مدرسه فمینیستی: مطلب حاضر به قلم فهیمه فرسایی، نویسنده و روزنامهنگار مقیم آلمان است. از او تا به حال پنج رمان و مجموعهی داستان به زبان آلمانی منتشر شده است: “میهن شیشهای”، “زمانه مسموم“، “گریز و داستانهای دیگر“، “مواظب مردها باش، پسرم!“ و “آن سهشنبهای که مادرم تصمیم گرفت آلمانی شود” از جمله کارهای اوست که برخی از آنها به انگلیسی، فارسی و اسپانیولی هم ترجمه شدهاند.وی عضو انجمن بین المللی قلم (PEN ) در آلمان است. نگاه منتقد و طنز ته نشین شده طی روزگاران تلخ در قلم و کلام وی از ویژگی آثار او در بیان واقعیت نه چندان شادمانه این روزگاراست.
ماجرای “توراندخت”: برداشتی بدیع اما زن ستیزانه
… دوست ایرانیم پرسید:
◀️ «من که از اول گفته بودم برویم کنسرت بتهوون؛ از هر چه بگذریم، مجانی که بود!!»
پانویس:
(۱) داستان اپرای “توراندخت” که در پکن روی میدهد، از این قرار است: «دختر زیباروی امپراطور چین بهنام توراندخت، اصولاً مخالف ازدواج است: به روایت کارلو گوسی، سالها پیش یکی از پیشینیان او، بهدست خواستگاری در قصرش به قتل رسیده و توراندخت از این رو تصمیم گرفته تا آخر عمر، تنها زندگی کند و به هیچ مردی تسلیم نشود. این تصمیم که برخلاف سنت رایج آن دوران بوده، به مذاق پدر توراندخت، امپراطور چین، خوش نمیآید و دختر سرکش را زیر فشار قرار میدهد تا از میان خواستگاران بیشمار و صاحب مقام و ثروت خود، یکی را برگزیند و بهقول معروف، به “خانهی بخت” برود. توراندخت از آن جا که ناگزیر به اجرای فرمان پدر است، برای تن دادن به “بدبختی ازدواج” شرطی قائل میشود؛ شرط طرح سه چیستان برای خواستگاران سمج؛ اگر پاسخها درست بود، او ناگزیر با عاشق سرسخت خود ازدواج میکند. در صورت اشتباهبودن جوابها، این خواستگار نگونبخت است که باید سر خود را برباد دهد. بسیاری از شاهزادگان آن دوران، جان و سر خود را در قمار این عشق میبازند؛ از جمله شاهزادهی ایرانی، تا هنگامی که سروکلهی خلیف، پسر تیمور تاتار پیدا میشود؛ او درست هنگام اجرای حکم، پا به “شهر ممنوعه” میگذارد، توراندخت را میبیند و یک دل نه، صد دل عاشق او میشود…
خلیف که هویتش تا آن هنگام بر توراندخت ناشناس مانده، برخلاف دیگر شاهزادگان، از ضریب هوشی بالایی برخوردار است و به هر سه چیستان توراندخت پاسخ درست میدهد. با این حال توراندخت مایل نیست، با او ازدواج کند. خلیف تنها به یک شرط حاضر است از “حق شوهری” خود چشم بپوشد؛ این که توراندخت ظرف ۲۴ ساعت به هویت او پی ببرد. تنها کسی که نام خلیف را میداند، بردهی زیباروی او، لیو است که به نوبهی خود عاشق و شیفتهی “ارباب” هم هست. لیو، حتی زیر شکنجه که به فرمان توراندخت اجرا میشود، حاضر نیست نام خلیف را فاش کند و دست به خودکشی میزند. با سر زدن سپیده، توراندخت و خلیف در برابر یکدیگر قرار میگیرند. عاشق سینهچاک، برخلاف میل شاهزاده، او را به زور در آغوش میگیرد و میبوسد. از قرار طعم این “عشق جسمانی”، ناگهان توراندخت را دگرگون میکند و تسلیم خلیف میشود. در پایان اپرا، خلیف و توراندخت، در حالیکه توراندخت میخواند “نام او، عشق است”، از پلههای کاخ بالا میروند.
لیبرتوی این اپرا را دو شاعر ایتالیایی، جوزپه آدامی (Giuseppe Adami) و رناتو سیمونی (Renato Simoni) با نظارت کامل و توافق نهایی پوچینی نوشتهاند.
(۲) جیاکومو پوچینی (۱۹۸۵ ـ ۱۹۲۴)، به دلیل ابتلا به سرطان حنجره فرصت نیافت، اپرای “توراندت” را که موسیقی آن را تا خودکشی لیو، بردهی زیباروی خلیف، و برگزاری مراسم سوگواری برای او نگاشته بود، به پایان ببرد. فرانکو آلفانو، آهنگساز ایتالیایی معاصر او، این کار ناتمام را بر اساس یادداشتهای پوچینی، تکمیل کرد. اجرای “خانهی اپرای” شهر بُن، بر اساس بخش تکمیلی فرانکو آلفانو تنظیم شده که به ازدواج توراندخت و خلیف میانجامد.
(۳) کارلو گوسی ایتالیایی (۱۷۲۰ ـ ۱۸۰۶)، اولین لیبرتو نویسی است که با الهام از یکی از داستانهای کتاب “هزار و یک روز”، متن اپرا (لیبرتو)ی “توراندت” را سروده است. این لیبرتو برای اولین بار در ژانویهی سال ۱۷۶۲ در ونیز به نمایش در آمد. شاعران و لیبرتونویسان دیگری نیز در دورههای گوناگون، متن گوسی را پایهی لیبرتوهای جدیدی قرار دادند و آن را تکمیل کردند یا شخصیت توراندخت را بر حسب “روح زمان” تغییر دادند. از جمله فریدریش شیللر (توراندت، شاهزادهای از چین)، کارل گوستاو فولمولر (توراندت، افسانهی چینی) و ولفگانگ هیلدزهایمر (افسانهی شاهزاده توراندت).
(۴) ماکس راینهارد (۱۸۷۳ ـ ۱۹۴۳)، کارگردان اتریشی.
(۵) به نظر برخی از کارشناسان، دلیل این که پوچینی در این اثر به ستایش از قدرت و قدرتطلبی پرداخته، به “روح زمانِ” دوران زندگی او برمیگردد: پوچینی از جملهی نخستین پشتیبانان حزب ملی فاشیستهای موسولینی بود که در سال ۱۹۲۲ در ایتالیا به قدرت رسیده بود.
(۶) توراندخت در توضیح حس انتقامجویی خود رو به خلیف، از جمله میگوید: «در این قصر، فریاد یأسآلود دههاهزار سالهای طنینانداز است؛ فریادی که طی نسلها در روح من پناه گرفته؛ فریاد شاهزادهی مهربان، لاو لینگ، که از پیشینیان من بود. او از سوی مردی، بیگانهای چون تو، ربوده شد و صدای پاکش در تاریکی شبی پلید به خاموشی گرائید. ای شاهزادهها که از چهار گوشهی عالم به اینجا سفر میکنید تا خوشبختی خود را بیازمائید، من انتقام پاکی او، فریاد و مرگ او را از شما میگیرم. هیچکس مالک من نخواهد شد. قلب من سرشار از خوفی است که او از قاتلان خود داشت.»
(۷) در این دوران دیدگاههای زیگموند فروید در بارهی ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه، خواب و رویا و … در اروپای غربی بر سر زبانها بود.
(۸) موهای توراندخت را بالای گوشها، چنان آرایش کرده بودند که شبیه دو شاخ دیو بهنظر میرسید!
(۹) آهنگساز مدرن ایتالیایی، لوچیانو بریو (۱۹۲۵ ـ ۲۰۰۳)
+ There are no comments
Add yours