مدرسه فمینیستی: بررسی مفهوم غیرمردانگی (unmanliness) می تواند به درک عمیق تر احساسات و هزینه هایی که آرمان های مردانگی بر زندگی افراد یا گروه های مردان تحمیل می کند، یاری رساند. مشاهده و بررسی این شرایط لزوما به معنی نفی حضور ابعاد قدرت نیست که روابط میان جنس ها را در یک نظم جنسیتی تعیین می کنند.
بسیاری از مردان، به رغم تعلق داشتن به جنسیت برتر، برتر در مقایسه با زنان، احساس بی قدرتی می کنند. این تناقضی است که اغلب در مطالعات مردان به آن اشاره می شود. (Kaufman 1994, Seidler 1994, 1997, Faludi 1999). با وجود آنکه مردان به دلیل وابستگی شان به جنسیت مردانه بطور “اتوماتیک” از همان ابتدا در موقعیت بهتری نسبت به زنان برخوردارند، بسیاری از آنها نمی توانند مصداق این نظریه ی فمینیستی باشند که مردان به عنوان یک گروه، در موقعیت ممتاز و زنان بعنوان یک گروه، در موقعیت فرودست و مورد تبعیض هستند. فمینیست ها برای روشن ساختن این تناقض، این توضیح را ارائه می دهند که برای کسانی که در موقعیت ممتاز قرار دارند مشاهده و پذیرش امتیازات شان بسیار دشوار است.
مردانگی برتر (Hegemonic masculinity) و بی قدرت بودن
استدلال آر. و. کنل (R.W. Connell) می تواند ما را به درک عمیق تر تجربه بی قدرتی مردان، رهنمون سازد. زیرا او معتقد است انواع گوناگونی از مردانگی وجود دارند و یکی از انواع مردانگی، یعنی مردانگی برتر است که در موقعیت بالاتری نسبت به انواع دیگر مردانگی قرار دارد (Connell 1999). در عمل، اغلب مردان جامعه نسبت به گروه ممتاز نسبتا کوچکی از مردان قدرتمند (که دارای پشتوانه و سرمایه های کلان هستند) در جایگاهی فرودست قرار دارند، هر چند در همین وضعیت هم ، برتری جنسیتی همیشه در همین مردان فرودست هم وجود دارد. در حقیقت در آرای «کنل»، هیچ یک از مردان کاملا بدون قدرت هم نیستند.
با این حال، دیگر پژوهشگران مطالعات مردان بر اهمیت تجربه ی فرودستی و بی قدرتی مردان تاکید کرده اند. فرودستی و بی قدرتی که اکثریت مردان بخاطر موقعیت طبقاتی شان و نداشتن پشتوانه و سرمایه و دلایل دیگر، در زندگی شان تجربه می کنند. . مثال چنین وضعیتی برای مردان فرودست را می توان هنگامی مشاهده کرد که دیگران ( مانند مدیران، سیاستمداران، معلمان، مقامات بالا، والدین) و یا قدرت های اجتماعی ( مانند بازار کار، پیشرفت، نهادها و بنگاههای بزرگ اقتصادی) درباره سرنوشت افراد وابسته به گروه مردان، تصمیم می گیرند. (Holter 1998, Seidler 1997).
مایکل کیمل (Michel Kimmel) در کتاب خود با عنوان “تاریخ مردانگی در آمریکای شمالی” نقطه ی آغاز بحث خود را بر این نکته قرار می دهد که مفهوم فمینیستی مردانگی باید در پیوستگی با مبارزه برای قدرت و نیز برای کنترل قرار گیرد. با این حال کیمل دریافت که برای خود مردان، مردانگی، کمتر برای اعمال تسلط شان بر روی دیگران بلکه بیشتر بخاطر ترس آنها از تحت کنترل دیگران قرار گرفتن مورد استفاده قرار می گیرد. بیشتر از همه اینکه او پی برد که مردان دچار یک وحشت از طرد شدن از جمع هستند. کیمل این وحشت را به این واقعیت مربوط می داند که مردانگی مدرن تا درجه ی زیادی به معنای مبارزه ای پیوسته برای رسیدن به آرمان ها و ایده آل های مشخصی است. مردانگی تبدیل به چیزی شده که مرتبا باید اثبات شود، مردانگی چیزی شده که باید به آن دست یافت و در این میان مردانی که موفق نشوند، به آنها به چشم شک و تردید نگاه می شود و بسیاری مواقع چنین مردانی طرد شده و به حاشیه رانده می شوند. (Kimmel 1996).
