مدرسه فمینیستی: جدایی فیزیکی از ظالم و مستکبر، گاهی به جابه جایی ظالم ها می انجامد و نه لزوما از بین رفتن ظلم. امروزه بسیاری از مردمان ایران ممکن است به این نتیجه رسیده باشند که جوامع مختلف منجمله جامعه ایران ناچارند که بخشی از نابرابری ها و تبعیض های بین المللی و استکباری را بپذیرا باشند ولی با مشارکت در جامعه جهانی [و نه جداسری از آن] بطور تدریجی این نابرابری ها را با مکانیزم های موجود بین المللی تعدیل کنند.
انقلاب اسلامی ایران که جهان غربی را جهانی استعمارگر و منشاء ستم و ظلم تلقی می کرد در سال 1357 با ایده ی استقلال و جداسری جهان ایرانی از جهان استکباری غربی، به پیروزی مورد نظر خود رسید. این انقلاب ایدئولوژیکی، خودش را در قالب «هویت ملی و مذهبی» بروز داد و سبب شد که سه دهه بعد از آن انقلاب، بسیاری از زنان امروز ایران، از همه آن هویت ملی و مذهبی که در بازتولید هویت های ملی و مذهبی ضدزن منجمله حجاب اجباری، نقش داشتند آنچنان بیزار شوند که نوستالژی همان غرب استعمارگر را بر دوش کشند. بنابراین امروز هم زنان کردستان باید هوشیار باشند که اگر روزی قرار باشد «هویت قومیتی کرد» منشاء رفع تمام مشکلات مردمان کرد شناخته شود، جای مشخص زنان در این «هویت قومیتی» کجاست؟ آیا آنها بعدها قرار است به عنوان سمبل تداوم قوم شان، سنت های قومی مثل ختنه، قتل های ناموسی، تمکین محض از مردان، و هزار سنت دیگری که امروز کمتر نشانی از این سنت ها است بر دوش کشند؟ آیا هیچ تضمینی وجود دارد که زنان کرد حتی با جدا شدن از «قوم ظالمین» [جهان ایرانی]، از ظلم و ستم رها شوند؟ همانطور که این سئوال در مورد بقیه زنان در اقصی نقاط کشور هم بوجود آمده که با استقلال ایران از قوم ظالمین [جهان غرب]، آیا تبعیض و ستم از زنان، رفع شده است؟ مگر برای اغلب زنان ایران این سئوال هر روز پیش نمی آید که استقلال شان از جامعه جهانی [جهان ستمگری و استکباری] که با شکل گیری هویت ملی سفت و سخت ـ که منشاء بازتولید سنت های زن ستیز قرار گرفته است ـ چه چیز دست به نقدی عایدشان شده است؟
تامین یک زندگی عادلانه و شرافتمندانه هدف همه جنبش های اجتماعی در ایران است ولی راه حل هایی که برای از بین رفتن ستم و تبعیض ارائه می شود لزوما نمی تواند تضمین کننده یک زندگی انسانی و شرافتمندانه باشد. برای نمونه برخی صرفا ستم یک قوم بر قومی دیگر را منشاء ایده جداسری مردمان کرد و عرب و بلوچ و… در ایران قلمداد می کنند در صورتی که هیچ معلوم نیست که اگر مثلا کردستان از ایران جدا شود مشکلات مردمان کردستان حل خواهد شد یا نه؟ اگر این ایده که برای از بین بردن ظلم و ستم، می توان از گروهی که منبع ظلم و ستم تلقی می شوند جدا شد و دنیایی عاری از این مناسبات ستمگر، ساخت و به اصطلاح «صورت مساله» را پاک کرد، بی تردید مردمان جهان، با چنین راه حل ساده ای می توانستند به ساحل سعادت دست یابند. ولی مشکل از آنجا آغاز می شود که ساختار نابرابر [فرودستی عده ای و فرادستی عده ای دیگر]، همیشه به یک صورت معین بروز نمی کند بلکه مرتبا در قالب ها و اشکال جدید بازتولید می شود. حکومت ایران هم سعی می کند خودش را از جامعه جهانی [قوم ظالمین] جدا کند تا بلکه نابرابری که در سطح جهانی به راستی وجود دارد از بین ببرد، ولی عملا می بینیم که چنین امری امکان پذیر نیست. اگر قرار بود جدایی فیزیکی از جهان استکباری بتواند منشاء خوشبختی شود آنگاه احتمالا زنان نیز به راحتی می توانستند سرزمینی مجزا برای خود بسازند و خود را از مردان که گروه سرکوب گرشان هستند، رهایی یابند ولیکن واقعیت آن است که چنین اتفاق های ایده آلی، صرفا یک خواب و خیال است. چون حتی اگر زنان می توانستند خودشان را کاملا از مردان جدا کنند، باز هم بدون تردید، سرکوب و سلطه بازتولید می شد. همانطور که مثلا در ساختار خانواده های هم جنسگرا نیز روابط فرودستی و فرادستی بازتولید می شود و بارها دیده ایم که خشونت یکی بر دیگری در ساختار خانواده ای تک جنسی هم به راحتی بازتولید شده است. بنابراین اساس این ایده که صرفا رهایی از ظلم و ستم، با جدا شدن از ساختار مناسبات ملی امکان پذیر است، هیچ تضمین عملی برای رفع ستم ندارد.
در همه جای دنیا ثابت شده است که جنبش های ملی گرایی افراطی در جوامع جهان سوم همانطور که به سمت انزوا و جدایی از جهان رفته اند و استقلال ملی شان را در خط و مرزهای بسیار پررنگ با جهان باصطلاح «استعمارگر» غرب [که مسبب بدبختی هایشان دانسته اند] تعریف کرده اند، همین جنبش ها، خودشان بازتولیدکننده بدترین نوع سرکوب ها و سلسله مراتب ها شده اند و سرکوب و اقتدارشان را هم از طریق سرکوب زنان جامعه شان [و هویت یابی ملی شان را نیز از طریق سلطه بر بدن زنان] تامین کرده اند. بنابراین رفع تبعیض و ستم با ایده و شعار جدا شدن فیزیکی از منشاء سرکوب [قوم ظالمین] می تواند به آرزوی های رمانتیک، متهم شود. شاید بهتر باشد ایده جدا شدن مردمان کردستان را که امروز بحث محافل روشنفکری است، با مساله اصلی آن پیوند زد تا بتوان فارغ از احساسات عوام پسندانه و پوپولیستی، در مورد آن به بحث پرداخت. بویژه زنان کرد، اگر با چنین تصور ایده آل گرایانه ای مثل ایده خلاصی از تبعیض و ستم، از طریق جداسری از ایران بیاندیشند، بعدها خیلی احتمال دارد که دچار سرخوردگی های بسیار شدید خواهند شد، چون تجربه بسیاری از کشورها نشان داده است که دیدگاه هایی که با تعصب بر هویت های قومی افراط گرایانه، پای می فشارند می تواند همانند هویت های ملی افراط گرا، به راحتی بر بدن زنان حکمفرمایی کنند و سنت های تبعیض آمیز علیه زنان را بدتر از قبل چنان بازتولید کنند که زنان را از هر چه «هویت قومی» و «هویت ملی» است بیزار کند و به توبه بیاندازد.
حالا اگر نتوان ایده جداسری قومیتی را بر مبنای جدا شدن از «دنیای ظالمین» تعریف کرد و آنرا مورد بررسی قرار داد، پس با چه چیز باید آنرا تعریف و مشخص کرد؟
امروز جهان از یک طرف به سمت دهکده ای کوچک جهانی پیش می رود و از طرف دیگر همگام با آن [یا در واکنش به آن] همه ی جوامع در تعلق های گروهی، مذهبی، محلی، قومیتی، زبانی و… متکثر می شوند. نیاز انسان در جهان متناقض امروزی، قرار گرفتن در میان یکسری ارزش های جهانشمول و همزمان به دنبال یک پناهگاه امن «خودی» و «محلی» است. این پناهگاه امن می تواند «زبان» باشد، قومیت باشد، مذهب باشد یا هر هویت خاص دیگر باشد. این دو نیاز که به ظاهر متضاد می نماید، روندی را در جهان امروز رقم زده است که همه جا می بینیم که از یک طرف ایده هایی برای شکل دادن به مراکزی همچون «اتحادیه اروپا» را دامن می زند و از سوی دیگر، حتا در غرب، ما شاهد شکل گیری جوامع کوچکی هستیم که به دنبال خودمختاری و جدایی می گردند.
اگر ما فرض کنیم که تکثر قومی و مذهبی و زبانی و… در جهان امروز یک روند اجتناب ناپذیر است پس جنبش های اجتماعی باید در مقابل چنین روندی، واکنشی از خود بروز بدهند که این روند را به سمت بهینه هدایت نمایند. نفی کامل یا تایید جز به جز و صد در صد چنین روند اجتناب ناپذیر جهانی، نمی تواند کمکی به جوامع چند فرهنگی بکند بلکه باید با چنین روندی برخوردی موردی و مشخص صورت گیرد. برای مثال اگر جامعه ایران و جنبش دموکراسی خواهی اش، به نیاز مردم کرد و ترک و بلوچ و… نتواند به صورت منطقی و عقلانی پاسخ دهد، نه تنها جلوی این روند اجتناب ناپذیر را نمی گیرد که حتی به تسریع آن کمک می کند، همانطور که تایید صد درصد چنین ایده ای، از طریق استدلال های احساسی و عوام پسندانه همچون «رفع کامل ظلم و ستم»، هم نمی تواند به مردمان کرد و بویژه به زنان کردستان کمکی نماید زیرا رفع همه ی مشکلات یک گروه بزرگ از مردم را با چنین ایده آلیسمی پیوند می زند و آینده ای مبهم و رمزآلود مثل یک ناکجاآباد خیالی را در رؤیاهای آنان نقاشی می کند.
جامعه چند فرهنگی ما امروز در مواجهه با مشکلات قومیتی موجود، آن هم در بستر روند جهانی و اجتناب ناپذیر تکثر هویت ها، دو ایده متفاوت «جدایی کامل کردستان» و یا «ایجاد فدرالیسم و تمرکززدایی» روبروست. نادیده گرفتن و نفی کامل مشکل قومیتی، ممکن است مردم کردستان را به سمت جدایی کامل از ایران سوق دهد، و تایید احساسی و سر دادن شعارهای پوپولیستی مبتنی بر ظلم و ستم ایرانیان بر کردها هم ممکن است آینده درخشانی ـ حتی به فرض جدایی کردستان از ایران هم ـ برای مردم کردستان بویژه برای زنان کرد، به ارمغان نیاورد. هشدار به همه روشنفکران ایرانی این است که اگر ایده فدرالیسم و تمرکززدایی را جدی نگیرند و مورد نظر قرار ندهند ناخواسته به ایده ی جدایی کردستان از ایران کمک کرده اند. نخبگان سیاسی و علمی کشور وظیفه شان است که اشکال مختلف فدرالیسم و مناسب ترین نوع چنین فدرالیسمی را با توجه به شرایط ایران مورد بحث و بررسی قرار دهند تا شاید بتوانند این روند جهانی و اجتناب ناپذیر را به سمت و سویی هدایت کنند که نه تنها مردم کردستان بلکه تاحدودی همه ی ایرانیان از آن منتفع گردند.
برخی در این میان معتقدند که نیاز جدایی طلبی امروز احزاب سیاسی و مردمان کرد، توطئه ای از سوی مستکبران غربی است. به فرض که چنین باشد ولی این واقعیت هم وجود دارد که پیشبرد یک توطئه ای به این بزرگی بدون سوار شدن بر توسن تشنه ی نیاز مردم کردستان، آیا امکان پذیر است؟ و آیا خنثی نمودن یک توطئه ی خارجی، آن هم به این وسعت، صرفا با شعار و فریاد و افشاگری چند روشنفکر علیه آن توطئه، امکان پذیر است؟ پس مساله شکاف قومیتی که خیلی هم در ایران معاصر فعال شده است و نیز نقش و نیاز خود مردم کردستان چه می شود؟ برخورد منطقی به چنین مشکلاتی آن است که ریشه نیازها و ضرورتی که بر بستر آن، چنین توطئه ای قابلیت اجرایی پیدا می کند شناسایی و در صدد رفع آن بر آمد. بیش از سه دهه است که نظام اسلامی ایران جنبش های زنان کشور را ناشی از توطئه آمریکا می داند درحالی که حتی اگر تصور کنیم که آمریکا با سرمایه گذاری بر جنبش هایی مانند جنبش زنان می تواند برخی از اهداف خود را دنبال کند باز هم چنین گزاره ای، اصلا چه تاثیری بر نیازهایی که زنان ایران احساس می کنند و برای آن می جنگند، دارد؟
هر شکافی در جامعه می تواند مورد بهره برداری این کشور یا آن کشور، این جناح یا آن جناح، این نیروی سیاسی یا آن نیروی سیاسی قرار بگیرد اما آنچه اصل است آنست که خود جامعه با این شکاف چه برخوردی می کند و آیا می تواند نیازهایی را که مسبب فعال شدن چنین شکافی است را شناسایی و با شکلی منطقی و عقلانی با آن برخورد نماید و آن نیازها را مرتفع سازد؟ اگر به دیپلماسی غربی ها نیم نگاهی بیافکنیم احتمالا بتوانیم درک کنیم که مثلا در برابر جنبش های دموکراسی خواهی در بهار عربی، کشورهای غربی چه احساسی دارند و شاید فکر می کنند این جنبش ها برای کوتاه کردن دست آنان و منافع آنان ایجاد شده است اما آنان نمی آیند با سر دادن شعار و برخوردی افشاگرایانه، به دنبال منافع خود بروند. نمی آیند بگویند که «آی ملت ها این کسانی که این جنبش ها را راه انداخته اند توطئه کرده اند علیه منافع ما در کشورهای خاورمیانه»، بلکه می توانند درک کنند که این حرکت ها از دل یک نیاز درون این جوامع شکل گرفته، بنابراین با همراهی با این نیازها، تلاش می کنند حداقل بخشی از منافع خود را در این کشورها حفظ کنند. این را می گویند برخورد عقلانی و رفتاری منطقی. ولی ما چه؟ ما همیشه فکر می کنیم با سر دادن شعار و افشاگری نسبت به «توطئه های دشمن» می توانیم جلوی توطئه ها را بگیریم اما تنها کاری که می کنیم آن است که نیازهای واقعی جامعه را نادیده می گیریم، و آخرش هم کاری می کنیم که این روند اجتناب ناپذیر جهانی با هزینه های سرسام آور بویژه برای زنان، تمام شود.
+ There are no comments
Add yours