مدرسه فمینیستی: مسأله خشونت شاید از مهیب ترین پدیده هایی است که زنان را در افغانستان تهدید می کند خصوصاً در سال های اخیر این مسأله به شدت در حال گسترش است. گزارش ها حاکی از آن است که خشونت علیه زنان در کشور از آغاز سال 1394 به سطح بی سابقه ای بالا رفته و روز به روز بی رحمانه تر شده است. قضیه «فرخنده»، نمونهی بارز آن است. درگزارش ها آمده است تشدید خشونت علیه زنان نشان می دهد حقوقی که آن ها از زمان سقوط حکومت طالبان تا اکنون به سختی کسب کرده اند، با خروج نیروهای خارجی درخطر است (سمر، 1392). بنا بر ارقامی که ارایه می شود در جریان حداقل سه سال اخیر میزان خشونت علیه زنان در افغانستان افزایش یافته است. این داده های آماری روشن می کند که دست آوردهای نوین در افغانستان تا چه اندازه شکننده هستند، و چه اندازه سنت های دیرینه و بومی ما در مقابل پدیده های مدرن مقاومت می کنند.
مقدمه
خشونت علیه زنان از مسایل مهم اجتماعی است که با وجود پیشرفت های فرهنگی و فکری در بیشتر کشورها حتی کشور های توسعه یافته و دموکراتیک نیز مشاهده می شود. براساس گزارش های منتشرشده هرسال بیشتر از دو ملیون زن از طرف شوهران شان بدرفتاری می بینند و 50 در صد نیز از راه های مختلف قربانی خشونت می شوند. نتایج پژوهش ها نشان می دهد که زنان هشت برابر بیشتر از مردان خشونت همسران شان را تجربه می کنند(سولر و همکاران، 2000، به نقل از یزدخواستی،1386: 56). خشونتی که بر زنان اعمال می شود محصول ارزش های پدر سالاری و نابرابری جنسیتی قدرت در خانواده و سرتاسر جامعه است. این خشونت معمولاً زمانی تشدید می شود که مردان از جانب زنان تهدیدی علیه اقتدار مردانه خود و ارزش های نظام حاکم پدرسالاری احساس کنند.
بر اساس گزارشی که وزارت امور زنان در افغانستان ارایه داده است، این وزارت وضعیت زنان را در سال 1392 در 32 ولایت کشور بررسی کرده است، در سراسر کشور 4هزار و 505 مورد خشونت علیه زنان ثبت شده است. باوجودی که این گزارش قادر به دریافت موارد اعمال خشونت در ولایت های پکتیکا، در جنوب و نورستان در شرق کشور نشده است ( بی بی سی، 2014). و بنابر ارقام اخیر که از سوی سازمان ملل ارایه شده است نشان دهنده بالارفتن آمار خشونت در سه سال اخیر است. بیشترین موارد خشونت علیه زنان , لت و کوب , شکنجه , توهین و بدوبیراه شنیدن، خودسوزی، خودکشی و تجاوز عنوان شده است(باختر، 1393).
بنابر تعریف سازمان بهداشت جهانی (WHO). خشونت به استفاده عمدی از نیروی فیزیکی یا قدرت، تهدید، و یا تمایل به استفاده از آن علیه خود یا دیگری، گروه یا جامعه اطلاق می شود که موجب بروز آسیب، مرگ یا آسیب های روانی، ضعف رشد، یا انواع محرومیت ها می شود. عواقب خشونت ممکن است به صورت آنی ظاهر شده و یا به صورت پنهان باقی مانده و سال ها پس از آسیب اولیه، آشکار شود. در اعلامیه محو همه اشکال خشونت علیه زنان مجمع عمومی سازمان ملل در سال 1993 خشونت علیه زنان به معنای هر عمل خشونت آمیز مبتنی بر جنسیت تعبیر شده است که سبب بروز یا احتمال آسیب های روانی، جسمانی، جنسی و یا آزار و رنج زنان از جمله تهدید به انجام چنین اعمالی یا محدودیت های اجباری و یا اختیاری از آزادی در زندگی عمومی یا زندگی خصوصی می شود(نوری، 1387: 15).
در کشورهایی که در زمینه خشونت علیه زنان پژوهش های علمی و میدانی صورت گرفته نشان می دهد که بیشتر زنان هنگامی مورد خشونت قرار گرفته اند که می خواسته اند رابطه رییس و مریوسی در خانواده شان را به چالش بکشند. در واقع زنان با مقاومت در برابر نگاه ابزاری به خودشان در خانواده و نه گفتن به محرومیت از تحصیل و اشتغال، به تهدیدی در برابر اقتدار مردانه بدل می شوند که مردان برای مهار ساختن زنان و تحکیم قدرت خود به خشونت متوسل می شوند. یا به تعبیر دیگری می شود گفت که ورود مدرنیزاسیون در حیطه زندگی مردم افغانستان باعث شده است تا آگاهی زنان از نابرابری های موجود افزایش یابد. در نتیجه، آنها علاقه مند هستند تا به بازتعریف هویت خود به شکل متفاوت از گذشته بپردازند. و این تعریف متفاوت از خودشان باعث بروز واکنش از سوی سنت ها و ارزش های مسلط شده است.
پدیده ی خشونت علیه زنان بسان دیگر پدیده های اجتماعی، بستگی به شرایط و ویژگی های فرهنگی و اجتماعی جوامع دارد. معمولاً جوامعی که هنوز درگیر زندگی سنتی هستند و وارد زندگی مدرن و مدنیت به مفهوم نوین آن نشده اند، بیشتر با مسأله خشونت علیه زنان دست بگریبانند تا جوامع توسعه یافته و مدرن. بنابراین برای بررسی درست موضوع اصلی، می بایست نکات خشونت زای جوامع سنتی را به صورت فشرده توضیح داد.
خشونت علیه زنان در گفتمان سنتی
مطابق تحقیقات و مطالعات انجام شده در جامعه های سنتی، جوامعی که معمولاً روی ارزش های سنتی و مذهبی تأکید و تعصبِ شدیدتری دارند، همچنین ساختار خانوادههای بزرگ را بر خانواده هسته ای ترجیح میدهند، اغلب با تشدید خشونت و تبعیض علیه زنان، رو به رویند؛ تأثیر پُرفشار هنجارهای سنتی نقش های جنسیتی در این جوامع ـ از آسیای شرقی تا دنیای اسلام ـ زنان را از اشتغال در بیرون از خانه منع می کند.
در واقع، «تمام جوامع ماقبل صنعتی بر «تولد و پرورش کودک» به عنوان هدف اصلی هر زن، مهمترین کارکرد او در زندگی و بزرگ ترین منبع رضایت او، تأکید می کردند.» (ملکی، ۱۳۸۴: ۱۰۳).
در جوامع سنتی بیشترین شکل خشونت در حوزه خصوصی (خانواده) رخ می دهد. حوزه خصوصی حوزه ای است که در آن جنس نر (پدر، شوهر، برادر) خشونت خود را علیه جنس ماده (مادر، همسر، خواهر) اعمال می کند و جنس مغلوب به دلیل وابستگی شدیدی که دارد از هر گونه مقاومت چشم پوشی می کند. یا به بیان دقیق تر امکان هرگونه واکنش و مقاومت را از دست می دهد. زیرا در این گونه جوامع، زن در محیط خانواده فاقد هرگونه استقلال است و عملاً در جامعه هیچ نهادی نیز برای حمایت از وی وجود ندارد (یزد خواستی و شیری، ۱۳۸۷: ۵۷).
پدیدهای که در افغانستان به صورت گسترده وجود دارد، حاکمیت و سلطه نظام پدرسالاری است. این نظام کهنسال در تمام اقشار و لایه های اجتماعی ما ریشه های خود را گسترانیده است. پدرسالاری شکلی از سازمان اجتماعی است که در آن زن نه حق دخالت در سیاست را دارد و نه از حقوق مشارکت در اجتماع برخوردار است. نگرش حاکم در آن نگرش مردسالارانه است. به این معنا که مناصب اجتماعی منحصراً به مردان سپرده می شود. در چنین جامعهای، برتری مردان نسبت به زنان در تمام عرصه های جامعه به چشم می خورد. به ویژه دولت و سیاست کاملاً پدیده مردسالارانه است. مشارکت زنان در زندگی سیاسی به مفهوم فردی رایج آن در حقیقت به معنای زنزدایی است (بشیریه، ۱۳۷۶: ۲۷۹). از لحاظ عملی نیز نگرش مردسالارانه حاکم بر مناسبات زنانه را میتوان در افغانستان در قالب شاخصهایی چون قدرتِ مردان در عرصه تصمیم گیری و اتخاذ قوانین اجتماعی، نابرابری دسترسی به امکانات و فرصتها به نفع مردان، توجیه ایدیولوژیک تابعیت زن، و نفوذ مردان بر کلیه جوانب رفتاری و شخصیتی زنان مشاهده کرد.
شکاف جنسیتی به عنوان یک شکاف ساختی از تمایز میان دو گروه جمعیتی مردان و زنان به وجود می آید. علاوه بر آن، فعال بودن و غیرفعال بودن این شکافها بر حسب نوع جامعه بر سه نوع تقسیم شده است: یکم: در جامعه سنتی که زنان تابع شوهرانند و نقش سیاسی ندارند این شکاف فعال نیست. دوم: در جوامع نوین تحولات گسترده اجتماعی موجب فعال شدن این شکاف در قالب درخواستهای حق انتخاب و حق رأی، اراده و نمایندگی در نهادهای سیاسی و اجتماعی می شود. و بالاخره سوم، در جوامع در حال گذار این شکاف نیمهفعال است. بدین معنی که بر حسب حضور و تلاش سایر شکاف ها، فعال شده و به تراکم می گراید و زمانی از فعالیت باز می ایستد. (محمدی اصل،۱۳۸۹: ۹۴).
بنابراین خشونت زمانی اتفاق می افتد که شکاف های اجتماعی فعال شوند. طبعاً فعال شدن شکافهای اجتماعی منجر به تقسیمات جمعیتی، به خصوص تقسیم جنسی میشود. به علاوه «تقسیم جنسیتی جمعیت میان مرد و زن ویژگی پایدار جوامع بشری است» (بشیریه، ۱۳۷۶: ۱۰۰). بنابراین در جوامع سنتی به دلیل این که شکاف های اجتماعی غیرفعال هستند، زنان بر موقعیت خود اعتراضی ندارند و با توجه به ثبات و سکونی که فرهنگ سنتی حاکم دارد، زنان برتری مردانه را سرنوشت طبیعی خود قلمداد می کنند و در نتیجه، هیچ نوع مقاومتی از خود در برابر سلطه مردان نشان نمی دهند. چون در نبود مقاومت، اصطکاک و برخورد نیروها، کمتر صورت می گیرد، همه چیز شکل و روال طبیعی و نرمال خود را می پیماید. خشونتی که اتفاق می افتد عامل آن گستردگی ارزشهای پدرسالاری و عمودی بودن قدرت میان گروه های جنسی است که بر اثر تحمیل ارزش های مردسالاری به وجود آمده است.
گستردگی عرف و سنت و عنعنات ناپسند از قبیل: ازدواجهای زودهنگام دختران، به ازدواج درآوردن دختران جهت حل منازعه، خرید و فروش زنان، و… که جملگی این فشارها و ناروایی ها سبب تحقیر، رنج و انزوای میلیونها زن افغان میشود، ریشه در دیدگاهها و باورهای تبعیضآمیز نسبت به نقش و جایگاه زنان در جامعه افغانستان دارد. بسیاری از افغانها از جمله تعدادی از علمای دینی با استناد به تقسیرشان از اسلام، این عنعنات را تقویت می کنند. در حالی که در بسیاری از موارد، این عنعنات مطابق با شریعت اسلامی، قوانین افغانستان و همچنان حقوقی بینالمللی نبوده که در نتیجه منجر به خشونت و نقص حقوق بشری زنان می گردد. (حقوق بشر یوناما ،۹ دسامبر ۲۰۱۰، ص ۱- ۲ ). مشکل اساسی دیگری که فراروی زنان است خوانش های سنتی از اسلام است که با تفسیرشان ارزش های سنتی حاکم بر جامعه را توجیه می کنند. امروز زن در جامعه افغانی به نام سنت و مذهب، بیش از همه رنج میبرد و از درس، سواد و بسیاری از حقوق انسانی، امکانات اجتماعی و رشد کامل در اغلبِ مناطق افغانستان محروم میباشند. حتا به نام اسلام حقوق و امکانات که اسلام برای زنان داده است متأسفانه در جامعه ما آن را هم از زنان گرفته است. (روزنامه مشارکت ملی، ۱۳ سرطان ۱۳۹۰ ص۴).
خشونت علیه زنان در گفتمان مدرن
در این گفتمان مساله اساسی مقاومت زنان در برابر خشونتهای مردسالارانه است. فرهنگ مدرن آگاهی زنان را نسبت به نابرابری های جنسیتی در خانواده و جامعه افزایش می دهد. زندگی مدرن به زنان یاد می دهد که دست به باز تعریف هویت خود در جامعه مدرن به گسترش علایق شان در شیوهی متفاوت از هویت سنتی بپردازند. در زندگی مدرن است که زنان، سواد و تحصیل را حق خود قلمداد کرده در کنار مردان وارد آموزشگاه و مراکز تحصیلی می شوند.
با ورود فرهنگ مدرن است که زنان وارد بازار کار شده برای خود شغل انتخاب می کنند و از لحاظ اقتصادی خود را مستقل از مردان خانه شان می سازند. از نسیم مدرنیته است که زنان امکان می یابند در ساختار قدرت مشارکت سیاسی کنند و در تصمیم گیریهای مربوط به امور جامعه شان سهیم شوند. بنابراین زنان به عنوان نیروهای تازه پا به میدان گذاشته که ادعای حقوق و امتیازگیری از جامعه مردانه دارند موقعیت و امتیازهای پدرسالاری را با تهدید مواجه می کنند.
فرهنگ مدرن نیز یک فرهنگ مردانه و متکاملتر آیین مردسالارانه است. تفاوتش با فرهنگ کهن و سنتی مردسالاری گذشته این است که زندگی مدرن بیشتر بر واقعیات و تجربه متکی است تا مفاهیم انتزاعی و اسطورهها. اینجا هم مردان هستند که سالاری میکنند. مردان هستند که قدرت را یدک میکشند. فرهنگ مردسالار دارای آثار و تبعات خانوادگی، اجتماعی، ایدیولوژیک و سیاسی است. در این فرهنگ، مردان میتوانند با اعمال زور و فشار یا با به کارگیری سنتها، آیینها و مراسم، قوانین و مقررات، آداب معاشرت، آموزش و تقسیم کار و حتا زبان تعیین کنند که زنان چه نقشی را میتوانند یا نمیتوانند ایفا کنند (احمدی و گرواسی، ۱۳۸۳: ۸).
بنابراین در جامعهای که بافت فرهنگی آن مردسالارانه است، زنان همواره بعد از مردان قرار میگیرند و همواره در معرض تبعیضهای گوناگون ناشی از تعصبات و تفکرات قالبی در باره زنان قرار میگیرند (فاطمی صدر، ۱۳۸۰).
در گفتمان مدرن در مقابل ارزش های حاکم پدرسالاری و مرد محور، پتانسیل هایی به وجود می آید که مقاومت می کنند و خشونت پدرسالاری را به چالش می گیرند. در افغانستان نیز با وجود چیرگی ارزش ها و الگوهای فرهنگ مردسالاری به ویژه در نهاد خانواده، به دلیل رو به رو شدن جامعه افغانستان (خصوصاً مناطق شهری) با مدرنیته، و تأثیرپذیری ساخت اجتماعی و فرهنگی جامعه از فضای ایجاد شده، خواه ناخواه دگرگونی هایی در سلطهی ایدیولوژی پدرسالاری در شرف وقوع است.
مدرنیته به ویژه اشکال فرهنگی آن، امکانات و تواناییهایی را جهت مقابله با ارزشهای سنتی و ارایهی الگوهای فرهنگی جدید برای زنان فراهم ساخته است. بهوسیله آن زنان میتوانند در برابر تعریف مردانه هستی اعتراض کنند. انجمنهای حمایت از زنان، سازمانهای غیردولتی و در سطح کلان، شکلگیری جنبشهای فمینیستی در راستای خواستاری و حمایت از حقوق زنان از دستآوردهای گفتمان مدرن است که در واکنش به ساختارهای مردسالارانه سامان یافته است (یزد خواستی و شیری، ۱۳۸۷: ۶۱).
زنان افغانستان نیز، با باز شدن مراکز آموزشی، موجودیت سازمان های غیردولتی برای حمایت از زنان، نهادهای ملی و بین المللی حقوق بشری و مدافع حقوق زنان، تدوین قوانین بر اساس معیارهای حقوق شهروندی، و باز شدن بازار کار به روی زنان باعث شده است که زنان به خود آیند و خواستار حقوق پامال شدهی خود شوند. هویتی که تاکنون مردان برای شان ترسیم کرده بودند را به چالش بگیرند. و بهعنوان یک شهروند وارد اجتماع شوند. زنان با نه گفتن به سلطهی ارزش های مردسالاری و زیر پا گذاشتن هنجارهای تبعیض آمیز حاکم، هویت شهروندی خویش را از جامعه پدرسالار بازپس می گیرند. ولی بنا بر ضعف جسمی و عدم حمایت قوی از سوی جامعه، مورد خشونت قرار می گیرند.
نتیجه گیری
ویژگی های فرهنگی ای که افغانستان دارد از یک سو میراثِ سنت های کهن و دیرینه ی مردسالاری است که در تمام لایه های زندگی تجربه می شود. و از سوی دیگر بی نصیب از سوغات های مدرن نیز نمانده است. در بخش بزرگی از مناسبات و زندگی روزمره مردم افغانستان پدیده ها و افکار تازه ای که معمولاً منشأ بیرونی دارند، مشاهده می شود که به تدریج روی زندگی افراد جامعه اثر گذاشته و همچنان می گذارد. در سنت کهن و بومی افغانستان تفاوت های جنسی به شکل آشکاری هم در حیطه خصوصی و هم در حوزه عمومی وجود دارد. حاکمیت ارزش های پدرسالاری نهفته در بطن سنت فرهنگی و اجتماعی سیاسی افغانستان، زن ها را به شدت منزوی کرده، و بیرون از حیطه تصمیم گیری و نقش آفرینی در حوزه خصوصی و عمومی قرار داده است.
خشونت علیه زنان محصول ارزش های پدرسالاری و توزیع نابرابر قدرت در خانواده و جامعه است. نگرش ها، باور ها و الگوهای فرهنگ مذکر از مهم ترین عوامل ساختاری، و بستر ساز تداوم چرخه خشونت علیه زنان است. خشونت علیه زنان تأیید نوع خاصی از نظام اجتماعی و ناشی از باورهای فرهنگی خاص است که زنان را کم اهمیت تر و کم ارزش تر از مردان می شمارد. و اعتقاد دارد چنانچه در این نظام چالشی به وسیله زنان ایجاد شود باید با آن با خشونت و اقتدار به مقابله برخاست.
در افغانستان معمولاً زنانی مورد خشونت قرار می گیرند که در مقابل خواسته های ناعادلانه مردان خانه می ایستند. این زنان معمولاَ دارای تحصیلات هستند، بیرون از خانه کار می کنند، یا این که دانش آموزان مکاتب و دانشگاه ها هستند. یعنی این مدرنیته است که با تجهیز و تقویت آگاهی و شناخت زنان به ارزش ها و منابعی همچون تحصیلات و اشتغال پتانسیل مقاومت را در میان زنان افزایش داده است. تحصیلات با افزایش و بالا بردن آگاهی زنان نسبت به تبعیض جنسیتی و اشتغال ـ از طریق دادن هویت مستقل به زنان ـ امکان بیرون آمدن آن ها از زیر چتر حمایتی پدر یا شوهر را فراهم می سازد. بدین گونه زنان را از انفعال سنتی در برابر خشونت خانوادگی و اجتماعی دور کرده و آن ها را مستعد مقاومت در برابر ارزش های پدرسالاری و توزیع نابرابرانه قدرت در خانواده ساخته است. بنابراین مردان نیز در برابر مقاومت مشروع زنان، به خشونت متوسل می شوند.
منابع
◀️ 12- ثبت بیش از چهار هزار مورد خشونت علیه زنان در افغانستان:
+ There are no comments
Add yours