زنان و کانون خانواده در ادبیات مدرن ایران (مقایسه سووشون و طعم گس خرمالو)

۱ min read

نسرین رحیمیه / ترجمه و تلخیص :سحر مفخم-14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: زنان نویسنده نقش و جایگاه ویژه­­­­­­ای در بسط ادبیات معاصر فارسی داشته­­­ اند، و به روشنی می­­­­­­توان ادعا کرد که اکثر تولیدات ادبی زنان پس از انقلاب خلق شده است. از سوی دیگر زنان نویسنده از ژانرها و مضامین بسیار متنوعی نیز در آثارشان استفاده کرده­­­ اند. جای تعجب نیست که یکی از جنبه­­­ های قابل توجه در آثار زنان داستان نویس معاصرایرانی این است که کانون خانواده، عمدتاَ به واسطه آنان نمایندگی می­­­شود و این آثار نشان می­­­دهد که زنان چگونه به صورت فرهنگی و اجتماعی

می­­­توانند همواره فضایی را برای خود طراحی کنند که بین خانه و جامعه قرار بگیرد.

در این تحلیل می خواهم دو زن داستان نویس را به نمایندگی از دو نسل متفاوت با یکدیگر مقایسه کنم تا شاید بتوانم درباره جایگاه زنان و کانون خانواده در دو اثر متفاوت از این دو، تحلیلی ارائه نمایم. این دو زن، «سیمین دانشور» و «زویا پیرزاد» هستند که اولی از نسل نویسندگان پیش از انقلاب و دومی داستان نویس معاصر ایرانی است. مقایسه این دو زن داستان­­­ نویس، این امکان را به ما می دهد که آثار آنان را در الگوهای گسترش­­­ یابنده­­­ ی رمان­­­ نویسی مدرن فارسی بررسی کنیم. ابتدا سعی می­­­کنم مختصری از تاریخ تحول ادبیات داستانی و این که چگونه ادبیات پارسی به سمت ادبیات مدرن حرکت کرد را یاد آوری کنم.

دانشجویان ادبیات پارسی مدرن، ریشه نثر داستانی را در اثر معروف “فارسی شکر است ”نوشته شده در سال 1921 محمدعلی جمالزاده ریشه یابی می­­­کنند.

جمالزاده در پیش گفتار «یکی بود یکی نبود» اصلاحات زبانی و ادبی را به عنوان یک گام ضروری معرفی می کند که در راستای ایجاد یک نظام سیاسی جدید و مدرن برای شهروندانی تحصیل کرده و اگاه، نقش مهمی ایفا میکند :

«ایران امروز در جاده ادبیات از اغلب ممالک دنیا بسیار عقب است. ادبیات در ممالک دیگر به مرور زمان تنوع پیدا کرده و موجب ترقی معنوی و فکری افراد ملت گردیده. اما در ایران بدبختانه عموما پای از شیوه پیشینیان برون نهادن را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموما همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی که مشهور جهان است در ماده ادبیات نیز دیده می‌شود به این معنی که شخص نویسنده وقتی قلم در دست میگیرد نظرش تنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلا التفاتی به سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیاری را نیز که سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشته های ساده و بی­­­تکلف را به خوبی می توانند بخوانند و بفهمند را هیچ در مد نظر نمی گیرند و خلاصه آنکه پیرامون دموکراسی ادبی، نمی گردد. جای شک نیست که این مسئله مخصوصا برای مملکتی چون ایران که جهل، و چشم­­­وگوش بسته بودن مردم مانع هرگونه ترقی است، بسیار مایه تأسف است».

مقایسه­­­ ای که جمالزاده انجام می­­­دهد یعنی مقایسه ایران با دیگر ملل جهان و توضیحاتی که در ادامه می­­­آورد، که پشت این مرزهای سرزمین مادری چه چیزهایی تغییر کرده و یا دارد می­­­کند همگی متاثر از این است که وی از سن شانزده سالگی از ایران خارج و به اروپا می­­­رود. این موقعیت برون­­­ مرزی بودن به او کمک می­­­کند که راه­­­های جدید بیان به زبان پارسی را، آزمایش کند.

نگاه جمالزاده به ادبیات و نوسازی فرهنگی شامل انتقادهای او نسبت به سرکوب زنان ایرانی نیز می­­­شد در یک داستان از او با عنوان «بیله دیگ بیله چغندر» ما سراسر با توصیفاتی تکان­­­ دهنده از وضعیت اجتماعی ایران برخورد می کنیم که البته از نگاه یک ناظر خارجی بیان می­­­شود که از تکنیک «آشنایی­­­ زدایی» بهره می­­­گیرد تا بلکه توجه خواننده ­­­اش را به عدم حضور زنان در زندگی عمومی جلب کند :

«یک چیز غریبی که در این مملکت است این است که گویا اصلا زن در آن وجود ندارد. تو کوچه ها دخترهای کوچک چهار پنج ساله دیده می شوند ولی زن هیچ در میان نیست.در این خصوص هر چه فکر میکنم عقلم به جایی نمی­­­رسد. من شنیده بودم که در دنیا «شهر زنان» وجود دارد که در آن هیچ مرد نیست ولی «شهر مردان» به عمرم نشنیده بودم. نکته عجیب دیگر در مورد ایران این است که بخش قابل توجهی از مردم ایران یعنی نزدیک به نیمی از مردم خودشان را در لفافی سیاه رنگ می پوشانند از سر تا پا، حتی یک جا هم نمی­­­گذارند که بتوانند نفس بکشند . و این گونه است که با چادرهای سیاه از کوچه پس­­­کوچه­­­ها عبور می­­­کنند این افراد هرگز اجازه ندارند با کسی صحبت کنند حتی حق ندارند وارد قهوه­­­خانه­­­ها بشوند یا هر جای دیگری . حمام­­­هایشان نیز جداست، هر نوع مراسم اجتماعی هم که باشد باز مال آنها جداست مثلا برای عزاداری هم مراسم جدا دارند.»

تلاش­­­­هایی که برای مدرن کردن کشور صورت گرفت به تدریج فضاهایی را برای زنان باز کرد تا بتوانند تحصیل کنند و در زندگی اجتماعی حضور بیشتری داشته باشند. اما همانطور که افسانه نجم­­­ آبادی و دیگر مورخان فمینیست اشاره می­­­کنند تساوی زنان همراه شد با تفکری که زنان را دارای دو وظیفه اجباری می­­­دانست، یکی تربیت نسل جدید فرزندان تحصیل کرده ایران و دوم نگهبانی از هسته روحانی ،معنوی ملت. البته این بدان معنا نیست که زنان در پیش از انقلاب به هیچ دستاوردی در حوزه برابری دست پیدا نکردند ولی تصویر آنان همچنان به عنوان تربیت کنندگان و نگهبانان ملت تقریبا دست نخورده باقی ماند. این نمونه­­­ ها را می­­­شود در آثار زنان نویسنده این دوره دید مثلا در «سووشون» سیمین دانشور نویسنده سرشناس ایران مدرن که در سال 1969 برای اولین بار این رمان را منتشر کرد. او به نوشتن داستان در سال های پس از انقلاب نیز همچنان ادامه داد هرچند که هیچ کدام از کارهای جدید او به محبوبیت داستان اول (سووشون) نرسید.

«زری» یکی از شخصیت­­­های اصلی رُمان سووشون است که روابط بسیار عمیق عاشقانه­­­ ای بین او و همسرش «یوسف» در جریان است اما همانطور که در قسمت­­­هایی از کتاب هم دیده می­­­شود محدوده قدرت مناسب برای او در طی داستان دامنه­­­ ای بسیار محدود و منحصر به فضای درون خانه است. در قسمت­­­هایی از داستان می­­­بینیم که وقتی تعدادی مهمان (دوستان شوهرش، که البته با زری هم دوست هستند) وارد منزل­­­شان می­­­شوند از زری خواسته می­­­شود که صرفاَ برای پذیرایی، به جمع آنان ملحق شود. این نقش برای او کاملا پذیرفته شده است. او به عنوان یک زن، همان نقش مهمان­­­دار را دارد. برای مثال در جلسه­­­ ای که مهمانان (دوستان یوسف) در مورد آینده­­­ ی کشور صحبت می­­­کنند و در حالی­­­که مردان به دقت در حال نگاه کردن به نقشه ایران و اوضاع سیاسی مملکت هستند زری در حال قاچ کردن هنرمندانه­­­ ی هندوانه­­­ ای به تکه­­­ هایی تزئین شده است.

کنار هم گذاشتن استعاری نیروهای خارجی استعماری در ایران و نیروهای محلی مبارز و محدودیت­­­های زری برای تقسیم اذوقه و غذا به مردانی که به دفاع از مملکت می پردازند نقش زنان را در پروژه­­­ ی شکل­­­ گیری یک ملت مستقل مدرن ترسیم می­­­کند. در یکی از صحنه­­­ های رُمان سووشون، آن­­­جا که یوسف (شوهری که عاشق و حمایت­­­گر همسرش هم است) از زری می­­­خواهد که اتاقی که جلسات مخفی در آن شکل می­­­گیرد را ترک کند، به خوبی می­­­توان مشاهده کرد که مرزهای جنسیتی چقدر با ظرافت و هوشیاری مورد تاکید قرار می­­­گیرد.

