شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای برای سفسطه

۱ min read

باوند بهپور-14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: انتشار مقالۀ «جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان امپریالیسم» به قلم نوشین احمدی خراسانی (در مورد خطر مداخله نظامی خارجی در ایران که نویسنده تلاش کرده تا گزینه های ممکن در مواجهه با این خطر ویرانگر و پرهزینه را به بحث و داوری بگذارد) نقدها و واکنش های بسیار متضادی از هر دو سر طیف موافقان و مخالفان را برانگیخت. مقاله ای که در ادامه می خوانید به قلم آقای «باوند بهپور» پژوهشگر، مدرّس و منتقد حوزه هنر معاصر است در «واکاوی ساختار متنِ» یکی از این نقدها:

شیوه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای برای سفسطه

صفر.

در بند صفر، شیوه ی خواندن این متن نسبتاً بلند را توضیح می دهم. شماره اش به همین خاطر صفر است. به سه صورت می توان این متن را خواند: کل اش را از اول به آخر، بخش اول را، از بند یکم تا چهارم، یا بخش آخر را از بند پنجم تا انتها. در بندهای یکم تا چهارم توضیح داده ام که چرا متنی به این بلندی در نقد متنی کم ارزش نوشته ام. از بند پنجم به بعد خودِ متن را بررسی می کنم که خانم ناهید خیرابی در پاسخ به مقاله ای از نوشین احمدی خراسانی نوشته اند. متن نوشین احمدی خراسانی را می توانید در این آدرس بیابید
.[1] متن خانم خیرابی را هم در این جا.[2]

۱.

به واسطه ی تربیت خانوادگی، سال ها می پنداشتم آدم مؤدب و نجیب کسی است که نه ناسزا می گوید و نه ناسزا می شنود. گمان می کردم ناسزا شنیدن یا نتیجه ی گفتار شخص است یا کردار او: یا نتیجه ی ناسزایی است که گفته است یا کار ناسزایی که کرده. تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها: همان منطقی که مجازات سیاسیون به واسطه ی آن توجیه می شود. (همیشه کسی زندان می رود که کله اش بوی قرمه سبزی می‌ دهد. خود بوی قرمه سبزی برای زندان رفتن کافی است.) همان منطقی که به واسطه ی آن تجاوز و خشونت علیه زنان توجیه می شود: حتماً خودش مشکل داشته. همان منطقی که هر خشونتی با آن توجیه می شود: «خودش شروع کرد. در میانه ی دعوا که حلوا پخش نمی کنند.»

اما گاهی برای شروع کردن کافی است وجود داشته باشید و دیده شوید. طبق همین منطق، تا مدت ها گمان می کردم امکان ناسزا شنیدن شهروند خوب منتفی است. برای کسی که نیت اش خیر است اتفاق نمی افتد. مال دیگران است.

اما جامعه ی مؤدب و نجیب ما شگفتی آفرین است: کافی است فرد موجد کوچکترین تأثیر باشد، کافی است صدایش شنیده شود یا امکان داشته باشد که شنیده شود، کافی است تعداد کسانی که او را می شناسند از صد تجاوز کند، کافی است سعی کند علاوه بر آسه آمدن و رفتن، بخواهد نیت خیرش را به مرحله ی عمل درآورد تا به ناگاه دریابد که ناسزا از زمین می جوشد. و نه تنها ناسزا، که موجی از جنون: انواع واکنش های عجیب و غریبی که فرد عاقل را از جمع می ترساند.

