کلمه: پس از نامه پیشین زهرا رهنورد به فاطمه شمس، همسر محمد رضا جلایی پور، این دومین نامه ای است که وی خطاب به همسر یک زندانی مظلوم می نویسد؛ این بار اما مخاطب این نامه، خود نیز به سی سال محرومیت از حرفه روزنامه نگاری محکوم شده است؛ حکمی که در تاریخ حقوقی و سیاسی ما بی سابقه است.
هر روز یک موقعیت بین المللی برای او… که با این ظاهر فروتن و نسبتا کم سن و سال به یک روزنامه نگار ورزیده تبدیل شده و نمونه ای از شجاعت، هویت و آزادی بیان زنان ایرانی است… جوایز خود را به مبارزانی چون نظرآهاری ها ،باستانی ها، زید آبادی ها و امرآبادی ها، احمدی امویی ها و دیگران هدیه می کند.
ژیلا جان! به من اجازه بده تا کمی از گمنامی های نام آورانه تو سخن بگویم:
روزی دخترک پانزده – شانزده ساله، دانش آموز دبیرستان، مضطرب اما مصمم، غمگین اما امیدوار را شناختم. او را در روند مبارزه با ظلم و دادخواهی شناختم، شگفتا! این دخترک، تنها با عریضه ای در دست، در مراجع اجرایی و قضایی چه می کند؟
فهمیدم او، دختر پدری * است شرافتمند، وطن پرست، متعهد، صادق و سالم در وظایف شغلی، که به تازگی شهید شده، آن مرد شریف که مسئولیت حفاظت انبوهی از بیت المال را بر عهده داشت، در نیمه شبی هولناک در یک شبیخون مخوف و طراحی شده به دست اشرار به شهادت رسیده بود و اینک این دختر شجاع با رجوع به مراکز مختلف اجرایی و قضایی، این در و آن در می زد تا با شناسایی عوامل اصلی آن حادثه غمبار که همه زندگی اش را تحت تاثیر قرار داد، از تکرار چنین تعدّی ها و حوادثی جلوگیری کند.
اما ژیلا جان ،دست تقدیر چه کار آموزی عجیبی را برای تو تدارک دیده بود… و این تازه اول راه بود.
ده-دوازده سال پس از آن حادثه هولناک، زن و مرد جوانی در دانشگاه به دیدنم آمدند، با یک جلد کتاب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی که نقدی هم بر دوران نخست وزیری موسوی داشت، نوشته بهمن احمدی امویی و یک جلد از کتاب روزنامه نگاران که روایتی از زندگی روزنامه نگاران ایرانی در سالهای اخیر بود، نوشته ژیلا بنی یعقوب.
همانجا فهمیدم ژیلا، فرزند سواحل نیلگون دریای خرز با یک روزنامه نگار برجسته اقتصادی ازدواج کرده است و به قول مردم ایران در روند جنبش سبز، حالا “عروس بختیاری” ها شده است.
البته اینگونه اصطلاحات جدید در واژه نامه انتخابات دهم هم حاکی از نوعی میل به وحدت با همه تنوع ها و تکثرهاست که مردم را از شدت شوق وحدت و تغییر جویی به نوعی به هم وصل و خویشاوند می کرد؛ مثلا لرها به من می گفتند، دختر لر، موسوی را داماد لرستان و ترکها هم مرا عروس اذربایجان صدا می کردند.
لرها، آقای کروبی را شیر مرد لرستان می نامیدند و مجذوب و فدایی آن همه شجاعت و فصاحت شده بودند و این نمادی است از آگاهی مردم آزادیخواه، نوعی از کثرت شناسی در کانون آرمانهای آنان که در وحدت و هویت ملی نهفته است که لر و ترک را در یک خویشاوندی ملی تعریف می کنند.
کیست که بر سر شوق نیاید، هنگامی که می بیند برای توافق بر آزادی و دمکراسی و قانونگرایی، وحدت شهری، ایلیاتی، روستایی، قومی، زبانی و نژادی سراسر ایران را فراگرفته است.
متاسفانه برخی از جناح های افراطی راست، از سرکینه توزی یا حسادت یا کم سوادی این اصطلاحات را به ریشخند می گیرند و نمی دانند و یا نمی خواهند بدانند در دنیای مدرن و تبعات و بارها و واژه شناسی های آن چه می گذرد؟ و چه اشکالی دارد که ژیلا بنی یعقوب که آزادگی و قلمش شهره خاص و عام در سطح ملی و جهانی است؛ در عین حال، فرزند گیلان و عروس بختیاری ها هم هست.
… من که از شدت شوق به ایران در سفرهایم وجب به وجب این خاک به خون عجین شده را بوسیده ام، آن را توتیای چشمم کرده ام، همیشه گفته ام که همه جای ایران سرای من است و بنابر شغل پدرم، چهار گوشه ایران زندگی کرده ام، زبانهای محلی را یاد گرفته ام ،که با تمام همشهری هایم در این سرزمین شکوهمند، در ایران بزرگ که یا فارس هستند یا ترک یا گیلک یا بلوچ و عرب یا کرد و لر، همنوایی و همدلی کنم و از این تلألوء زبان و قومیت به یاد بوستانهای پر طراوتی باشم که عطرشان مشام جان ملت ها را سیراب کرده است و امروز حق آنهاست که به فرهنگ و زبان خود ببالند اما خود را ایرانی بدانند… بگذریم!
آری! حالا ژیلا بزرگ و بزرگتر شده و با همسر محبوبش بهمن، دو نویسنده، دو روزنامه نگار، یا دو بال پرواز، به سوی تعالی ها رهسپار شده اند، یکی در زندان کوچک و یکی دیگر در زندانی بزرگتر اما همیشه با هم و با هدفی روشن.
ژیلاجان، چه خوب پا جای پدر گذاشتی، پا جای وطن پرستان واقعی، آزادیخواهان، حق طلبان، شهیدان جنگ تحمیلی… و کوله بار میراث پدر را که دفاع از منافع ملی و ارزش های انسانی است با همه عظمت و شکوهش به این سو و آن سو تداوم می بخشی؛ به افغانستان مظلوم ، عراق در هم شکسته، اردوگاههای فلسطینی صبرا و شتیلا و همه سرزمین هایی که اسیر ظلم و تجاوز است ،سفر می کنی و گزارشگر مصائب و رنج های مردمشان می شوی.
ژیلا جان، در جنبش سبز، تو گزارشگر زیبایی ها و تلخی ها بوده ای، تو روزنامه نگاری و جوهر قلمت تعهد و خون دل.
آخر ما، روشنفکران، هنرمندان، روزنامه نگاران، طرفداران حقوق بشر، ما که اسلحه ای نداریم جز قلم مان، قلمی که آنقدر شریف است که خداوند به آن سوگند خورده: “نون و القلم و مایسطرون” و اگر به قلم متعهد نباشیم پاک، باخته ایم؛ هم دنیا و هم آخرت را.
اما همه ی ما، تو و همسرت ژیلا و بهمن، به خاطر همین تعهد پاکباخته ایم و خدا را به نعمت انتخاب این راه شکر می گوییم.
زهرا رهنورد-تهران
بیست و دوم تیرماه ۱۳۸۹
*پدر ژیلا بنی یعقوب ،انبار دار یکی از واحدهای بزرگ کالا و خدمات بنیاد مستضعفان، به هنگام انجام وظیفه، در پی حمله اشرار به این انبار کالا جان باخت.
+ There are no comments
Add yours