مدرسه فمینیستی: آغاز دهه 70 مصادف شد با پایان جنگ هشت ساله، فروکش کردن نزاع های ایدئولوژیک از طریق قلع و قمع آنها توسط حاکمیت و بر قراری آرامش نسبی در جامعه و جدا شدن بخش هایی از مریدان تفکر مطلق اندیشانه با حالتی پرسش گرایانه که به یک دهه همراهی خود با تفکر مطلق اندیشی، نگاه می کردند.
دهه 70، دهه پرسش از ایده های مطلق اندیشانه، از خشونت های سیاسی که حاصل آن هزاران قربانی و مجروح شدن وجدان جامعه بود. در چنین موقعیتی آرام آرام نحله های فکری متعددی از روشنفکران چپ، لیبرال، نواندیشان مذهبی چپ و نواندیشان مذهبی لیبرال تشکیل شد و نیز در چنین وضعیتی، زنان که تحت انواع خشونت های قانونی و غیر قانونی بودند، تلاش کردند تا پدیده خشونت را به جامعه خشونت زده ایران بشناسانند. در عین حال، دهه 70 جامعه ایران، همراه شد با پدیده ی جدید و رو به گسترش حضور زنان درعرصه های علمی، فرهنگی و اجتماعی و این حضور پررنگ در دانشگاه ها و محافل علمی روز به روز جدی تر و فراگیر تر می شد. فارغ التحصیلان زن یکی پس از دیگری وارد بازار های کار می شدند و جامعه با پدیده فراگیر و جدیدی از زنان تحصیل کرده و متخصص مواجه شد. البته این زنان از طبقات و اقشار و گروههای مختلف و نیز نه صرفا از طبقات مرفه و نه صرفا از استان های مرکزی بلکه استان های دور افتاده و حتی روستاهای ایران بودند که دستخوش چنین تغییر و تحولی شده بودند، چنانکه به ناگاه اعلام شد که تعداد زنان در محافل علمی و دانشگاهی از مردان پیشی گرفته است. این رخداد در شرایطی اتفاق افتاد که جامعه ایران دستخوش تغییر و تحول در بسیاری از ارکان فکری و اندیشگی خود بود و زنان نیز در پی یک خانه تکانی جدی در باورها و نیز نگاه به خود.
حضور جدی زنان در عرصه فرهنگ، نهادهای مدنی، فعالیت های اجتماعی و نیز ورود آنان به عرصه های متعدد و متنوع اقتصادی که تا چندی پیش آن عرصه ها کاملا مردانه تلقی می شد، همه این موارد، در بستری از دانستن و توانستن محقق شد و همین امر زنان را به یک بازنگری در خود و مواجهه با یک پرسش جدی قرار داد و این پرسش این است: “من کیستم”؟ من به عنوان یک زن کیستم؟ در کجای این دنیای پر از تغییر و تحول ایستاده ام؟
زمانی که زنان از کیستی خود سوال کردند در واقع خود را به عنوان یک موضوع قابل شناسایی، مورد مطالعه و بررسی قرار دادند و تلاش کردند که به سوال “من کیستم” خود پاسخ دهند و در پی این پاسخ گویی، نگاه پر از انتقاد آنان به سمت هویت از پیش تعیین شده، نقش های از پیش نوشته شده، ارزش ها و هنجارهای از پیش معین شده رفته است.
هویت، نقش ها، ارزش ها و هنجارهایی که از او موجودی وابسته، دنباله رو، تحت سلطه و خشونت ساخته است، که حوزه توانایی هایش به چارچوب تنگ خانه و تصمیمات جامعه مرد محور، محدود می شد. و حتی زنانی که سابقه ی سالها حضور اجتماعی داشتند و در مشاغلی چون آموزش، بهداشت و درمان و کارهای خدماتی مشغول به کار بودند را نیز از این شرایط مستثنی نمی کرد و آنان نیز در شرایط نابرابر با مردان قرار داشتنند هم درخانه و هم جامعه تحت سلطه و خشونت بودند. از آنجا که تحصیل، اشتغال، دسترسی به اینترنت و کسب اطلاعات به صورت روزانه، استفاده از کانالهای ماهواره ای، زندگی شهرنشینی، سفر اقشار متوسط و نیز زنان به کشورهای خارجی (حتی به کشورهای همسایه) به آنها این امکان را داد که در خود بیندیشند و به نقش های تحمیلی با دیده تردید نگاه کنند در حالی که زنان توانایی اجرای نقش های جدید ورای آنچه که در قبل ایفا می کردند را یافته بودند، در چنین شرایطی تعریف زنان از خود دستخوش دگرگونی شد و با تعریف مجدد و جایگزینی هویت فردی به جای هویت جمعی، به تعریف دوباره خود به عنوان یک فرد مستقل از هر مجموعه ای اقدام نمودند.
هویت جمعی
جوامع شرقی از جمله ایران از دیر باز جوامعی بودند با گرایش زندگی جمعی که کلیه نیازهای یکدیگر را از طریق تعاملات جمعی حل و فصل نموده اند. مردمانی که در کشورهای شرقی زندگی می کنند بسیاری از وظایف دولت ها را همواره به عهده گرفته اند و برای حل و فصل آن نیازها، آستین ها را بالا زده اند و به کمک همنوعان خود شتافته اند به هنگام جنگ، به هنگام فقر، به هنگام بروز بلایای طبیعی، به هنگام اتفاقات تلخ و شیرین، افراد در کنار هم هستند و این با هم بودن بخشی از فرهنگ آنها شده، زیستی اینچنینی پیشینه ای طولانی در روان تاریخی مردمان شرقی از جمله ایرانیان دارد. در کشورهای شرقی به ندرت می شنوید که زن و مرد کهنسال در خانه خود بمیرد و بعد از هفته ها، همسایه ها خبر مرگ او را به پلیس گزارش کنند. هنوز سپردن زنان و مردان سالمند به خانه های سالمندان یک عمل ضد ارزش است. پدرها و مادرها خود را مسئول صرف وقت برای بزرگ کردن وتربیت کودک خود می دانند، گذراندان اوقات فراغت، تحصیل فرزندان، تربیت آنها همه و همه از جمله وظایفی است که خانواده ها با دل و جان برای کودکان خود انجام میدهند و چنین وظیفه ای را از دولت ها انتظار ندارند. اما این موارد اگر از جمله نکات مثبت زندگی جمع گرایانه باشد، نکات منفی آن از دست دادن بخشی از حقوق فردی است. در بخش های وسیعی از ایران، مردان باید جز، جز هنجارهایی که مای جمعی تعیین می کند را رعایت کنند در غیر این صورت مردانی هستند ضعیف و بدون حیثیت اجتماعی. در برخی از مناطق ایران که ساختار اجتماعی آنها قومی و طایفگی است، کودکان و جوانان حق نه گفتن به هیچیک از هنجارهای جامعه پدرسالار را ندارند و در صورت تخطی آنچنان مورد تحقیر و سرزنش قرار می گیرند که دیگر زندگی در آن جامعه برایشان ذلت بار می شود.