روابط میان گروه های مختلف مردان
حتی اگر مردانگی، بیش از هر چیزی در رابطه با زنان و زنانگی (femininity) فرموله شود با این حال تعداد زیادی از مطالعات انجام شده توسط پژوهشگران نشان داده اند که مردانگی همچنین تا حدود زیادی در مناسبات میان خود مردان تعریف می شود. مناسبات میان گروه های مختلف مردان گاه دارای رابطه ی مستقیم تری است تا مناسبات میان مردان با زنان یا با زنانگی. بنابراین آن مردانگی که در رابطه با زنان تعریف می شود، اغلب در نقطه ی مقابل یا با فاصله از آن قرار می گیرد و این نقطه ی تقابل یا فاصله مندی همچنین در مورد ویژگی هایی که در دیگر مردان به غیرمردانه تفسیر تلقی می شوند صادق است. بنابراین گروه مردانی با ویژگی های غیرمردانه، یک کاتگوری یا مقوله ی مهم در تعریف مردانگی هستند.
جورج موسه (George Mosse)، مورخ، از این رابطه به عنوان نقطه ی آغاز بحث خودش استفاده می کند وقتی که به موضوع مردانگی مدرن توجه می کند، و یا وقتی که به کلیشه ها و قالب های مردانه می پردازد. قالب هایی که برای تعریف کردن خودشان نیاز به یک تصویر متقابل (کنتراست) و یک تیپ و نوع ضد خود دارند. آنها که بیرون از هنجارهای اجتماعی قرار می گیرند یا به حاشیه رانده شدگان، دارای ویژگی هایی نشان داده می شوند که آن تصویر متضاد مردانگی مسلط را نمایندگی می کنند. همه ی کسانی که به دلیل طرز زندگی، قومیت، باورهای دینی و یا زبان شان قادر به پذیرش هنجارهای اجتماعی نیستند (مانند یهودیان، ولگردان، تبهکاران و بیماران روانی) در گروه تیپ های اجتماعی متضاد قرار داده می شوند. مشخصه های عمومی این کاتگوری یا مقوله ی متضاد به صورت عدم ثبات، زشتی، ترسو و جبون بودن، نداشتن کنترل روی احساسات و عدم صداقت تعریف می شوند.
فرض بر این گذاشته می شود که بر این تیپ متضاد، هوای نفس، شهوات، هرزگی و تمایل به شخصیت سلطه جو و قدرت مردانگی غالب است. یک مسئله ی مهم این است که آن نوع مردانگی که به عنوان غیرمردانه تلقی می شود موجب بروز اضطراب و آشفتگی بزرگی شد. از اواسط قرن نوزده میلادی تا حالا این کاتگوری اغلب با همجنس گرایی مربوط دانسته شده است. (Mosse 1996). حتی اگر مفهوم موسه درباره ی تیپ متضاد دارای مصداق های گسترده تری از غیرمردانگی باشد، به نظر می رسد این جنبه یکی از اجزاء مهم تعریف مردانگی را تشکیل می دهد.
تفاوت های فرهنگی
با این حال بیش از همه، این یوناس لیلی کویست (Jonas Liliequist)، مورخ، است که اهمیت مفهوم غیرمردانگی را در پژوهش های مردان نشان داده است. (Liliequist 1999, 2003). به همان طریقی که مردانگی به صورت اجتماعی وفرهنگی ساخته و پرداخته شده است، مفاهیم مربوط به غیرمردانگی هم در طول تاریخ پرداخته شده اند. لیلی کویست برای مثال، تفاوت های جالب توجهی را که میان تصویر سنتی مرد در جنوب اروپا و تیپ متضاد آن در اروپای شمالی در قرون وسطی و اوایل دوران مدرن وجود داشته آشکار می کند. در منطقه ی مدیترانه، مردانگی، از همان دوران کلاسیک قدیم، به میزان زیادی با توانایی جنسی، زورمندی و قدرت پیشقدم شدن، مربوط دانسته شده است. به همین طریق، مردانی که فعال نباشند یا در کارهای اجتماعی و در امور جنسی پیشقدم نباشند به عنوان غیرمردانه تلقی می شوند. یک مرد واقعی برای اینکه در چارچوب غیر مردانه قرار نگیرد باید دارای کنترل روی امور جنسی (سکسوالیته) ی همسرش باشد. در اینجا ما به روشنی خطوط آرمان به اصطلاح “نرّه مرد” (macho) را مشاهده می کنیم.
لیلی کویست همچنین ما را به این امر توجه می دهد که در زمینه ی مربوط به کشورهای اسکاندیناوی، هرزگی، ضعف بدنی و ضعف اجتماعی ویژگی های مهم و مرکزی غیرمردانگی هستند. در اساطیر وایکینگ ها، احترام و آبرو و مردانگی یک مرد بیشتر وابسته به شجاعت و قدرت اوست تا به کام جویی و قدرت جنسی اش. وقتی که به قرن هفدهم میلادی می رسیم، در می یابیم که شهوت رانی و زیاده روی جنسی نشانه های غیرمردانگی هستند، نشانه هایی که مدام مورد تاکید قرار می گیرند و در تقابل آشکار با برداشت های غالب از مردانگی در منطقه ی مدیترانه هستند.
بنابراین مطالعه ی لیلی کویست و اشاره ی ضمنی او به مفهوم غیرمردانگی در موارد مختلف، به تفاوت های اساسی در مورد مفهوم مردانگی و برساخته شدن این جنسیت در زمینه های فرهنگی گوناگون اشاره دارد.
دیگر پژوهشگران اروپای شمالی در رشته ی مطالعات مردان و مردانگی، بعضا بر اساس کار موسه و لیلی کویست، به اهمیت مفهوم غیرمردانگی تاکید کرده اند. برای مثال، دیوید تیدر (David Tjeder) در تز خودش در مورد انواع مختلف مردانگی در طبقه ی متوسط قرن نوزدهم در سوئد، اشاره می کند که تمرکز بر روی تیپ های متضاد، تاریخ مفهوم غیرمردانگی را به پیش زمینه ی مطالعاتش بدل ساخته است. (Tjeder 2003). همانند موسه، تیدر بر آن است که انواع گوناگون آرمان ها و ایده آل های مردانه، به عنوان مفهوم های متضاد با انواع تغییر یابنده ی غیر مردانگی تعریف شده اند. با این حال، نشان داده شده که برساخته شدن تیپ های متضاد به طور فزاینده ای پیچیده است.
غیرمردانگی در درون مرد طبقه ی متوسط
اولا تیدر تعداد زیادی از ایده آل های مردانه را بیشتر از یک نوع کلیشه و قالب مردانه برجسته می کند که این دومی مورد توجه موسه است. بنابراین تعداد انواع تیپ های متضاد در کارهای تیدر از موارد مطرح شده توسط موسه بیشتر و متفاوت تر هستند. دوما تیدر این طور فکر می کند که مفهوم تیپ متضاد تنها برای تقویت یک ایده آل مردانه ی مشخص از طریق نشان دادن گروه های جدا از آن ایده آل ها به عنوان گروه فرودستان و گروه غیرمردانه بکار نمی رود. غیرمردانگی به مثابه یک تهدید همچنین در درون خود مرد متعلق به طبقه ی متوسط در کمین است: یا از طریق عدم توانایی اش برای برآمدن ازهویت بی ثبات دوره ی نوجوانی و رسیدن به بلوغ مردانه و یا دیرتر با از دست دادن این بلوغ مردانه و خطر غیرمردانه شدن.
چنین چیزی برای مثال می تواند برای مردی که به الکل یا قمار معتاد می شود یا دچار یک زندگی بی بندوبار می گردد، پیش بیاید. می توان گفت که غیرمردانگی به عنوان یک تهدید، بطور مداوم در درون یک مرد طبقه ی متوسط انتظار می کشد. تهدیدی که بزرگتر از آن است که تصور می کنیم، از آنجا که بسیاری از مردان دارای رفتارهای بسیار تردیدآمیزی نسبت به ایده آل های مسلط هستند.
حتی اگر این مردان بطور اصولی بیشتر دارای این ایده آل ها باشند، با این حال آنها هنوز می توانند رفتاری تقبیح شده، مثل افراط در شرابخواری را مردانه تلقی کنند. در عمل، اینکه اخلاق گرایان و سازندگان افکار عمومی بخواهند شرابخواری را امری مجرمانه و ذاتا غیرمردانه معرفی کنند تاثیر زیادی ندارد وقتی خود مردان اینطور فکر کنند که یک مرد می تواند و باید الکل بنوشد.
اهمیت دوره های سنی
جنبه ی دیگری که بر پیچیدگی مفاهیم فرهنگی مردانگی در درون طبقه ی متوسط تاکید دارد، اهمیت دوره های سنی مردان است. آنها که در قرن نوزدهم درباره ی مردانگی نوشتند توجه خاصی را به دوره ی جوانی مبذول داشتند. این طور تلقی می شد که در این سال های شکل گیری، نوجوانان گرایش به وسوسه شدن در برابر غرایز و شهوات خطرناک شان دارند، مانند سوء استفاده از الکل و احساسات افسارگسیخته. برای همین، هر تلاشی باید برای مجبور کردن مردان جوان به دوری از این اشتباهات و برای کنترل خودشان برای تکامل و رسیدن به ویژگی های با ثبات مردانه صورت بگیرد. به طور همزمان، یک دوگانگی در رابطه با مردان جوان وجود داشت. این خیلی عادی بود که به شرابخواری مردان جوان، قمار کردن، بد دهنی، دعوا کردن و شرّ به پا کردن آنها به دیده ی تحمل نگریسته شود. چنین رفتارهایی در مورد مردان بالغ پذیرفتنی نبود. ایده آل مردانه ی طبقه ی متوسط شامل کنترل زیاد احساسات بود ولی بسیاری اینطور فکر می کردند که این امر فقط وقتی دست یافتنی خواهد بود که در دوره ی جوانی به شهوات و خواسته ها دوره ای از آزادی عمل داد. بنابراین نظر، مردان نیاز داشتند که در دوره ی جوانی شان و پیش از آنکه ویژگی مطلوب مردانگی شان شکل بگیرد، حداقل تا اندازه ای، به شهوات و غرایز و تمایلات درونی شان اجازه ی عمل بدهند.
الا یوهانسون (Ella Johansson) ، مردم شناس، الگوهای همانندی را در فرهنگ سنتی دهقانان شمال اروپا آشکار کرده است. (Johansson 1996). نوجوانان دارای یک نوع مردانگی بودند که بر اساس صفات جسمانی آنها قرار داشت، مانند قدرت بدنی و طرز لباس پوشیدن. این همچنین شامل زد و خورد و دعوا کردن، مسابقه ی شرابخواری، حاضرجوابی و به چالش کشیدن و شکستن تابوها در جامعه ی دهقانی می شد. در جامعه ی دهقانی برای سنجش مردانگی مردان ازدواج کرده، معیارهای کاملا متفاوتی وجود داشت. برای مرد، بعنوان رئیس خانواده ی خودش، تمرکز بر روی توانایی او برای قبول مسئولیت، اداره و مراقبت خانواده در همه ی امور زندگی روزمره بود. صفاتی که از یک صاحب خانواده ی خودکفا و مستقل انتظار می رفت عبارت بود از احترام، آرامش و توانایی برای صحبت و مذاکره با دیگران.
از دست دادن کنترل و غیرمردانه شدن
روشن است که دسترسی به قدرت و رابطه با آن در میان گروه های مختلف مردان دستخوش تغییرات بزرگی شده است. سلسله مراتب قدرتمندی میان انواع مختلف مردانگی وجود دارد و این سلسله مراتب، موجب بی قدرت شدن بسیاری از مردان در رابطه با گروه کوچکی از مردان قدرتمندتر و مرفه تر گشته است. با این حال، به نظر می رسد که برای بسیاری از مردان، ساختارهای مدرن مردانگی موجب پیدایی روابط پیچیده با هویت مردانه و با قدرت و اقتدار شده اند. به همین دلیل، روابط گوناگون اجتماعی که مردان در آنها شرکت دارند، پیچیده تر گشته اند. به نظر می رسد تاکید زیاد روی اینکه مردانگی چیزی است که باید به آن دست یافت، چیزی که باید آن را اجرا و مداوما تصدیق کرد، و اغلب در رقابت کامل با دیگر انواع مردانگی، یک ناامنی وجودی و هستی شناختی ذاتی را به مردانگی مدرن تحمیل کرده است. ترس از بیرون افتادن از گروه، از دست دادن کنترل و غیرمردانه شدن، تهدید مداومی است که مانند سایه مردان را تعقیب می کند، هم به عنوان افراد جداگانه و هم مردان به عنوان یک گروه. به نظر می رسد که اعلام آشکار برتری داشتن، هیچ اثری برای کاهش آسیب پذیری مردانگی نداشته، بلکه بر عکس این آسیب پذیری را افزایش داده است. به این ترتیب مفاهیم مردانه و غیر مردانه به طور پیچیده ای به هم پیوسته اند.
بنابراین، استفاده ی آگاهانه از مفهوم غیرمردانگی بنابراین شاید بتواند نوری تازه روی برساخته های گوناگون فرهنگی مردانگی بیاندازد. این یک واقعیت تاریخی است که نگاه به غیرمردانگی، حداقل از دوران کلاسیک قدیم، در بحث های عمومی در مورد مردانگی، نگاهی فراگیر و از نظر استراتژیک با اهمیت بوده است. (لیلی کویست 1999، Svahn 1999).
نیرویی محرک برای رسیدن به هدف های مردانه
بالاتر از همه، تمرکز روی مفهوم غیر مردانگی اجازه می دهد تا درک عمیق تری داشته باشیم از هزینه های احساسی و شخصی که ایده آل های مردانه ی مشخص می توانند برای افراد جداگانه ی مردان و یا برای گروه های مردان داشته باشند. یک مرد هیچگاه نمی تواند از مردانگی خودش مطمئن باشد، ولی باید به طور مداوم اعتبار جنسیتی خودش را ثابت کند برای اینکه بتواند مورد تصدیق محیط اطراف اش قرار بگیرد، هم به عنوان یک انسان و هم به عنوان یک مرد.
ترس از غیر مردانه شدن و بنابراین از دست دادن ارزش عنوان “مرد واقعی”، چیزی است که از اوایل کودکی در مردان نهادینه می شود. هر چقدر تاکید روی اهمیت “مردانه” بودن مردان بیشتر باشد، همانقدر هم ترس از اینکه دیگران به چشم زنانه بودن، پسربچه ی نابالغ و یا به چشم لطیف و ضعیف بودن، به او نگاه کنند، افزایش می یابد. بنابراین ترس از افتادن به ورطه ی غیرمردانگی به عنوان یک سایه ی تعقیب کننده مدام حضور دارد و به عنوان نیروی محرکه ای در پس اهداف مردان برای تثبیت هویت مردانه شان، حداقل در آن انواع مسلط مردانگی که با دوران مدرن پدید آمده اند، عمل می کند.
دیدن و کاویدن این شرایط، لزوما به معنی بی اعتنایی یا نفی آن ابعاد قدرت که رابطه ی میان جنس ها را در درون یک نظم جنسیتی معین، مشخص می کند نیست. بر عکس، این بررسی، فرصتی می آفریند برای تجزیه و تحلیل اهمیت و پیچیدگی ارتباط میان: از یک سو آرزوی مردانه برای تجربه ی قدرت به عنوان یک پدیده ی فردی و ساختاری، و از سوی دیگر آن الگوهای اجتماعی شدن و و نظم بخشی، که اساس این وضعیت را شکل می دهند. و همینطور به عنوان نتایج شخصی و هزینه های وجودی که این روندها برای بسیاری از مردان موجب می گردند. برای همین، مفهوم غیرمردانگی راه بازتری را، در مقایسه با پارادیم مسلط کنلی (Connellian paradigm)، برای یک پدیده شناسی و روندشناسی مشخص تر از درک مردانگی، فراهم می آورد.
پانوشت:
* – کلاس اکنستام (Claes Ekenstam): پژوهشگر دانشکده ی تاریخ دانشگاه گوتنبرگ – سوئد.
منابع:
Connell, R.W (1999): Maskuliniteter, orig. 1996 Masculinities (Göteborg).
Ekenstam, Claes et al, (1998): Rädd att falla: Studier i manlighet (Hedemora).
Faludi, Susan (1999): Stiffed:The Betrayal of the Modern Man (London).
Holter, Øystein G (1998), Han, hon, den, det – om genus och kön. In Bengt Westerberg (ed.) Mansforskningen 197097 (Stockholm).
Johansson, Ella (1996): Fräcka ynglingar och rejäla karlar: historiska maskuliniteter och moderna mansidentiteter, Nordnytt no 63.
Kaufman, Michael (1994): “Men, Feminism, and Men´s Contradictionary Experience of Power”. In Harry Brod & Michael Kaufman (eds.) Theorizing Masculinities (Thousand Oaks).
Kimmel, Michel (1996): Manhood in America (New York).
Liliequist, Jonas (1999): “Från niding till sprätt: En studie i det svenska omanlighetsbegreppets historia från vikingatid till sent 1700-tal”. In Ann-Marie Berggren (ed.) Manligt och omanligt i ett historiskt perspektiv. Forskningsrådsnämnden, Rapport 99:4 (Stockholm).
Liliequist, Jonas (2003): Omanlighet som retorisk strategi. Ett sätt att analysera manlighet och makt med utgångspunkt från 1600- och 1700-talets svenska samhälle. Unpublished conference paper 2003.
Liliequist, Jonas: “Omanlighetsstereotyper i 1800-talets Sverige (Norden)”, unpublished draft/chapter for the anthology Män och modernitet (to be published 2006).
Lorentzen, Jørgen (1998): Mannlighetens muligheter (Oslo).
Mosse, George L (1996):The Image of Man:The Creation of Modern Masculinity (New York).
Ottosson, Anders (2004): “Avmaskulinisering. Ett alternativ till omkodning av kön?”, Kvinnovetenskaplig tidskrift, 1-2 2004.
Svahn, Margareta (1999): Den liderliga kvinnan och den omanliga mannen: Skällsord, stereotyper och könskonstruktioner (Stockhom).
Seidler, Victor (1994): Unreasonable Men: Masculinity and Social Theory (London).
Seidler, Victor (1997): Man Enough: Embodying Masculinities (London).
Tjeder, David (2003):The Power of Character: Middle-class Masculinities, 1800-1900 (Stockholm).
+ There are no comments
Add yours