مدرسه فمینیستی: امسال 25 نوامبر 2011 ، مصادف با 4 آذرماه 1390 خورشیدی، همچون سال های گذشته، سالگرد «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» بار دیگر به ما زنان ایرانی، فرصت دوباره ای بخشیده است که تلاش های مان را برای مبارزه با اشکال گوناگون خشونت علیه زنان، بسیج کنیم. طبق روال سال های پیش، ما نیز در مدرسه فمینیستی تلاش و همت مان را به کار گرفته ایم تا به مناسبت این روز، در کنار دیگر گروه های زنان در سراسر جهان و در حد و بضاعت خود، اعتراض مان را نسبت به حضور سایه گستر خشونت در ابعاد مختلف زندگی زنان نشان دهیم. از همین روست که به مناسبت فرا رسیدن این روز، باوند بهپور در مقاله خود به ابعاد پنهان تر ریشه های خشونت علیه زنان در فرهنگ و مناسبات اجتماعی ما، نقب زده و آنها را به نقد می کشد:
اجتماع خانگی و خشونت علیه زنان
همه چیز اقتصاد است. وقتی اقتصاد درست و نان به مساوات قسمت بشود، همه ی چیزهای دیگر درست می شود. همه چیز را نان تولید می کند فکر را هم. نان که به مساوات قسمت بشود فکر هم به مساوات توزیع خواهد شد که خود بهترین جایگزین دموکراسی پلید غربی است. نانی بسیار بزرگ برای جامعه تدارک خواهیم دید که فکری بسیار بزرگ برای جامعه تولید خواهد کرد که همه با هم اندیشیده اند. در روز پخت این نان دیگر به جنبش زنان هم نیازی نیست. آن چه نیاز است جنبش نان است نه زنان.
این ساده سازی بیش از حد البته بی رحمانه است. اما در حق آنانی که با تحلیل هایشان همه چیز را بیش از حد ساده می کنند دور از انصاف نیست. شاید به جنبش زنان نیاز داریم چون نه تنها اقتصاد همه چیز نیست، هیچ چیز همه چیز نیست. همیشه باید کسانی باشند که یادآوری کنند که هر فرد و گروهی باید اراده ی خود را نمایندگی کند.
اتفاقاً مسئله ی زنان نشان می دهد که چه طور پیچیدگی ساختارهای قدرت را دست کم گرفته اند. خشونت علیه زنان صرفاً زیاده روی در قدرتی نیست که برای حراست از منافع آنی یک جنس شکل گرفته است. به فرض وجود رابطه ای مستقیم میان نان و فکر، هنگامی که زورگویی از حیطه ی نان به فکر نقل مکان می کند و فرهنگ می شود، دیگر پابند این رابطه ی یک به یک و مستقیم نمی ماند. زندگی مستقلی آغاز می کند که نان خود را می خورد و فرزندان خود را می زاید. خشونت علیه زنان در ایران، فراتر از یک نابرابری و سنگینی یک کفه ی ترازوست. به همین خاطر هم با «پیشرفت» جامعه، با شاخ و برگ یافتن سازوکارهای جامعه، با افزون شدن «داشته»هایش و گرده های نانی که زیر بغل مردم می گذارد، از خشونت اش کاسته نشده است. تناقض های موجود در صحنه ی اجتماعی ایران در نحوه ی برخورد با زنان، می تواند غرابت ماهیت این ساختارها را به نمایش بگذارد؛ کروموزوم های عجیبی که به درون لوبیای سحرآمیز قدرت راه می یابند و همچنان که رشد می کنند منطق بیمار خود را تا عرش می گسترانند.
در مورد خشونت های خانگی می توان از «ذهن بیمار» سخن گفت و از فرهنگی که درون خانه بازتولید می شود. اما آن جا که نوبت به خشونت های فراگیر اجتماعی می رسد، واقعاً نشان دادن مرزهای خرد و جنون جمعی بسیار دشوار می شود. تشخیص این «ذهن جمعی» دیگر به آسانی ممکن نیست تا بتوان توضیح داد چرا و چه گونه فرایند مدرنیزاسیون جامعه در جنبه های مادی اش، بدین راحتی در جهش ها و تحولات واپسگرایانه ی «افکار» ذوب و مستحیل می شود. ساده انگارانه است بگوییم سنت همچنان «مقاومت» می کند و از رفتن ابا دارد. این بدنه ی افکار شباهتی به موجودی محتضر ندارند: به ارگانیسمی فعال و خزنده شبیه ترند.
تفاوت میان خشونت خانگی و اجتماعی در فضای این دو خشونت است. در کشورهایی که فضاهای عمومی و خصوصی شان به یکدیگر نزدیک ترند این دو به یکدیگر مربوطند و از هریک برای تعدیل دیگری سود می جویند. خانواده ها برای تغییر اجتماع و اجتماع برای جلوگیری از زیاده روی های خانواده صدا زده می شود. در ایران رابطه ی میان فضای خصوصی و عمومی رابطه ی بسیار پیچیده ای است که جنبش زنان در مرز میان این دو فضا و تحت همین پیچیدگی ها بالیده است.
آن که خشونت می ورزد باید نخست فضای این خشونت را بیافریند. متلک را متناسب با عرض خیابان انتخاب می کنند. زورگو باید نخست حق خشونت برای خود بیافریند و سازوکارهای آن را تولید کند. باید این فضا را بگشاید. بسازد. فضای خانه، فضای بسته ای است که می شود در آن خشونت را پنهان کرد و از چشم دروهمسایه دور نگاه داشت. اما در این فضا زندانی و زندان بان در یک سلول اند. همیشه گذار پوست به دباغ خانه می افتد و دباغ مجبور است سازوکارهای ظریفی برای کندن پوست دیگران تدارک ببیند. خانه ، فضایی چند کارکردی است و لایه های مختلف قدرت بر یکدیگر فشار می آورند و در زمان های مختلف بر هم پیروز می شوند و به تدریج در یکدیگر بافته می شوند. در چنین فضایی، بازی کردن با شیوه های بسیار متنوع اعمال قدرت امکان پذیر است. اگر جامعه قدری گشوده باشد، اگر دیوارها نازک باشد و بتوان مشت به دیوار کوبید و همسایه ها را به کمک طلبید، اگر مظلوم فامیل داشته باشد، به طور خلاصه اگر «بیرونی» وجود داشته باشد خانه جهنمی «ابدی» نیست. می شود گریخت و می شود در فضای مقدس خانه، «افتضاح» به بار آورد. می شود سلیطگی کرد. کاری که (مانند نام اش) به سلطه شبیه است.
خشونت اجتماعی اما از جنسی دیگر است. خشونت شهری، می تواند کور باشد و کور بماند. موضوع خشونت خودش در «بیرون» است. سودی به حال اش ندارد که حرکت کند و بگریزد؛ در هر حال فشار از رویش برداشته نمی شود. همچون گلوله های درون بلبرینگ، حرکت لغزان و آسان گلوله ها در عین فشار غریبی که تحمل می کنند اتفاق می افتد. در جامعه ی غریب ایران فعلی، این حلقه آهنین است: دیوارهای ضخیم باعث می شود صدایی به بیرون نرسد. فشار عجیب داخل و انزوای جهانی لازم و ملزوم یکدیگرند. همسایگان آگاهند که اهالی خانه سعادتمند نیستند اما دقیقاً نمی دانند درون خانه «چه می گذرد». این آبروداری — که در عمل کاملاً بی اعتنا به «آبرو»ست — هست تا حلقه ی گلوله ها را حفظ کند.
اروپاییان، از کشیده شدن پای زنان به حیطه ی اجتماع کشورهای مسلمان به نیکی یاد می کنند تا تحول های مختصر درون این جوامع را پاس داشته و تشویق کرده باشند. باید بتوان به همسایه و ساکنان خانه نشان داد که چه طور درون این خانه نیروها به تعادل رسیده اند و تغییر هرچه باشد، کنترلی هست که این نیروها را موازنه کند. و اتفاقاً مهم ترین عامل این ثبات، «در» خانه است که باید بسته بماند. نباید کسی درون خانه را دید بزند؛ پسر همسایه که نقش خبرنگار را بر پشت بام بازی می کند به شدت مجازات می شود و «اجازه ی خروج از کشور» – که در فضای اقتصاد آزاد اساساً اجازه نیست ـ باید هم در دست مرد بماند و هم در دست دولت.
اگر اتاق های این خانه درهایشان گشوده شده و برخی زنان به نشیمن آمده اند، خشونت مضاعفی این را موازنه می کند. خشونتی که می خواهد مطمئن شود این فضای نیمه ی عمومی چیزی از فضای خصوصی کم نمی آورد. که این فضا به اندازه ی آن فضا «امن» است.
در چنین فضایی، خشونت های اجتماعی اساساً خشونت دولت اند حتا اگر مسبب اش دولت نباشد. فرد اساساً ناتوان تر و بی معناتر از آن است که بتواند مسبب عملی مستقل و فراگیر ولو خشونت باشد. قرار نیست فرد و گروه و جنبشی چیزی را تدبیر کنند. ارزش مردانگی به دولت تفویض می شود و زن و مرد به یکسان در این حلقه می گردند. این برابری در بی عملی جشن گرفتن ندارد. نمونه ی روشن این قضیه اولین بار در زمان پهلوی اول و هم زمان با شکل گیری دولت جدید به چشم آمد. دیگر «مرد خانه» مسؤول ناموس خانواده نبود. ژاندارم دراین مورد تصمیم می گرفت. مردانگی دزدیده شده از تک تک مردان در قالب دولت تجسم می یافت و در هیئت سرباز و ارتش به درون جامعه برگردانده می شد. حجابی که به زور از سر زن ها کشیده می شد به یک اندازه برای زن و مرد خفت بار بود. و عجیب نبود اگر بر زنان گران تر می آمد که به خاطر دولت بی حجاب باشند تا به خاطر شوهر با حجاب.
خشونت های اجتماعی علیه زنان در نقاطی روی می دهند که منطق دولتی به تناقض می رسد. و اساساً جز در این نقاط نیازی به اعمال خشونت به جای قانون نیست. در نظام سنتی، دست کم حق «مظلومیت» برای زن محفوظ نگاهداشته می شود تا بتوان بر آن اساس نقش مظلوم را برای زن تراشید. آشناترین لحظه ی سینمای فیلمفارسی ، لحظه ی مذموم «غیرت» است؛ لحظه ای که مرد روی زن اش دست بلند می کند. تصویرگری زشتی این عمل، نوعی خویشتن داری را پیشنهاد می کند که قرار است ترمز قدرتی بلامنازع باشد. در این لحظات، همواره زن چیزی «می گوید» تا مگر جلو خشونت را بگیرد. «کار»ی نمی کند. امروزه این صحنه ی مردسالارانه گاه با نوعی حقارت جایگزین می شود. زن و مرد جوان به یکسان در سایه ی سیلیِ دستی به سر می برند که حتا با او حرف هم نمی توان زد. پیشتر، دختر و پسر جوان از اقتداری پدرانه می گریختند. اکنون آن چه به چشم می آید مرثیه ای برای فقدان فضای گریختن است.
پدر دولتی، رفتاری دوگانه با فرزندان خویش در پیش می گیرد. آن ها را از پدر و شوهری که ممکن بود در عین ستم گری دست کم به لحاظ فردی دوست دار او باشند آزاد می کند تا به درون فضایی ببرد که هیچ چیز در آن فردی نیست. او فضایی بسیار عجیب برای این اعمال قدرت تولید کرده است. دیگر بیرونی وجود ندارد. زن بیرون از خانه نیز درون خانه است. خانه ای متحرک: از خانه به مدرسه که خانه ی دوم است، به دانشگاه که خانه ی سوم است، به خانه ی شوهر که خانه ی چهارم است یا به بازار کار که خانه ی پنجم است. فضای خانه در همه جا به یکسان بازتولید شده است. دیگر مشکلی نیست که زن پایش به کوچه باز شود همه جا به یکسان «از پذیرفتن بانوان بی حجاب معذور»ند. در چنین فضایی، اتفاقاً «خانه»ها تنها مکان هایی هستند که می توان قدری از منطق «خانگی» برحذر ماند. زنان غیرمتعارف ایران با مردانی غیرمتعارف در خانه هایی که از بیرون متعارف اند و از درون غیرمتعارف با فرزندانی غیرمتعارف (و یا به صورتی غیرمتعارف بدون فرزند) زندگی می کنند. نظام طرد در کار نیست. بیرونی در کار نیست. همه چیز درون خانه است. جالب این جاست که نظام جذبی هم در کار نیست. خرده های نان از آسمان، از دستان دولت می بارد. دیگر شهرنویی در کار نیست: در سرتاسر کشور پخش شده است.
تحلیل لیبرالی فضایی که هیچ چیز آن لیبرال نیست البته نابه جاست. فضای درون این دیگ شبیه خودش می جوشد. شبیه جداره هایش. اندیشیدن اش با واژگان همسایه آسان نیست. نه چپ است و نه راست. نه همگان را به یکسان صدا می زند که نان (یا قحطی را) قسمت کند نه دست شان را بازمی گذارد که تا سرحد اقتصاد به کام خود زندگی کنند. شابلون های مشخصی دارد با دیواره هایی مشخص که بر اجتماع فشار می دهد. فرد ناهمخوان این فشار را در سرحدات وجودش احساس می کند. این قالب ها زمانی قالب های اکثریت بوده اند اما اکثریت به همان شکل باقی بماند. شکل خانه های این قالب دیگر نتیجه ی فشارهای داخلی نیست. این بار کندو را بر زنبورها فشار می دهند: آن هایی که شکل سابق خود را حفظ کرده باشند جا می شوند و آن هایی که ندارند تصحیح می شوند. خشونت های اجتماعی علیه زنان در مرزهای این تصحیحات رخ می دهد: در همان جایی که تغییر می تواند اتفاق بیفتد.
برخلاف تصور، این پیش تر در جامعه ی ایران بی سابقه بود. پیشتر روابط قدرت در سطح خانواده، در سطح فامیل و در سطح شرع اعمال می شد ند. این ها همگی حیطه های انعطاف بوده اند، در حد فرهنگ زمانه شان منعطف بودند و حیطه های قضاوت موردی به شمار می آمدند. همیشه امکان داشت بشود مردی را که دست اش را برای کتک زدن بلند کرده با یادآوری چیزی از خویش خجل ساخت؛ مادر پیر می توانست پستان خویش را به دست بگیرد و عاق کند؛ پیرزن ستم دیده می توانست زمانی دست در دامن سنجر بزند، می شد به سنگسارکنندگان گفت نخستین سنگ را کسی پرتاب کند که خود گناه نکرده باشد. اکنون نیازی به سنگسارکنندگان نیست. زنجیر عدالت کوتاه است و لازم نیست آن را از جایی بیاویزند. اکنون قضات بسیارند، در هر کوچه ای. کاخ ها در سطح شهرند. کوخ ها مسکن مهرند. هدیه ی دولت.
+ There are no comments
Add yours