مدرسه فمینیستی: سی و دو زمستان دیده بود. دختری سبزه با مانتو و مقنعه مشکی و جلیقه ی شب رنگ در ایستگاه اتوبوس، زیر پل گیشا. خط جمهوری – پارک وی. کرایه ی اتوبوس می گرفت: نفری 100 تومن.
می گفت: پیشترها کارمند شرکت واحد بوده، با بیمه و تسهیلات برای با سابقه ها. اما از وقتی رئیس جمهور، یارانه ها رو به مردم هدیه کرد، دیگر جایی برای ما نبود. همه ی ما را اخراج کردند. به ما گفتند می توانید در ایستگاه ها از دست مردم بلیط بگیرید.
می گفت: مردم اوایل فکر می کردن این اتوبوس های جدید مجانی اند و نباید پول بگیرند. بعد از مدتی عادت کردند بلیط بدهند، اما با منت و فحش. وقتی هم که خط ها خصوصی شد، به ما گفتند جای بلیط. از مردم پول بگیرید، اما به ما چون زن بودیم پول نمی دادند. می گفتند: «چرا به تو پول بدم؟؟!! می دم به آقای راننده!!»
می گفت: آن اوایل ما زن ها اجازه نداشتیم جلوی مردم پول دست مان بگیریم. باید می نشستیم و پول را می انداختیم تو صندوق پول. بعد از چند ماه برای مردم جا افتاد ولی انگار هنوز ته دل شان راضی نیستند.
می گفت: خیلی از همکارهایش بیکار و خانه نشین شده اند. به خاطر ساعت کاری زیاد و حقوق کم. ساعت کاری آن همکارم خیلی زیاد بود، چون دو شیفت کار می کرد از 5/30 صبح تا 2 بعد از ظهر و از 2 تا 10 شب. خودش که مجرد بود اما می گفت برای کسانی که بچه دارند، این جور کار کردن خیلی سخته به خصوص که پول زیادی هم از این کار در نمی یاد. وقتی فهمید من ازدواج کردم تو چشم اش حس غریبی درخشید. انگار که دست روی دل اش گذاشته بودم.
دوباره شروع کرد از رفتارهای مردم گفتن…
می گفت: الان بهتر شده اند، از هر 100 نفر 10 نفر پول کرایه را نمی دهند. قبلا از هر 100 نفر 10 نفر کرایه می دادند. اما آن هایی که نمی دهند بدانند به خدا این پول حرام است. چون قبلا پول خود مردم بود و دولت باید می داد، اما الان هر یک نفری که پول نمی دهد آن پول از حقوق ما کسر می شود.
می گفت: خط 1 امام حسین – آزادی را یک آدم پولدار اجاره کرده که 4 تا پسر دارد. ایستگاه ها را بین پسرانش تقسیم کرده. می گفت حتا روزهای تعطیل هم برای او سود دارد، چون فوق العاده این خط شلوغ استت. می شد حدس زد که همیشه در زندگی اش از ظلم رنج برده.
می گفت: هیچ تفریحی ندارد و به هیچ کار دیگری نمی تواند برسد، چون از صبح تا شب باید آنجا کار کند. قبلا شرکت واحد به آنها مرخصی می داد آن هم با مزایا، اما الان اگر مرخصی بخواهد باید یکی را جای خودش بگذارد و اگر طرف پول بخواهد باید از جیب خودش به او بدهد تا بتواند مرخصی داشته باشد.
می گفت: با بیکار شدن همکارهایش بدجوری به آن ها برای چرخاندن زندگی شان فشار آمده. یارانه هم که جز دردسر هیچی برای آن ها نداشته. بعد از اخراج از شرکت واحد، با وجود حقوق کم و ساعت کاری زیاد فقط مجردها و بیوه ها توانسته اند در این کار دوام بیاورند.
اما من هم باید بگویم: در نگاه اول به نظر نمی آمد آنقدر از اوضاع اجتماعی و اقتصادی و قوانین صنفی خودش سر در بیاورد اما می شد فهمید که او هم یک زن است که برای به دست آوردن حق خودش، در گوشه ای از این شهر شلوغ و پر از دود شهر ما، هر روز از صبح تا شب در حال جنگیدن است…
+ There are no comments
Add yours