مدرسه فمینیستی: امسال 25 نوامبر 2011 ، مصادف با 4 آذرماه 1390 خورشیدی، همچون سال های گذشته، سالگرد «روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان» بار دیگر به ما زنان ایرانی، فرصت دوباره ای بخشیده است که تلاش های مان را برای مبارزه با اشکال گوناگون خشونت علیه زنان، بسیج کنیم. طبق روال سال های پیش، ما نیز در مدرسه فمینیستی تلاش و همت مان را به کار گرفته ایم تا به مناسبت این روز، در کنار دیگر گروه های زنان در سراسر جهان و در حد و بضاعت خود، اعتراض مان را نسبت به حضور سایه گستر خشونت در ابعاد مختلف زندگی زنان نشان دهیم. از همین روست که به مناسبت فرا رسیدن این روز، پروین بختیارنژاد نیز در مطلب خود، با عنوان «خشونت پنهان» سعی نموده تا ریشه خشونت علیه زنان را در چارجوب روابط خانوادگی و نیز فرهنگی که خشونت علیه زنان را بازتولید می کند بپردازد:
خشونت علیه زنان: زمینی سخت که با برداشتن یک لایه به لایه دیگر و ناآشکار آن می رسیم
کمتر از دو دهه است که بحث خشونت علیه زنان در ایران به موضوعی جدی تبدیل شده است، هر چند که بحث خشونت علیه زنان در جهان نیز از پیشینه ای طولانی برخوردار نیست. در این کمتر از دو دهه فعالین جنبش زنان در ایران تلاش کردند در جامعه ای که سالها با روشهای خشونت بار اداره شده، ثابت کنند خشونت امری است مذموم و جامعه را از شکل انسانی آن خارج ساخته و نیز تلاش کردند تا ثابت کنند که زنان تحت اشکال مختلف خشونت هستند. آنان تلاش کردند که خشونت های قانونی و غیر قانونی، خشونتهای نوشته و نانوشته را از عرصه خصوصی به عرصه عمومی بکشانند، آن را به شهروندان بشناسانند و وظایف دولتها را مکررا گوشزد کنند و خواهان تغییر قوانینی باشند که زمینه های خشونت در خانواده و جامعه را فراهم می آورد.
فعالین جنبش زنان با نقد مکرر پدیده خشونت از طریق نوشتن، گفتن، برپایی کمپین های متعدد، اعتراضات و تجمعات تلاش کردند که سلطه، قدرت و نابرابری را به نقد کشند. البته از نیمه دهه 70 شمسی که بحث اصلاحات در ساختار سیاسی مطرح شد و گروههای مختلف جامعه از طریق مطبوعات، احزاب، محافل دانشجویی و روشنفکری توانستند مطالبات سیاسی خود را مطرح کنند، آرام آرام بحث اصلاحات از حوزه سیاسی به حوزه اقتصادی و بعد از آن به حوزه اجتماعی وسپس به حوزه فرهنگی و در آخر، سر از نهاد خانواده در آورد و پس از سالها بحث و گفتگو در مورد آن و به قول معروف پس از چکش کاری اساسی موضوع اصلاحات، اقشار مختلف جامعه خصوصا گروههای متنوع زنان بر این باور هستند که زمانی می توان به اصلاح مناسبات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه پرداخت و امیدوارانه به آن نگاه کرد که این تغییر از درون نهاد خانواده آغاز گردد و جز، جز روابط و مناسبات زن و مرد در خانواده بر اساس حقوق برابر تغییر رویه داده شود. در آن صورت است که می توان از دموکراسی و برخورداری از حقوق برابر همه شهروندان بدون در نظر گرفتن جنسیت، قومیت، مذهب و زبان سخن گفت.
به هر ترتیب زنان در این مدت تلاش کردند که بحث خشونت را به «مسئله اجتماعی» تبدیل کنند و بیشترین زمان نیز صرف اثبات و شناساندن پدیده خشونت شد و نیز بیشتر از همه به اشکال علنی و عریان خشونت پرداخته شد. مانند نقد قوانینی که زمینه های خشونت در خانواده و اجتماع را برای زنان زمینه سازی می کند، موضوعاتی مانند: نداشتن حق طلاق، نداشتن حق حضانت کودکان، نبود امکان سفر زنان به خارج از کشور بدون اجازه همسر یا پدر، عدم اشتغال زنان بدون اجازه همسر، تمکین بی چون و چرای جنسی زنان از مردان، ازدواج های اجباری که به دستور مردان خانواده انجام می شود، خودسوزی زنان، قتل های ناموسی، فرار زنان و دختران جوان، صدور حکم سنگسار برای زنان، ممنوعیت های ورزشی، اجتماعی، فرهنگی و… همه و همه این موارد جملگی موضوعاتی است که در ذیل مبحث کلانی بنام خشونت قرار می گیرد و زنان فعال در این جنبش گسترده سراسری تلاش کردند که این موضوعات را به رخ جامعه بکشانند.
اما هر قدر در کالبدشکافی این بیماری اجتماعی و فرهنگی یعنی خشونت علیه زنان پیش می رویم، می بینیم که این بیماری فرهنگی و اجتماعی به اعضای متعدد پیکره اجتماع ما سرایت کرده و از ابتلاء به آن هیچ کس در امان نمانده است. اصلا این بیماری مهلک بخشی از وجود و زندگی ما شده است. به این بیماری عادت کرده ایم، آن را پذیرفته ایم. با یک زیست مسالمت آمیز اجازه داده ایم که این مهمان نامبارک بر گوشه گوشه ذهن و باور ما بنشیند و آن کند که می خواهد.
منظور از این مقدمه چینی ها آن است که شاید وقت آن رسیده باشد که در نشان دادن اشکال و ابعاد مختلف خشونت، گامی فراتر برداریم و به طرح مسائل زنانی بپردازیم که مدام تحت خشونت پنهان هستند ، آنان را شناسایی کنیم و با جدیت و با صدای بلند از خشونتی که بر آنها اعمال می شود حرف بزنیم و افکار و وجدان جامعه را به اعمال خشونت خاموش علیه آنها حساس کنیم.
خشونت مانند زمینی سخت است که با برداشتن یک لایه به لایه دیگر و ناآشکار آن می رسیم، لایه های زیرینی، که دیده نشده، ولی وجود دارد و البته به سختی می توان آن را آشکار کرد، وجود آن را اثبات کرد. هر چند در سالهای آغازین پرداختن به موضوع خشونت، درک ما از این پدیده بسیار کلی بود هر چند که تجربیات زنانه از جزییاتی تشکیل می شود که از کودکی با آن درگیر بودند و نهایتاَ پدیده ای به نام خشونت در ابعاد، سطوح و لایه های مختلفی را شکل داده است.
در گذشته ای نه چندان دور شاید بسیاری از ما بر این تصور بودیم که زنان خشونت دیده متعلق به اقشار فرو دست جامعه هستند و پنهان کاری زنان خشونت دیده طبقه متوسط یا حتی طبقه مرفه را جدی نمی گرفتیم و یا آنقدر که به خشونت فیزیکی توجه داشتیم، به خشونت روانی توجه کمتری می کردیم. یا خشونت اقتصادی را بیشتر در جامعه و در بین زنان فقیر جستجو می کردیم، حتی به آن دسته از زنانی که در طبقه متوسط هستند ولی به دلیل وابستگی تمام عیار اقتصادی به همسران خود، عملا در فقر بسر می برند و از خود چیزی ندارند و به محض برخورد با مشکلات جدی با همسر خود، آنان نیز به طبقه فقیر جامعه سقوط می کنند، دقت و توجه کمتری داشتیم. یا به زنانی که در طبقات مرفه هستند ولی مورد سوءاستفاده اقتصادی و عاطفی همسران خود قرار می گیرند، تأمل نمی کردیم.
تا مدتها فکر می کردیم که خشونت جنسی متعلق به مردانی است که در فقر اقتصادی و فرهنگی بسر می برند، نه مردان تحصیل کرده با افکار مدرن که دارای پرنسیب های اجتماعی نیز هستند. اما هر قدر درک ما از پدیده خشونت بیشتر می شود و به موضوع حقوق بشر و در ذیل آن حقوق زنان تأمل بیشتری می کنیم و از آگاهی بیشتری در این مورد برخوردار می شویم می بینیم که گروههای مختلف، متنوع و بیشماری از زنان تحت خشونت های متعدد خانگی هستند ولی در پس همان ایده «حفظ آبرو» از آن حرف نمی زنند و یا به سختی حاضر به شرح رفتارهای خشونت بار همسر خود می شوند، در واقع به سختی می توانند تعدی به کرامت انسانی خود را به عرصه عمومی بکشانند. اما همین زنان در شرایط و موقعیت هایی که احساس امنیت کنند، هر یک تجربیات فراوانی از مواجهه با خشونت های خانگی دارند و شنیدن آن تجربیات به ما ثابت می کند که زنان بسیاری از اقشار تحصیل کرده، که با مردان تحصیل کرده زندگی می کنند، زنان شاغل، زنان روشنفکر که با مردان روشنفکر زندگی می کنند، اینها هیچ یک به دور از خشونت های خانگی نیستند و هر یک گفتنی های فراوانی دراین خصوص دارند که بندرت در مورد آن حرف زده اند. زیرا سیستم تربیتی، آموزشی و پروسه جامعه پذیری ما مرتباَ به زنان از بدو تولدشان، تحمل و پذیرفتن و سکوت در مقابل خشونت را تاکید کرده است. همچنین متاسفانه هنوز هم در جامعه ما زنی که خشونت دیده بیشتر مورد سرزنش و تحقیر قرار می گیرد تا مردی که عامل خشونت بوده است. در بین زنان هم، زنانی که خشونت را تحمل می کنند و دَم برنمی آورند را در جایگاه ویژه زنان فداکار و از خود گذشته می نشاند.
به هر ترتیب خشونت و سلطه بر زنان نه فقط به وسیله مردان ناآگاه، مردان بیسواد، محروم از تحصیل و رشد که اتفاقاَ بسیاری از آنها از طریق مردان آگاه، با تحصیلات عالیه، دارای افکار مدرن، خواهان آزادی و دموکراسی نیز اعمال می شود و زنان مبهوت و متحیر آن را تحمل می کنند و از آن کمتر حرف می زنند و حاصل بسیاری از این زندگی ها پُر از تجربیات تلخ تبعیض و نا کامی های متعدد و رو دست خوردن های حیرت آور است. هر یک از ما اگر خوب به اطراف خود نگاه کنیم، موارد متعددی از این زنان را می توانیم مثال بزنیم.
کلام آخر آن که در جامعه استبداد زده ما که البته هر کاستی را به گردن استبداد می اندازیم و خود را بی نیاز از هرگونه تغییر، اصلاح و خانه تکانی فکری می دانیم، نیازمند چه نوع از آموزش هستیم که منجر به کاهش رفتارهای خشونت بار علیه زنان شود، تا زیستی بر اساس نگاه و فرهنگ برابر داشته باشیم. مردان آگاه جامعه ما نیازمند چه نوع از آگاهی هستند که استبدادی را که در جامعه هم پای زنان تحمل می کنند بر سر زنان آوار نکنند و در عرصه حکومت خود که همان چهار دیواری خانه است، مستبدانه حکومت نکنند و چرخه خشونت را نچرخانند و آن را تولید مجدد نکنند.
+ There are no comments
Add yours