مدرسه فمینیستی: به نرگس محمدی ، به کیانا و علی که مادر را انتظار می کشند و به شبهای بی ستاره ی کودکانی که رؤیایشان؛ فردای در آغوش مادر است . به مادرانی از جنس نسرین ها ، نرگس هاو … که در انتظار صبح و آغوش فرزندانشان ، تاریکی شب را از یاد می برند . به رویای کودکانی ا ز جنس نور، به مادرانی از جنس استقامت و به صبحی که از پس شب های دراز سرانجام سرخواهد رسید، به صلح فراموش شده در حاشیه ی تاریکی و سپیدی هایی که از یاد نخواهند رفت.
شب رفتنی است
هایی کم نور
در چراغهایت گم می شوند
مردانی هستند
با ماشه هایی ملتهب
که هر روز صدایت را نشانه می روند
و تو نمی دانستی که هر بعد ازظهر
در قنداق تفنگشان
فالت را می گیرند
تا زن بدلی شان باشی
تا روی دستهایت زخم شوند
و تو زخم شان بودی
و زخم عمیقشان بودی که درد می کرد
و مثل هر روز
و مثل روزهایت
باغچه هایت را لگد کردند
و ندیدند که چند فرزند
در حنجره ات قد کشیدند
تا مادر سرزمینشان باشی
شب است
و روز مثل همیشه
لابه لای موهایت می پیچد
و دستانشان چه آلوده
در هواخوری کوکانت غرق می شوند
شرم نمی کنند شاید
از درازدستی سرزمینی
که مادرش تو بودی
که خوابت، خواب نبود
که رویایت
حرامی کوچه هایشان بود
فراموششان نمی کنی و
با صورتی عجیب
و خاطره ای کم رنگ
بر پلهای همیشه بسته شان قدمی می زنی
می دانی شب رفتنی است
و تو چه قدر
در خوابهایشان پریده ای
+ There are no comments
Add yours