مرا به یاد مادر دکتر مصدق می اندازد که گفته بود: «اى کاش به جاى حقوق در اروپا طب تحصیل کرده بودى، مگر تو نمی دانى که هر کس در سیاست وارد شد باید خود را براى هرگونه افترا و ناسزا حاضر کند و هر ناگوارى که پیش آید تحمل نماید. چون می دانم که تو غیر از خیر مردم نظرى ندارى باید بدانى که وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدى است که در راه مردم تحمل می کنند.»(۱) خود دکتر مصدق ادامه می دهد: «این بیانات آن هم از زبان مادرى که مرا بسیار دوست داشت و غیر از خیر جامعه نظرى نداشت آن قدر در من تأثیر کرد که آن را برنامه ی زندگى قرار دادم و از آن به بعد هر فحش و ناسزا که شنیدم خود را براى خدمت به مملکت بیشتر آماده و مجهز دیدم.»(۱)

حق با مادر مصدق نبود. خواسته بود اصول تربیت فرزند را به جا بیاورد. خواسته بود پسرش را مؤدب بار بیاورد. و سر نصیحت را به سمت خود او کج کرده بود. برای مردم، حق آزار دادن لحاظ کرده بود. بعداً هم پسرش این حق را برای دیگران قائل شد. حزب توده به خوبی از آن استفاده کرد و هیچ کم نگذاشت. مصدق منطق خودش را داشت: آزادی بیان، حق ناسزا گفتن به مسئولین است. آزادی اساساً حق اشتباه کردن است.

اما مردم موظف به اشتباه کردن نیستند. در هیچ مسلکی، فحش دادن به آن که دیده می شود نه واجب شرعی است و نه مباح. اسکار وایلد زمانی از سر خشم نوشته بود: «هیچ کس از مردم نخواسته که حتماً احمق و موهن و مضر باشند». کینه ی کسی را که منشأ تأثیر است (صرفاً بدین واسطه که منشأ تأثیر است) به دل گرفتن، دال بر کوچکی فرد است. ناسزاها و کینه توزی های کوچک به همان اندازه مهوع است که سنگ هایی کوچکی که به قصد سنگسار بر می گیرند.

اما مادر مصدق در مورد وزن اشخاص راست گفته بود. دشوار نیست دیدن این که ناسزا از دهان خواص بر می آید و در دهان دیگران گذاشته می شود. مردم در درازمدت حق شناس اند. در مجموع، اغراض فردی را دنبال نمی کنند. محبت غریب مردم، به همان اندازه ی ناسزاهای تند، حیرت آور است. غافلگیرکننده است که در میانه ی های و هو، همچنان کسی را که باری بر دوش گرفته، به رغم همه ی ناسزاها، نگاه می کنند و می ستایند و دوست می دارند و ضعف هایشان را می بخشند. مردم بسیار بزرگوارتر از حزب ها و دسته ها و دولت هایند.

بخش بزرگی از ناسزاها همواره از دهان نخبگان بیرون آمده است. از دهان آنان که صدایشان را می توانند بلند کنند. آنان که خود را در رقابت با هر فرد مؤثری فرض می کنند. آنان که شنوایی مخاطب شان را محکِ ارتفاعِ صدای خود می پندارند. خوشحال اند که صدای خود را به فرد مؤثر رسانیده اند. لذت می برند از این که «موهن و مضر» باشند. هرچه باشد، ضرر از جنس تأثیر است. و به آحاد ملت (در این حالت خاص، ایشان «مردم» حساب می شوند) حق اشتباه کردن اعطاء شده.

۲.

گزافه نیست گفتن این که این سنت ناسزاگویی، گذشته از ریشه های وطنی اش که ریشه هایی سنتی و بازاری و کوچه ای است، دست پرورده ی روشنفکری چپ ایران هم هست. دست پرورده ی برخی که سیاست را نه فقط حیطه ی کلام مؤثر یا نافذ، یا حیطه ی فریاد و گستاخی، یا حیطه ی پرده ی ریا دریدن و بی پروایی، که حیطه ی عربده جویی و هتاکی هم دانسته اند. شاملوی نازنین و بی بدیل، هتاک بود و هتاک محبوب است، و هتاک این را می داند. بی آن که توجیه بی شرمی اش بشود. به نظرم پیشرفت گفتمان سیاسی را در ایران از روی تحول شعارهایی همچون «ازهاری گوساله» به «رأی من کو؟» می توان نشان داد. هتاک همیشه دیگران را خطاب قرار می دهد و پشت دهانی گشوده پنهان می شود. به همین دلیل هم، انقلاب ها از تجربه ی خود گریزان اند و می خواهند همیشه کسی دیگر «شروع کند»: امپریالیست، خارجی، دشمن. ترجیح می دهند صرفاً خطاب قرار بدهند و یک طرفه حرف بزنند. چپ های ما بسیار گفته اند و نوشته اند و افشا کرده اند؛ و بسیار کم شنیده اند.