یوسف همسرش زری را به خاطر شجاعت و بردباری که در طی دوران تحصیل در مدرسه از خودش بروز داده است تحسین می­­­کند زیرا ازدواج با زری، هویت یوسف را به یک صحنه بزرگتر ملی­­­ میهنی پیوند داد در حالی­­­که برای زری، پیوندی با زندگی و فضای داخل خانه مشترک­­­شان را رقم زد . وقتی که یوسف جانش را برای آرمان والای دفاع از میهن در مقابل اشغال نیروهای خارجی از دست داد زری مجبور شد که از محیط داخلی و امن خانه خارج شود و به خودش ثابت نماید که توانایی­­­ های برابری با مردان آزادیخواه دارد تا همچون آنان جلوی نیروهای خارجی ــ که به زندگی شخصی او و یک ملت تجاوز کرده بودند ــ بایستد. در پایان داستان ما می­­­توانیم بگوییم که زری و یوسف هردوی­­­شان بدون کمترین چشم­­­داشت، از خودگذشتگی و فداکاری­­­هایی گمنام برای اصول اعتقادی­­­شان کردند و حداقل از این جهت، واقعاَ با هم برابرند.

جالب توجه است که این اندازه برابری جنسیتی در زندگی شخصی خود سیمین ­­­دانشور نیز مشهود است او با جلال آل­­­ احمد نویسنده­­­ ی سرشناس و فعال سیاسی ازدواج کرد. آل­­­ احمد به خاطر نقدهای تند و تیزش در مورد استیلای غرب بر ایران معروف است. او در کتاب مشهور «غرب­­­­زدگی» که در سال 1962 منتشر کرد می­­­نویسد که این ملت از یک بیماری رنج می­­­برد که هویت ملی ایرانی را تضعیف کرده است . در نوشته­­­ ای دیگر، ضمن یادآوری و تأکید بر تئوری شرق شناسی «ادوارد سعید» می­­­نویسد : «آدم غرب­­­زده حتی خودش را از زبان شرق­­­ شناسان غرب می­­­شناسد! خودش را شیئی فرض کرده و زیر میکروسکوپ شرق­­­ شناس غربی نهاده و صرفاَ به آن­­­چه او می­­­بیند تکیه می­­­کند، نه به آن­­­چه خودش هست و به طور مستقل می­­­بیند و احساس می­­­کند. و این­­­ها زشت­­­ ترین علائم غربزدگی است.»

آل­­­ احمد این استعاره بیماری را تا مرز «زن­­­ گونه­­­ سازی کشور» تعمیم می­­­دهد و می­­­گوید مرد غرب­­­­زده ژیگول است حالت­­­های زنانه دارد و دائماَ به خود می­­­رسد و نگران وضع ظاهرش است حتی به این معروف هستند که زیر ابرو هم بر می­­­دارند.

این گفتار، به خوبی نمایانگر ماهیت جنسیتی مردگرایانه در گفتمان ملی­­­ گرایی، استقلال­­­ خواهی و اصالت­­­ جویی مورد نظر آل­­­ احمد است. تلفیق استقلال ملی و رجولیت از سوی آل­­­ احمد منعکس­­­ کننده­­­ ی بخش­­­هایی از رُمان سووشون دانشور است که مسئولیت دفاع از خانه و کشور را در این داستان، نمایان می­­­سازد. در مقابل این پس­­­ زمینه­­­ ی جنسیتی که در صحنه­­­ هایی از کتاب سیمین­­­­ دانشور بازتابی پُررنگ دارد من به قسمتی از داستان «زویا پیرزاد» اشاره می­­­کنم : در کتاب «طعم گس خرمالو». در بخش اولیه داستان آپارتمان با دو شخصیت اصلی داستان به اسم «مهناز» و همسرش «فرامرز» روبرو هستیم. بر خلاف روابط ظاهراَ ناگسستنی شخصیت­­­های سووشون، مهناز تصمیم دارد از همسرش فرامرز جدا شود.

در «طعم گس خرمالو» رابطه­­­ ی محبت­­­ آمیز زن و شوهر چندان دوامی ندارد. فرامرز شیفته بچه­­­ هاست. اما اصرار او بر این­­­که مهناز باید شغل­­­ اش را رها سازد، و نیز کنترل شدید و وسواس­­­ گونه­­­ اش بر تمامی امور حتی جزیی در زندگی مشترک و در خانه­­­ ای که به هردوی­­­شان تعلق دارد، سرانجام، گزینه­­­ ای به جز جدا شدن را پیش روی مهناز قرار نمی­­­دهد . در صحنه ای زن و شوهر در اشپزخانه نشسته اند و گذشته­­­ ی زندگی­­­شان را مرور می­­­کنند. مهناز خاطره ای را تعریف می­­­کند در مورد مهمانی ای که گرفته بودند لیست مهمانها با نظارت فرامرز تهیه شده بود. قرار بود مهمانی طوری برگزار شود که نشان دهد فرامرز سنگ تمام گذاشته است، و غذاهایی که انتخاب کرده بود مهناز را برای یک هفته اسیر کرده بود تا همه چیز را مهیا کند.

در همین صحنه از نقل داستان بعد از اینکه مهمانها به منزلشان وارد می شوند بارها شاهد آن هستیم که مهناز باید به آشپزخانه برود و چای بیاورد، به تعارف آجیل بپردازد، با اشاره همسرش در رابطه با خوشمزگی پسته­­­ ها متوجه شود که زمان جمع­­­ آوری آجیل از روی میز نیست، با اشاره همسرش متوجه شود که زمان سرو کردن اُردور است و هنگامی که می­­­بیند موضوع صحبت آقایان به مسائل شغلی کشیده شده است از خود می­­­پرسد چرا زنان حاضر در مهمانی ساکت هستند و در بحث آنان مشارکت نمی­­­کنند؟ در همین هنگام است که فرامرز می­­­گوید مهناز جان چرا این­­­قدر در رفت و آمد هستی؟ خانم­­­ها حوصله­­­ شان سر رفت بیا و بنشین و با آنها صحبت کن.

روند جریان­­­های آن روز عصر و کارها و دستورات فرامرز خلاصه­­­ ای از زندگی مشترک مهناز را نشان می­­­دهد: مهمانی طبق برنامه به خوبی پیش می­­­رود تا آنجا که وقتی مردها هنوز در حال صحبت­­­های کاری خود هستند مهناز وارد گفتگو می­­شود و یک راه­­­ حل تجاری برای مشکل­­­شان ارائه می­­­کند. بعد از این­­­که مهمان­­­ها می­­­روند فرامرز به مهناز می­­­گوید که همه چیز خوب بوده و او میزبانی خوبی به عمل آورده است اما فقط لوبیا­­­ها سفت شده بودند و مرغ ها بیش از اندازه مزه سیر می­­­دادند. و این­­­ها فقط برای این است که برای دفعه بعد حواسش را بیشتر جمع کند. همچنین از او میخواهد که دیگر در موضوعات کاری آنها وارد نشود چون یکی از مهمان­­­ها که از قضا رئیس شرکت هم هست از دخالت زن­­­ها درکار مردها، هیچ خوشش نمی­­­آید.

با این نوع بیان در حقیقت فرامرز در صدد است تا مرز و محدوده­­­ای برای کارهای زنانه و مردانه ترسیم کند. به همین نوع تقسیم کار در رُمان سووشون نیز اشاره می­­­شود که در آن­­­جا هم البته بسیار استادانه به تصویر کشیده می­­­شود.

در جای جای داستان می­­­بینیم که چگونه فرامرز به شکلی وسواس ­­­گونه در مورد نحوه­­­ ی سرو غذا، گردگیری وسایل خانه، چگونه درست کردن چای، و حتا زمان شستن پرده­­­­ ها، به مهناز تذکراتی می­­­دهد. او با این عمل خود نشان می­­­دهد که این بخشی از محدوده قدرت اوست. در واقع سعی می­­­کند با حملات فزاینده به مهناز حالی ­­­کند که گستره­­­ ی اختیارات­­­ش و حدود قدرت­­­ اش تا به کجاست و چگونه باید استمرار یابد.

البته تمام این امور بر مهناز اثر چندانی نمی­­­گذارد و او به کار بیرون از خانه، همچنان ادامه می­­­دهد، و با پولی که به ارث برده نیز برای خود آپارتمانی می­­­خرد. در حقیقت مرزها و موانعی که فرامرز تعیین می­­­کند از سوی همسرش مورد پذیرش قرار نمی­­­گیرد. در دو داستان دیگر این مجموعه هم شاهد بسیاری از این موارد مشابه هستیم .