زنان به نام خانواده، به نام مادر بودن، و …..باید از بسیاری از خواسته های معقول خود بگذرند. از آنجایی که در زندگی جمعی امکان مداخله از طرف افراد مختلف به حوزه های شخصی افراد وجود دارد، خصوصاَ در مناطقی که مای جمعی در افراطی ترین شکل آن مشاهده می شود مانند استان های غربی و شرقی، استان های جنوبی و بخش هایی از شمال شرق ایران. انگار که افراد در آکواریوم زندگی می کنند، نظارت اجتماعی در حداکثر ترین شکل وجود دارد و لحظه لحظه زندگی افراد، خصوصاَ زنان زیر نظارت همگان قرار دارند . نظارتی که نوع زیست انسان ها را تعیین می کند ، نظارتی که تعیین می کند یک فرد از چه حقوقی برخوردار است و از چه حقوقی بر خوردار نیست ، حق دارد با چه کسی ازدواج کند و حق ندارد با چه کسی ازدواج کند، نوع پوشش، نوع معاشرت و… را آن مای جمعی تعیین می کند و برای خاطیان اشد مجازات را پیش بینی می نماید. این نظارت حد اکثری شرایط بسیاری از اجبارها را مهیا می کند، شرایط قتلهای ناموسی، شرایط خود سوزی زنان، خودکشی جوانان و حتی کودکان و نیز فرار زنان جوان را از خانه. در نتیجه زنان به محض دستیابی به حد متوسطی از آگاهی، تمایل جدی به هویت فردی پیدا می کنند زیرا پس گرفتن حقوق فردی خود را در گرو این ایده می دانند.1
جایگزینی هویت فردی
در واقع زنان در این مرحله شروع به چانی زنی با جامعه مردسالار بر سر “من کیستم” جدید خود کردند. زنان به مقابله جدی با تصوری که جامعه از آنان داشت، پرداختند و این چانه زنی همچنان ادامه دارد. زیرا آنها خود را تواناتر و داناتر از آن تعریف ها و نقش هایی که جامعه به آنها تحمیل می کند، می داند. در واقع هویتی که آنها از خود ارائه می دهند هویتی نیست که جامعه طی سالیان دراز وی را با آن شناخته است. نکته حائز اهمیت دیگر در این بازشناسی این است که هویت سنتی زنان همواره از دل یک مای جمعی و هویت جمعی بیرون آمده است. زنان در محاصره “مای جمعی” هستند که تخطی از قوانین نوشته شده توسط مای جمعی، هزینه های سنگینی برای یک زن دارد ولی علیرغم آن، زنان جوان در این مناطق، عطش بیشتری برای رسیدن به هویت فردی از خود نشان می دهند . (در حال حاضر استان های متعددی مانند خوزستان، لرستان، چهارمحال بختیاری، کهگیلویه و بویراحمد، بخش هایی از استان فارس، استان بوشهر، آذربایجان شرقی و غربی، همدان، کردستان، کرمانشاه ، ایلام سیستان و بلوچستان، بخش ترکمن نشین استان گلستان در فضای فرهنگی و اجتماعی طایفگی بسرمی برند.)
شاید به جد بتوان گفت که رسیدن به هویت فردی، در بستری از آگاهی و تأمل بر خویشتن و باز اندیشی بر خود، برای زنان امری است جدی. رسیدن به شرایط برابر، و از زیر سلطه مردان بیرون آمدن یکی از آرمان های بسیار جدی قشر قابل توجهی از زنان در ایران است. از دیگر سو هویت فردی زنان با موانع جدی در جامعه و خانواده مواجه است، این خواسته از طرفی با اصرار، پشتکار و سماجت جدی زنان همراه است و نیز این خواسته زنان در مواجهه با خشونت آشکار و پنهان مردان نیز است. البته از دهه 70، تمایل جامعه ایرانی به فردگرایی تبدیل به یک خواسته جدی شده که در این خواسته رگه هایی پر رنگ از فردگرایی سودگرایانه نیز دیده می شود. در این شکل از فردگرایی افراد تلاش می کنند تا منافع شخصی خود را به حداکثر ممکن برسانند. اما فردگرایی که از طرف اقشار آگاه زنان مطرح می شود به طور نسبی با تفکر و اندیشه مدرن و نیز دانش روانشناسی و علم حقوق ارتباط مستقیم دارد. در این فردگرایی، فرد همچون موجوی یگانه تلقی می شود که از طریق کشف و جستجو، می خواهد ماهیت حقیقی خود را بیابد و در پی شکوفایی خود باشد و اولین نتیجه این کشف و جستجو، طرح این حقیقت است که انسان ها فارغ از رنگ، نژاد، جنسیت و… دارای گوهر مشترکی هستند که این گوهر مشترک باید انسان ها را درشرایط برابر قرار دهد و زنان را نیز خواهان موقعیت برابر با مردان می کند.