۳.

فرد نجیب از کنار ناسزا می گذرد. آن را واگذار می کند: به خدا، به عقل دیگران، به زمانه ای دیگر. پاسخ گویی به ناسزا با زبان ناسزا، بازتولید گفتمان آن و بازتولید خشونت است. در فضای خشونت، سخت می شود حق کسی را محترم داشت. آنان که نیّت خیر دارند با سکوت شان اعتراض شان را بیان می کنند تا عقل را محترم داشته باشند. اما آن که صدایش را بلند می کند نهایتاً پیش می برد. آن جا که سکوت، عرف همیشه و هر روز است، سکوت به چشم نمی آید.

به همین دلیل گمان می کنم هرکس که ناسزا به دیگری را می شنود نباید ساکت بماند. گذشتن از کنار بی منطقی، رواج دیوانگی است. نگاه عاقل اندر سفیه کافی نیست. باید این نگاه را برای مخاطب شرح داد.

۴.

این نوشته به بررسی متنی می پردازد که واقعاً مستحق پاسخی نیست. یکی از هزاران هزار متنی است که به قول میرزاده ی عشقی تک تک جملات شان حق شکن است و از خود خجالت نمی کشند. متنی کاملاً بی پایه، متنی کور که آب را گل می کند. متن هایی از این دست حق دارند نوشته شوند؛ بهترین نمونه های عادات فکری اند که سال هاست ما را ساییده. باید برخی از این ها را به مثابه پدیده تحلیل کرد و سازوکارشان را نشان داد: تنها با روشن شدن سازوکارشان از سرایت باز می مانند. نباید یادمان برود که جهل، فقدان دانسته ها نیست؛ فعال است؛ محصول عادات ذهنی بیمارگونه ای است که از انگیزه های روانی صادر می شود نه از خرد. عاداتی که تکثیر می شود و سرایت می کند و راه را بر دیدن و فهمیدن می بندد: دیدن و فهمیدنِ چیزی که دیدن اش ساده است و فهمیدن اش آسان. اندیشیدن به شیوه ی ایدئولوگ ها، جلال آل احمد یا شریعتی یا فردید و غیره (نه صرفاً اندیشه هاشان، که شیوه ی اندیشیدن آن ها) بخشی از تقدیر ما را ساخت. شخص می تواند خیلی بزرگ یا کوچک باشد، عادات ذهنی مشابهند. باید سازوکارشان را بیرون کشید و متوقف شان کرد. سنگ را (هرچه قدر هم که کوچک باشد) باید از دست آن کس که سنگسار می کند بیرون آورد. نیازی به جامعه ای از حسنک های وزیر نیست. آن چه در پی می آید سنگی کوچک است.

۵.

آرتور شوپنهاور در سال ۱۸۳۱ کتاب کم حجم و پرمحتوایی نوشت به نام «هنر بر حق بودن» (۲) تا ترفندهای سفسطه و مغلطه در بحث را توضیح دهد. می خواست نشان دهد چه طور می توان با مغلطه از بحث پیروز بیرون آمد و منطقی هم جلوه کرد. در سرتاسر متنی که در پی می آید به این کتاب ارجاع می دهم تا نمونه ای وطنی را بررسی کرده باشم. فایده این کتاب در بحث های شفاهی است اما در مورد متنی که نوعی مجادله ی نوشتاری با متنی دیگر آغاز می کند هم صادق است. ترجمه های شوپنهاور از من است.

دو متنی که با آن ها سروکار خواهیم داشت داستان شان از این قرار است: خانم نوشین احمدی خراسانی مقاله ای نوشته اند با نام جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان «امپریالیسم». مقاله بلندی است در چارچوبی مشخص با موضوعی معین. و ملهم از تجربه ی شخصی. از کسی که هم مطالعات اش در آن زمینه بوده و هم فعالیت اجتماعی اش. مقاله ـ همچنان که عنوان اش توضیح می دهد ـ به سادگی چنین می گوید که چیزی آشنا به گوش هر ایرانی به نام «گفتمان امپریالیسم» و غرب ستیزی، که سال هاست داریم هزینه اش را می پردازیم، لزوماً به نفع جنبش های اجتماعی در کشورهای خاورمیانه تمام نمی شود و از آن جایی که باعث تضعیف این جنبش هاست خطر مداخله ی نظامی را اتفاقاً تشدید می کند. پس روا نیست که با استناد به خطر مداخله ی نظامی با بهره گیری این جنبش ها از فرصت های خارجی مخالف باشیم. این استدلال مفصلاً در پنج هزار کلمه بسط داده شده و مکرر در مکرر توضیح داده شده است. با مطالعه ی هر پاراگراف از این متن می توان این برداشت را داشت. درستی و نادرستی این استدلال به کنار، کاملاً روشن است که نوشین احمدی خراسانی دارد در نوشته اش چه کار می کند. در شبکه ا ی اجتماعی، در سایتی با مخاطبان معین، دارد در مورد استراتژی های ممکن جنبشی که زندگی اش را وقف آن کرده است اظهارنظر می کند. فتوا نمی دهد، اظهارنظر می کند.

در پاسخ، خانم ناهید خیرابی در سایت «اخبار روز» متنی نوشته اند تحت عنوان: به نام مردم، به کام «امپریالیسم». نام مقاله به طور خلاصه این طور می گوید: آن چه شما نوشته اید به نام مردم نوشته شده است اما به کام «امپریالیسم» است. این استدلال در سطر آخر نوشته هم به لحنی دیگر تکرار می شود و نوشته را به صورت دایره ای روی خودش دکمه می کند: ساختاری که عرف نوشته های خشمگین است. خانم خیرابی در نوشته اش چه کار می کند؟ شیوه های به کار رفته به ترتیب این هاست. در این متن درخشان حتا یک جمله فاقد ترفندهای شوپنهاوری نیست:

الف. بحث را شخصی کن. توصیه ی سی و هشتم شوپنهاور غلیظ ترین توصیه اوست برای مواقع اضطراری که خانم خیرابی همان ابتدا به کار می گیرد؛ «دوست گرامی نوشین احمدی خراسانی» همه جای متن مستقیماً خطاب قرار داده و بازخواست می شود. البته این دوست، جلوتر «نادان»، «بی اطلاع»، «نان به نرخ روزخور» و «بی همه چیز» هم خوانده می شود؛ با همان لحنی که رانندگان خودرو در تهران پیش از آغاز دعوا به یکدیگر می گویند: «ببین دوست عزیز…»

ب. از خودت سلب مسئولیت کن و فخر بفروش. (توصیه ی سی و ششم شوپنهاور) «پاسخ به مقاله جنبش های اجتماعی، مداخله نظامی و گفتمان امپریالیسم نوشته ی دوست گرامی نوشین احمدی خراسانی ترجیح من نبود، زیرا در صورت کج فهمی ممکن است نفاق آفرین باشد و من به دنبال اتحادم نه نفاق. به هر رو ناگزیر به بخش هایی از نوشتار می پردازم ولی به دلایلی از ورود به بخش فعالان زن خارج و داخل خودداری می کنم.» منظور خانم خیرابی از این گفته یعنی: من اکراه داشتم که پاسخی بنگارم چرا که محبت و صلح دوستی مانع می شد، اما چه کنم که وجدان راه دیگری پیش پایم نگذاشت. ورود به چنین بحث هایی اساساً دون شأن من است چرا که معمولاً اوقاتم مصروف متحد کردن کارگران جهان می شود و برخلاف فعالان جنبش زنان به تفرقه پراکنی میان کارگران نمی پردازم. با این حال در این جا چند سطری در پاسخ به یکی دو بند از این مقاله ی بلند می نگارم تا نسخه اش را درهم بپیچم. اما ابداً چیزی نمی نویسم که بحث را شخصی کند.

پ. استفاده از گزاره ای مشابه ولی متفاوت. توصیه ی دوم شوپنهاور. فرضیه ای را عنوان کن که هیچ ربطی به فرض حریف تان ندارد اما صرفاً با آن تشابه لغوی دارد و سپس پیروزمندانه آن را رد کن. «یکی از اهداف اصلی مقاله خانم احمدی خراسانی نفی «امپریالیسم» است». خانم احمدی خراسانی در مقاله اش چنین چیزی نگفته است اما چون کلمه ی امپریالیسم در هر دو مشابه است می شود به رد این فرض جدید پرداخت. حالا دیگر رد کردن امپریالیسم آب خوردن است و استدلال هایش را هم بلدی. مخصوصاً اگر خوانندگان‌ ات مقاله ی اصلی را نخوانده باشند کینه‌ ی نویسنده ی اصلی را به دل خواهند گرفت.

ت. سعی کن حضار را متقاعد کنی نه طرف مقابل را. مردم از ظرافت های استدلال خواص سر در نمی آورند، درنتیجه اگر بتوانی حضار را متقاعد کنی طرف مقابل عاجز می شود. (توصیه ی بیست و هشتم شوپنهاور). استدلال هایی که در بالا ذکرشان رفت از این قرارند: «آیا هنوز بعد از این که بحث «بازار آزاد» و «دموکراسی بازار» از سوی خود سوداگران هم زیر سئوال رفته و خود آن ها همانند بحران های ساختاری گذشته آمریکا با استفاده از نظریه های اقتصادی مارکس و با محدود کردن بازار آزاد و کنترل بانک ها و وال استریت، اعتراف به لجام گسیختگی بیش از حد و فریبکاری انحصارات سرمایه با هدف سود بیش تر کرده اند، باز هم هاشای وجود امپریالیسم و ندیدن این واقعیت های مشهود می تواند ناشی از آگاهی و صداقت باشد؟!» توصیه ی دوم را هم دوباره به کار برده ای. آن چه زیر سؤال می بری «سرمایه داری» است نه «امپریالیسم». این دو مترادف نیستند اما یکی به دیگری ربط دارد. مهم نیست. با آن که «حاشا» را با «ها»ی دو چشم نوشته ای خواننده ی کم سواد موافقت خواهد کرد که هم «آگاهی» طرف مقابل ات مشکل دارد و هم «صداقت» او.

ث. نشان بده که حرف طرف مقابل با خواسته هایش در تناقض است. به جای منطق، سعی کن روی انگیزه ی طرف مقابل تأثیر بگذاری. فرقی نمی کند طرف مقابل متقاعد شود یا حضار. در هر صورت مشروعیت استدلال طرف مقابل زیر سؤال می رود. (توصیه ی سی وپنجم) «آیا بحران عمدتاً اقتصادی و در نتیجه ی آن سیاسی در کشورهای اتحادیه اروپا را نمی بینید؟ آیا از آنچه که در یونان، اسپانیا، ایتالیا و حتی خود کشورهای محوری اتحادیه اروپا می گذرد بی اطلاع هستید؟ چه طور چشم خود را به روی این همه درد می بندید؟ پس این ها همه اگر نتیجه نظام امپریالیستی نیست از چیست؟» آن چه می گویی ربطی به «امپریالیسم» و به بحث اصلی ندارد اما اگر حرف ات درست باشد طرف مقابل ات به عنوان فعال اجتماعی گناه بزرگی مرتکب شده است و انگیزه هایش زیر سؤال می رود. و تو وجدان خود را اثبات می کنی.

ج. به طور ناقص نقل قول کن. نقل قول ات را از ابتدای متن انتخاب کن تا لازم نباشد تا آخر متن را بخوانی. کلماتی را که لازم نداری از متن حذف کن. «نوشین احمدی می نویسند: «زمانی نه چندان دور، شعار ضدیت و دشمنی با امپریالیسم ملت های منطقه و…، را در برابر نیروهای خارجی متحد می کرد و انقلاب های ضداستعماری، انقلاب های رهایی بخش تلقی می شدند، اما تحولات جهانی و نیز تجربه های تلخ و… در برخی از این کشورها… نسل های جوان این جوامع را نسبت به آن شعارهای کلاسیک ضدامپریالیستی و… عمیقاً دچار تردید کرده و رویکرد متفاوتی را… رقم زده است. غلیظ ترین این رویکرد، همکاری انقلابیون لیبی با کشورهای قدرتمند غربی برای رهایی از شر رژیم دیکتاتوری قذافی است و رقیق ترین نمونه آن نیز شعار «اوباما، یا با اونا، یا با ما» در جنش سبز ایران بود.» از بیست و شش پاراگراف فقط از همین یکی نقل کن. نگذار طرف مقابل زیاد حرف بزند.

چ. اول قضیه را عمومیت ببخش بعد علیه اش استدلال کن. (توصیه ی شانزدهم) «تاریخ، اصلاً زندگی محل تجربه و یادگیری است و هر نسل ملحم از تجربه نسل های قبل از خود بعلاوه بهره گیری از تحولات و پیش رفت های زمان خود است که کامل می شود. باید یادآور شوم که تأکید روی جوانان خود ترفندی است برای گسست نسل ها و سوء استفاده از این گسست.» کلمه ی «پرهزینه» را در نقل قول حذف کرده ای در نتیجه این جا می توانی بر هزینه هایی که یک نسل برای اشتباهات نسل گذشته پرداخته سرپوش بگذاری و خیلی کلی بگویی که کلاً تاریخ، محل برد و باخت و تجربه اندوزی است و بازی اشکنک دارد. هرچند کلمه ی «ملهم» را اشتباه نوشته ای خواننده ی کم سواد با این حکم تاریخی پیرانه و حکیمانه ات موافقت خواهد کرد. حالا بلافاصله از فرصت استفاده کن و طرف مقابل ات را به سوءاستفاده و تفرقه افکنی متهم کن. چون به خیال ات او هم مثل تو به حضار متوسل شده است منتها این بار به مخاطبان «جوان».

ح. واژه های مهمل به کار ببر. ««امپریالیسم» یک واقعیت عینی است که آثار آن در گوشه گوشه ی جهان مشهود است. و با «کلاسیک» خواندن این عینیت مشهود نمی توانید آن را به تاریخ حواله کنید.» لابد می دانی که «امپریالیسم» به عنوان یک مفهوم انتزاعی نمی تواند «عینیت مشهود» به شمار آید؛ «کلاسیک» خواندنِ عینیت هم البته بی معناست و طرف مقابل این حرف را نزده است. نوشین احمدی جمعاً چهار بار کلمه ی «کلاسیک» را در متن به کار برده. هر بار هم به عنوان صفت، یا برای «شعار» یا «گفتمان» و یا «هدف». اما تو بین «گفتمان امپریالیسم» و «امپریالیسم» تفاوتی نمی بینی و کل استدلال هایت را بر همین اساس مستقر کرده ای. با تبدیل جمله ی طرف مقابل به حرفی مهمل، می توانی هر حکمی می خواهی درباره اش بدهی.

خ. استعاره ای متناسب با بحث بیاب. (توصیه ی دوازدهم) استعاره از جنس استدلال نیست اما می تواند بحث را به جایی که تو می خواهی بکشاند. «ایشان با تکرار شعار «اوباما، یا با اونا، یا با ما» در واقع با آقای «تونی بلر» که گفته است نوبت حمله نظامی به ایران هم فرا می رسد، همراه شده و از جانب به اصطلاح جنبش سبز نادانسته به امپریالیسم چراغ سبز می دهند !» اوباما و تونی بلر هیچ ربطی به هم ندارند و این دو قضیه از لحاظ زمانی هم، به هم نامربوطند ولی با بازی زبانی می شود طرف مقابل را به وطن فروشی متهم کرد.

د. مثال جزئی را به عنوان امر کلی مطرح کن. (توصیه ی یازدهم) «شورشیان و یا مخالفین قذافی غیر از مردم، از القاعده، سلطنت طلبان و مقامات سابق حکومت لیبی هستند و وزن این سه بخش آخر در این ترکیب بیش تر است. «در شورای گذار» هم که سعی می شود به عنوان دولت جایگزین، جا زده شود، باز هم ترکیب به همان منوال گروه شورشیان بوده و وزن اشخاص ناشناخته، نمایندگان القاعده، سلطنت طلبان و مقامات سابق حکومت قذافی در این ترکیب سنگین تر است. مثلاً فرمانده کل نیروهای ارتش شورشی در طرابلس «عبدالحکیم بلهاری» است که رهبر نیروهای «گروه جهاد اسلامی لیبی» و از سران اسلام گرایان افراطی منسوب به القاعده است !» حالا که این نکته را مطرح کردی فوراً نتیجه ای کلی بگیر: «خانم احمدی خراسانی آیا با این وجود باز هم تجاوز ناتو به لیبی را کمک به انقلابیون آن کشور و یا رویکرد متفاوت «غلیظ» تر می دانید؟» مرحبا. در حین سؤال ات فرض طرف مقابل را برعکس کن. «استقبال مردم از کمک خارجی» را بدل کن به «تجاوز خارجی به قصد کمک».

ذ. دست را به نفع خودت برگردان. استدلال طرف مقابل را علیه خودش به کار بگیر. (توصیه ی بیست و ششم) مثلاً اگر طرف مقابل گفت: «فلانی بچه است باید هوایش را داشته باشی.» بگو: «اتفاقاً چون بچه است باید تنبیه اش کنم تا عادت های بدش از سرش بیفتد.» ترفندی وقیحانه است اما جواب می دهد: «جهان در فقر و نکبت، در آتش و خون می سوزد و آن وقت ما بزرگ منشانه سری تکان می دهیم و می گوییم «امپریالیسم» وجود ندارد! و مشکلات، ناشی از «باز تولید گفتمان امپریالیسم» است!»

ر. اگر لازم شد حرف خودت را رد کن و تناقض را گردن طرف مقابل بینداز. مهم ضربه ای است که به طرف مقابل وارد می آوری. « ایشان باز هم در رد وجود «امپریالیسم» می نویسند: «باز تولید گفتمان کلاسیک «امپریالیسم»، که … ناکارآمد است: به دلیل آن که جنبش های اجتماعی را در برابر «امکانات و فرصت ها» خلع سلاح می کند و جنبش ها هر روز منزوی تر می شوند.» پس به این ترتیب وجود «امپریالیسم» را ظاهراً باور دارند و فقط نگران این هستند که جنبش ها با شناخت استعمار و استثمار «امپریالیسم» از پناه بردن به دامان «امپریالیسم» و یا به قول شما از «بهره بردن» از آمریکا و متحدینش منصرف شده و مثلاً منزوی شوند.» پیشتر گفته بودی که طرف مقابل (نوشین احمدی) می گوید امپریالیسم وجود ندارد، حالا که این جمله آن را نقض می کند حرف او را متناقض بخوان نه برداشت خودت را.

ز. وقیح باش و اهانت کن. (توصیه ی سی و هشتم) «خانم احمدی خراسانی «آرمان» را یک «افسون» می دانند و در بخشی از مقاله خود سعی در آرمان زدایی از جوامع و جنبش های اجتماعی دارند. یعنی ایشان هم، به نان به نرخ روز خورها و در لحظه و به هر قیمتی خوش باش ها باور دارند؟! دوست گرامی آرمان یعنی هدف، رویا، آرزو و انسان بی آرمان یعنی انسان «بی همه چیز». آخر جنبش بی آرمان مگر می شود؟!» ضمناً توصیه ی سی و ششم را هم مجدداً به کار گرفته ای. آرمان زدایی به عنوان لازمه ی «واقع گرایی» در متن در معنایی بسیار روشن به کار رفته. آن را به مخالفت با هدف و آرزو تعبیر کن. مخالفت با ایدئالیسم و تفکر آرمانشهری را به بی عملی و مماشات ترجمه کن.

ژ. مصادره به مطلوب کن. امر اثبات نشده را مفروض بگیر. (توصیه ی ششم) «و اما درباره «جنبش زنان ایران: این حرکت البته مهم و مفید، اگر جنبش هم محسوب شود، فقط خواسته های قشر متوسط بالای زنان را نمایندگی می کند، که خوب این هم بسیار ارزشمند است ولی همان طور که قبلاً هم مطرح کرده ام، جنبش زنان در صورتی موفق خواهد بود که خواست های زنان طبقه کارگر به معنای اعم آن، یعنی کارگران صنعتی، آموزگاران، پرستاران، زنان متخصص شاغل، کارمندان و همه کسانی را که نیروی کار یدی و فکری خود را می فروشند هم نمایندگی کند.» حرف خودت را رد کن که گفته بودی کاری به فعالان زن داخل و خارج نخواهی داشت. جنبش زنان ایران را به یک حرکت تقلیل بده. بی هیچ دلیلی در «جنبش» بودن آن شک کن. بی هیچ دلیلی آن را خواسته های یک قشر معین بدان. از آن جایی که طرف مقابل در نوشته ات غایب است و فرصت پاسخگویی ندارد، هر مثالی می خواهی بزن. اگر هر تعداد آموزگار، زن متخصص شاغل یا کارمند جزء جنبش زنان هستند به روی خودت نیاور. حرفی را که جایی دیگر زده ای حقیقت بدان، چون قبلاً مطرح کرده ای و نیازی به اثبات ندارد. جمله ای درست کن که قابل رد کردن نیست: اگر همه ی زنان ایران یک چیز را می خواستند که نیاز به جنبش نبود، اگر بخشی از آن ها چیزی را بخواهند و بخشی دیگر بدان آگاه نباشند، این نشانه ی نفاق است و دو دستگی.

س. همه ی شیوه ها را با هم به کار بگیر. هر تعداد را که توانستی در پایان با هم ترکیب کن. «و در پایان، خانم نوشین احمد خراسانی لطفاً یک لحظه تصور کنید که در زیر بمباران بی امان امپریالیست ها قرار داریم، چیزی که تونی بلر در روزهای اخیر وقیحانه زمزمه آن را کرد و به قول شما رو کرد به «رویکرد متفاوت غلیظ آن در لیبی و رقیق آن هم در ایران»، برای ایران. آیا در میانه آتش و خون عزیزانتان باز هم دم از «غلیظ» و «رقیق» خواهید زد؟! هر چند در چنان وضعی ما به راحتی به خانه اصلی مان پناه خواهیم برد و به عنوان پژوهشگر در یکی از دانشگاه های آمریکا و یا متحدینش به تئوری سازی خواهیم پرداخت! پس لطفاً از حساب توده های مردم خرج نکنیم!» استعاره را با وقاحت با استدلال غلط و با تهمت و هرچه توانستی بیامیز! کسی را که تمام زندگی اش را وقف ذره ای بهبود زندگی هموطنان اش کرده، به ترس، بزدلی، فرار، وطن فروشی و هر چه خواستی متهم کن. حتا به عنوان مقاله اش هم نگاه نکن. سفسطه که حناق نیست.

منابع:

۱. «خاطرات و تألمات دکتر محمد مصدق»، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات علمى ۱۳۶۴، ص ۸۴.

۲. این کتاب با این مشخصات به فارسی ترجمه شده است: «هنر همیشه به حق بودن (۳۸ راه برای پیروزی در هنگامی که شکست خورده اید)»، آرتور شوپنهاور، ترجمه ی عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس، چاپ دوم، ۱۳۸۵.

پی نوشت:

[1] https://www.facebook.com/note.php?n…

[2] http://www.akhbar-rooz.com/article….

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours