درد

۱ min read

نگار نادری-19 آذر 1387

مدرسه فمینیستی: مروری بر کتاب رازی در کوچه ها/نویسنده فریبا وفی. تهران :نشر مرکز 1387

فقط یک راز در کوچه نیست، رازهای کوچه مصیبت ها و ناکامی های پوشیده زندگی انسان هاست.

راوی داستان، زنی جوان و آسیب دیده از دوران کودکی پر مشکل، به شهر زادگاهش باز می گردد تا بر بالین پدر محتضرش باشدو خاطرات یکی ازپی دیگری در ذهنش مرور می شود.

در جایی از داستان اما متوجه می شویم که نه به خاطر پدر که برای رهایی یافتن از کابوس هایش به شهر بازگشته است. “خوب است که بروی.. دست از سرت بر می دارند…کابوس هایت را می گویم”( ص. 13)

در طول داستان با آدم هایی آشنا می شویم که غریبند، شناخته نشده اند، آغوش مهربانی پذیرایشان نبوده ، آنها نیز محبت کردن را نیاموخته اند، و معصومیت ها و کودکی هایشان در پس زمختی و خشونت پنهان شده است.

زمخت ترین شخصیت های داستان، عبو و غلامعلی هم معصومیت ناکام و پنهان دارند. غلامعلی خشن و غیر دوست داشتنی که فاجعه می آفریند خود در خواب گریه می کند و می نالد. “آذر گریه اش را دیده بود آن هم توی خواب… ناله می کرد”. (ص.110 )

و عبو با استیصال خشونت می کند تا زنی را که دوست دارد از لحاظ روانی زنده کند “…ماهرخ سرش را بلند نکرد عبو خم شد…بد جور زد. می زد که از نو تبدیلش کند به یک زن” ( ص. 6)

تا جایی در نمی یابیم که “ماهرخ” مادر راوی است یا همسر پدرش. رابطه گسیختگی دارد. ماهرخ همه چیز را می شوید به نشانه پاک کردن زندگی اش از آنچه نمی خواهد. ” ماهرخ روی ظرفشویی خم شده و می شوید…پتو می شوید…کوهی از رخت چرک …لباس ها را چنگ می زد…”( ص9،37،64،142) و هر وقت شدیدتر زندگی اش را نمی خواهد، بیشتر می شوید. صورت کودکش را هم با شدت و شاید خشونت می شوید تا آنچه را در او نمی خواهد شسته باشد، تا او “گوسفند” نباشد. (ص 74)

ماهرخ هیچ گوشه ای از زندگی اش را نمی خواهد، این نخواستن دامنه اش تا کودکانش هم کشیده شده است. با یک سفر چنان فاصله ای با زندگی و فرزندانش می گیرد که “فکر برگشتن به زندگی قبلی معذبش می کرد”. (ص182)

مردان خشن داستان از سنخ کاملا آشنایی هستند، بیش از همه با زن های پیرامونشان خشن اند، آنها را فرمانبردار و پوشیده می خواهند، و حتی مانند “عبو ” معتقدند مردها حتی کور هم که هستند توان دیدن زنها را دارند.” مرد برای دیدن زن چشم لازم ندارد”.( ص71). وزن ها مستعد منحرف شدن اند.

راوی همچنان رنج می برد و با رنج، کودکی خودش و دوست دوران کودکی اش را زنده می کند، معصومیت این دو کودک خواننده را به دنبالشان می کشاند. راوی گر چه سال هاست از خانه رفته ولی هنوز آن جاست و رنج می کشد. در خلال یادآوری گذشته پر درد، راوی اندک اندک خود را کشف می کند.

این داستان از زمره داستان هایی است که شاید بشود آن را رویکرد به داستان نویسی با هدف خود درمانی نامید. راوی روایت می کند تا از زیر بار درد بیرون بیاید. شاید اگر نام کتاب “درد” بود، گویاتر بود.

داستان مطلقا لذت آفرین نیست، همدردی آفرین است. به هر دلیل با داستان لذت آفرین فاصله داریم، اما به دلیل این همدردی تاثیر گذار است. با مردان خشن داستان فاصله می گیریم و در زندگی روزانه با “این همانی” می توانیم به راحتی باز بشناسیمشان، به همین گونه داستان کمکمان می کند تا معصومیت های پنهان و سرکوب شده را بشناسیم.

کاش ذره ای امید در داستان بود. کاش در گذشته درد آلود نمی ماند، آنچنان که در داستان “درد” مارگریت دوراس همانطور که درد هست زندگی هم همیشه جریان دارد و نویسنده در گذشته درد آلودش متوقف نمی شود، در پایان داستان، گذشته و درد حضور دارند ولی ساحل و دریا روندگان و پهنه گسترده و نوید بخش دریا نیز هست.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours