کلمه: دو دختر بدر السادات مفیدی دبیرانجمن صنفی روزنامه نگاران ایران بعد از ملاقات با او چنین نوشتند :
ساعت ده شب روز هفتم دی ماه، روز بعد از واقعه عاشورا پنج نفر از مامورین وزارت اطلاعات با نشان دادن یک حکم کلی از سوی دادستان تهران که مربوط به کسانی که در جریان تشییع پیکر ایت اله العظمی منتظری شرکت داشتهاند بود، به خانه ما امدند. پس ازبازرسی خانه و جمع کردن وسایل شخصی هر چهار نفرمان، پدر و مادر را با خود بردند.
پدرمان پس از تحمل پنجاه و دو روز بازداشت انفرادی در بند 240 زندان اوین و با سپردن وثیقه ازاد شد.
ولی مادرمان….
اولین ملاقات با او روز پنجشنبه دهم بهمن به صورت کابینی انجام شد (با وجود داشتن نامه ملاقات حضوری دادستان). روحیه عمومی وی ان موقع خیلی خوب بود.
مادرم گفت که با هیچ یک از مامورین دادستانی برای تفهیم اتهام و صدور حکم بازداشت روبرو نشده است. به اعتراضش هم توجهی نکردهاند. بازجویی هایش هم در طول بیست روز اول بازداشت انجام گرفته بود. از ان به بعد تا روز پانزدهم اسفند وی را چندین بار در سلولهای مختلف انفرادی و عمومی جابجا می کردند بدون اینکه هیچ بازجویی از وی شده باشد یا دلیلی برای این کار به او بگویند.
از طریق یکی از ازادشدگان با خبر شدیم که مادر را پانزده اسفند و پس از پنجاه و دو روز بلاتکلیفی و پایان بازجویی ها دوباره به بند 209 برگرداندهاند. تلفن هایش از همان روز قطع شد و ملاقات های کابینی را هم ممنوع کردند.
اقای جعفری دادستان تهران چهارشنبه نوزدهم اسفند به پدرمان گفت که ماموران وزارت اطلاعات به دلیل عدم همکاری مادر با ازادشدن وی مخالف هستند. البته گفته بود که “بروید و فردا ملاقات کابینی بکنید، هفته بعد هم دستور ملاقات حضوری میدهم. به قاضی ایشان هم گفته ام پرونده را سریع رسیدگی کند”.
فردایش که ملاقات ندادند (به گفته ی مامور زندان به حکم قضایی وی ملاقات ممنوع است). بعد از چند روز رفت و امد، بیست و شش اسفند اقای جعفری نامه دستور ملاقات حضوری را برای روز اول فروردین صادر کردند.
صبح روز اول سال نو مامان یک تماس کوتاه تلفنی دو دقیقه ای گرفت. در حالی که صدایش به شدت می لرزید، تنها التماس دعا داشت. گفتیم داریم با نامه ملاقات می اییم.
به در زندان که رسیدیم خانواده یکی از زندانیان بند 209 بیرون امدند. جویا شدیم، گفتند از ملاقات می اییم. ماموران نامه ما را که دیدند گفتند ملاقات برای دو هفته تعطیل است. بروید و پس از پانزدهم بیایید. اصرار ما هم نتیجه نداد.
پنجشنبه پنجم فروردین با ناامیدی به سالن ملاقات زندان رفتیم. جمعیت زیادی بود. ظاهرا ملاقات ها شروع شده بود.
باز هم به نامه توجه نکردند ولی گفتند فعلا می توانید کابینی مادرتان را ببینید.
مادرمان را که دیدیم باورمان نمی شد. فشارهای بیست و پنج روز انفرادی به شدت ضعیفش کرده بود. مثل همیشه شاداب نبود و بسیار نگران می نمود.
برخلاف دفعات قبل ماموران بالای سرش ایستاده بودند تا مبادا حرفی نزند.
پریشان و نگران بیرون امدیم. تماسهای مکرر پدر با دادستانی و قاضی کشیک مستقر در زندان به انجا رسید که گفتند بعدازظهر برای ملاقات حضوری بیاید.
برخلاف اصرار پدر همراه او جلوی در زندان امدیم. به او اجازه دادند داخل برود. باورمان نمی شد ولی چند لحظه بعد بیرون امد و اشاره کرد که شما هم بیایید.
به همراه یکی از ماموران وارد محوطه شدیم. مادرمان رادیدیم که داخل یک پژو نشسته بود. ظاهرا نمیدانست که برای چه او را به در زندان اوردهاند.
از ماشین بیرون امد. سه نفری در اغوشش گرفتیم. بغضش ترکید. و ماهم به دنبال او.
سوار ماشین شدیم و به ساختمان چند طبقه ای که همان نزدیکی بود رفتیم. ما را به اطاقی بردند در حالی که همان مامور در میانه در ایستاده بود.
نیم ساعتی کنار او بودیم. بسیار پریشان بود، مثل اینکه فشار زیادی را تحمل می کرد.
دستش جوهری بود. تازه از بازجویی امده بود. ظاهرا در تمام این مدت و تقریبا هرروز به صورت فشرده بازجویی می شده است. از خشن بودن بازجویی ها گله داشت و این که از سی سال پیش شروع کردهاند. چند بار هم تکرار کرد که اجازه صحبت در مورد بازجویی ها را ندارد.
نمی دانست برای چه دوباره سراغش امدهاند. می گفت بیش از بیست روز است که به دلیل ناراحتی قلبی شبها به او قرص زاناکس که ارام بخش قوی ست، می دهند. صبح ها به سختی از خواب بیدار می شود و بیشتر اوقات حالت گیجی دارد. اشاره کرد یک بار انقدر گیج بود که دل بازجویش به رحم امد و بازجویی را تعطیل کرد.
طی نیم ساعت بارها یاد ایه ای از قران کرد که اشاره می نماید که همه مرگ را ملاقات می کنند “کل نفس ذائقه الموت”.
مرتب از ما طلب بخشش میکرد. این قدر زیر فشار بود که برای رهایی از ان راهی نمی دید.
+ There are no comments
Add yours