مدرسه فمینیستی: دوشعر از سپیده جدیری
(1)
«هست شب، آری شب.»
نیما
جرأت نمیکنم پشت سرم بگذارم
تماسهای شبانهی غمانگیز
و وسوسهای که تمام شده است
در گیجگاهِ بزرگِ “گتسبی” مانند
کنارِ آن خط که میخوابم هر شب
کنارِ آن خطِ عمیق
کنارِ آن شکوفنده، کوبنده، طلوعِ بسیار بیغروب کننده…
دلم برای شکوفنده میسوزد
دلم برای کوب، کوبهاش
برای بسیار طلوعِ بیغروبهاش!
جرأت نمیکنم پشت سرم بگذارم
این گیجگاهِ متورم
و این شروعِ هر شب را
که «هست شب»!
(2)
قاتلانهترین شعر را برای تو میگویم عزیزم!
قاتلانهترین شعر:
تو را به جای هر کسی که میسرایم
تو را به جای هر نَفَس که میربایی از من
تو را به جای روزهای دیگری که میتواند بود
به جای چشمهای رفتهای که میشدم افروخت
تو را به سینه میکِشم وَ میکُشم…
و از تو گوشت، خون، دلم به هم… شکسته است
و از تو بیدلانه میکِشد کنارْ عشقِ من
و از تو مینَفَس میشکاف میتَنم
کنار هر چه نیست میفرستم آنچه را که میکِشم
کنار هر چه بود میفرستم آنچه را که میکُشم
کنار میکِشم.
+ There are no comments
Add yours