هفت نکته درباره خشونت مردان

۲ min read

دکتر مایکل کافمن/ برگردان: نریمان رحیمی-14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: برای یک لحظه چشم‌‌هایم را از شرکت‌‌کنندگان کار-گروه برگرداندم و از میان پنجره‌‌ی کوچک اتاق کنفرانس، به کوه‌‌های هیمالیا در شمال کاتماندو نگاه کردم. من برای براه انداختن کار-گروهی به آن منطقه رفته بودم. کار-گروهی که حاصل فعالیت‌‌های قابل توجه یونیسف و یونیفم از یک‌‌سال پیش بود. طبق برنامه، گروهی از مردان و زنان از مناطق مختلف جنوب آسیا گرد هم آمده بودند تا در مورد مسئله بغرنج و ریشه‌‌دار «خشونت علیه زنان و دختران»، به بحث بنشینند و به کمک هم راهی برای حل این مشکل پیدا کنند (1).

وقتی که دوباره سرم را به سوی شرکت‌‌کنندگان چرخاندم، بیشتر خودم را یک نفر آشنا و از جنس همان مردم، احساس کردم تا آدمی بیگانه و متفاوت: زنان با مبارزه‌‌ی پیگیرشان علیه گسترش خشونت بر زنان و دختران، به ریسک بزرگی ـ حتی تا حد به خطر افتادن جان و زندگی‌‌شان ـ دست می زنند. مردانی هم که در آنجا حضور داشتند تازه صدای‌‌شان را بر علیه پدرسالاری بلند کرده بودند و راه‌‌هایی را برای کار و فعالیت در کنار زنان می‌‌جستند. اما آنچه خوشحالی و تعجب مرا بیشتر می‌‌کرد واکنش‌‌های مثبتی بود که در پاسخ به ایده‌‌هایی که در مورد خشونت مردان مطرح کرده بودم، در این جمع مطرح می‌‌شد. باید اعتراف کنم که تا پیش از برگزاری این کارگاه، من کاملا مطمئن نبودم که آیا این ایده‌‌ها و طرح‌‌ها فقط مربوط به آمریکای شمالی و جنوبی و اروپا می‌‌شوند (که طبعاَ دارای فرهنگ عمیق اروپایی هستند) یا تأثیر و کارکردی فراتر از آنجا دارند. من در اینجا هسته‌‌ی مرکزی تجزیه و تحلیل خودم را از این کار-گروه در هفت نکته بیان می‌‌کنم:

اولین نکته: قدرت پدرسالاری

عمل فردی خشونت توسط مردان در چارچوب یک مثلث اعمال می شود: خشونت مردان علیه زنان به تنهایی و در انزوا انجام نمی شود بلکه همچنین در ارتباط قرار می گیرد با خشونت مردان علیه مردان دیگر، و همین‌‌طور با خشونت درونی یا خشونت مرد علیه خودش، مرتبط است (2).

در جوامع مردسالار، بر پایه درجه‌‌بندی‌‌های موجود، نه تنها مردان بالاتر از زنان قرار می‌‌گیرند بلکه بر پایه همین درجه‌‌بندی‌‌ها، برخی از مردان نیز بالاتر از مردان دیگر قرار گرفته‌‌اند. خشونت یا تهدید، دست‌‌یابی به امتیازات و اعمال قدرت را تضمین می کند. خشونت و تهدید، هم نتیجه‌‌ی عمل هستند و هم راهی برای رسیدن به یک هدف.

دومین نکته: احساس استحقاق برخورداری از امتیاز

تجربه فردی مردی که مرتکب خشونت می شود ممکن است ربطی به تمایل او به اعمال قدرت نداشته باشد. در اینجا آنچه او خودآگاهانه تجربه می کند اهمیت اساسی ندارد بلکه همانطور که تجزیه و تحلیل فمینیستی بارها نشان داده است چنین خشونتی اغلب دنباله‌‌ی منطقی احساس درونی‌‌شده‌‌ی آن مرد است در رابطه با استحقاق برخورداری از بعضی امتیازها. همچنین اگر مردی زنش را برای این کتک می زند که چرا شام او سر وقت مهیا نشده، تنها برای آن نیست که موضوع دوباره تکرار نشود بلکه نشان دهنده‌‌ی این هم هست که آن مرد استحقاق این را دارد که شامش سر وقت حاضر باشد. در مثال دیگر اگر مردی همسرش را آزار جنسی می دهد، موضوع بر سر آن است که مرد، خودش را شایسته و سزاوار لذت جسمی می داند حتی اگر آن لذت جسمی یکطرفه باشد. به بیان دیگر، همانطور که بسیاری از زنان خاطرنشان کرده‌‌اند، این تنها نابرابری در قدرت نیست که به اعمال خشونت می انجامد بلکه احساس خودآگاهانه ـ و اغلب ناخودآگاهانه‌‌ی مردان ـ است به استحقاق برخورداری از امتیازات.

نکته سوم: مجاز شمرده شدن

با وجود دلایل پیچیده‌‌ی اجتماعی و روانشناسانه در مورد خشونت مردان، این ادامه‌‌دار نمی شد اگر اجازه‌‌ی ضمنی یا مستقیم برای خشونت در رسوم اجتماعی، قوانین حقوقی، سازمان های انتظامی و برخی آموزش های دینی وجود نمی‌‌داشت. در بسیاری از کشورها قوانین بر علیه کتک زدن همسر و آزار جنسی او یا آسان‌‌گیر هستند و یا اصلا وجود ندارند. در بسیاری کشورهای دیگر چنین قوانینی به زحمت اجرایی می شوند و در برخی دیگر از کشورها اصلا بی‌‌معنی و باورنکردنی هستند مانند آن دسته از کشورها که در آنها مجازات تجاوز به زنان تنها وقتی اجرا می شود که تعدادی شاهد مرد هنگام ارتکاب جرم حضور داشته باشند و حتی گواهی‌‌دادن زنان هم معتبر تلقی نمی‌‌شود.

در عین حال، خشونت مردان و تجاوز خشونت‌‌گرانه (در مورد مردان دیگر) در صحنه‌‌ی ورزش و سینما و در ادبیات و در جنگها مورد تبلیغ و تصدیق قرار می گیرد. نه تنها خشونت مجاز شمرده می شود بلکه پُر جاذبه جلوه داده می شود و گاه حتی مورد پاداش هم قرار می گیرد. ریشه های تاریخی جوامع پدرسالار عبارت است از خشونت به عنوان کلیدی برای حل نزاع‌‌ها و اختلاف‌‌ها، حال می خواهد اختلاف، میان افراد باشد یا میان گروه های مردان و یا در مرحله‌‌ی بعد میان ملت‌‌ها. من اغلب به یاد این مجاز شمردن می‌‌افتم وقتی که می‌‌شنوم زنی یا مردی برای اطلاع‌‌دادن اینکه زن یا کودک همسایه دارد کتک می خورد واکنش مثبتی از پلیس نمی‌‌بیند چون این نوع خشونت “خصوصی” تلقی می شود. آیا می توانید تصور کنید که کسی شاهد سرقت دزدان از مغازه‌‌ای باشد و از تماس با پلیس خودداری کند چون که موضوع، یک مسئله‌‌ی خصوصی میان دزد و صاحب مغازه است؟

نکته چهارم: تناقض قدرت مردان

من عقیده دارم که تمامی نکته‌‌های بالا به تنهایی نه قادر به توضیح علت خشونت گسترده‌‌ی مردان هستند و نه توضیح رابطه‌‌ی میان خشونت مردان علیه زنان و خشونت مردان علیه یکدیگر. در اینجا ما باید به سوی تناقض های قدرت مردان برویم، یا آنچه که من “تجارب متناقض مردان از قدرت” نامیده‌‌ام (3).

