مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، هفدمین متن از مجموعه «تجربه های خشونت» است که توسط آهو شکرایی به نگارش درآمده و به تدریج آن را در مدرسه فمینیستی منتشر کرده ایم. مجموعه «تجربه های خشونت»، حاصل گفتگوهای طولانی آهو شکرایی با برخی از زنانی است که به علت خشونت خانگی درخواست طلاق کرده بودند. پنج متن از این مجموعه تحت عنوان «زنان کتک خورده را تحقیر نکنید»[1]، «کنترل، اولین نشانه خشونت»[2]، «سانسور تا تصویر کامل»[3]، «مردان منطقی»[4]، «به خاطر بچه ها»[5] و «مجازات بدون تفهیم اتمام»[6] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و هفدمین متن با نام «دردم از یار است و درمان نیز هم» را در زیر می خوانید:
وقتی یادم به دوران زناشویی می افتد چند تصویر برایم پر رنگ و واضح هست. یکی از مهمترین آنها ترس است، ترسی که پایانی نداشت، ترسی که از رختخواب تا مهمانی های خانوادگی، از رستوران تا سالن سینما، از تلفنی که ساعت 8 شب زنگ می زد تا کافی شاپی که با دخترها می رفتم، همه جا حضور داشت.
اما خاطره ای از آن دوران هست، از ترس هم ترسناک تر، و آن درد است. زندگی من در آن چند سال پر بود از درد، درد جسم، درد تن. پر بود از بیماری.
تا یادم هست دوستان و آشنایان و فامیل، مرا به عنوان دختری قوی و سالم می شناختند. دختر شادی که همیشه می خندید و بیماری و ویروس و واگیر برایش معنی نداشت. دختری که با بیماری می جنگید و اگر هم گاهی گلودرد امانش را می برید هرگز تسلیم رختخواب نمی شد. من، شادی خانه، بهار خندان، دختر خورشید، من.
نمی دانم بیماری و درد از کجا آغاز شد. نمی دانم اولین بار چگونه بود که دانستم بیماری و ضعف ام، تسکین روح او می شود. شاید بارهای اول وقتی دعواهای سختی می کردیم، و من سردرد می گرفتم حس می کردم که کمی نرم می شود. شاید همین باعث شد که بیشتر سردرد بگیرم، و شاید هم واقعا از شدت فشار و تنش بود که هر روز تحلیل می رفتم، ضعف می کردم، و بعد از هر دعوا سرگیجه می گرفتم و گوشه ای می افتادم.
و وقتی از ضعف، گوشه ای بی حال می افتادم یا اگر از درد به خودم می پیچیدم چشمان نگرانش را می دیدم که دنبالم می کرد. چهره اش را می دیدم که غمگین می شد، دوستم داشت. آه دوستم داشت… بعد کمی آب، یک مسکن، دستش را که به موهایم می کشید غم دنیا از دلم می رفت. دوستم داشت…
اینطور بود که هر روز نحیف تر و رنجور تر می شدم. بحث و جدلهای طولانی باعث سر گیجه ام می شد و خشونت های فیزیکی حس ضعف و تحقیر به من می داد و در کنار همه این دلایل انگیزه های قوی برای بیمار شدن و بیمار ماندن داشتم. گاهی وقتی بعد از چند روز بیماری و ضعف جدل می کردیم می گفت باز بهتر شدی و خوی وحشی ات بازگشت، می گفت ای کاش همیشه مریض باشی. اما واقعیت این بود که او با دیدن بیماری من آرام می شد و حس ترحم و برتری باعث می شد که پرخاش نکند و البته ضعف و ناتوانی من هم از بروز بحث و جدل پیشگیری می کرد.
دلیلش هرچه که بود نتیجه یکسان بود. سالها بیماری و سردرد و ضعف را چنان با خودم حمل کردم که بخشی از وجودم شد. تبدیل شدم به زنی نحیف که همیشه بیمار است. قرص های اعصاب، آرام بخش، سرماخوردگی، نفغ شکم، و هر روز به تعداد آنها اضافه می شد. هیچ کدام فایده نمی کردند، هیچ پزشکی تشخیص نمی داد. درمان درد من نزد کس دیگری بود. درمان درد نوازش همان دستهایی بود که به هنگام سلامت با خشونت بر بدنم فرود می آمد. درمان درد من خود درد بود.
در ابتدای دوران طلاق، زمانی که درمان دردهایم نزدیکم نبود تا تن تبدارم را آرام کند، یا برای کمرم حوله گرم کند، یا برای سرم دستمال مرطوب بیاورد، احساس بی کسی و ناامنی می کردم. سالهای سال زندگی پیش رویم بود که باید هر روز آن را با تنهایی سر می کردم و با بیماری می جنگیدم، بی آنکه مهربانی دستی بر سرم بکشد. درمانم را از زندگی رانده بودم و بی امید بهبود شب و روز را در بستر بیماری می گذراندم.
هیچ یادم نمی آید کی بود و چگونه شد، اما روزی بود که دیدم دیگر نمی دانم قرصهایم کجا هستند، تاریخ مصرف مسکن های سردردم گذشتند بی آنکه به آنها دست بزنم، قرص های اعصابم را در جیب کاپشن زمستانی ام پیدا کردم، قرص های جویدنی معده در اثر رطوبت نم کشیده بود. نمی دانم چقدر گذشت اما می دانم که یک روزی، چند ماه بعد از اینکه درمان رفت، دردها هم ناپدید شدند. چندی بعد همه شیشه ها و قوطی های قرص و دوا را دور انداختم و امروز… من، شادی خانه، بهار خندان، دختر خورشید…
پانوشت ها:
1 – http://feministschool.com/spip.php?…
2 – http://feministschool.com/spip.php?…
3 – http://feministschool.com/spip.php?…
4 – http://feministschool.com/spip.php?…
+ There are no comments
Add yours