در خصوص هویت جمعی و هویت فردی نظرات مختلفی ازجانب بزرگان علم جامعه شناسی مطرح شده است؛ هربرت مید 2، هورتن کولی 3، گافمن 4، ریچارد جینکینز5، آنتونی گیدنز6 و…. آنان هریک به تفصیل در خصوص هویت فردی و جمعی بحث کرده اند. بخشی از جامعه شناسان هویت را برساخته ای اجتماعی دانسته اند و برخی نیز آن را جریان سیال و در حال تعاملی که مرتبا در حال تغییر و تحول و باز تعریف است. “آنتونی گیدنز” نیز هویت فردی را نتیجه تدوام کنش های اجتماعی فرد که به او تفویض شده نمی داند بلکه هویت را امری مداوم و روزمره م یداند که مرتبا در حال تغییر و تحول و باز تعریف است. هویت را امری ثابت نمی داند بلکه آن را متحول و دینامیک تلقی می کند. وی شکل گیری فردیت خوداندیش، خود نگر و نیز شکل گیری هویت فردی و محقق ساختن خویشتن را از جمله پیامدهای مدرنیته می داند که جوامع مدرن را از جوامع پیشامدرن و سنتی جدا می کند”.
البته تا آنجایی که معلومات من اجازه می دهد، جامعه شناسانی که هویت را صرفا برگرفته از جامعه پیرامون فرد توصیف کرده اند، آرای آنها بیشتر با جوامع سنتی همخوانی دارد. در جوامع سنتی افراد، خالی از هویت فردی هستند و هر آنچه را به عنوان “من کیستم” دارند از جامعه ای که در آن زندگی می کنند، گرفته اند. ولی به محض آنکه جامعه از طریق تغییرات ساختاری ازشکل سنتی عبور میکند و درحوزه فرهنگی دچار تغییر و تحول می شود، در واقع از هویت جمعی نیز فاصله می گیرد و به هویت فردی می اندیشد و منافع و مصالح خود را در گرو شکوفایی خود می بیند. خصوصا در مورد زنان، زنان تا زمانی که در شرایط منهای آگاهی قرار دارند هویت خود را از جامعه می گیرند، به نقش های از پیش نوشته شده رضایت می دهند، هنجارهای دنیای قدیم را مو به مو رعایت می کنند حتی یکی از نگهبانان جدی آن می شوند ولی به محض قرار گرفتن درمعرض اندیشه مدرن، به هویت فردی روی می آورند و منافع خود را در شکل گیری هویت فردی می بینند.
خشونت
همان طور که در آغاز این نوشتار گفته شد از شروع دهه 70 مهم ترین دغدغه زنان طرح مساله خشونت علیه زنان و شناساندن ابعاد مختلف آن به شهروندان بود. زنان تلاش کردند که وجوه قانونی و غیرقانونی خشونت نسبت به زنان و کوکان را به جامعه معرفی کنند و به آحاد جامعه بگویند که رفتارهای خشونت آمیزی که نسبت به زنان اعمال می شود، قربانیان آن به دلیل جنسیت شان مورد آن رفتارها قرار می گیرند. زنان زمانی که در چارچوب یک ارتباط نزدیک میان دو فرد قرار می گیرند رفتار مرد با زن خشونت آمیز می شود که نام آن خشونت خانگی است. خشونت مانند زمینی سخت است که هر قدر زنان به آگاهی بیشتری در مورد آن دست پیدا می کنند، لایه ای از آن را می شناسند و به لایه پنهانی تر و سخت ترآن پی می برند، هر قدر در خصوص آن حرف می زنند، می نویسند، مطالعه می کنند، با ابعاد دیگری از آن آشنا می شوند. تا چندی پیش هر وقت بحث از خشونت به پیش می آمد بلافاصله ذهن ها به سمت زنانی می رفت که مورد خشونت جسمی قرار می گرفتند و اشکال دیگرخشونت ازنظرها پنهان می ماند. در حالی که امروز همه می دانند که زنان از هر طبقه و با هر سطح از تحصیلات مبری از خشونت خانگی و اجتماعی در ایران نیستند. تمام اشکال خشونت اعم از روانی، اقتصادی، عاطفی، جسمی و جنسی از قدرت طلبی و سلطه گری فرد آزار رسان ناشی می شود.
همین طور زنان توانستند ثابت کنند، خشونت علیه زنان که همواره در ایران توسط دولت ها امری خصوصی اعلام شده، نه تنها امری خصوصی نیست بلکه یک مسئله اجتماعی است و دولت ها موظفند که حمایت قانونی از زنان در معرض خشونت بنمایند و موظف به ایجاد نهادهای حمایتی برای زنان خشونت دیده است و اگر تصویب چنین قوانینی و ایجاد چنین نهادهایی محقق نشده ولی اذهان مردم با چنین مطالباتی آشنا و همدل شده اند. البته علیرغم این تلاش ها خشونت علیه زنان همچنان وجود دارد، تحقیق ملی بررسی پدیده خشونت خانگی بر زنان که در سال 82، در 28 مرکز استان، توسط مرکز امور مشارکت زنان ریاست جمهوری و معاونت اجتماعی وزارت کشور با همکاری وزارت علوم که در انجام شد نشان داد که 7/52 درصد از زنان از اول زندگی مشترک تازمان تحقیق تحت خشونت های روانی و کلامی قرار گرفته اند. 8/37 درصد زنان ایرانی از اول زندگی مشترک خود خشونت فیزیکی را تجربه کرده اند. 7/27 درصد زنان تحت خشونت های ممانعت از رشد اجتماعی، فکری و آموزشی بوده اند که شامل ایجاد محدودیت در ارتباط با فامیل و دوستان، ادامه تحصیل و اشتغال است.7 ، همین طور در این تحقیق امده است، زنانی که تحت خشونت های روانی قرار دارند دچار اختلالات ادراکی، از بین رفتن اعتماد بنفس، افسردگی ،اضطراب، احساس عدم امنیت، تقلیل جاه طلبی در محیط کار یا گریز از مشارکت در امور اجتماعی بازسازی رفتارهای خشونت آمیز در کودکان، عدم کارایی آنان در محیط کار، پناه بردن به داروهای روان گردان، مصرف الکل و مواد مخدر، خودکشی، پناه بردن به فالگیر و رمال، از دست دادن استعدادهای بالقوه زن، ناتوانی جنسی، ازدست رفتن اعتبار اجتماعی و خانوادگی شده اند.
تئوری های مرتبط با خشونت علیه زنان
در خصوص خشونت علیه زنان تئوری های متعددی در خصوص توصیف و چرایی خشونت علیه زنان وجود دارد که جامعه ایرانی با ساختاری از جمع گرایی، نگرش های مالکانه نسبت به زنان، وجود فرهنگ پدرسالارانه، یادگیری و همانند سازی کودکان از بزرگسالان نسبت به خشونت علیه زنان، عمیقا هم خوانی دارد که برخی ازاین تئوری ها می تواند در توصیف آنچه بر زنان ایرانی می گذرد، قابل تامل وبررسی باشد.
نظریه داد وستد[1]: بر اساس نظریه مبتنی بر داد وستد، هدف از اعمال خشونت به دست آوردن امتیازات از طرف مقابل است و این پرخاشگری تا آنجا که امید رسیدن به هدف وجود دارد، ادامه می یابد.
نظریه منابع قدرت [2]: این نظریه به ما می گوید که تصمیم گیری در خانواده بیشتر با زوجی است که منابع مادی و معنوی (درآمد، مالکیت، پرستیژ، روابط اجتماعی) را در خانواده در اختیار دارد و چون در غالب موارد این منابع در اختیار مردان است لذا قدرت نیز در دست آنهاست و زنان همواره به تبعیت از آنها وادار می شوند.
نظریه پدرسالاری[3]: این نطریه که بیشتر توسط فمنیست ها عنوان شده بر اساس آن جامعه در گذشته و حال زیر سلطه مردان قرار داشته و دارد و زنان همواره در موقعیت فرمانبرداری زیسته اند و جز مایملک مرد به شمار امده اند. این نحوه تفکر منشا قوانین و آداب و رسومی بوده است که به پایگاه متفاوت زن و مرد مشروعیت داده. بنا براین خشونت وسیله ای است که مردان برای نظارت بر پایداری این قوانین و مقررات بکار می گیرند.
نظریه آموزش اجتماعی[4]: این نظریه خشونت را بر اساس یادگیری اجتماعی و همانند سازی می داند. یعنی افرادی که خود قربانی خشونت های خانوادگی بوده اند در بزرگسالی به احتمال زیاد به نوبه خود عامل خشونت می شوند.9
همانطور که نظریات فوق هم آمده است، فرهنگ پدرسالاری که حق مالکیت زنان را به مردان می دهد و زنان را مایملک حتمی مردان جلوه میدهد. دورنگه داشتن زنان از منابع قدرت سیاسی و اقتصادی، ازآنان موجوداتی وابسته می سازد که این وابستگی زمینه های تحت خشونت بودن و تحمل خشونت را فراهم می سازد و کودکان با طی کردن پروسه جامعه پذیری خود در چنین فضایی اعمال خشونت نسبت به زنان را می آموزند وبه هنگام بزرگسالی آموزش می دهند و اینچنین زمینه های خشونت علیه زنان مهیا می شود.
وضعیت زنان در دنیای مدرن
چنانکه در برخی از نظرات و دیدگاه های جامعه شناسان آمده گرایش به هویت فردی یکی از نشانه های ورود به دنیای مدرن است.”فردیت، عقلانیت و آزادی” گوهرهای ناب مدرنیته است. در جوامع مدرن، یک فرد علیرغم جنسیت، طبقه، سن، رنگ، و نژاد، موجودی است که باید از کلیه حقوق انسانی برخوردار باشد. دولت، قانون، فرهنگ، نهادهای مدنی جملگی باید در خدمت فرد باشند، از او حمایت کنند و شرایط زندگی بهتر را برای او مهیا سازند. در نتیجه برای من بسیار حائز اهمیت است بدانم زنانی که در جوامع مدرن زندگی می کنند و با هویت فردی خود شناخته می شوند، تا چه میزان در خانه و در اجتماع در شرایط برابر بامردان قرار دارند آنها تا چه حد توانسته اند از سلطه و خشونت مردان رهایی یابند؟
ولی در نهایت تعجب آمارهای متعدد، اظهار نظرات نهادهای حقوق بشری، گزارشات گروه های فمنیستی از این جوامع، حکایت از نابرابری قابل تامل دراین جوامع و نیز خشونت های اجتماعی و خانگی دارد. به عنوان مثال: 80 % از خشونت های گزارش شده در فرانسه در محیط خانواده اتفاق افتاده است،10. زنان در فرانسه، در مشاغل مشابه با مردان 27% درآمد کمتری نسبت با مردان دارند . 80% کارهای خانه بر عهده زنان فرانسوی است و همین شرایط ، امکانات آنها را در موفقیت کاری محدود می کند، 11. روزنامه فرانسوی لوموند، در سال 2000، اعلام نمود که 48000 زن در فرانسه مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند. البته برخی گروه های فمنیستی فرانسوی آمار زنان مورد تجاوز قرار گرفته شده در سال 2011 را 74000 زن اعلام کرده اند. گروه های فمنیستی در فرانسه نسبت به نادیده گرفتن این جنایات از طرف دولت اعتراض دارند و آن را یک جنایت اجتماعی می نامند،12. در مجموع 15 کشور اتحادیه اروپا بیش از 600 زن در سال نزدیک به 2 زن در روز در اثر خشونت های خانوادگی جان خود را از دست می دهند،13. در آلمان هر 4 روز 3 زن توسط مردان به قتل رسیده اند. در انگلیس هر دو روز 1 زن در همین شرایط کشته می شود و در اسپانیا هر 4 روز 1 زن، 14. همچنین 8/52 درصد زنان پرتقالی صریحا اعلام کرده اند که از سوی شریک زندگی خود مورد خشونت قرار دارند.15
در پی قتل 54 زن در ایتالیا توسط شوهران و شرکای زندگی آنها از آغاز سال 2012 تاکنون، کارزاری سراسری علیه کشتار زنان به راه انداخته شده است که این کارزار با جمع آوری امضا از شهروندان آغاز به کار کرد و مورد حمایت روشنفکران صاحب نام و سیاستمداران و روزنامه نگاران ایتالیایی قرار گرفت، 16. در آمریکا نیز هر ده ثانیه یک زن مورد ضرب و شتم قرار می گیرد. در سوئیس بدون در نظر گرفتن طبقه اجتماعی، از هر 5 زن یک زن از شریک جنسی خود کتک می خورد. در کاندا در هر ساعت 23 زن مورد خشونت قرار می گیرند و در هفته 2 زن به قتل می رسند،17. مشابه چنین اخباری از بلژیک، سوئد و نیز آمریکا شنیده می شود. تعداد قابل توجهی از زنان در آمریکا هرساله مورد تجاوز قرار می گیرند، حدود 20 تا 30 درصد زنان امریکایی به هنگام مراجعه به اورژانس بیمارستان ها، آثار ضرب و شتم روی بدن خود دارند. زنان آمریکایی با تبعیض استخدامی، تبعیض در دستمزد کار، رفتار نامناسب در محیط کار و در دوران بارداری قرار دارند.
هدف این نوشتار
خواسته زنان ایرانی بر رسیدن به هویت فردی و تحقق فردیت، خواسته ای است بسیار جدی و به طور یقین رسیدن به این هدف، گامی بزرگ در مسیر خواسته برابری خواهانه، ضد تبعیض، ضدسلطه و ضد خشونت است. نکته قابل تأمل و حائز اهمیت این است زنانی که در کشورهای توسعه یافته زندگی می کنند و هویت آنها نه برگرفته از هویت جمعی بلکه با هویت فردی متولد می شوند و با این هویت رشد می کنند و پروسه جامعه پذیری آنها طی می شود، برای این زنان نقش های از پیش تعیین شده، وجود ندارد. این زنان گرفتار هنجارها و ارزش های دگم و بسته گذشته نیستند، فرهنگ این جوامع زنان را جزء مایملک مردان نمی داند و به هر زن به عنوان یک واحد انسانی نگاه می کند، اما این زنان نیز همچنان تحت خشونت هستند، اگرچه خشونت اعمال شده بر آنها از نوع قتل ناموسی یا خودسوزی زنان در ایران نیست. این زنان در خصوص تصمیمات مهم زندگی خود، خود تصمیم می گیرند، برای اولیه ترین حقوق خود مجبور به خوسوزی نیستند یا محکوم به قتل ناموسی نمی شوند ولی؛ این زنان نیز تحت خشونت جسمی، جنسی و روانی قرار دارند.
مهم ترین پرسش این نوشتار این است که خروج از هویت جمعی اگر چه نیاز مبرم زنان در ایران است و می تواند مقدمه ای مهم برای رهایی زنان از قیومیت و مالکیت مردان باشد اما علیرغم دستیابی به هویت فردی برای رفع تبعیض، رفع سلطه و رفع خشونت از زنان به چه موارد دیگری باید اندیشید؟ جوامعی که از حد متوسطی از آزادی و دموکراسی، آموزش های رسمی و غیر رسمی مبنی بر ارج نهادن بر کرامت انسانی برخوردارند طبعاَ قوانین حمایتی و نهادهای حمایتی از زنان وجود دارد، علیرغم این موارد، در این جوامع باید به چه آموزش ها و چه تغییرات فرهنگی در جهت رفع خشونت از زنان اندیشید؟
پانوشت ها:
[1] The exchange theory
[2] The resource theory
[3] The patriarchal theory
[4] The social learning theory
کتاب شناسی:
◀️ 17– نشریه نیمه دیگر، شماره پنجم، ویدا ناصحی (بهنام) مقاله تأملی در نظریه های خشونت در خانواده.
+ There are no comments
Add yours