مدرسه فمینیستی: تاویل پذیری کوری به اعم ناهنجاری های سیاسی، اجتماعی، و پهنهی تعمیم آن، شالوده ی رمان ساراماگو است. رمانی اصولا” کلینگر که ته ماندهی نگاهش بر جزئیات نیز هست. بخش قابل توجهی از سلسله نقدهایی که بر رمان کوری نوشته شدهاند به بررسی انعکاس رئالیسم جادویی در انحصار ایدهی کوری پرداخته و از این زاویه ابعاد نشانه شناسیک آن رامورد تحلیل قرار داده اند. و بسیاری دیگر از بعد جامعه شناسانه به موشکافی این اثر پرداختهاند. هدف از این نوشتار مرور یا تکرار بودهها از نگاهی دوبارهی نیست بلکه بیشتر سرکشی به خصوصیات ادبی یاد نشده در این متن است.
در مقایسه با دیگر نویسندگان آمریکای لاتین، مثلا نویسندهی بزرگی چون مارکز، ساراماگو بیش از اینکه بزرگ باشد نویسندهای تند و تیز است. بدان معنا که بهرهگیری از فاکتوری بنیادی چون رئالیسم جادویی در آثار ساراماگو، اگرچه به قدرت پردازش جزییات در آثار مارکز نیست، اما کارکردی تر و روشنفکرانه تر است. با این نگاه شخص ساراماگو حضور مستقیم رئالیسم جادویی، و شباهت آثارش را با آثار دیگر نویسندگان آمریکای لاتین نفی کرده و مدعی است که برای دستیابی به رئالیسم جادویی نیازی به پرورش در محیط سرزمینهایی با چنین بافت فرهنگی نیست؛ بلکه هر سرزمینی و با هر فرهنگی میتواند به رئالیسم جادویی خاص خود دست یابد.
کوری تکفیر غرایز انسانی و ستایش تمدن است. تمدن نه به مثابهی پیشرفت ثانیه مدار تکنولوژی، که به معنای دور شدن از غرایز یا توانایی در کنترل و هدایت آنها. و ساراماگو در کوری میگوید که انسان بیش از آنکه توانا در کنترل غرایز خویش باشد، بازیچهی این غرایز است. نمود های نشانه شناسیک غرایز انسان در کوری نه تنها بسیارند بلکه محور بازیهای روایی آن محسوب میشوند. ترس به عنوان یکی از محوری ترین غرایر انسان، اگرچه در رمان کوری، مثل گرسنگی، و شهوت، به طور مشخص مورد اشاره قرار نمیگیرد، اما قطعا” در پس پرده، بار سنگینی از نگاه نویسنده را بر دوش دارد. ترس عمومی از کوری، ترس از کوری از سوی سربازان، ترس از گرسنگی از سوی کورها، ترس از قدرت از سوی کورهایی که مورد ستم کورهای بزهکار اند، ترس از مرگ در فقرهی آتش سوزی، ترس مرد دزد از قانقاریا، ترس زن دکتر از شناخته شدن، و… . ساراماگو نویسندهای اصولگرا است. او در رمان جنجالی دیگرش «انجیل به روایت مسیح»، که به اعتراض کاتولیکهای پرتغال به تبعید خودخواستهاش به جزایر قناری انجامید نیز، از دریچهای اصولگرایانه، اعتقادات خود را بر منطق روایتی کلی، و بر مبنای یک محور ویژه آفرید. لزومی به تاکید بر این نکته نیست که ساراماگو اگرچه نویسندهای تکنیکی نیست، و اساس نوشتار او به به همان محور ویژه در پیرنگ برمیگردد، اما نویسندهای است، که در تشخیص موقعیت نوشتار و انتخاب محور اصلی بسیار هوشمندانه عمل میکند. انتخاب موضوعی چون کوری عمومی چنان نو و چالش برانگیز است، که که حتی اگر نویسنده قدرت چندانی هم در پردازش درونی و بافتاری متن به خرج ندهد، یا حد اقل در مواردی برای منتقدین جای ایراد باقی بگذارد، باز هم سوژه به قدری تکان دهنده و منحصر به فرد است، که ایرادات وارده را سرپوش میگذارد. فیلم کوری را به لحاظ سوژه میتوان با فیلم «بنجامین باتم» مقایسه کرد که با وجود موارد قابل ایراد در متن فیلمنامه، سوژهی اصلی به قدری ناب، چشمگیر، و تکرار ناپذیر است که مخاطب را منکوب کرده و مخاطبین عموما” قادر به دیدن ضعفهای موجود نیستند. از جمله موارد قابل اشاره در متن رمان کوری که اکنون شاهد اقتباس سینمایی آن هستیم، همسر دکتر چشم است. در ابتدا مخاطب حرفهای در انتظار این است که بر مبنای استدلال او در نهایت همسر دکتر نیز کور شود. اما بخشی از متن رمان میگذرد و این اتفاق نمیافتد. و این سوال ابتدا کمرنگ و هرچه میگذرد پررنگتر و پررنگتر در ذهن تکرار میشود، که چرا در میان تمام مردم، این تنها همسر دکتر است که کور نمیشود، آیا به این دلیل است که نویسنده بتواند با چشم همسر دکتر ببیند، و از زبان دانای کل متن را روایت کند؟ البته واضح است که دلیلی برای کور بودن دانای کل نیست، پس چه دلیلی دارد که نویسنده ترجیح میدهد، یا به عبارتی لازم میبیند که یکی از افراد شهر کورها را تا آخر کار بینا نگه داشته و قهرمان اول متن را با این روش از دیگر شخصیتها مجزا کند، یا شاید اگر غیر از این میبود امکان پیشبرد حسی روایت و ایجاد هم ذات پنداری با مخاطب منتفی میشد؟ این پرسش پیوسته مطرح باقی میماند. چرا فقط زن دکتر؟ تا اواسط متن مخاطب هر لحظه در انتظار است که مشابهی برای او پیدا شود تا شاید بتواند بینایی زن دکتر را به شرط وجود مشابه با استدلال ذهنی تطبیق دهد. یا اگر قرار است دلیل تراشی در متن صورت بگیرد، مخاطب در انتظار این دلیل تراشی میماند. با اینکه در ادامهی متن، اتفاق کوری اپیدمیک به قدری مخاطب را درگیر میکند که از ماجرای بینایی زن دکتر دور میشود اما تا آخر متن خصوصا” با اشارهی بازی وار و سر دستی (به گونهای دست کم گرفتن مخاطب) که در سطر آخر به این موضوع میشود، این تعلیق ِبیپاسخ و هضم نشده، دوباره یاد آوری شده و در نهایت حل نشده باقی میماند. غیر از این، با اشاره در سطر آخر، مخاطب با تلنگری حس میکند که قرار است ترازو به تعادل بازگشته و تعلیق شکسته شود. اما این اتفاق نمیافتد، همسر دکتر همچنان بیناست و بینا باقی خواهد ماند. چنین نکتههایی اگر چه نه انقدر اساسی اما قابل اشاره، و البته ضریه زننده، در سراسر رمان کوری به چشم میخورد که به چند مورد از آنها اشاره میکنم. در صفحه 45 کودک چشم لوچ در صف دیگر کورهایی که اغلب از مطب دکتر سر برآورده اند، به قرنطینه وارد میشود. مادرش همراه او نمیرود، یا نمیتواند برود، یا نمیخواهد برود، به هر رو، کودک بهانهی مادر را میگیرد و بیقرار است. دختری که عینک دودی دارد سعی میکند فعلا” برای کودک مادری کند. در بخش دیگر متن، مادر کودک چشم لوچ نیز کور میشود و به همان قرنطینه آورده میشود. آنطور که دانای کل تصویر میکند، در آن مرحله، کوری هنوز اپیدمیک نشده و هنوز به صورت یک بیماری ناشناخته مطرح است. پس طبق اشارات نویسنده، همان بودن قرنطینه حتمی است زیرا که هنوز مکانهای دیگری جهت قرنطینه در نظر گرفته نشده. با این وصف مادر، کوچکترین سراغی از کودک خود نمیگیرد، تاکید میکنم که تا این نقطه از داستان تعداد کورها محدود است، و کور بودن دلیل آنچنان موجهی برای مادری که میتواند با چهار حس دیگرش فرزندش را جستجو کند نیست، و با ذکر این نکته که کودک چشم لوچ از شخصیتهایی است که در سراسر متن حضور مشخص دارد، نمیتوان فقدان این موضوع را به شلوغی ماجراهای جاری در متن نسبت داد و از آن گذشت. حال انکه رفت و آمد در تمام نقاط تیمارستان متروک یا همان قرتطینه وجود دارد و کورها در جستجوی نیازهایشان به هر گوشه سر میکشند.نکتهی دیگر عدم حضور هیچکدام از مقامات مسئول کشور در جمع کورها است. ظاهرا” ساراماگو میخواهد از هر تیپ اجتماعی یکی در جمع کورها داشته باشد، پزشک، پلیس، راننده، پیرمرد، کودک، دزد، بزهکار، گانگستر، سرهنگ، اما تا زمان شکستن مرزهای کوری و فرار کورها از قرنطینه، که تا بدان لحظه کورها قابل دسته بندی و شناسایی اند، هیچ اثری از وجود یک مقام مسئول یا سیاستمدار در جمع کورها دیده نمیشود. گویی قرار است سیاستمداران حتی در یک شهر یا کشور ناشناخته نیز، از تمامی موارد تنزل، حتی اگر کوری اپیدمیک باشد، مصون و مبرّا بمانند که این برای نویسندهای چون ساراماگو جای تامل خواهد داشت. خصوصاً اینکه در صفحات 122 و 135 ناگهان از قالب دانای کل بیرون زده و بسیار صریح، قضاوتهایی شخصی راجع به مسایل مربوط به دولت و دولت مردان میکند. یا در صفحه 139 و 140 آنچه را از حوزهی دانایی دانای کل هم بعید به نظر میرسد از زبان پیرمرد یک چشم مطرح کرده که مشابه همین سخنرانی در صفحه 145 باز هم از زبان همان پیرمرد و البته از نگاه شخص ساراماگو تکرار میشود.
با چنین اوصافی پیداست که ساراماگو در رمان کوری اصرار بر بیان عقاید شخصی خود آنهم به شکل مستقیم دارد. چنانچه در آخرین صفحهی رمانش آنچه از ابتدا بارز بوده است را بار دیگر موعظهوار از زبان دکتر بازگو میکند: «به نظرم ما کور نشدیم. به نظرم ما کور هستیم. چشم داریم اما نمیبینیم. کورهایی که میتوانیم ببینیم اما نمیبینیم.» با وجودی که ساراماگو در آغاز کتابش یادآور شده است که این کتاب سراسر یک موعظه یا شاید حکایتی اخلاقی است، اما آمدن این گفتار از زبان دکتر آنهم در صفحهی نهایی رمان، اقتدار متن ساراماگو را مختل کرده است. گویی عیانی که به بیان آمده باشد. قضاوتهای شخصی ساراماگو نه تنها در گسترهی اخلاق بلکه در روند پردازش شخصیتها و آفرینش سرنوشت آنها نیز قابل ردگیری است. مثلا در فقرهی دختر عینکی، دختر را به واسطهی داشتن ارتباط جنسی آنهم نه در ازای پول مورد قضاوت قرار داده و او را مرتکب اعمال ننگین مینامد و در صحنهی لحظهی کوری دختر در هتل او را یه شکلی شنیع و فاحشه وار تصویر می کند، سپس پالایش دختر را در ازای اعمال ننگینش از مادری کردن برای کودک لوچ شروع کرده، مواجهه با دزد و انتخاب پیرمرد یک چشم حکمت گو و سر انجام ازدواج با پیرمرد در لحظهی بینایی را مراحل تزکیه و بیداری و به موازات آن بینایی او نمود میکند. رومنس افسانهای دیو و دلبر و ایثار به ازای تقوا. گویی ساراماگو بینایی و بیداری دختر را مشروط به ازدواج با پیرمرد یک چشم حکمت گو میداند. و اینچنین است که ساراماگو با وجود تواناییهای آشکارش در متن رمان کوری درگیر کلی گوییهای اعتقادی شده و از درک جزئیاتی معمول و قابل انتظار دور میماند.
واضح است که پا سفت کردن بر نکات مثبت و درخشان رمانی چون کوری، بسیار ساده تر از بررسی نقاط ضعف آن است، چنانچه به روشنی میتوان مثلاً انتخاب هوشمندانهی ساراماگو را در شروع مرض کوری از مطب دکتر چشم پزشک، یا نکاتی شبیه این را تشخیص داد، یا تصویر زیبا و رمانتیک شستشو زیر رگبار در اواخر متن، که برای هر مخاطبی هر چند جزیی نگر دلپذیر است، هرچند که اندکی کودکانه یا به عبارت بهتر خوشدلانه به نظر میرسد؛ زیرا در صورت بارش چنان رگباری شاید امکان شستشوی تنی ایجاد شود اما امکان لباسشویی آنهم آنقدر طولانی قطعاً منتفی است. از آنجا که در نقد کوری بسیار و بسیار نوشته اند سخن کوتاه خواهم کرد اما تعمق بر این نکته به حق است که بازگویی نکات برجسته و مثبت آثار درخشان اگر چه نیک اما ناکافی است. زیرا برای ستایش انچه میدرخشد، همیشه مجالی هست. ستودنی ستوده خواهد شد. باشد که با تحلیل قدرشناسانه اما مسئولانهی آثار و بررسی تمامی ابعاد یک اثر در راستای آموختن و فراشد قدم برداریم تا از مقام سیاهی لشگر قلههای درخشش، گامی رو به بالا برداشته، و تا ابد در زمرهی کف زنندگان باقی نمانده و تنها کف زننده نمانیم. زیرا که این کاروان را سالار شدن، سهم ما نیز هست. با سپاس از برگردان روان و درخشان آقای مهدی غبرایی.
+ There are no comments
Add yours