مدرسه فمینیستی -تصویب قانون احوال شخصیه شیعیان در مجلس افغانستان ، اجحاف مضاعفی که در حق خواهران دردکشیده افغانی امان روا شد، بهانه ای دیگر برای پرداختن به ادبیات زنان افغان شد .
زنانی که با همه محدودیتها در برابر جهل و مردسالاری قدعلم کردند. در سرزمینی که بودای سنگی اش از شرم فروریخت و اما سنت های مرد نبشت و نابرابر هنوز پابرجاست و هنوز زنانی هستند که سرسختانه مبارزه می کنند تا هویت انکارشده خویش را احبا کنند.
نگاهی به آثار این زنان نشان می دهد ادبیات زن افغان ادبیات رنج است.بیان بی حقی ها و اعتراض به تحقیرهاست.آرزوی رهایی است ونکوهیدن بندها.
“چشمان زنان”،”گل دودی” مجموعه آثاری از “نادیه انجمن “است. شاعری جوان که جانش را بر سر عشق به شعر ازدست داد تا آواز مرگ جانسوزش پژواک صدای مظلومیت زن افغان باشد .او که دوران طالب ها را با گذراندن کلاس های مخفیانه شاعری در لوای آموزش خیاطی دوام آورده بود بعد از ازدواج توسط شوهرش کشته شد.
جرم او شرکت در جلسات شعرخوانی بود که مردان نیزدر آن حضور داشتند.
مرگ شاعرواگویه شفافی از زندگی زنان افغان در دیار آریاناست. به گفته نویسندگان وشاعران افغان نادیه می توانست شاعری سرآمد شود، اگر میماند ،یعنی اگر چنگال بی رحم سنت های دست و پاگیر در دستان شوهرش اورا به مرگ نمی سپارد.
مجموعه اشعارنادیه گلایه از وضعیت زن در افغانستان، بیان حرمانها و آرزوی شکستن حصارهاست. دونمونه از شعرهای او را به یادش می خوانیم :
غزل
نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زادهام و مهر بباید به دهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیری است خموشم، نرود نغمه ز یادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم
نادیه نه تنها در غزل که در شعر نو نیز در کنار شاعران به نام افغان سروده های زنانه خویش را به جای گذاشته است :
صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نفسهاشان سراب آغشته، سوزان
کامها خشک و غبار اندود
اینجا میرسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهرهها شان رخت بسته
قلبها پیر و ترکخورده
نه در قاموس لبهاشان تبسم نقش میبندد
نه حتی قطره اشکی میزند از خشکرود چشمشان بیرون
خداوندا!
ندانم میرسد فریاد بی آوای شان تا ابر
تا گردون؟
صدای گامهای سبز باران است!
یادش جاودان و راهش روشن باد!
+ There are no comments
Add yours