مروری بر کتاب” غازهای وحشی” .هادی غلام دوست. نشر ایلیا.1386

۱ min read

فروغ سمیع نیا-16 بهمن 1387

مدرسه فمنیستی : رمان غازهای وحشی زندگی زنان روستایی ییلاق گیلان است ٬زنانی که قسمت اعظم و گاهی تمام کارهای خانه و کشاورزی و حتی فروش محصولات را خود بر عهده دارند و نصیبشان از زندگی هیچ است . نویسنده دور باطل زندگی آنها را نشان می دهد.

داستان از نگاه دختری 12 یا 13 ساله به نام گل نما است که در روستا زندگی می کند و به پسری از روستای مجاور علاقه مند شده و در تمام داستان فکر فرار با او را در سر می پروراند. اما ماجرا فقط فرار گل نما با پسر مورد علاقه اش نیست دغدغه اصلی او فرار از وضع موجود و دور باطل زندگی زنان روستاست مانند یک غاز وحشی .

گل نما در داستان به سراغ زندگی تک تک زنان روستا می رود و به دنبال سرنخی از خوشبختی در زندگی شان است اما زندگی این زنان نیز مانند فضای مه گرفته است ٬ مه روستا یادآور سنت های حاکم بر جامعه است که زندگی زنان تحت تاثیر آن محدود و رنج آور شده است . زمانی که گل نما از هوای مه آلود شکایت می کند آبجی ،پیرزن روستا می گوید “حالا که هوا جوان شده دختر٬ اگر روزگار ما را می دیدی چه می گفتی “(ص .33)

زنان روستا همواره شکایت خود را از مه ابراز می کنند و ناتوانی خود را از عدم تغییر آن.”آن روز هم هوا اینجوری مه گرفته بود . مرده شور این هوا راببرد همیشه مه گرفته است دیگر”.(ص109)

گل نما می داند با فرار با حبیب الله چیزی را عوض نمی کند اما او می بایست کاری انجام دهد و فضای مه آلوده را جابجا کند حتی اگر نمی تواند آن را تغییر دهد.

آبجی ،پیرزنی که در جوانی شوهرش را از د ست داده و به امید پسرش روزگار می گذراند پس از به سربازی رفتن وی ٬ نوه خردسالش را پدر صدا می کند . او که معتقد است بعد از سربازی رفتن پسرش بی سرپرست می شده ، اکنون نوه خردسالش حکم قیم و سرپرست را برایش دارد . زنی که بار مادی خانواده را نیز به تنهایی به دوش می کشد باز برای زندگی احساس نیاز به یک قیم مرد دارد ٬ قیمی که می تواند پسرکی 7 یا 8 ساله باشد.

گل نما سیر باطل زندگی زنان را مرور می کند . از سالهایی که با تلاش زیاد و پس از طی مسافتی طولانی با پای پیاده به مدرسه می روند و بعد از پایان دوره ابتدایی هیچکدام مجالی برای ادامه تحصیل نمی یابند و او می اندیشد چرا سختیهای این 5 سال را تحمل کرده است. و پس ازآن نیز احساس زیبا بودن و عشقی که سرانجامش یا رسوایی در روستاست و یا ازدواجی که منجر به رنج و پیری زودرس میشود. ازدواج آبرومند و یا رسوایی عاشقانه در روستا ٬ در حقیقت تفاوتی در پایان ندارند در حالیکه زنان در ظاهر به ازدواج ارزش می دهند.

گل نما فرار با حبیب الله را بارها در سر می پروراند و داستان زندگی ماه خانم زنی که با پسر مورد علاقه اش به دنبال خوشبختی فرار کرده بود را میشنود . گل نما می داند با فرار با وی شاید زندگی مشقت بار ماه خانم نصیبش شود واگر بماند شاید مانند زنان دیگر روستا که زندگی سراسر رنج و بدبختی دارند. اما کورسویی از امید و تغییر با فرار با این پسر وجود دارد و گل نما در عین نا امیدی نمی خواهد از این کورسوی امید چشم بپوشاند پس فرار را انتخاب می کند ٬ اما حبیب الله نیز مانند دیگر مردان از همان ابتدا گل نما را درک نمی کندو مانند باری تحمیل شده ، او را با خود به درون مه می کشاند و در لابلای همان مه مخفی می شوند.

زنان داستان می گویند” اگر یکبار لغزیدی دیگر افتادی افتادی “…و گل نما نیز دیگر چاره ای برای برگشت ندارد.

نویسنده توانسته به خوبی وضعیت این زنان را به تصویر بکشد و فضایی را تصویر کند که خواننده ایی که با فضای روستاهای گیلان آشناست را درست درمیانه آن قرار دهد. وی همچنین تصویر زیبایی از مردان روستا ارائه می دهد ٬ مردانی که قسمت اعظم زمان خود را در مغازه ها و شب نشینی های مردانه می گذرانند و توجیه شان این است که مرد بیرونی است و زن هم این مسئله را پذیرفته است.

داستان می تواند از نگاهی فقط بازگو کننده وضعیت زنان بومی آن منطقه باشد و از نگاهی دیگر کل جامعه را در بر میگیرد. جامعه مه گرفته ای که تک تک زنان روستا یاد آورونماد زنان جامعه می باشند ٬ موجوداتی که همواره احساس نیاز به قیم را در خود احساس می کنند. جامعه ای که ذهن نخبه آن نیز که فرار از وضعیت موجود می باشد سراسر عمر در گیر راهی است که خود نیز می داند به اشتباه می رود اما چون تنها راه موجود است همان راه را بر می گزیندو در حالی که تمام عمر را با این دغدغه سپری کرده است در پایان در همان مه گم میشود.

و مانند فردای روز فرار گل نما ٬ باز زندگی به همان شیوه قبل آغاز میشود بدون اینکه غم ماجرا نیز به اندازه تصورآن بزرگ باشد ٬ دیگران نیز فراموش می کنند که زنی دیگر، ناخواسته در مه گم شده است.

بخش ابتدایی و پایانی داستان نیز می تواند بازگوکننده همین نگاه باشد و مردی از جامعه امروز که به خاطر فرار از فقر و خشونت خود را از پل خشتی شهر به طناب می آویزد تا فضای راکد جامعه را ترک گوید.که شاید این نیز به زبانی دیگر نیاز به تغییر را در شرایطی سنگین و مه آلود فریاد کند.

هادی غلامدوست که خود از خطه گیلان برخاسته ، پیش تربا مجموعه داستانهای زخم و دلواپسی و چتر قرمز در صحنه ادبیات حضور یافت وی بیش از 15 سال است که با نشریه گیله وا همکاری دارد و در حوزه مطالعات و پژوهش های گیلان نیز به کار پرداخته است . غازهای وحشی یکی از رمان های اوست . وی همچنین رماهای بالشی از خاک و دسته گلی برای ماه را در دست چاپ دارد.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours