مدرسه فمینیستی: معمولاً مدافعان حقوق زنان، زیبایی را مسکوت می گذارند. مبحث حقوق، انسان ها را برابر در نظر می گیرد و امر سلیقه ای را بیرون می گذارد. هنگام صحبت از حقوق زن، غالباً بحث از سلامت و زندگی و شادی به میان آورده می شود و پای زیبایی شناسی به میان نمی آید.
اگر مدافع حقوق زنان چپ باشد، معمولاً به زیبایی زن به چشم توطئه ی سرمایه دار به قصد کالایی شدنش نگاه می کند. بر این که زن را «جنس لطیف» شمرده اند خشم می گیرد، چرا که لطافت را «ضعفی ترحم انگیز و دوست داشتنی از دید قدرتمند» می شمرد. مایل است نشان دهد که چه طور زنان را به مصرف کردن تشویق کرده اند و نه به تولید، چه طور کار کردن را دون شأن او دانسته اند، او را به دوست داشته شدن تشویق کرده اند و نه به دوست داشتن، همچون کالایی تجملی که قرار بوده ستایش برانگیز باشد و خواستنی، نه با وقار و رعب انگیز. و گروهی هم می پندارند که مدافع حقوق زن، حتماً باید شلوار بپوشد یا موهایش را ماشین کند، لباس های زمخت برتن کند و محال ممکن است سیگارش را با چوب سیگار به دست بگیرد. این البته موقعی است که سرمایه داری را دشمن اصلی زن (و البته «انسان» در صورتی کلی ترش) به شمار آورده باشند.
از آن سو، فمینیست هایی هم ظهور کرده اند که رژ قرمز و کفش پاشنه بلند را نشانه ی اعتماد به نفس زن می شمارند و اجازه می دهند پشت سرشان گفته شود که بالاخره کارخانه های لوازم آرایش هم باید کارگزاران خود را داشته باشند.
اما ورای مسائل فقهی نظام سرمایه داری، که موشکافی های خنکی از این دست تولید می کند، به ما که می رسد زیبایی پایه ی استدلالی روشن و واضح می شود. عجیب نیست که زیبایی شناسی (که در نظام لیبرالی فضای جولان سلیقه است) در مورد ما کارکردی سیاسی بیابد. هنر، به عنوان بخشی از زیبایی شناسی، در همه جای دنیا گاه سیاسی است و گاه نه؛ به ما که می رسد انگار از سیاسی شدن ناگزیر می شود. آن هم به خاطر پیوند درونی و ناگسستنی اش با فردیت و آزادی: در نظام اجتماعی ما، که تک تک اجزایش با فردیت سر عناد دارند، هر گامی که زیبایی شناسی بردارد گام فیل در مغازه ی بلورجات است.
فامیلی داریم که باحجاب و تقواست. در عروسی خواهرم، چادرش را جلوتر کشید و تمبکی را از دست سایرین گرفت و به زیر چادر برد و مجلس را گرم کرد. آن شب، به هنگام گفتگو با سایر زنان مجلس می شنیدم که می گفت: «آدم باید بالاخره بین خوشگلی و مذهب انتخاب کند. ما انتخاب مان را کرده ایم.» دلش می خواست آن شب چیز دیگری پوشیده بود. یادآوری صداقتی که این جمله در پس خود داشت همیشه آزارم داده و مجذوبم کرده است. تفکر و احساس اش را به زور یکدست نمی کرد. انگار می گفت که به
یکی از «حقوق» اش تجاوز شده. در این که می خواست زیبا باشد هیچ چیز زنانه ای وجود نداشت. انسانی بود.
استدلالی که زن را همچون مرواریدی در صدف می خواهد (و از قضا سروقت تعبیر اروتیکی می رود که در ادبیات ایران سابقه دارد) او را «زیبا» و «لطیف» می شمارد، سپس منع می کند. اگر صرفاً صحبت از منع زیبایی بود، پای حقوق زن به میان نمی آمد. در این جا، زیبایی نه به عنوان امری ناپسند بلکه به عنوان امری پسندیده منع می شود. زن را شیئی می داند تجملی و بی خاصیت که چون خواهان دارد باید محافظت شود.
ریایی که در این استدلال نهفته است، خود را در شکافی نشان می دهد که میان زیبایی و شهوت دهان باز می کند. زیبایی، شهوت مهار شده است و از این نظر تفاوتی با شرم و حیا ندارد. مدافع محدودیت زیبایی، حق دارد زیرساخت زیبایی را شهوت بشمارد. اما به شرطی که زیرساخت مهر پدری و مادری و محبت خواهرانه و برادرانه را نیز همین بداند. «سیما»ی کشور ما، نظام بازنمایی رسمی، به طور متناقضی می کوشد آیینه ی این شرم و حیا و زیبایی تحدید شده باشد ولی نهایتاً به جای زیبایی، منع را بازنمایی می کند؛ شهوتی فروخورده را. «نمی تواند» احساس زیبایی را تولید کند چرا که زیبایی از اساس اجباری نیست، نمی تواند باشد و با آزادی و فردیت نسبت دارد. زیبایی تحدید شده یعنی ممنوعیت دولایه ی شهوت. زیبایی خود معنایی جز محدودیت شهوت تا سرحد زیبایی شناسی ندارد.
در تأیید تحدید زیبایی، همواره دو استدلال را به کار می گیرند: یکی آن که حجاب عرف تمامی ملل است و صرفاً «میزان» آن از یک جامعه به جامعه ای دیگر تفاوت می کند؛ دیگر آن که، حجاب باعث امنیت است. قانون گذار خطایی نکرده، صرفاً امر عرفی را قانونی کرده است؛ آن هم فقط به نیت تأمین امنیت شهروندان. آن چه با قانونی کردن عرف از میان می رود مسکوت می ماند. قانون برای همگان یکسان است، اجباری است، عرف نه. عرف می تواند در هرلحظه بنا به نظر عموم تغییر کند، می شود آن را نپذیرفت و هزینه اش را پرداخت. قانون ما هزینه را چنان بالا می گیرد که برای کسی نصرفد از آن بگذرد و به همین هم بسنده نمی کند: عرف را به کمک می طلبد، خانواده ها را صدا می زند، دیگران را به تماشا فرامی خواند و پس از بردن آبروی شخص (حیطه ی اعمال قدرت عرف)، پس از آن که نزدیکان را فراخواند تا به نوبه ی خود اعمال قدرت کنند حکم اش را صادر می کند. و این کار را به نام حمایت از عرف انجام دهد. حمایتی که اگر برداشته شود باعث می شود عرف از هم بپاشد. در حالی که عرف، بنا به تعریف، به خودی برپاست و در ممالکی که قانون هایشان مردم را در آزادی های شخصی شان آزاد گذاشته و از این آزادی محافظت هم می کند، عرف از میان نرفته بلکه با باقی جامعه تحول یافته و به کار خویش مشغول است.
و اما امنیت. کدام امنیت؟ بر همین استدلال، باید قانونی برای قفل کردن تمام درها گذراند و مأمورانی هر شب از بسته بودن در تمامی خانه ها اطمینان حاصل کنند. برای کاهش آمار قتل، باید شهروندان را جوشن پوش کرد. این استدلال چنین می گوید که گلوی گشوده ، دیگران را به بریدن تشویق می کند. بسیار مؤثرتر نیست که زنان را به سلاح گرم مجهز کنیم؟ امنیت اجباری صرفاً برای شخص صغیر و نابالغ بامعناست.
و ناگفته می ماند که تأمین امنیت وظیفه ی کسانی است که از سوی سایر شهروندان برای این کار استخدام شده اند. پلیس می تواند به مردم «توصیه کند» که حجم بزرگی از پول را با خود جابه جا نکنند اما نمی تواند از آن ها بخواهد برای کاهش آمار دزدی فقیر باشند. باید به قانون گذار بازاری گفت که طبق منطق خود او، که پوشش زنان را همچون بسته بندی کالا در نظر می گیرد، کاهش عرضه باعث کاهش تقاضا نیست. و البته می توانیم بپرسیم که چرا زنان نروژ و فنلاند و سوئد و سایر ملل نانجیب و
اغواگر، قربانی اسیدپاشی و تجاوزهای گروهی نیستند؟
از تمامی این ها که بگذریم، زیبایی همچنان استدلال خود را دارد. صرفاً عرف است که می تواند زیبایی بیافریند نه قانون. فقط صحبت از آسیب جسمانی و حیات نیست. فقط صحبت از ضرب و شتم زنان و کودکان بی سرپرست و خانواده های فروپاشیده نیست. صحبت از انسانیت شهروندانی است که به رغم قانون های غیرانسانی زندگی شان را پیش می برند اما چیزی را از دست می دهند که مسکوت می ماند و باید در گلو نگه دارند. آیا بدین حد دشوار است دیدن این که محدود کردن زیبایی باعث امنیت نیست و بلکه برعکس، زیبایی غالباً بهترین نشانه ی امنیت است؟ کوچه ای که زنی زیبا با اعتمادبه نفس از آن می گذرد بی تردید ایمن است. در طول تاریخ، دوران های امنیت و غنای اقتصادی با آسان گیری و زیبایی همراه بوده اند. در یونان باستان، دوره ی نوزایی یا هر دوره ای که احترام به بدن رایج بوده (از جمله بخش بزرگی از جهان روزگار ما) مردم لزوماً در حال تجاوز به یکدیگر نبوده و نیستند. قوانین سفت و سخت یا بی رحمانه، همیشه بهترین نشانه های جوامع ناامن بوده اند. ملل قانون مند، به درستی، همگانی بودن و ظرافت قوانین شان افتخار می کنند نه به سختگیری قانون هایشان. آزادی مردم در یک دولت-ملت جدید بستگی به این دارد که تا چه حد می توانند در برابر قانون از آزادی های فردی شان دفاع کنند. وگرنه قدرتی که دولت می تواند بر فرد وارد کند تام و تمام است.
قانون را باید از روی استثنایش شناخت. اگر زیبایی در همه جا به یکسان منع می شد دست کم ریاکارانه نبود. آزاد کردن زیبایی بر روی محارم، نشانه ی این است که اغواگری در خود شیء نیست. می شود دختر و پسری زیر یک سقف زندگی کنند و به زیبایی یکدیگر فریفته نشوند به شرط آن که خواهر و برادر باشند. استثناء این قانون چنین می گوید که قانون می خواهد زیبایی نمایندگی های مجاز داشته باشد، که خروجی هایش کنترل شود و این کنترل «محسوس» باشد. اگر قانون محدود کردن بازنمود تن، دختربچگان و پیرزنان را به حال خود رها می کرد و مانند عرف می پذیرفت که اشخاص خود تعیین کنند که نجابت به چیست یا تا به کجاست، می شد دست کم صداقت قانون را پذیرفت. قانون محدودیت زیبایی، قانون مالکیت خصوصی آن است. این قانون زیبایی را به رسمیت می شناسد اما دسترسی به آن را مطابق با تشخیص خود محدود می کند. آن چه می توانست لذت بردن دختربچه ای از وزش باد در گیسوانش باشد بدل می شود به صندوقچه ای برای نگهداری مروارید. مهم این است که کلید این صندوقچه در دست کیست. این تفاوت کوچک، تفاوت میان خانه و زندان است.
+ There are no comments
Add yours