آنگونه که مردان قدرت اجتماعی و فردی را بنا نهاده‌‌اند به طور متناقضی منشاء هراس، انزوا و درد و رنج برای ما مردان شده است. اگر قدرت به عنوان ظرفیتی بنا نهاده شده برای اعمال تسلط و کنترل، اگر ظرفیت اعمال قدرت، جبهه‌‌گیری و فاصله‌‌گیری از دیگران را می‌‌طلبد، اگر جهان قدرت و امتیازات ما را از جهان شفقت و کمک و پرستاری از دیگران جدا می کند، در این‌‌صورت ما مردانی می آفرینیم که تجربیات شخصی آنها از قدرت، مالامال از مشکلات فلج‌‌کننده خواهد بود. دلیل‌‌اش هم این است که خود انتظارات درونی شده‌‌ی مردانگی، ناممکن و غیر قابل دسترسی‌‌اند. این می تواند مشکل ذاتی پدرسالاری باشد، ولی بویژه در زمانی و درفرهنگی به طور واقعی خود را می نمایاند که در آن زمان و در آن فرهنگ از مرزهای سرسخت جنسیتی عبور شده باشد. صرف نظر از این که مردانگی، کمال جسمی یا مالی باشد و یا جلوگیری از رشته‌‌ای از عواطف و نیازهای انسانی، نتیجه‌‌ی الزام آور آن (در تقابل با بدیهیات ساده‌‌ی نرینگی بیولوژیک) آن است که کار و مراقبت مدامی را از “مرد بودن”، بویژه از مردان جوان طلب می کند.

ناامنی های شخصیتی در کنار ناتوانی یا خیلی ساده، فقط نگرانی از ناتوانی در رسیدن به درجه‌‌ی معینی از مردانگی کافی هستند تا بسیاری از مردان، بویژه در دوران جوانی، به سوی چرخه‌‌ای از هراس، انزوا، خشم، سرزنش کردن خود، تنفر از خود و تجاوز کشیده شوند.

در چنین موقعیت روحی و احساسی، خشونت به مکانیسمی تلافی‌‌جویانه تبدیل می شود. خشونت راهی می شود برای تثبیت دوباره‌‌ی تعادل مردانگی، از خودنمایی‌‌کردن برای دیگران تا مورد تصدیق قرار گرفتن آن مردانگی از سوی دیگران. در این ابراز خشونت معمولا هدفی که ضعیف‌‌تر یا آسیب‌‌پذیرتر است انتخاب می شود. این هدف می تواند یک کودک، یک زن و یا یک گروه اجتماعی مانند همجنس‌‌گرایان یا اقلیت های دینی و اجتماعی و یا مهاجران باشد: هدف هایی که برای بی‌‌اعتمادی، نااطمینانی و طغیان خشونت‌‌آمیز افراد مردان، آسان به نظر می رسند، بویژه که این گروه‌‌ها اغلب از حمایت قانونی کافی و مناسب محروم اند. این مکانیسم تلافی‌‌جویانه به صورت روشنی مشخص شده است. برای مثال بیشتر اذیت و آزار همجنس‌‌گرایان توسط مردان جوانی انجام می گیرند که در دوران جوانی زندگی‌‌شان هستند، دورانی که بیشترین نااطمینانی و ناامنی را از نظر دستیابی به درجه‌‌ی مناسب مردانگی دارند.

آنچه اجازه می دهد تا خشونت به عنوان مکانیسم تلافی‌‌جویانه‌‌ی فردی بروز کند، در واقع پذیرش گسترده‌‌ی بکارگیری خشونت برای حل اختلافات و اعمال قدرت و کنترل بوده است. آنچه اعمال خشونت را امکان‌‌پذیر می کند قدرت و امتیازاتی هستند که مردان از آنها برخوردارند. قدرت و امتیازاتی که به صورتی رمزآلود در باورها، عملکردها و ساختارهای اجتماعی و قوانین وجود دارند.

بنابراین خشونت مردان در تمام شکل های متنوع و فراوان آن، هم نتیجه‌‌ی قدرت مردان است، هم نتیجه‌‌ی احساس استحقاق برخورداری از امتیازات، و هم نتیجه‌‌ی مجاز بودن شکل های معینی از خشونت و همچنین نتیجه‌‌ی عدم قدرت و یا هراس ناشی از نداشتن قدرت. ولی در واقع بیشتر از این‌‌ها هم هست:

نکته پنجم: سپر و زره روانی مردانگی

خشونت مردان همچنین نتیجه‌‌ی یک ساختار شخصیتی است که بطور مشخص بر پایه‌‌ی فاصله‌‌گیری عاطفی از دیگران قرار دارد. همانطور که من و بسیاری دیگر از پژوهش‌‌گران خاطرنشان کرده‌‌ایم، ساختارهای روانی مردانگی در سالهای اولیه‌‌ی محیط های پرستاری از کودکان شکل می گیرند. محیط هایی که با عدم حضور پدران و یا مردان بزرگسال و یا حداقل، با فاصله‌‌ی عاطفی مردانه مشخص می شوند. در این مورد، مردانگی در غیبت مردان و به صورتی خیالی و غیرواقعی برساخته می شود. ولی حتی در فرهنگ های پدرسالار که مردان حضور بیشتری دارند، مردانگی به صورت رد و نفی مادر و زنانگی تدوین و رمزگذاری می شود. رد و نفی کیفیت هایی که با نگهداری و پرستاری از دیگران پیوند خورده‌‌اند. همانطور که روانکاران مختلف خاطرنشان کرده‌‌اند این رد و نفی، موجب ساخته شدن موانع غیرقابل عبوری در خود (اگو) فرد و یا به عبارت دیگر سپر و زرهی قوی می شوند.
نتیجه‌‌ی این روند پیچیده و مشخص در رشد روانی، توانایی سرکوب شده‌‌ای است برای همدلی (با اینکه دیگران چه احساسی دارند) و عدم توانایی درک نیازها و عواطف دیگران در رابطه با نیازها و احساسات خود. و به این ترتیب است که عمل خشونت علیه دیگران ممکن می شود. چقدر شنیده‌‌ایم که مردی می گوید زنی را که کتک زده است “نمی خواسته واقعا آزارش بدهد”؟ بلی، آن مرد عذر و بهانه می آورد، ولی بخشی از مشکل این است که او شاید واقعاَ نمی تواند آن درد و رنجی را که خودش بوجود آورده تجربه کند. چقدر می شنویم که مردی می گوید: “آن زن، خودش می خواست رابطه‌‌ی جنسی داشته باشد”؟ در اینجا هم مرد شاید عذر و بهانه می آورد ولی این می تواند انعکاسی هم باشد از توانایی کم رشدیافته‌‌ی او برای خواندن و درک احساسات آن دیگری.

نکته ششم: مردانگی به مثابه یک دیگ بخار روانی

بسیاری از شکل های مسلط مردانگی مربوط هستند به درونی شدن رشته‌‌ای از عواطف و انحراف مسیر آنها به سوی خشونت. مسئله به این سادگی نیست که زبان بیان عواطف مردان اغلب ساکت است یا گیرنده‌‌های حسی و ظرفیت آنها برای همدلی و درک دیگران رشد نیافته است بلکه این هم هست که بر رشته‌‌ای از عواطف طبیعی، خط کشیده شده و غیر معتبر اعلام شده‌‌اند. با اینکه این موضوع مشخصه های فرهنگی دارد، با این حال پسران نوعا در همان سالهای اولیه‌‌ی سنین رشدشان یاد می گیرند که بر احساس هراس و درد سرپوش بگذارند. ما در میدان های ورزشی به پسران آموزش می دهیم که دردهای شان را بروز ندهند. در خانه به پسران می گوییم گریه نکنند و مثل یک مرد رفتار کنند. برخی فرهنگ ها به یک نوع بردباری و صبوری مردانه ارزش می گذارند. (و باید تاکید کنم که پسران برای بقای خودشان این چیزها را می آموزند. برای همین مهم است که ما یک فرد پسر یا مرد را به خاطر ریشه‌‌ی رفتارهای کنونی‌‌اش سرزنش نکنیم حتی اگر همزمان او را به خاطر عملکردش مسئول بشناسیم.)
البته ما به عنوان یک انسان، مواردی را تجربه می کنیم که موجب بروز پاسخ عاطفی می شوند. ولی مکانیسم های معمولی پاسخ عاطفی نزد مردان، از تجربه‌‌ی یک احساس عاطفی گرفته تا احساسی زودگذر، با درجه های متفاوت دچار اتصال می شوند. ولی باز برای بسیاری از مردان، نوعی احساس عاطفی که اعتبار نسبی پیدا می کند خشم است. نتیجه آن است که رشته‌‌ای از عواطف به سوی خشم کانالیزه می شوند. با اینکه این کانالیزه شدن مختص مردان نیست (و مختص همه ی مردان هم نیست) با این حال برای برخی مردان، خشونت به عنوان پاسخی برای هراس، زخم خوردگی، ناامنی، درد و رنج، طرد و نفی و یا تحقیرشدگی، غیر معمول نیست.

بویژه این مطلب وقتی واقعیت پیدا می کند که احساس بوجود آمده، از بی‌‌قدرتی باشد. این نوع احساس تنها درجه‌‌ی ناامنی و بی‌‌اطمینانی مردانگی را بالا می برد: اگر مردانگی عبارت است از قدرت و کنترل، پس قوی نبودن به معنی این است که شما مرد نیستید. و باز خشونت وسیله‌‌ای می شود برای اثبات قوی بودن، اثبات به خود و به دیگران.

نکته هفتم: تجربیات گذشته

این نکته تمام نکات بالا را با تجربه‌‌های خشونت‌‌آمیز برخی مردان در هم می آمیزد. تعداد بسیاری از مردان در سراسر جهان در خانواده‌‌هایی بزرگ شده‌‌اند که در آنها، مادر از پدر کتک می‌‌خورده است. این مردان در جایی بزرگ شده‌‌اند که خشونت علیه زنان را به عنوان یک راه و روش معمول به چشم دیده‌‌اند، به عنوان راهی که زندگی بالاخره از آن می گذرد. برای برخی مردان این تجربه ها موجب تحول آنها بر علیه خشونت می شود، در حالی که برای برخی دیگر به عنوان یک پاسخ رفتاری آموخته شده در می آید. در بسیاری موارد هر دو جنبه با هم وجود دارند: مردانی که از خشونت بر علیه زنان استفاده می کنند اغلب از خود و از رفتارشان احساس نفرت می کنند.

ولی مفهوم “پاسخ رفتاری آموخته‌‌شده” تقریبا بیش از حد ساده شده است. مطالعات نشان داده‌‌اند پسران و دخترانی که هنگام بزرگ شدن‌‌شان شاهد خشونت و کتک‌‌کاری بوده‌‌اند خودشان بیشتر به طرف خشونت‌‌گری کشیده می شوند. چنین خشونتی می تواند راهی برای جلب توجه باشد، می تواند یک مکانیسم مقابله باشد، یا راهی برای بیرونی کردن عدم توانایی‌‌شان برای مقابله با احساسات. این الگوهای رفتاری پس از کودکی ادامه پیدا می کنند: بسیاری از مردانی که پای‌‌شان به برنامه های مخصوص مردان خشونت‌‌گر کشیده می شود یا شاهد اذیت و آزار مادر خود بوده‌‌اند و یا تجربه‌‌ی اذیت و آزار خودشان را داشته‌‌اند.
تجربه های گذشته‌‌ی بسیاری از مردان شامل خشونت هایی که خودشان به طور مستقیم لمس و تجربه کرده‌‌اند هم می شود. در بسیاری از فرهنگ ها در حالی که پسران ممکن است نیمی از تجربه‌‌ی آزار جنسی را در مقایسه با دختران تجربه کنند اما تجربه‌‌ی تنبیه بدنی‌‌شان ممکن است دو برابر باشد. و باز، این موجب یک نتیجه‌‌ی از پیش تعیین‌‌شده نمی شود و نتایج‌‌اش هم مختص پسران نیست. ولی در برخی موارد این تجربه‌‌های تلخ شخصی، الگوهای آشفتگی عمیق و عجز و ناکامی از خود بجای می گذارند. الگوهایی که بر طبق آن پسران می آموزند که می توانی کسی را که دوست می داری و به او عشق می ورزی زجر بدهی. الگوهایی که بر طبق آن، تنها فوران جنون و شهوت می تواند احساسات عمیق درد و رنج را از میان ببرد.

و سرانجام، حکمفرمایی خشونت های کوچک و جزیی میان پسران است که برای یک پسر، هرگز کوچک و جزیی جلوه نمی کند. در بسیاری از فرهنگ ها پسران با تجربه‌‌ی دعوا و درگیری و لاف‌‌زنی و بی‌‌رحمی رشد می کنند. صرف مسئله‌‌ی بقا، برای برخی، قبول و درونی کردن خشونت را به عنوان هنجار رفتاری طلب می کند.

پایان دادن به خشونت

این تجزیه و تحلیل، حتی به صورت خیلی فشرده، نشان می دهد که به چالش کشیدن خشونت مردان پاسخی چندجانبه را می طلبد:

ــ به چالش کشیدن و تجزیه‌‌ی ساختارهای قدرت و امتیازات مردان، و پایان دادن به مجاز بودن خشونت از نظر فرهنگی و اجتماعی. اگر اینجا جایی است که خشونت آغاز می شود، ما نمی توانیم بدون حمایت زنان و مردان، برای فمینیسم و برای تحولات اجتماعی، سیاسی، حقوقی و اصلاحات فرهنگی، به آن خشونت پایان بدهیم.

ــ تعریف دوباره ی مردانگی یا در واقع تجزیه‌‌ی روانی و اجتماعی ساختارهای جنسیت که چنین خطراتی را به بار می آورند. تناقض پدرسالاری عبارت است از درد و رنج، جنون و شهوت، عجز و ناکامی، انزوا و هراس و وحشت در میان نیمی از انسانها که قدرت نسبی و امتیازات برای‌‌شان تضمین شده است. ما تمامی این مخاطرات را نادیده می گیریم. در این زمینه برای اینکه بتوانیم وارد رابطه‌‌ای موفقیت‌‌آمیز با مردان بشویم، این کار باید همراه با گذشت و مهربانی و عشق و احترام، همراه با یک چالش روشن با هنجارهای منفی مردانگی و نتایج مخرب آن، صورت بگیرد. ما مردان هوادار فمینیسم این کار را با صحبت با مردان دیگر، به عنوان برادران‌‌مان انجام می دهیم نه به عنوان بیگانگانی که به اندازه‌‌ی ما فهمیده و ارزشمند نیستند.

ــ سازماندهی و درگیر کردن مردان و همکاری آنان با زنان برای تغییر ساختاری جنسیت در اجتماع، و بطور مشخص نهادها و روابطی که با پرورش کودکان سر و کار دارند. این کار، تأکید بیشتری را برای حضور مردان در نقش های پرستاری و نگهداری از دیگران طلب می کند، کارهایی که مستقیماَ با راه های مثبت و بدون خشونت پرورش بچه ها رابطه دارند.

ــ کار کردن با مردانی که مرتکب خشونت می شوند، از طریقی که همزمان فرضیات و امتیازات پدرسالارانه‌‌ی آنان را به چالش بکشد و با آنها از راه احترام و شفقت رابطه بگیرد. ما نیازی نداریم لزوماَ طرفدار آنچه آنها انجام داده‌‌اند باشیم تا بتوانیم موقعیتی را که آنها در آن بسر می برند درک کنیم و از عواملی ابراز انزجار کنیم که می توانند یک پسر کوچک را به مردی تبدیل کنند که گاه می تواند چنین کارهای وحشتناکی را انجام دهد. با این رابطه‌‌ی احترام‌‌آمیز، این مردان در واقع می توانند فضایی پیدا کنند تا در آن فضا خودشان را و دیگران را به چالش بکشند. در غیر این‌‌صورت تلاش برای گرفتن رابطه با آنها فقط می تواند به تشدید ناامنی، سوءظن، بی‌‌اعتمادی و عدم اطمینان آنها ـ به عنوان مردانی که خشونت به طور سنتی وسیله‌‌ی جبران‌‌کردن و تاوان‌‌دادن برای‌‌شان بوده ـ کمک کند.

ــ فعالیت‌‌های مشخص آموزشی، مانند کمپین “روبان سفید”، که مردان و پسران را درگیر کار چالش با خودشان و با مردان دیگر برای پایان‌‌دادن به هرگونه خشونت می‌‌کند (4). این یک چالش مثبت برای مردانی است که با عشق و شفقت، با زنان، پسران و دختران و با مردان دیگر کار می‌‌کنند.

پانوشت‌‌ها:

(1) This workshop was organized by Save the Children
(UK). Travel funding was provided by Development
Services International of Canada. Discussion of the 1998
Kathmandu workshop is found in Ruth Finney Hayward’s
book Breaking the Earthenware Jar (forthcoming 2000).
Ruth was the woman who instigated the Kathmandu
meetings.

(2) Michael Kaufman, “The Construction of Masculinity
and the Triad of Men’s Violence,” in M. Kaufman, ed.
Beyond Patriarchy: Essays by Men on Pleasure, Power
and Change, Toronto: Oxford University Press, 1985.
Reprinted in English in Laura L. O’Toole and Jessica R.
Schiffman, Gender Violence (New York: NY University
Press, 1997) and excerpted in Michael S. Kimmel and
Michael A. Messner, Men’s Lives (New York: Macmillan,
1997); in German in BauSteineMänner, Kritische
Männerforschung (Berlin: Arument Verlag, 1996); and in
Spanish in Hombres: Poder, Placer, y Cambio (Santo
Domingo: CIPAF, 1989.)

(3) Michael Kaufman, Cracking the Armour: Power,
Pain and the Lives of Men (Toronto: Viking Canada, 1993
and Penguin, 1994) and “Men, Feminism, and Men’s
Contradictory Experiences of Power,” in Harry Brod and
Michael Kaufman, eds., Theorizing Masculinities,
(Thousand Oaks, CA: Sage Publications, 1994), translated
into Spanish as “Los hombres, el feminismo y las
experiencias contradictorias del poder entre los hombres,”
in Luz G. Arango el. al. eds., Genero e identidad.
Ensayos sobre lo feminino y lo masculino, (Bogota:
Tercer Mundo, 1995) and in a revised form, as “Las
experiences contradictorias del poder entre los hombres,”
in Teresa Valdes y Jose Olavarria, eds., Masculinidad/es.
Poder y crisis, Ediciones de las Jujeres No. 23. (Santiago:
Isis International and FLACSO-Chile, June 1997).

(4) White Ribbon Campaign, 365 Bloor St. East, Suite
203, Toronto, Canada M4W 3L4 1-416-920-6684 FAX:
1-416-920-1678 [email protected]
www.whiteribbon.com

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours