از یاران در بند. نتیجه این شد که سیر شتابناک رشد کمپین دچار رکود و وقفه شد. اما، کنشگران کمپین صبورانه هزینه ها را از سر گذراندند. و هزینه ها به ارزش بدل شد.
تیغ سرکوبِ مستقیم کند شد. در بازداشتگاه و زندان و دادگاه نیز سخن از برابری خواهی در گرفت. شعبه کمپین یک میلیون امضاء در بند نسوان اوین تاسیس شد. نتیجه این دوره رکود، بالا رفتن آستانه تحمل کنشگران کمپین بود. آنها در کارگاهی شش ماهه فرا گرفتند که چگونه هم امضاء جمع کنند، هم از یاران خود حمایت کنند، هم هزینه کمتری بپردازند، و هم هزینه ها را به ارزش بدل کنند. سرانجام، سومین چالش کمپین، یعنی چالش هزینه ها، به فرصت بدل شد. و این رکود، مقدمه آغازی دوباره شد.
در دوره سرکوب، بحث و جدل پیرامون تفاسیر متوقف شده بود و تفاوت ها از بغض دشمن مشترک پنهان مانده بود. با کنار رفتن سایه اقتدار نقابداران سرکوب، جرقه های نقد بر پیکره کمپین شعله برکشید. کمپین نیاز به دگردیسی داشت. هویت های پیشینی کمپینیان که در دوره سرکوب فرصت شناخت یکدیگر را نداشتند، به یکباره در برابر هم قرار گرفتند. لازم بود تا هویت ها مشخص شوند. کمپین ظرف عملی حداقلی بود که تفاوت های بسیاری را در درون خود جای می داد. لازم بود تا کنشگران کمپین خود را بر اساس تفاوت هایشان سازمان دهند. و هر هویتی با تفسیر خود از کمپین به مبارزه ادامه دهد. فربه شدن کمپین از هویت های جدید، ایجاب می کرد که کمپین پوست بیاندازد. روند دگردیسی و تجدید ساختار آغاز شد. روندی که خالی از درد نبود.
در هشت مارس 86، اتفاقی جدید رخ داد. دو مراسمِ روز زن از سوی دو گروه کمپینی در تهران برگزار شد. ایده هایی جدید برای تغییر در نحوه سازمان یابی کمپین در قالب تاسیس مدرسه فمینیستی، عملی شدند. گروه و رسانه ای جدید در حمایت و تحت برنامه کمپین یک میلیون امضاء فعالیت خود را در تهران آغاز کرد. پیش از این، همه داوطلبان کمپین در تهران به سمت سازمان و تقسیم کاری «واحد» سوق داده می شدند. با تاسیس مدرسه فمینیستی، نوعی سازمان یابی جدید بر اساس هویت یابی مشترک ایجاد شد. کنشگران کمپین بر اساس هویت خود و بر اساس تفاسیر خود به حمایت و کنشگری در جنبش یک میلیون امضاء پرداختند. اینبار، مبنای اتحاد کمپینیان نه سازمانی واحد، بلکه اهدافی مشترک بود.
اما، سرکوب در نظام مردسالار، به پیچیدگی همه نابرابریها است. اگر نشد که مستقیماً این جنبش سرکوب شود، شاید اینبار نوبت مقابله غیرمستقیم باشد. نوبت دوره شایعات، تهمت ها، رواج بی حرمتی ها، تقویت هویت های کاذب و … .
در آستانه آغاز سومین سال کارزار یک میلیون امضاء با چهارمین چالش کمپین مواجه هستیم. چالش در سازمان یابی و تعیین رابطه هویت های مختلف با یکدیگر. گذر از این چالش و توان «تجدید ساختار» کمپین می تواند، قواعد تازه ای برای عمل جمعی فمینیستی پدید آورد. شاید جسارت عملگرایی بتواند زمینه را برای گذر از این چالش فراهم سازد.
عملگرایی یعنی جسارت تجربه کردن
مباحثه درباره هویت ها، سنتی انتزاعی است. چنین سنتی ممکن است به هویت هایی کاذب بیانجامد. برقراری تعادل ذهنی میان برچسب های هویت ساز، گاهی به نتایج عجیبی می انجامد. گاهی چپ گویان را در آغوش راست گرایان قرار می دهد. اما، اگر هویت بر اساس عمل شکل بگیرد، لااقل هسته سختی دارد. هسته سختی از جنس زمین، و نه آرزوهای دور دست.
بسیاری از ما عادت داریم، اختلافات در رفتار و عمل را به تفاوت در اندیشه ها حواله دهیم. سپس بر اساس این تفاوت های ذهنی، هویتی برای خود ساخته و برچسبی وارونه به طرف مقابل بزنیم. چنین منطقی اگر فرافکنانه نباشد، ناشی از نظرورزی است.
اما، ما آن چیزی نیستیم که فکر می کنیم، بلکه عمل و رفتارمان واقعیت ما است. از این جهت، ارتقای آگاهی لزوماً به تغییر در رفتارها منجر نمی شود. از دهه 1970، جریانی در چپ مُد شد که به جای ایجاد احزاب و سندیکاها، شعارهای ناب می داد: «بیایید واقع بین باشیم: ناممکن را بخواهیم». آرمان ها در قالب شعار، بسیار زیبا هستند. اما برای تغییر، شلیک الفاظ کافی نیست. پیش از آن، اگر ساعت کار کارگران به 8 ساعت رسید، یا سیاهان شهروند شدند، یا زنان به حق رای دست یافتند؛ هیچ کدام نتیجه شعارهای ناب نبود. آنها در جامعه مدنی، سنگرهای خود را بنا کردند و دست به عمل مستقیم زدند [2].
چپِ فرهنگی [3]، زیبا است؛ اما نه در جهانی که حتی نمادِ چه گوارا قلب می شود، و در بازار سرمایه به سکه ای فروخته می شود. پیشگام بودن بر اساس پیشگویی تعیین نمی شود، باید پیشرو بود. به صرف داشتن آرمان های رادیکال در اندیشه، و شعارهای آتشین در کلام، نمی توان بر واقعیت تاثیر گذاشت؛ برای تغییر واقعیت باید دست به عمل زد. امروز، آن نیروی چپی می تواند جهان را تغییر دهد که دست به عمل برد و از آلودگی دامنش هراس نداشته باشد.
نظرورزان معتقدند، همین که به افراد نشان داده شود که عقاید آنها چطور تحریف شده است، آگاهی کاذب ناپدید می شود و آنها مستعد آگاهی راستین می گردند. اما مسئله اینجاست: بسیاری از ما می دانیم که آگاهی تحریف شده ای از واقعیت داریم، و کارهای اشتباهی انجام می دهیم، اما این باعث نمی شود که از آن کارها خودداری کنیم. همانگونه که بسیاری از زنان می دانند که وضعیت موجود نابرابر است، بسیاری از آنها از تبعیض موجود در قوانین مطلع هستند، بسیاری از زنان، خشونتی که در خانواده و جامعه می بینند را ناعادلانه می دانند، اما همچنان به این وضعیت تن می دهند. البته هر از چندگاهی، واکنش های خشمگینانه بروز می کند، اما باز هم می گویند: «تا بوده همین بوده، باید سوخت و ساخت». در واقع، مسئله بسیاری از زنان آگاهی نیست. مسئله آنها جسارت اعتراض و اقدام برای تغییر است.
نظام تحریفگر موجود، نه بر اذهان ما بلکه بر اَعمال ما مستولی است. به عبارت دیگر، انحراف از حقیقت در آن کاری که انجام می دهیم نهفته است، نه در آنچه که فکر می کنیم [4]. از این رو، برای در هم شکستن این مناسبات، به جای نظرورزی باید دست به عمل زد.
اگرچه نمادهای بدیل، شور می آفرینند، و مشروعیت نظام نمادین مستقر را به چالش می کشند، اما برای جایگزین شدن و ساخته شدن جهانی بهتر، انقلاب در معانی کافی نیست. زمین سخت، جواب سخت می خواهد. نمادهای مستقر بر پایه های واقعی استوار هستند، نه در آسمان ها. برای تغییر جهان باید، پایگاه ها و سنگرهای نظم موجود را یکی یکی فتح کرد. برای مبارزه سنگر به سنگر، «نهادهای بدیل» نیاز است. مقاومت نمادین کافی نیست، باید سازمان هایی مقاوم ساخت.
از این جهت، عملگرایی، می تواند راهگشای فراروی از نظرورزی باشد. هر قدر نمادهای بدیل، آرمانی و کامل هستند؛ در مبارزه سنگر به سنگر، ناگزیر از انتخاب بهینه هستیم. برای ساختن نهادهای بدیل، چالش و سازش، سیاست اصلی است [5]. گاهی برای فتح سنگری تازه، ناگزیر باید از سنگری دیگر عقب نشینی کرد. برای یک خیز بلند، باید دورخیز کرد. در این مبارزه، عقب نشینی به معنی مصلحت نیست. وقتی زیر ذره بین منزه طلبان قرار داشته باشی، عقب نشینی ماهرانه عین جسارت است. بدین ترتیب، عملگرایی یعنی جسارت تجربه کردن، یعنی جسارت آزمون و خطا. برای یادگرفتن رفتار و اعمال صحیح، اشتباه کردن گریزناپذیر است. تنها با قبول و فهم اشتباه می توان مسیری تازه ترسیم کرد.
کنشگران کمپین یک میلیون امضاء زمانی توانستند وارد میدان عمل شوند که از گزاره های نظری عبور کردند. آنها با مردمی وارد گفتگو شدند که در کتاب ها و نظریات جایی نداشتند. با زنان ستمدیده ای رو به رو شدند که نامشان پرولتاریا نبود، اما جسارت انقلاب داشتند. کمپین یک میلیون امضاء از آغاز مبارزه ای عملگرایانه بود. نخست به میان مردم می رفت، با آنها وارد گفتگو می شد، در برابر سوالات آنها دچار چالش می شد، به ناگزیر در فاصله ای 15 دقیقه ای جوابی اختراع می کرد، پس از آن برای توجیه پاسخش به نظریه پردازی و تئوری بافی می پرداخت، و مجدداً به دنیای واقعی باز می گشت. مسیر رفت و برگشتی که از خلال آن ادبیات کمپینی ساخته شد. سرانجام، جسارت اشتباه کردن و حتی نظریه های پوچ ساختن، این فرصت را فراهم کرد تا سنگرهایی تازه فتح شوند.
زمین زیر پای مان در حال تکان خوردن است
اکنون، مطالبات جنبش یک میلیون امضاء چنان بدیهی و انسانی است، که به جرأت می توان ادعا کرد، از جانب اکثریت مردم، خواسته هایی مشروع هستند. عمومی شدن و فراگیری گفتمان برابری خواهی سبب شده که مخالفت اقشار سنتی جامعه نسبت به خواسته های بر حق زنان کاهش یابد. دیگر نمی توان به راحتی از نابرابری دفاع کرد، برای حفظ ظاهر هم که شده، همه از حقوق برابر سخن می گویند. در چنین فضایی است که حتی بازجوها، زندانبانان و کارشناسان امنیتی نیز در مواجهه با مدافعان حقوق برابر ادعا می کنند که با مطالبات زنان مشکلی ندارند. همه اینها، حاکی از مشروعیت بالای مطالبات کمپین یک میلیون امضاء است.
در نتیجه، در مقابل چنین مطالبات مشروعی اگر مخالفتی مطرح شود، خود را نامشروع می سازد. بدین ترتیب، می توان استدلال کرد که ابراز مخالفت دولت-مردان با جنبش یک میلیون امضاء، از طریق دستگیری ها، از طریق تهمت زدن های واهی، یا از طریق صدور احکام قضایی، بیش از آنکه مطالبات کمپین را زیر سوال برد، حاکمیت را دچار «بحران مشروعیت» می سازد.
اما از سوی دیگر، لجاجتی برای حفظ انحصار قدرت مردانه در کار است. اگر تا پیش از این، ممکن بود که دولت-مردان در جریان یک فرایند توسعه محور و مهندسی از بالا، تن به اصلاحاتی جزئی در قوانین مربوط به زنان بدهند؛ امروز از آنجایی که در مقابل جنبش مستقل زنان قرار گرفته اند، برای آنکه تمامیت و انحصارشان مخدوش نشود، لجوجانه با مطالبات بر حق زنان مخالفت می ورزند. در واقع، مسئله آنها صرفاً ماهیت مطالبات زنان نیست، آنها با وجود و فعالیت یک سوژه جمعیِ مستقل، مشکل دارند. چراکه این سوژه جمعی مستقل از آنها، نافی قدرت انحصاری شان است. به همین جهت، پذیرش مطالبات زنان توسط آنها، معادل پذیرش عقب نشینی در برابر یک جنبش مستقل می شود. مسئله ای که غیرت مردانه شان را زیر سوال می برد. در نتیجه لجوجانه بر حفظ و تثبیت وضعیت موجود اصرار می ورزند. و حتی برای نشان دادن قدرت انحصاری خود، لایحه ضد خانواده اختراع می کنند.
اما، لجاجت آنها در مورد حقوق زنان، همانند جنجال هسته ای است. هر قدر هم لجوج باشند، وقتی که پای منافع شان در میان بیاید، حاضر به مصالحه می شوند و پای میز مذاکره می نشینند. دم از اصولگرای می زنند، اما مصلحت گرایانی بیش نیستند. تنها، همچون پسربچه های تازه بالغ، لجوجانه می خواهند خود را اثبات کنند. سر مسئله زنان نیز، ناگزیر باید یکی را انتخاب کنند، یا افزایش روزافزون بحران مشروعیت که حتی از طریق همسران، مادران، خواهران و دختران شان به خانه های شان نیز نفوذ کرده است، یا عقب نشینی و گردن نهادن بر حق زنان. به عبارت دیگر، دولت-مردان یا باید تن به مطالبات زنان بدهند و به تدریج اصلاحات قانونی را انجام دهد – که نتیجه آن پیروزی جنبش زنان و مطرح ساختن مطالباتی جدید است – یا اینکه به مخالفت خود ادامه دهند و هزینه های روزافزون بحران مشروعیت را متحمل شوند.
هر چند، آنها در لجاجت مهارتی خاص دارند. و البته زنان نیز در صبر و اعتراض توامان. امروز، جنبش زنان در حال ارتقای سطح کنش جمعی است. پیشروی آرام، بطئی و چهره به چهره کنشگران کمپین، گفتمان برابری خواهی را در سطح جامعه گسترش داده است؛ و شکل گیری گروه های برابری خواه زنان در سراسر کشور، جرقه های تشکیل نهادهای بدیل هستند. باید توجه داشت که برای تغییر وضعیت موجود، طرح شعارهای کلان (به ظاهر رادیکال) راهگشا نیست؛ بلکه تدارک دیدن کنش جمعی بر سر تحقق خواسته های مشخص (حتی جزئی)، می تواند موازنه قوا را برهم زند.
در شرایط فعلی، به سادگی می توان نگرانی دولت-مردان از ارتقای کنش جمعی به سطوح بالاتر را دریافت. آنها بخش اعظم نیروهای خود را بسیج کرده اند تا از شورش های شهری جلوگیری کنند. به بهانه ارتقای امنیت اجتماعی، شهر را پلیسی کرده اند تا جرقه های اعتراض را در نطفه خفه کنند. پاشنه آشیل آنها در به هم پیوستن جرقه های اعتراض است. شاهد ادعا، هراس دولت-مردان از برگزاری تجمعی در کوهستان های اطراف تهران بود، که آنها گمان می کردند برای سالگرد 22 خرداد تدارک دیده شده است. آنها برای حدود 50 نفر کنشگر جنبش زنان، نیروهای حافظ تنگه هرمز را گسیل کرده بودند! اما فراموش کرده اند، سربازها هر قدر هم که مرد باشند، باز به سوی مادرانشان باز می گردند.
اگر امروز، جنبش یک میلیون امضاء توانسته مشروعیت نظم مردسالار حاکم را با چالشی مواجه سازد، نتیجه گذار از الگوهای کلیشه ای عمل جمعی است. امروز، الگوی بدیلی برای عمل جمعی در حال شکل گرفتن است که کمپین یک میلیون امضاء به خاطر جسارت در عمل، سهم به سزایی در طراحی آن دارد. شاهد هستیم که الگوی عمل کمپین به سایر جنبش های اجتماعی و حتی جریان های سیاسی نشت کرده است.
در چنین شرایطی نباید فراموش کنیم که ما، کنشگران جنبش یک میلیون امضاء، و در معنایی وسیع تر، جنبش زنان، در حال خلق تاریخ هستیم. از این رو، انتخاب گزینه های مناسب در هر مرحله، افزایش سرعت عمل از طریق تکثیر گروه های خودبنیاد در موازات یکدیگر، تلاش برای حفظ ابتکار عمل، و از همه مهمتر تنظیم روابط درون جنبشی به منظور ارتقای سطح کنش جمعی، مسئولیت هایی است که نحوه ساخته شدن تاریخ ما را رقم می زند.
– پانوشت ها:
1. سخنرانی شیرین عبادی به مناسبت سالگرد 22 خرداد (سال 86)
2. در این خصوص، مطالعه تجربه جنبشهای اجتماعی در امریکا دربردارنده نکات آموزنده ای است. برای توضیح بیشتر، می توانید مراجعه کنید به فصل پایانی کتاب «جنبش های نوین اجتماعی»، ویراسته انریک لارنا، هانک جانستون و ژوزف گاسفیلد. با ترجمه محمد سروریان و علی صبحدل، که توسط پژوهشکده مطالعات راهبردی در سال 1387 منتشر شده است.
3. اشاره به اصطلاحی که ریچارد رورتی در توصیف و نقد بخشی از چپ به کار برد که مسئله اصلی خود را تغییر در فرهنگ می دانست. وی در مقابل به چپ اصلاحگر اعتقاد داشت. برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب «کشور شدن کشور» از وی به ترجمه عبدالحسین آذرنگ نگاه کنید. این کتاب در سال 83 توسط نشر نی به چاپ رسید.
4. برگرفته از مفهوم سازی اسلاوی ژیژک درباره ایدئولوژی. برای توضیح بیشتر می توانید نگاه کنید به: صفحات 98 تا 102 کتابی با عنوان «اسلاوی ژیژک»، نوشته تونی مایرز، به ترجمه احسان نوروزی، که در سال 1385 توسط نشر مرکز به چاپ رسید.
5. برداشت شده از مصاحبه مهرداد درویش پور با مدرسه فمینیستی با عنوان «سکولاریسم چالشی واقع گرایانه است»
+ There are no comments
Add yours