مدرسه فمینیستی: این روزها که خطر جنگ و حمله نظامی به ایران را از این طرف و آن طرف می شنویم و دلهره می گیریم؛ خرید کردن مایحتاج روزمره مان با ترس و دلهره همراه شده که الان اگر خرید نکنیم دو روز دیگر گران می شود. مرتب باید مواظب پول مان باشیم که ارزش اش حداقل مانند دیروز باشد؛ فکر می کنیم اگر یک قران دوزارمان را دلار کنیم بهتر است یا سکه طلا بخریم و آخرش هم فکر می کنیم بی خیال اش چون نمی دانیم واقعا قمیت اش می رود بالا یا ممکن است توطئه باشد و قیمت ها برود پایین همین پس انداز ناچیز هم بر باد برود؛ خلاصه این روزها که برخی از مسئولان کشورمان در فکر قهرمان شدن برای مردم مظلوم دنیای سرمایه داری و جهان اسلام و… هستند، و عده ای از هموطنان در آن سوی اقیانوس ها، قهرمانان باستانی ایران را از پستوهای تاریک تاریخ کشورمان بیرون می کشند، برخی دیگر هم در آن سوی ها، در سر و کله یکدیگر می کوبند تا هر کسی زندانی خودش را قهرمان بداند و زندانی آن دیگری را توطئه کلاه گذاری بر سر ملت، اما در میان این همه قهرمان پردازی، ما خانواده های ایرانی، هر شب رأس ساعت 9 ، دور از چشم پارازیت های ماهواره خراب کن، به قهرمانان سریال «عشق و جزا» نگاه می کنیم و برای ساواش بالدار و همسرش یاسمین آرزوی موفقیت و تشکیل یک زندگی سعادتمند به دور از استرس و خشونت داریم. خیلی ها که در ایران زندگی می کنند احتمالا منظور مرا می گیرند و می فهمند که از کدام قهرمان این روزهای ایرانیان حرف می زنم . بلی همان زوج دوست داشتنی «یاسمین – ساواش بالدار» را می گویم که دلخوشی شب های سکوت پائیز و تابستان ما شده است. وقتی به رابطه این زوج نگاه می کنیم حض می بریم. چون که می دانند چطور روابط قبائلی و عقب افتاده را با درایت و منطق پس بزنند و از خشونت آن بکاهند. می بینیم که چطور همسایه مرزی مان با الگوهایی مثل ساواش ها و یاسمین هایش جلو می رود و ما اکثر خانواده های ایرانی در حسرت یک روز نبود استرس و داشتن ثبات در زندگی هستیم.
می گویم اکثر ایرانیان، چون هر جا بروید سخن از زندگی پر ماجرای ساواش بالدار و یاسمین است. وقتی از رئیس بانک می پرسیم، «آقا اوضاع امروز چطور است؟»، می گوید: «والله ما که هر شب دیروقت می رویم خانه، و تا می رسیم فقط وقت می کنیم نمازمان را بخوانیم و بنشینیم پای سریال ساواش بالدار…». نقل بسیاری از مهمانی ها صحبت از سرنوشت ساواش و یاسمین است و دعای خیر بینندگان این سریال برای از بین رفتن دشمن ساواش (یاقوز) که نماد فرهنگ خشن قبائلی است. آنها گرچه در ترکیه زندگی می کنند اما، جزو خانواده ما شده اند و قهرمان های عقلانیت و مسالمت.
دو قبیله «بالدارها» و «موران ها» که در روستایی به نام «وان» زندگی می کنند سالیان دراز است که از «خرید و فروش مواد مخدر» ارتزاق کرده اند. پس از کشته شدن اربابان پیر این دو قبیله، در نهایت «ساواش» که مردی جوان و تحصیل کرده است ارباب قبیله بالدارها می شود و «یاقوز» ارباب قبیله موران. اولی می خواهد روابط خشونت آمیز قبیله ای را مهار کند و به جای انتقام کشی و قتل های ناموسی و فروش مواد مخدر، حس مودت و همزیستی بین دو قبیله برقرار نماید و دومی که یاقوز باشد می خواهد معاملات مواد مخدرش را افزایش بدهد. یاقوز کینه ساواش را بر دل دارد چون او وقتی به خاطر دعواهای قبیله ای ناچار شده بود که از قبیله بالدارها کسی را به قتل برساند و برای سال ها در زندان بسر ببرد، ساواش در آمریکا تحصیل می کرد. یاقوز مظهر شرارت و کینه های قبیله ای است اما باز هم از دید کارگردان، قربانی آن روابط است اما وقتی کینه یاقوز به ساواش به حد جنون می رسد، نفرین همه تماشاچیان را برمی انگیزد.
یاسمین که در یک شرکت طراحی و تبلیغاتی کار می کند و از خانواده ای مدرن با مادری شاغل می آید، مظهر عشق است: عشق به فرزندش عمر، عشق به شوهر و به همه آدم ها. او زنی خوش قلب و امروزی است که از هنر و استعداد طراحی اش بهره می برد تا برای انجام پروژه ساختن کارخانه در روستای «وان» که قبیله ساواش در آن زندگی می کنند، فیلم های تبلیغاتی و آموزشی برای بالا بردن فرهنگ افراد قبیله بسازد.
در این میان نقش و حضور ندرتی دولت که ناظری کمرنگ است، به راستی برای ما ایرانیان جالب است. نمایندگانی از دولت هر از گاهی و بسیار به ندرت، در بحبوحه ی جنگ میان «سنت و مدرنیسم» ناگهان سر می رسند تا اگر طرفداران مدرنیسم تمایل داشتند، به آنها کمک کنند، بلی در همین حد.
سریال «عشق و جزا» با شخصیت های اصلی اش ساواش و یاسمین و فرزندشان عمر، و دیگر پرسوناژهایش مثل شاه نور خانم مادر ساواش، و… ماه هاست نه تنها خانه بلکه قلب بسیاری از خانواده های ایرانی را اشغال کرده است. مدت ها بود که سریال های برزیلی و کلمبیایی در شبکه ی فارسی وان، که مانند فیلم،فارسی های پیش از انقلاب، همه زنان و مردان مدرن اش، به قول عامه «خراب» بودند، خانواده ها را دلزده کرده بود اما سریال خانوادگی «عشق و جزا» که آمد، از همان ابتدا معلوم بود که ساواش و یاسمین از جنس دیگری هستند. ساواش و یاسمین نه شعار می دهند، نه داعیه تغییر همه جهان را دارند، نه به دنبال افشاگری علیه «دشمن»های شان هستند بلکه آرام و منطقی به دنبال تغییر در روابطی هستند که زندگی خود و اطرافیان شان را شادتر کند. زن و مردی مدرن که روابط کهن و عقب مانده ی قبیله، درصدد است تا عشق شان را نابود کند اما آنان مقاومت می کنند و پله به پله روابط بازدارنده را پس می رانند.
شاهکار است که در این سریال برخلاف همتایان ایرانی اش، زنان مدرن در برابر زنان سنتی ـ اگر نگوئیم یک سر و گردن بالاترند ـ لااقل برابرند. حتی زنی مدرن همچون «پلین» که مدیر یک مشروب فروشی (بار) است و اگر در فیلمی ایرانی بود، باید جزو «زنان بدکاره» به حساب می آمد ولی در این سریال، انسانیتی پیشرفته تر و بلوغ یافته دارد و حتا دلپذیرتر از زنانی همچون «چیچک» است که «خانم قبیله موران ها» می شود. در این سریال، انسان ها به سیاه و سفید و اهریمن و فرشته تقسیم نمی شوند همه شخصیت هایش چه سنتی و مدرن، پیچیده اما واقعی و انسانی هستند، ولی در مجموع انسان های مدرن اش، بالغ تر و منطقی تر به نظر می رسند. آدم های مدرن سریال که آزادانه تر فکر می کنند، می توانند جلوه های انسانیت، عشق و اخلاق را به نمایش بگذارند. ولی به رغم این نگاه کارگردان، باز هم در این سریال، انسان های سنتی و مدرن، دو قطب مقابله هم نیستند و می شود بین شان گفتگو و تعامل ایجاد کرد و درک مشترک و همکاری برقرار کرد. همه ی زیبایی این سریال به همین ظرافت و تعامل میان آدم های مدرن و سنتی است. اما در نهایت ساواش و یاسمین می دانند که به رغم همدلی و گاهی همراهی با بخش سنتی، باید ساختارهای اقتصادی و اجتماعی را تغییر دهند تا بتوانند ریشه سنت های بازدارنده را قطع کنند و سنت های خوب و مثبت را پاس بدارند. ساواش به رغم آن که مادرش، شاه نور خانم، گاه برای پاسداشت قبیله و سنت های آن، در پنهان علیه پسر خود توطئه می کند، باز هم خانواده را به عنوان نهادی برای تصمیم گیری که می تواند منشاء ترمیم دردها و پشتیبان برنامه های مدرن سازی روستای وان باشد پاس می دارد ولی در عین حال، سنت های ضدزن و بازدارنده درون خانواده و مادرش را به سختی به چالش می کشد و در برابر آنها یک قدم کوتاه نمی آید و برای رشد تحصیلی و شغلی زنان خانواده، همچون چیچک و نازان، صادقانه تلاش می کند.
شاید تنها نقطه ضعف کارگردان این سریال آن باشد که خشونت را در روابط به طور کامل تقبیح نمی کند. ساواش را مردی مقتدر نشان می دهد که هر چند در برابر یاسمین فروتن است، اما در برابر برادر و زیردستان اش به عنوان ارباب، از استفاده از خشونت ابایی ندارد. احتمالا این هم میراث «کمال آتاتورک» است. میراثی که مدل مدرنیسم توأم با خشونت را به ترکیه آورد و چون در این کار موفق شد (و برخلاف همتای ایرانی اش، از جایگاه اش پایین کشیده نشد)،به عنوان مدلی موفق در ترکیه و حتی در سریال هایش تداوم یافته است.
وقتی سریال را نگاه می کنیم، نمی توانیم به ساواش حق ندهیم که در جامعه ای قبیله ای و در مقام ارباب قبیله، باید چنین روش مقتدرانه ای را به کار بگیرد و کاری به غیر از این در چنین شرایطی از دست هیچ کس بر نمی آید. چون او «ارباب» بودن و بخشی از سنت های قبیله اش را می پذیرد، تا بتواند از «اقتدار ارباب بودن» اش برای پیشبرد اصلاحات مدرن در روستای وان، مثل تأسیس مدرسه، و کارخانه و ایجاد شغل های صنعتی استفاده کند و اساس و پایه کشت و کشتار قبیله ای را برای همیشه نابود کند. در این موقعیت متناقض آیا اصلا می توان اقتدار و خشونت اربابی را به یک باره کنار گذاشت؟ ساواش می توانست به جای پذیرش دردسرهای «اربابی» و تلاش برای تغییر و برهم زدن نظم قبائلی، مانند خیلی از پسر پولدارهای ایرانی، سهم اش را از ثروت و میراث پدر بگیرد و دست یاسمین را بگیرد و ببرد در کشوری دیگر مثلا در آمریکا زندگی کنند همانطور که او قبلا در آمریکا تحصیل کرده بود. یا مانند یاقوز، پسر ارشد قبیله موران، راه ضدبشری پدرش را در پیش بگیرد. اما ساواش راه میانه را برگزیده است، موقعیت سخت اربابی که خوشایندش نیست و به گروه خونی اش نمی خورد. تا بدین وسیله بتواند از اقتدار اربابی و پول و زمین قبیله استفاده کند تا وسیله ارتزاق قبیله را که «خرید و فروش مواد مخدر» است تغییر دهد و به جای مواد مخدر، کارخانه تاسیس کند و به این ترتیب بافت اقتصادی قبیله را که منشاء قتل های ناموسی، کشتارهای بین قبیله ای و بیکاری جوانان قبیله است، تغییر دهد. پروژه ها و ایده های بزرگ در سر دارد و می خواهد آموزش و کار و اشتغال را در کشورش وسعت دهد. اما در این میان اگر از او حساب نبرند، نمی تواند این کارهای بزرگ را پیش ببرد بنابراین با کمی چاشنی خشونت، اقتدار اربابی اش را حفظ می کند تا بتواند در نهایت اساس و پایه «ارباب بودن» خود را نابود کند. چون وقتی بافت خشونت های ضدبشری قبیله نابود شود و قبیله اش با کار و زحمت خود در کارخانه و روابط صنعتی زندگی بگذارند دیگر چه احتیاج به «ارباب» است. در حقیقت ساواش خود به مبارزه با جایگاه برتر خود در قبیله می رود، اما ابزارش برای اقتدارشکنی، حفظ حد معینی از «اقتدار اربابی» است. این تناقضی است که همواره ما جهان سومی ها با آن روبرو بوده ایم و البته امیدواریم که ساواش برای شکست دشمن اش (یاقوز موران) دیگر به قتل متوسل نشده تا امید ما را برای امکان پذیر بودن چنین مبارزه زیبای و بی خشونتی، به یاس تبدیل نکند.
در این میان، یاسمین که حامل عناصر و ارزش های زنی مدرن و امروزی است در تمام طول رابطه اش تلاش می کند تا در برابر همان اندک خشونت هایی را که ساواش به خاطر جایگاه اربابی اش به کار می برد، بایستد و ساواش را از بکارگیری خشونت برای مبارزه اش بازدارد و او را به ناکارآمدی آن هشدار دهد.
هنوز سریال پایان نیافته است ولی بعید نیست که با درایت فمینیستی یاسمین و تاثیرش بر ساواش، بتواند شوهرش را به جای کشتن «یاقوز»، به استفاده از راه های معقولانه تری راهنما باشد.
+ There are no comments
Add yours