تا آزادی روزنامه نگاران زندانی– فخراسادات محتشمی پور: چهره ات چه مهربان بود مادر! و نشاط چه زیبا پخش می شد در پهنه وجودت وقتی می خواستی منبع انرژی باشی و آن را متصاعد کنی در همه فضای پیرامونت. چهره ات پرنشاط بود و برق امید در چشمانت هویدا و هرگز نمی خواستی رگه های ناامیدی که سخت مستعد زایش و گسترش بودند، در وجودت رخنه کند. تو به همه انرژی های منفی که نشانه ات می گرفتند و گاهی با هجومی سخت احاطه ات می کردند، نه می گفتی و مثبت اندیشی شده بود ملکه ذهنت و متجلی در رفتارت نیکت بانوی مهربان!
چارقدی که به احترام حفظش می کردی تا ثابت کنی زن ایرانی برای رشد و برای تأثیرگذاری هیچ چیز را مانع راه خود نمی بیند و گناه سستی های احتمالی را به گردن دیگران نمی اندازد و اتفاقاً در مسیر وزش باد ناملایم استعدادهایش بهتر و زیباتر بروز می کند و منشأ اثر می شود برای ما دوستانت مظهر انعطاف تلقی می شد و همراهی و برای خودت ابزار سلب بهانه از بهانه جویان و چهره مهربانت در آن پوشش شرقی چه مادرانه، چه ملایم و چه آرام بخش بود، لی لی جان!
و آنگاه که از صلح می سرودی انگار همه لالایی های مادرانه از دیرباز تاکنون در گوشمان نجوا می شد. با سرود تو و دیگر مادران صلح، ما همه کوچه باغ های شهرمان را درمی نوردیدیم و در مرغزارها یله می شدیم و با همه وجود نغمه روح انگیز قمریان و زمزمه جانفزای رودها و حتی بال زدن شاپرک های کنار جوی را حس می کردیم و در عمق جان می دیدیم کورسوی نور کرم های شب تاب در دل ظلمت شب را و اشک شمع و سوز و گداز پروانه و رویش جوانه و سلام سپیده دم و غروب خورشید عالمتاب در افق کناره دریای خزر و خلیج فارس و زمزمه دخترکان دهاتی در دامنه البرز و چهره پسرکان آفتاب سوخته کویر و شالیزارهای مخملین و دروازه های قدیمی ایالات و ولایات که با هر هجوم دشمنان بسته می شد و با اهتزاز پرچم های سپید باز می شد و حتی هیاهوی بازار شهر و بانک اذان از گلدسته ها و مأذنه های مساجد و گنبدهای فیروزه ای و محراب و منبر منادیان وحدت و برابری و سلم و صفا را نظاره می کردیم بانوی صلح!
چه بگویمت خواهر، چه بگویم که مدتهاست دلمان برای همه این زیبایی های طبیعی و برای خود طبیعت و برای شکوه میراث زرین ایرانی تنگ شده و جاخوش کردن اهریمن بدنهاد در کنج خانه دل ها و رخنه وساوس شیطانی در قلب هایی که روزی با هم مهربان بودند، موجب شده که عینکی از بدبینی بر چشم ها و پرده ای از ناامیدی بر جان ها کشیده شود و «عشق» یعنی شاهکار آفرینش خداوندی در بارگاه سیاه و پلشت خشونت به ظاهر قربانی شود و به واقع حیاتی نو یابد در دست هایی که در هم گره می خورد و نگاه های مهربانی که رد و بدل می شود و دل هایی که پیوندی جاودانه می یابند در شکوه ابدی سلام های سبز و وداع های سرخ و جاری می شود در بستر واژگانی که مخلوق این روزهای هم بستگی سبزها هستند.
و عشق مادرانه تو به وطن و به فرزندان پاک وطن جاودانه است مادر صلح! آنگاه که لالایی هایت را در گوش زمین نجوا می کنی تا خاک حاصلخیز وطن با هر رویش دوباره ای در بهار آن را به مثابه میراثی جاودان به گیاه نو رسته و سرو نونهال امانت دهد و این گرده های عشق با وزش نسیم در باغستان های هر شهر و دیار از ایران پاک پراکنده شوند تا فرزندان سبز ما در صبحی که نزدیک است باز هم سرود مهر را دست در دست یکدیگر بخوانند. سرودی جاودان از مادران صلح . مادران زاینده عشق و محبت و صلح و دوستی .
+ There are no comments
Add yours