مدرسه فمینیستی: نسرین ستوده، وکیل و فعال جنبش زنان از 13 شهریور 1389 در زندان بسر می برد. وی به دو اتهام: اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام، به شش سال حبس و ۱۰ سال محرومیت از وکالت محکوم شده است. نسرین از آن زمان تا به کنون حتا از یک روز مرخصی محروم بوده است. بر اساس گفته های رضا خندان، همسرش، هفته گذشته نسرین ستوده در ملاقات کابینی خود اعلام کرده است که در اعتراض به عدم امکان ملاقات حضوری با دو فرزند خردسالش «مهرآوه» و «نیما»، دست به اعتصاب غذا خواهد زد. احتمال اعتصاب غذا سبب نگرانی خانواده و دوستان نسرین ستوده شده است. مطلب زیر دل نوشته نفیسه محمدپور است که از همین دل نگرانی ها سرچشمه گرفته است:
سلام فرشته عدالت
قصه من و تو از وقتی شروع شد که اسم هر آزاده ای را که در این دام بلا گرفتار بود، می شنیدم نام تو، دادخواه، سلطانی و سیف زاده هم پشت آنها بود؛ [وکیل مدافع]. تا اینکه تو هم در این دام بلا افتادی. از آن به بعد بود که قصه من و چشم های نیما شروع شد. خنده شیرین و عمق نگاهش را اولین بار در صفحه آقا رضا دیدم. آن روز دلم گرفت برای دلتنگی یک پسرک دوست داشتنی، اما نمی دانستم که این نگاه از زندگی ام رفتنی نیست. نگاه هایی که شبها به من زل می زدند. این پهلو و اون پهلو می شدم اما هر طرف که می چرخیدم نگاه ها همانطرف بود. کم کم زندگی با نگاه نیما عادتم شد. وقتی نگاه نیما را از نزدیک دیدم، فهمیدم که این نگاه فقط نگاه یک کودک دلتنگ نیست. پشت این غم سنگین حرف هایی بود که نمی خواندم. هرگز از نیما راجع به تو سوال نکردم و هرگز دلتنگی اش را به رویش نیاوردم و هرگز جرأت نکردم آن پسرک شیرین زبان را چنان در آغوش بفشارم که نفسش بند بیاید. حالا دیگر نگاه علی و کیانا (دوقولوهای نرگس محمدی) و خیلی از کودکان دیگر نیز روی من هوار شده و از نزدیک احساس شان می کنم.
نسرین جان
از قدم گذاشتن به خانه ات هراس داشتم چرا که همیشه خانه بی مادر در ذهنم، سرد و تاریک بود. اما در دیوار خانه ات و لبهای همیشه خندان مهراوه ات حکایت دیگری است. چشم های نیما و لبخندی که از لبهای دخترت دور نمی شود حکایت از مهری اصیل و باصلابت دارد که از نبودنت در آن خانه یک تراژدی مادرانه نمی سازد. مادران سرزمین من سالیانی است که تنها محبت را پیشه خود کرده اند و سراغ قدرت و صلابت را فقط از بازوی مردان سرزمین مان می توان گرفت. تو برای ما محبت و صلابت را دوباره معنا کردی هنگامی که همان قانون شلم شوربایی که تو را به جرم دفاع از موکل به زندان انداخت را وادار به احترام گذاشتن به خودش کردی. زمانی که خواستی کودکانت گرمای آغوش پر مهر تو را همراه با قدرتت بچشند نه با خفت. اینگونه بود که تو قدرت را به زنان و مادران سرزمینم برگرداندی. تو هرگز دلنازکی زنانه را قربانی عدالت نکردی و این پاسخی است به کسانی که می گویند: “زن جماعت نمی تواند قاضی باشد.”
وکیل مدافع بی دفاعان شاید شنیدن حکایتی که می خواهم برایت تعریف کنم، خالی از لطف نباشد. بگذار از روزی بگویم که به خانه ات رفتم تا دخترم با نیمای تو ساعتی بچگی کنند (تنها کاری که از من بر می آمد). نمی دانم در خلوت کودکانه شان چه درددل هایی با هم کردند که در راه بازگشت، آنار گفت: «مامان می دونی مامان نیما زندانه». و من مثل یک دروغ گوی ناشی گفتم: «نه مادر جان مگه کار بدی کرده که بره زندان». در کمال ناباوری به من گفت: «نه مامان پلیس ها که نبردنش دیکتاتورها بردنش». نمی دانم می خواست چه چیزی را به من بفهماند. اینکه در شعرهای کودکانه به آنها یاد دادند که: «آقا پلیسه زرنگه / با دزدا خوب می جنگه»
نسرین جان
تو در نامه ات به فرزندانت گفتی که امید داری رنج هایی که از تهی بودن آغوشت از دردانه هایت می کشی، بیهوده نباشد. اگر چه در برابر امید انسان های بزرگی چون تو انسان های عجولی چون من هم هستند که نگران اند از کی به بار نشستن اینهمه رنج و تلاش. اما حرف های دخترکم را که با خود مرور می کنم به این باور می رسم که تلاش هایت و رنج هایی که برای زنده کردن کالبد نیمه جان قانون سرزمینم می کشی بی نتیجه نیست چرا که امید را در نگاه های کودکان می بینم. تو خود را در ما و کودکانت را در کودکان ما تکثیر کردی. کودکانی که شاید هنوز معنای خودداری مادری از دیدار فرزند را ندانند و هنوز درک نکنند که چطور قانونی که باید حامی کودکان باشد مادری بی گناه را در بند می کند. اما این بی انضباطی قانون را اینطور توجیه می کنند: «پلیس ها با دیکتاتورها فرق دارند.»
+ There are no comments
Add yours