دوچرخه

۱ min read

نفیسه محمدپور-17 مرداد 1392

مدرسه فمینیستی: مطلب زیر تجربه ای از خشونت خانگی است که نفیسه محمدپور با انگیزه ثبت این تجربه ها آنرا در قالب روایتی داستان گونه به نگارش درآورده است:

در حالی که سعی می کنم هر از گاهی دستم را از فرمان دوچرخه بردارم تا بلکه ترس دخترک از وقتی زمین خورده بریزد، به سمت محله ای می روم که روزهای کودکی و نوجوانی را در آرزوی دوچرخه سواری سپری کرده بودم. قائمشهر، شهر کوچکی بود، پدر سه هفته جنوب بود و یک هفته شمال و مادر دوست نداشت دهان مردم باز شود تا مجبور به بستن آن به هر قیمتی باشد.

◀️  چون از خیران حمایت کردم. زر می زنه. من هم پیغام فرستادم عیاشی و مشروب خوری پسرت بدبختش کرد نه من.

با همه دردی که از چروک های زیر چشم گرفته تا چاک سینه ی دوخته اش پیدا بود، پیروزمندانه به نقطه ای نامعلوم خیره شد و لبخند زد.

چشمم به دوچرخه افتاد که از وقتی دخترک با آن زمین زمین خورده بود قسمتی از رنگ صورتی اش ساییده شده بود و جوجه اردک هایی که دیگر دیده نمی شدند و هاله ای از دخترک که دور می شد و می رفت جاهایی که حتی با دوچرخه هم نمی توانست برود.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours