مدرسه فمینیستی: در بخش اول این مقاله تحت عنوان «مطالبات زنان و شرایط امروز جامعه ما»[1] تلاش کردم تا به اختصار رابطه و همسویی ناگزیر میان «آزادی و حقوق برابر زنان» با «آزادی و حقوق انسان انتزاعی» را مطرح سازم. و در بخش دوم آن تحت عنوان «مطالبات ما و منفعت عمومی زنان»[2] رابطه میان «آزادی و حقوق زن انتزاعی» را با خواسته های بلاواسطه زنان از اقشار مختلف (و با رویکردهای عدالت طلبانه زنان) به بحث و داوری خوانندگان بگذارم. اما در این بخش از مقاله، قصد دارم به بررسی رابطه بین «حقوق برابر برای زن انتزاعی» با خواسته ی «حقوق برابر» در جنبش های برابری خواهانه قومیتی، مذهبی، زبانی و… در ایران بپردازم. زیرا به نظر می رسد که از میان شکاف های متعدد موجود در جامعه ما، شکاف های قومیتی، هر روز بیش از پیش عمیق تر شده و با توجه به تحولات داخلی و خارجی ـ بویژه منطقه ای ـ به تدریج این شکاف را به چالشی تعیین کننده و تأثیرگذار بر تحولات جامعه ی در حال گذار ایران ارتقاء می هد. این تأثیرگذاری به حدی است که حل مسئله قومیتی و تأمین حقوق اقوام مختلف کشور، به یکی از چالش های انکارناپذیر هرگونه تحول و تغییرخواهی در عصر کنونی ایران تبدیل شده است. هم از این روست که به تناسب تعمیق شکاف های قومیتی در جامعه (و فراگیرشدن شان به چالشی در ابعاد ملی)، گروه های قومیتی زنان نیز بر بستر این شکاف فعال، از تحرک و پویایی بیشتری برخوردار شده و به یکی از کانون های فعال حرکت های برابری خواهانه جنبش زنان تبدیل می شوند. به تبع چنین موقعیتی است که گروه های قومیتی زنان، به یکی از بخش های تفکیک ناپذیر از جنبش زنان ایران تبدیل شده اند. البته طی دو دهه اخیر گروه های مختلف زنان از استانها و اقوام گوناگون، در شکل دادن و پیشبرد حرکت های جنبش زنان، نقش اساسی داشته اند، اما در حال حاضر با توجه به این که شکاف های قومیتی هر روز ابعاد گسترده تری می یابد، بنابراین گروه های زنان از قومیت های گوناگون نیز (نسبت به دیگر بخش های جنبش زنان) ، هر روز رشد و گسترش بیشتری پیدا می کنند. حال با توجه به این موقعیت ویژه، به نظر می رسد آنها نه تنها مانند قبل، یکی از بخش های پیشبرنده حرکت های جنبش زنان هستند، بلکه حتا به تدریج می توانند به پیشتاز حرکت های حق خواهانه ی زنان کشور تبدیل شوند. از این رو اگر این پیشتازی ها سبب ساز همراهی دیگر بخش های جنبش زنان نشود، بی تردید حرکت های مجموعه جنبش زنان را دچار مشکل می سازد، بنابراین ارتباطی متقابل و ارتقاء دهنده در میان بخش های مختلف جنبش زنان می تواند در مجموع کلیت جنبش زنان را در سراسر کشور تقویت سازد. زیرا اگر بخش های غیرقومیتی جنبش زنان نتوانند نسبت خود را با گروه های قومیتی زنان به درستی تبیین کنند و ارتباطی منطقی و برابر با آنان برقرار سازند، سبب می شود که کلیت جنبش زنان ایران را عملا از وجود پتانسیل های بالقوه و بالفعل آنان محروم سازند. و از آن سو نیز اگر گروه های قومیتی نتوانند مطالبات خاص خود را در بستر گشوده تر مطالبات برابری خواهانه جنبش زنان تبیین کنند و از این طریق ارتباطی منطقی با کل بدنه جنبش زنان ایجاد کنند، در جنبش های قومیتی خود را تنها خواهند یافت و مطالبات جنسیتی شان ذیل سایه مطالبات جنبش های عمومی قومیتی، محو خواهد شد.
از این زاویه است که جنبش برابری حقوق زنان در ایران ناگزیر است رابطه متقابل خود را با گروه های زنان قومیتی به درستی تبیین کند تا بتواند به یاری پتانسیل های این بخش از زنان مملکت، تحقق مطالبات هرچه وسیع تر زنان در کل کشور را بسترسازی کند. چرا که گروه های قومی، مذهبی، زبانی و… که خواهان به رسمیت شناخته شدن حقوق برابر خود از جمله: تساوی مدنی، تدریس زبان مادری در مدارس، آزادی وجدان، فرصت های اقتصادی برابر و… هستند و تحقق این خواسته ها را در چارچوب های مدنی دنبال می کنند طبعاَ از همپیمانان اصلی جنبش برابری خواهانه زنان در ایران شمرده می شوند.
دلیل بنیادین این اتحاد و همپیمانی البته خیلی روشن است به این معنی که اگر زنان خواهان آن هستند که «مردم ایران» فقط «شامل مردان» نباشد، گروه های قومی و مذهبی، و… نیز خواهان آن هستند که «مردم ایران» فقط شامل «مردان فارس، مسلمان، شیعه مذهب» نباشد. بنابراین به طور منطقی و تاریخی، این جنبش های برابری خواهانه که هر کدام برابری و رفع تبعیض از قانون را برای گروه اجتماعی مورد نظر خود طلب می کنند، همپیمان و در کنار یکدیگر قرار می گیرند و هر کدام از این جنبش ها که بتواند به خواسته های خود برسد در واقع زمینه تحقق مطالبات بقیه جنبش های برابری خواه را نیز فراهم می سازد. همانطور که مثلا در ایالات متحد آمریکا در دهه 1920 مهم ترین همپیمان جنبش حق رأی زنان، جنبش ضدبرده داری سیاه پوستان بود. گفتن ندارد که در آن مقطع از تاریخ آمریکا اساساَ جنبش حق رأی زنان به نوعی از دل جنبش ضد برده داری و خواست تبدیل سیاهان به شهروند، فرا رویید. با آوردن این نمونه در واقع می خواهم تأکید کنم که نتیجه غایی مبارزات همه این خرده جنبش های دموکراتیک و برابری خواه (اعم از قومی، فرهنگی، هنری، زبانی، مذهبی و جنسیتی و…) سرآخر به تبعیض زدایی از حقوق همه آحاد جامعه یعنی گسترش «حقوق و آزادی انسان انتزاعی» (انسان به معنای عام آن) منتهی می شود.
در این میان گروه های زنان حق خواه قومیتی، مذهبی و … که مطالبات و فعالیت هایشان علاوه بر «برابری جنسیتی» به حوزۀ «برابری قومیتی، مذهبی و زبانی» در قانون نیز معطوف است طبعاَ نقش مهم و مثبتی هم در جنبش حقوق برابر زنان و هم در جنبش های عمومی قومیتی و… برای پیشبرد مطالبات زنان می توانند ایفا کنند. البته در این میان مسئولیتی سنگین و چندوجهی نیز برعهده دارند به این معنی که آنان علاوه بر اینکه در جنبش های برابری خواهانه قومیتی و… حاملان حقوق جنسیتی خود هستند از سوی دیگر در جنبش سراسری زنان نیز ناگزیرند که ارتباط منطقی بین حقوق برابر زنان و حقوق برابر قومیتی، مذهبی و… را بیابند. زیرا همان طور که فعالان جنبش زنان ناگزیرند که مطالبات برابری خواهانه خود را در هماهنگی و در بستر عمومی مطالبات ملی برای دستیابی به «حقوق و آزادی انسان انتزاعی» (فارغ از زن و مرد) تبیین کنند طبعاَ گروه های زنان از قومیت ها، مذاهب و زبان های دیگر نیز ناگزیرند در جامعه چندفرهنگی ما که متأسفانه هنوز «حقوق زن انتزاعی» (فارغ از جایگاه قومیتی و مذهبی اش) به رسمیت شناخته نشده، مطالبات برابری خواهانه شان را در هماهنگی با مطالبه عمومی زنان، ورای مرزهای قومیت، زبان و مذهب شان تبیین کنند و نه در تضاد و تقابل با آن.
هرچند که پیش می آید و شاهد بوده ایم که گاه برخی از فعالان زن در حوزه های قومیتی، مذهبی و زبانی از همراهی با مطالبات برابری خواهانه جنبش عمومی زنان کشور، سر باز می زنند، استدلال شان هم این است که به دلیل موقعیت قومیتی، مذهبی و زبانی شان نمی توانند منفعتی از «برابری زن انتزاعی» در قانون ببرند. این درحالی است که می دانیم و اغلب مان هم تجربه کرده ایم که هر چقدر قانون به سمت تبعیض زدایی از گروه های حاشیه ای همچون زنان پیش برود، بی شک راه برای تبعیض زدایی از حقوق و منزلت دیگر گروه های حاشیه ای و قومیتی نیز هموار می گردد، همانطور که اگر قانون با تلاش خستگی ناپذیر کنشگران جنبش های برابری خواهانه قومیتی، برابری میان انسان ها فارغ از قومیت، مذهب و زبان شان را به رسمیت بشناسد، بی شک راه برای جنبش سراسری زنان به منظور دستیابی به حقوق برابر، بازتر خواهد شد.
در حقیقت، همانطور که جنبش برابری خواه زنان در ایران امروز، به دلیل خاستگاه مشترک اش (طبقه متوسط) با جنبش دانشجویی، پیوندهای بسیاری می یابد، به همین قیاس نیز به دلیل «هدف مشترک» اش با جنبش های برابری طلبانه قومیتی، مذهبی و زبانی، که مبتنی بر «برابری حقوقی» هستند، پیوندهای ناگسستنی می یابد.
از این رو طیف ها و گروه های مختلف درون جنبش زنان ناچارند که شکاف های قومیتی، مذهبی و فرهنگی زبانی درون جامعه را به رسمیت بشناسند، و زنان از گروه های قومیتی، مدهبی و… را به عنوان پتانسیل های تاثیرگذار در روند حرکت های برابری طلبانه در بطن جنبش زنان، لحاظ کنند تا به تدریج موفق شوند ارتباطی دو سویه و برابر با آنان برقرار سازند.
اما مسئله ای که در این میان وجود دارد آن است که جنبش برابری خواهانه زنان در ایران معاصر، علاوه بر جنبش های برابری خواهانه و مدنی قومیتی، مذهبی، زبانی و… با نوع دیگری از جنبش قومیتی روبروست که خود را در چارچوب «جدایی طلبی» تعریف می کنند. طبعاَ هدفی که جنبش های جدایی طلبانه قومیتی، اعلام کرده اند معطوف به «برابری و تبعیض زدایی از قانون» نیست بلکه خواهان برپایی و تشکیل کشور دیگری حول قومیتی واحد هستند. بی شک این نوع از جنبش های جدایی طلب قومیتی در نهایت نمی توانند فصل مشترکی با جنبش برابری خواهانه زنان بیابند. از همین رو جنبش زنان در ایران ناگزیر است که میان دو رویکرد «جدایی طلبانه » و «برابری خواهانه» قومیتی (که در سالهای اخیر در میان اقلیت های مذهبی و قومیتی هم به شدت فعال شده) تمایز قائل شود و همپیمانان خود را در میان جنبش های قومیتی زنان که قائل به برابری هستند شناسایی کند. اما متأسفانه گاه می بینیم که بخشی از فعالان جنبش زنان، هیچ تفاوتی میان این دو رویکرد قائل نمی شوند و بسیار پیش می آید که همه این جنبش ها را به یک چوب می راند: با چوب «جدایی طلبی»!! روشن است که حاصل این نگاه تعمیم گرا و غیرمسئولانه چیزی نیست به جز ناتوانی در ایجاد ارتباط با حرکت های حق خواهانه ی اقوام ایرانی، و بدفهمی از ماهیت جامعه چندفرهنگی ایران.
برای آن که بحث بازتر شود بهتر است مثالی بیاورم: در اوایل امسال (1392) دادگاه مریوان برای مجازات یک مرد متهم، حکم گرداندن او با لباس زنانه کُردی در سطح شهر مریوان را صادر کرد و نیروی انتظامی آن حکم را اجرا کرد. یک روز پس از اجرای این حکم، یعنی در 27 فروردین ماه، تعدادی از زنان مریوان در اعتراض به توهین به لباس زنانه[3]، دست به راهپیمایی کوچکی در سطح شهر زدند، و پس از آن کمپینی با عنوان “زن بودن ابزار توهین و تحقیر هیچکس نیست” عمدتاَ از سوی مردان کُرد به حمایت از زنان کرد مریوان به راه افتاد. در ابتدا مردان کُرد و سپس مردان غیر کُرد با پوشیدن لباس زنانه کُردی عکس های خود را در دنیای مجازی منتشر کردند و به این حرکت اعتراضی زنان مریوان پیوستند. این حرکت در شبکه های اجتماعی مجازی گسترش یافت اما در این میان، بخش هایی از جنبش زنان، نه تنها پشتیبانی آشکاری از حرکت زنان مریوان نکردند بلکه کمپین «زن بودن ابزار توهین هیچ کس نیست» را نیز که عمدتاَ از سوی مردان کرد به حمایت از زنان کرد مریوان انجام شده بود مورد نقد قرار دادند. فارغ از آن که استدلال برخی از فعالان جنبش زنان در نقد این کمپین، می تواند درست یا می تواند غلط باشد اما مشکل اصلی و نقطه کانونی مسئله، عدم پشتیبانی جدی ما در جنبش زنان از حرکت زنان مریوان بود که سبب ساز اعتراضات به حقی شد، به طوری که برخی منتقدان به درستی نوشتند: « فمینیست هایی بودند که سکوت اختیار کرده و به جای دفاع از زنان مریوان از چند روز قبل به پیشواز روز جهانی کارگر رفتند. درباره این گروه باید گفت، صد البته که زنان باید در مبارزات طبقاتی هم شرکت چشمگیر داشته باشند اما با در نظر گرفتن این واقعیت که برای یک فمبنیست، اولویت، مسئله زنان است، همچنان که برای یک فعال کارگری اولویت مبارزه طبقاتی است. پس در شرایطی که مسئله زنان در آنروزها بخش عظیمی از دنیای مجازی، سایت ها و رسانه های صوتی و تصویری را در بر گرفته بود روز جهانی کارگر برای این فمنیست ها دست آویزی بیش نبود.»[4]
انتقادهایی از این دست، به نظرم کاملا به حق بود. با این حال وقتی که ریشه های این قبیل ندانم کاری ها و انفعال ها را جستجو می کنیم بلافاصله متوجه می شویم که وقوع این نوع از غفلت ها، عمدتاَ به علت آن است که ما در جنبش زنان هنوز نتوانسته ایم با اجماع نظر، رابطه مان را با گروه های قومیتی زنان به درستی تبیین و مشخص کنیم. چرا که در این رابطه گفتگوهای جدی در میان فعالان جنبش زنان به وقوع نپیوسته که حاصل آن، سبب شود که حداقل بخش هایی از جنبش زنان با معیارهای از قبل مشخص، بتوانند به سرعت نسبت به حرکت هایی که در آن، نشانه هایی از تلفیق «چالش های قومیتی و چالش های جنسیتی» (یعنی ظهور مظالبه ای جنسیتی از طریق یک چالش قومیتی) است واکنش نشان بدهند. در واقع سمت و سوی این حرکت که حول تحقیر لباس زنانه کردی بر تن یک مرد خلافکار، بازنمایی شده بود کنشگران غیر قومیتی جنبش زنان را در نبود پیوندهایی ارگانیک و تعریف شده با جنبش های برابری خواهانه قومیتی زنان، عملا و ناخواسته منفعل و سردرگم کرده بود. در واقع از تأکید بر این نمونه مشخص که به تازگی اتفاق افتاده است می خواهم به این نتیجه برسم که اولا چالش های قومیتی در جامعه ما آن چنان دارای اهمیت است که مثلا حرکتی که از سوی فعالان کُرد به راه می افتد به سرعت می تواند فراگیر شود و این نشانه آن است که این چالش در افکار عمومی دارای اهمیت فراوان و به یکی از چالش مهم در روند دموکراسی خواهی تبدیل شده است. از این رو وقتی زنان مریوانی به عنوان یک گروه از زنان فعال قومیتی، حرکتی کوچک را حول یک شکاف جنسیتی سازمان می دهند، به راحتی می توانند به موتور شتاب دهندۀ حرکت حول مطالبات جنسیتی زنان ایران تبدیل شوند. یعنی هنگامی که یک شکاف جنسیتی مثل «تحقیر لباس زنانه» درست بر روی شکاف قومیتی قرار می گیرد و با آن همپوشانی پیدا می کند دارای چنان پتانسیلی می شود که می تواند در افکار عمومی، از آن، سمبلی قدرتمند برای «رفع تبعیض» بسازد. همه این ها حداقل برای ما در جنبش زنان نشان دهنده آن است که فعالان قومیتی زنان، پتانسیل زیادی برای ایجاد حرکت های «برابری خواهانه» در جنبش زنان دارند. بنابراین فعالان غیرقومیتی جنبش زنان با فقدان استراتژی واحد در برابر چنین پتانسیل هایی، در واقع خود را در جنبش زنان منزوی می سازند و نه «فعالان قومیتی زنان» را. نمونه های فراوان دیگری از چنین پتانسیل هایی در گروه های دیگر زنان با خواسته های برابری خواهانه قومیتی، مذهبی و زبانی وجود دارد، از جمله در میان گروه های زنانی که برای به رسمیت شناخته شدن زبان مادری (برابر با زبان فارسی) در قانون، تلاش و مبارزه می کنند.
نمونه دیگری از پتانسیل موجود در میان فعالان قومیتی زنان را می توان در حضور فعال و کنشگرانه زنان از قومیت های مختلف در بسیاری از گفتگوهای راهبردی و نشست هایی که حول گذار جامعه ایران به دموکراسی ـ به ویژه در خارج از کشور ـ انجام می گیرد، جستجو کرد. در واقع ما شاهد آن هستیم که به ویژه در چند سال اخیر، فعالان غیرقومیتی جنبش زنان در خارج از کشور هر روز بیش از گذشته از گفتگوها و نشست های عمومی و گفتمان سازی حول گذار به دموکراسی، به حاشیه می روند و جای خود را به فعالان قومیتی زنان می دهند.[5] البته در داخل کشور این مسئله به دلایل مختلف تاحدودی برعکس می نماید چرا که به دلیل شرایط بسته، امکان حرکت فعالان قومیتی زنان، کمتر از فعالان غیرقومیتی جنبش زنان است. اما در بیرون از کشور، انفعال و بی رقبتی زنان غیرقومیتی جنبش زنان، در گفتگوها و نشست ها (و گفتمان سازی در رابطه با گذار جامعه ایران)، به تدریج سبب شده که فعالان زن از قومیت های مختلف، به عنوان «نمایندگان و حاملان اصلی» مطالبات جنسیتی در گفتگوهای عمومی، ارتقاء یابند.
پانوشت ها:
[1] http://feministschool.com/spip….
[2] http://feministschool.com/spip….
[3] http://feministschool.com/spip….
[4] http://www.nnsroj.com/fa/article.as…
[5] این عدم حضور و نقش آفرینی فعالان غیرقومیتی جنبش زنان در خارج از کشور در گفتگوها و نشست های عمومی و گفتمان سازی در رابطه با گذر جامعه ایران به دمکراسی، برای پیشبرد مطالبات جنسیتی، دلایل متعدد دارد که از جمله ی آن شاید بتوان به عدم تبیین درست ارتباط متقابل بین مطالبات جنسیتی و مطالبات عمومی در جنبش زنان اشاره کرد که قبلا در بخش های اول و دوم این مقاله، توضیح داده ام.
+ There are no comments
Add yours