مدرسه فمینیستی: زنان نویسنده نقش و جایگاه ویژهای در بسط ادبیات معاصر فارسی داشته اند، و به روشنی میتوان ادعا کرد که اکثر تولیدات ادبی زنان پس از انقلاب خلق شده است. از سوی دیگر زنان نویسنده از ژانرها و مضامین بسیار متنوعی نیز در آثارشان استفاده کرده اند. جای تعجب نیست که یکی از جنبه های قابل توجه در آثار زنان داستان نویس معاصرایرانی این است که کانون خانواده، عمدتاَ به واسطه آنان نمایندگی میشود و این آثار نشان میدهد که زنان چگونه به صورت فرهنگی و اجتماعی
میتوانند همواره فضایی را برای خود طراحی کنند که بین خانه و جامعه قرار بگیرد.
در این تحلیل می خواهم دو زن داستان نویس را به نمایندگی از دو نسل متفاوت با یکدیگر مقایسه کنم تا شاید بتوانم درباره جایگاه زنان و کانون خانواده در دو اثر متفاوت از این دو، تحلیلی ارائه نمایم. این دو زن، «سیمین دانشور» و «زویا پیرزاد» هستند که اولی از نسل نویسندگان پیش از انقلاب و دومی داستان نویس معاصر ایرانی است. مقایسه این دو زن داستان نویس، این امکان را به ما می دهد که آثار آنان را در الگوهای گسترش یابنده ی رمان نویسی مدرن فارسی بررسی کنیم. ابتدا سعی میکنم مختصری از تاریخ تحول ادبیات داستانی و این که چگونه ادبیات پارسی به سمت ادبیات مدرن حرکت کرد را یاد آوری کنم.
دانشجویان ادبیات پارسی مدرن، ریشه نثر داستانی را در اثر معروف “فارسی شکر است ”نوشته شده در سال 1921 محمدعلی جمالزاده ریشه یابی میکنند.
جمالزاده در پیش گفتار «یکی بود یکی نبود» اصلاحات زبانی و ادبی را به عنوان یک گام ضروری معرفی می کند که در راستای ایجاد یک نظام سیاسی جدید و مدرن برای شهروندانی تحصیل کرده و اگاه، نقش مهمی ایفا میکند :
«ایران امروز در جاده ادبیات از اغلب ممالک دنیا بسیار عقب است. ادبیات در ممالک دیگر به مرور زمان تنوع پیدا کرده و موجب ترقی معنوی و فکری افراد ملت گردیده. اما در ایران بدبختانه عموما پای از شیوه پیشینیان برون نهادن را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموما همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی که مشهور جهان است در ماده ادبیات نیز دیده میشود به این معنی که شخص نویسنده وقتی قلم در دست میگیرد نظرش تنها متوجه گروه فضلا و ادباست و اصلا التفاتی به سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیاری را نیز که سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشته های ساده و بیتکلف را به خوبی می توانند بخوانند و بفهمند را هیچ در مد نظر نمی گیرند و خلاصه آنکه پیرامون دموکراسی ادبی، نمی گردد. جای شک نیست که این مسئله مخصوصا برای مملکتی چون ایران که جهل، و چشموگوش بسته بودن مردم مانع هرگونه ترقی است، بسیار مایه تأسف است».
مقایسه ای که جمالزاده انجام میدهد یعنی مقایسه ایران با دیگر ملل جهان و توضیحاتی که در ادامه میآورد، که پشت این مرزهای سرزمین مادری چه چیزهایی تغییر کرده و یا دارد میکند همگی متاثر از این است که وی از سن شانزده سالگی از ایران خارج و به اروپا میرود. این موقعیت برون مرزی بودن به او کمک میکند که راههای جدید بیان به زبان پارسی را، آزمایش کند.
نگاه جمالزاده به ادبیات و نوسازی فرهنگی شامل انتقادهای او نسبت به سرکوب زنان ایرانی نیز میشد در یک داستان از او با عنوان «بیله دیگ بیله چغندر» ما سراسر با توصیفاتی تکان دهنده از وضعیت اجتماعی ایران برخورد می کنیم که البته از نگاه یک ناظر خارجی بیان میشود که از تکنیک «آشنایی زدایی» بهره میگیرد تا بلکه توجه خواننده اش را به عدم حضور زنان در زندگی عمومی جلب کند :
«یک چیز غریبی که در این مملکت است این است که گویا اصلا زن در آن وجود ندارد. تو کوچه ها دخترهای کوچک چهار پنج ساله دیده می شوند ولی زن هیچ در میان نیست.در این خصوص هر چه فکر میکنم عقلم به جایی نمیرسد. من شنیده بودم که در دنیا «شهر زنان» وجود دارد که در آن هیچ مرد نیست ولی «شهر مردان» به عمرم نشنیده بودم. نکته عجیب دیگر در مورد ایران این است که بخش قابل توجهی از مردم ایران یعنی نزدیک به نیمی از مردم خودشان را در لفافی سیاه رنگ می پوشانند از سر تا پا، حتی یک جا هم نمیگذارند که بتوانند نفس بکشند . و این گونه است که با چادرهای سیاه از کوچه پسکوچهها عبور میکنند این افراد هرگز اجازه ندارند با کسی صحبت کنند حتی حق ندارند وارد قهوهخانهها بشوند یا هر جای دیگری . حمامهایشان نیز جداست، هر نوع مراسم اجتماعی هم که باشد باز مال آنها جداست مثلا برای عزاداری هم مراسم جدا دارند.»
تلاشهایی که برای مدرن کردن کشور صورت گرفت به تدریج فضاهایی را برای زنان باز کرد تا بتوانند تحصیل کنند و در زندگی اجتماعی حضور بیشتری داشته باشند. اما همانطور که افسانه نجم آبادی و دیگر مورخان فمینیست اشاره میکنند تساوی زنان همراه شد با تفکری که زنان را دارای دو وظیفه اجباری میدانست، یکی تربیت نسل جدید فرزندان تحصیل کرده ایران و دوم نگهبانی از هسته روحانی ،معنوی ملت. البته این بدان معنا نیست که زنان در پیش از انقلاب به هیچ دستاوردی در حوزه برابری دست پیدا نکردند ولی تصویر آنان همچنان به عنوان تربیت کنندگان و نگهبانان ملت تقریبا دست نخورده باقی ماند. این نمونه ها را میشود در آثار زنان نویسنده این دوره دید مثلا در «سووشون» سیمین دانشور نویسنده سرشناس ایران مدرن که در سال 1969 برای اولین بار این رمان را منتشر کرد. او به نوشتن داستان در سال های پس از انقلاب نیز همچنان ادامه داد هرچند که هیچ کدام از کارهای جدید او به محبوبیت داستان اول (سووشون) نرسید.
«زری» یکی از شخصیتهای اصلی رُمان سووشون است که روابط بسیار عمیق عاشقانه ای بین او و همسرش «یوسف» در جریان است اما همانطور که در قسمتهایی از کتاب هم دیده میشود محدوده قدرت مناسب برای او در طی داستان دامنه ای بسیار محدود و منحصر به فضای درون خانه است. در قسمتهایی از داستان میبینیم که وقتی تعدادی مهمان (دوستان شوهرش، که البته با زری هم دوست هستند) وارد منزلشان میشوند از زری خواسته میشود که صرفاَ برای پذیرایی، به جمع آنان ملحق شود. این نقش برای او کاملا پذیرفته شده است. او به عنوان یک زن، همان نقش مهماندار را دارد. برای مثال در جلسه ای که مهمانان (دوستان یوسف) در مورد آینده ی کشور صحبت میکنند و در حالیکه مردان به دقت در حال نگاه کردن به نقشه ایران و اوضاع سیاسی مملکت هستند زری در حال قاچ کردن هنرمندانه ی هندوانه ای به تکه هایی تزئین شده است.
کنار هم گذاشتن استعاری نیروهای خارجی استعماری در ایران و نیروهای محلی مبارز و محدودیتهای زری برای تقسیم اذوقه و غذا به مردانی که به دفاع از مملکت می پردازند نقش زنان را در پروژه ی شکل گیری یک ملت مستقل مدرن ترسیم میکند. در یکی از صحنه های رُمان سووشون، آنجا که یوسف (شوهری که عاشق و حمایتگر همسرش هم است) از زری میخواهد که اتاقی که جلسات مخفی در آن شکل میگیرد را ترک کند، به خوبی میتوان مشاهده کرد که مرزهای جنسیتی چقدر با ظرافت و هوشیاری مورد تاکید قرار میگیرد.
یوسف همسرش زری را به خاطر شجاعت و بردباری که در طی دوران تحصیل در مدرسه از خودش بروز داده است تحسین میکند زیرا ازدواج با زری، هویت یوسف را به یک صحنه بزرگتر ملی میهنی پیوند داد در حالیکه برای زری، پیوندی با زندگی و فضای داخل خانه مشترکشان را رقم زد . وقتی که یوسف جانش را برای آرمان والای دفاع از میهن در مقابل اشغال نیروهای خارجی از دست داد زری مجبور شد که از محیط داخلی و امن خانه خارج شود و به خودش ثابت نماید که توانایی های برابری با مردان آزادیخواه دارد تا همچون آنان جلوی نیروهای خارجی ــ که به زندگی شخصی او و یک ملت تجاوز کرده بودند ــ بایستد. در پایان داستان ما میتوانیم بگوییم که زری و یوسف هردویشان بدون کمترین چشمداشت، از خودگذشتگی و فداکاریهایی گمنام برای اصول اعتقادیشان کردند و حداقل از این جهت، واقعاَ با هم برابرند.
جالب توجه است که این اندازه برابری جنسیتی در زندگی شخصی خود سیمین دانشور نیز مشهود است او با جلال آل احمد نویسنده ی سرشناس و فعال سیاسی ازدواج کرد. آل احمد به خاطر نقدهای تند و تیزش در مورد استیلای غرب بر ایران معروف است. او در کتاب مشهور «غربزدگی» که در سال 1962 منتشر کرد مینویسد که این ملت از یک بیماری رنج میبرد که هویت ملی ایرانی را تضعیف کرده است . در نوشته ای دیگر، ضمن یادآوری و تأکید بر تئوری شرق شناسی «ادوارد سعید» مینویسد : «آدم غربزده حتی خودش را از زبان شرق شناسان غرب میشناسد! خودش را شیئی فرض کرده و زیر میکروسکوپ شرق شناس غربی نهاده و صرفاَ به آنچه او میبیند تکیه میکند، نه به آنچه خودش هست و به طور مستقل میبیند و احساس میکند. و اینها زشت ترین علائم غربزدگی است.»
آل احمد این استعاره بیماری را تا مرز «زن گونه سازی کشور» تعمیم میدهد و میگوید مرد غربزده ژیگول است حالتهای زنانه دارد و دائماَ به خود میرسد و نگران وضع ظاهرش است حتی به این معروف هستند که زیر ابرو هم بر میدارند.
این گفتار، به خوبی نمایانگر ماهیت جنسیتی مردگرایانه در گفتمان ملی گرایی، استقلال خواهی و اصالت جویی مورد نظر آل احمد است. تلفیق استقلال ملی و رجولیت از سوی آل احمد منعکس کننده ی بخشهایی از رُمان سووشون دانشور است که مسئولیت دفاع از خانه و کشور را در این داستان، نمایان میسازد. در مقابل این پس زمینه ی جنسیتی که در صحنه هایی از کتاب سیمین دانشور بازتابی پُررنگ دارد من به قسمتی از داستان «زویا پیرزاد» اشاره میکنم : در کتاب «طعم گس خرمالو». در بخش اولیه داستان آپارتمان با دو شخصیت اصلی داستان به اسم «مهناز» و همسرش «فرامرز» روبرو هستیم. بر خلاف روابط ظاهراَ ناگسستنی شخصیتهای سووشون، مهناز تصمیم دارد از همسرش فرامرز جدا شود.
در «طعم گس خرمالو» رابطه ی محبت آمیز زن و شوهر چندان دوامی ندارد. فرامرز شیفته بچه هاست. اما اصرار او بر اینکه مهناز باید شغل اش را رها سازد، و نیز کنترل شدید و وسواس گونه اش بر تمامی امور حتی جزیی در زندگی مشترک و در خانه ای که به هردویشان تعلق دارد، سرانجام، گزینه ای به جز جدا شدن را پیش روی مهناز قرار نمیدهد . در صحنه ای زن و شوهر در اشپزخانه نشسته اند و گذشته ی زندگیشان را مرور میکنند. مهناز خاطره ای را تعریف میکند در مورد مهمانی ای که گرفته بودند لیست مهمانها با نظارت فرامرز تهیه شده بود. قرار بود مهمانی طوری برگزار شود که نشان دهد فرامرز سنگ تمام گذاشته است، و غذاهایی که انتخاب کرده بود مهناز را برای یک هفته اسیر کرده بود تا همه چیز را مهیا کند.
در همین صحنه از نقل داستان بعد از اینکه مهمانها به منزلشان وارد می شوند بارها شاهد آن هستیم که مهناز باید به آشپزخانه برود و چای بیاورد، به تعارف آجیل بپردازد، با اشاره همسرش در رابطه با خوشمزگی پسته ها متوجه شود که زمان جمع آوری آجیل از روی میز نیست، با اشاره همسرش متوجه شود که زمان سرو کردن اُردور است و هنگامی که میبیند موضوع صحبت آقایان به مسائل شغلی کشیده شده است از خود میپرسد چرا زنان حاضر در مهمانی ساکت هستند و در بحث آنان مشارکت نمیکنند؟ در همین هنگام است که فرامرز میگوید مهناز جان چرا اینقدر در رفت و آمد هستی؟ خانمها حوصله شان سر رفت بیا و بنشین و با آنها صحبت کن.
روند جریانهای آن روز عصر و کارها و دستورات فرامرز خلاصه ای از زندگی مشترک مهناز را نشان میدهد: مهمانی طبق برنامه به خوبی پیش میرود تا آنجا که وقتی مردها هنوز در حال صحبتهای کاری خود هستند مهناز وارد گفتگو میشود و یک راه حل تجاری برای مشکلشان ارائه میکند. بعد از اینکه مهمانها میروند فرامرز به مهناز میگوید که همه چیز خوب بوده و او میزبانی خوبی به عمل آورده است اما فقط لوبیاها سفت شده بودند و مرغ ها بیش از اندازه مزه سیر میدادند. و اینها فقط برای این است که برای دفعه بعد حواسش را بیشتر جمع کند. همچنین از او میخواهد که دیگر در موضوعات کاری آنها وارد نشود چون یکی از مهمانها که از قضا رئیس شرکت هم هست از دخالت زنها درکار مردها، هیچ خوشش نمیآید.
با این نوع بیان در حقیقت فرامرز در صدد است تا مرز و محدودهای برای کارهای زنانه و مردانه ترسیم کند. به همین نوع تقسیم کار در رُمان سووشون نیز اشاره میشود که در آنجا هم البته بسیار استادانه به تصویر کشیده میشود.
در جای جای داستان میبینیم که چگونه فرامرز به شکلی وسواس گونه در مورد نحوه ی سرو غذا، گردگیری وسایل خانه، چگونه درست کردن چای، و حتا زمان شستن پرده ها، به مهناز تذکراتی میدهد. او با این عمل خود نشان میدهد که این بخشی از محدوده قدرت اوست. در واقع سعی میکند با حملات فزاینده به مهناز حالی کند که گستره ی اختیاراتش و حدود قدرت اش تا به کجاست و چگونه باید استمرار یابد.
البته تمام این امور بر مهناز اثر چندانی نمیگذارد و او به کار بیرون از خانه، همچنان ادامه میدهد، و با پولی که به ارث برده نیز برای خود آپارتمانی میخرد. در حقیقت مرزها و موانعی که فرامرز تعیین میکند از سوی همسرش مورد پذیرش قرار نمیگیرد. در دو داستان دیگر این مجموعه هم شاهد بسیاری از این موارد مشابه هستیم .
این ناپایداریِ نقشهای جنسیتی که در این داستانها دیده میشود، یادآور آن است که زنان مدرن ایرانی تجسم همسرانی فداکار و مادرانی مسئول برای ملت هستند، هر چند به همان اندازه نیز نشان میدهد که این حد و مرزهای جنسیتی تغییر کرده و در
نقشهایی که به طور مرسوم و سنتی برای مردان در نظر گرفته میشده نیز تحولاتی رخ داده است. به زیر سوال کشیده شدن نقشهای کلیشه ای و از پیش تعیین شده برای زنان و مردان این داستانها ، منجر به از بین رفتن رابطه ی زناشویی و در نهایت جدایی انها میشد. در حال حاضر نقطه مشترک زندگی زنانی که مرزهای جنسیتی را مانند قبل برنمیتابند اما زندگی مشترک خود را ادامه میدهند و زنانی که توسط شوهران ناخرسندشان طلاق داده میشوند، حرکت گسترده ای را سبب شده که به مرزبندی های جدیدی نسبت به زن ــ به عنوان شهروندان کشوری مدرن ــ منتهی میشود. این زنان به راحتی پای در رکاب نقشهایی چون همسران و مادرانی فداکار نمیگذارند و حتی زمانی که به وظایف و نقشهای کلیشه ای خود میپردازند، هم خود و هم شریک
زندگیشان دیگر نمیتوانند خلقیات و طرز تفکر کهنه و قدیمی خود را مانند سابق هضم کنند.
نابرابریهای جنسیتی و چیزی که من آن را «بحران جنسیتی» نامگذاری کرده ام مطمئناَ بخش یا محصولی از تحولات و تغییراتی است که در این داستانها بازتاب یافته و به خوبی ترسیم شده است. در عین حال آنها را میتوان در یک پهنه ی بزرگتر و پیچیده تر اجتماعی نسبت به جنسیت، فردگرایی، و شکل گیری هویت ملی نیز مورد بررسی قرار داد.
مادران، همسران و شوهران، هویت خود را به چالش می کشند. این عدم خشنودی اجتماعی از جنس، در واقع به جای همان بیماری ملی نشسته است که جلال آل احمد در دهه ی شصت در تحلیلهایش از آن صحبت میکند. هر چند این ناخشنودی از هویت خود در ادبیات معاصر زنان که شرایط و نوع زندگیشان را به نمایش میگذارند، بر خلاف گفتمان آل احمد هیچ منشاء خارجی ندارد. ادبیات سی ساله اخیر ایران که در پی انقلابی شکل گرفته که هدف اش رهایی از این بیماری ملی بود، خود گویای آن است که کشور دچار مشکلات و معضلات متفاوتی شده است. به تصویر کشیدن شخصیتهای گوناگون در این داستانها، و پیچیدگیهای زندگی آنها، نشاندهنده روندی است که از یک باور غلط در حافظه یک ملت آغاز و تا متحد شدن بر علیه استثمار نیروهای خارجی پیش
میرود. شخصیتهای معمولی داستانها میتوانند همچون نوری بر فضای تاریک و فراموش شده ی ذهنی یک ملت بتابد و مردم را وادارد تا به لایه های عمیقتر زندگی اجتماعی خودشان نگاه کنند.
پانوشت ها:
This translation of the preface is by Haideh Daragahi, “The Shaping of the Modern Short Story: Jamalzadih’s ‘Preface’ to Yiki Bud, Yiki Nabud,” in Thomas M. Ricks, ed. Critical Perspectives on Modern Persian Literature, Washington DC: Three Continents Press, 1984, 110-11.
Mohammad Ali Jamalzada, “What’s Sauce for the Goose,” in Once upon a Time, trans. Heshmat Moayyad and Paul Sprachman, New York: Bibliotheca Persica, 1985, 96-7.
Simin Daneshvar, A Persian Requiem, trans. Roxane Zand, New York: George Braziller, 1991, 177-78. The title used in this translation is an echo of the mourning ritual invoked in the original Persian.
Jalal Ale- Ahamd, Plagued by the West (Gharbzadegi), trans. Paul Sprachman, Delmar, New York: Caravan Books, 1982, 73.
Al-e Ahmad, 70
Zoya Pirzad, “Apartment,” in Seh ketab, Tehran: Nashr Markaz, 113-14. The English translation is my own.
Pirzad, 115.
Zoya Pirzad, “Stains” in Seh ketab, 102.
+ There are no comments
Add yours