این ناپایداریِ نقش­­­های جنسیتی که در این داستان­­­ها دیده می­­­شود، یادآور آن است که زنان مدرن ایرانی تجسم همسرانی فداکار و مادرانی مسئول برای ملت هستند، هر چند به همان اندازه نیز نشان می­­­دهد که این حد و مرزهای جنسیتی تغییر کرده و در

نقش­­­هایی که به طور مرسوم و سنتی برای مردان در نظر گرفته می­­­شده نیز تحولاتی رخ داده است. به زیر سوال کشیده شدن نقش­­­های کلیشه ­­­ای و از پیش تعیین­­­ شده برای زنان و مردان این داستانها ، منجر به از بین رفتن رابطه­­­ ی زناشویی و در نهایت جدایی انها می­­­شد. در حال حاضر نقطه­­­­ مشترک زندگی زنانی که مرزهای جنسیتی را مانند قبل برنمی­­­تابند اما زندگی مشترک خود را ادامه می­­­دهند و زنانی که توسط شوهران ناخرسندشان طلاق داده می­­­شوند، حرکت گسترده­­­ ای را سبب شده که به مرزبندی­­­ های جدیدی نسبت به زن ــ به عنوان شهروندان کشوری مدرن ــ منتهی می­­­شود. این زنان به راحتی پای در رکاب نقش­­­هایی چون همسران و مادرانی فداکار نمی­­­گذارند و حتی زمانی که به وظایف و نقش­­­های کلیشه­­­ ای خود می­­­پردازند، هم خود و هم شریک

زندگی­­­شان دیگر نمی­­­توانند خلقیات و طرز تفکر کهنه و قدیمی خود را مانند سابق هضم کنند.

نابرابری­­­های جنسیتی و چیزی که من آن را «بحران جنسیتی» نامگذاری کرده­­­ ام مطمئناَ بخش یا محصولی از تحولات و تغییراتی است که در این داستان­­­ها بازتاب یافته و به خوبی ترسیم شده است. در عین حال آنها را می­­­توان در یک پهنه­­­ ی بزرگ­­­تر و پیچیده­­­ تر اجتماعی نسبت به جنسیت، فردگرایی، و شکل­­­ گیری هویت ملی نیز مورد بررسی قرار داد.

مادران، همسران و شوهران، هویت خود را به چالش می کشند. این عدم خشنودی اجتماعی از جنس، در واقع به جای همان بیماری ملی نشسته است که جلال آل ­­­احمد در دهه­­­ ی شصت در تحلیل­­­هایش از آن صحبت می­­­کند. هر چند این ناخشنودی از هویت خود در ادبیات معاصر زنان که شرایط و نوع زندگی­­­شان را به نمایش می­­­گذارند، بر خلاف گفتمان آل­­­ احمد هیچ منشاء خارجی ندارد. ادبیات سی ساله اخیر ایران که در پی انقلابی شکل گرفته که هدف­­­ اش رهایی از این بیماری ملی بود، خود گویای آن است که کشور دچار مشکلات و معضلات متفاوتی شده است. به تصویر کشیدن شخصیت­­­های گوناگون در این داستان­­­ها، و پیچیدگی­­­های زندگی آن­­­ها، نشان­­­دهنده روندی است که از یک باور غلط در حافظه یک ملت آغاز و تا متحد شدن بر علیه استثمار نیروهای خارجی پیش

می­­­­رود. شخصیت­­­های معمولی داستان­­­ها می­­­توانند همچون نوری بر فضای تاریک و فراموش شده­­­ ی ذهنی یک ملت بتابد و مردم را وادارد تا به لایه­­­ های عمیق­­­تر زندگی اجتماعی خودشان نگاه کنند.

پانوشت ها:

This translation of the preface is by Haideh Daragahi, “The Shaping of the Modern Short Story: Jamalzadih’s ‘Preface’ to Yiki Bud, Yiki Nabud,” in Thomas M. Ricks, ed. Critical Perspectives on Modern Persian Literature, Washington DC: Three Continents Press, 1984, 110-11.
Mohammad Ali Jamalzada, “What’s Sauce for the Goose,” in Once upon a Time, trans. Heshmat Moayyad and Paul Sprachman, New York: Bibliotheca Persica, 1985, 96-7.
Simin Daneshvar, A Persian Requiem, trans. Roxane Zand, New York: George Braziller, 1991, 177-78. The title used in this translation is an echo of the mourning ritual invoked in the original Persian.
Jalal Ale- Ahamd, Plagued by the West (Gharbzadegi), trans. Paul Sprachman, Delmar, New York: Caravan Books, 1982, 73.
Al-e Ahmad, 70
Zoya Pirzad, “Apartment,” in Seh ketab, Tehran: Nashr Markaz, 113-14. The English translation is my own.
Pirzad, 115.
Zoya Pirzad, “Stains” in Seh ketab, 102.


مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours