نامه فخرالسادات محتشمی پور به همسر زندانی اش مصطفی تاج زاده :شب بود و قدر بود و تو نبودی مهربان من

19 شهریور 1388

تو که در این بیست و نه سال همراه شب های قدرم بودی حتی اگر هر کدام در گوشه ای فرو می رفتیم در خودمان و قرآن را مانند چتری مصونیت بخش از بلایای آسمانی بر سر می گرفتیم . غافل از این که گاه بلایای زمینی هراسناک ترند.

شب بود و قدر بود و مهتاب بود و تو نبودی همراه روزگاران سخت؛

تو که دوست داشتی دل همه را به دست بیاوری و گاه برای حضور در دو یا سه مجلس احیاء زمان را تقسیم می کردی و جاری وجودت سهمی می شد برای مجالسی که صاحبانش را دوست داشتی و دوستت داشتند ای دوست داشتنی ترین؛

شب بود و قدر بود و حضور یاران بود و تو نبودی؛

تو که به جمع و جماعت و اجماع اعتقاد داشتی و به یدالله مع الجماعه بودن یقین و همین ایمان و یقین شده بود موجب کم شدن حصه خانواده از بهره مندی از حضورت و گوهر وجودت؛

شب بود و قدر بود و مهر عزیزان و محبت سرشارشان و تو نبودی؛

تو نبودی تا ذوب شوی در بیکران الطاف خلق که سایه ای است از رحمت باری و آن وجود نامتناهی و شرمگین شوی و باز بگویی از حقی که انقلاب و مردم به گردنمان دارند و دینی که ما داریم؛

شب بود و قدر بود و رحمت آن یگانه؛

و تو نبودی تا بی ملاحظه فریاد استغاثه ات را به آسمان ببری و العفو بگویی و خدا را به همه مومنانش که در کتابش مدح کرده سوگند دهی برای بخشایش خطاها؛

تو با ما نبودی ؟

بودی مصطفی جان . هم تو هم سایر مجاهدان دربند با ما بودید و حضورتان گرم کرده بود دارالزهرا را و شده بود مایه پیوند آدم هایی که از هرگوشه شهر قرآن به دست آمده بودند آن نزدیکی ها که شما باشید و ما باشیم و همه باشیم و با هم دست به دعا برداریم برای رفع همه گرفتاری ها از کشور اسلامیمان و برای رفع فتنه و رفع ظلم و استخلاص همه زندانیان بی گناه و شفای همه مرضی و …

شب بود و باران بود و تو بودی در همان سلول کوچکت که این شب ها دیوارهایش را برای روح بزرگ تو می گشاید و سقفش را بر تو می گشاید تا از نردبان دعا بالا رفته به آسمان برسی و تو در سلول انفرادیت آرام می گیری با همان قرآن و نهج البلاغه ای که طلب کردی و دعا می کنی برای همه غیر از خودت؛

خوب می دانم.

منبع :روزنه

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours