مدرسه فمینیستی: یکی از مؤلفه های مهم در جوامع نوین برابری انسانها بدون در نظرداشت ویژگی های نژدای، مذهبی، سمتی و جنسی است. یعنی انسانها باتوجه به امتیازات و حقوق شهروندیکه دولتهای ملی برایشان تأمین مینماید، میتوانند که برابرانه از فرصتها و امتیازات موجود در جامعهیخود بهره ببرند. و برای احراز موقعیت های سیاسی و اجتماعی به رقابت بپردازند. اما با توجه به مشکلات و ممانعت هاییکه در ابعاد گوناگون فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فراروی همه جوامع به نسبتهای متفاوت وجود دارد. مانع برابریها و باعث تفاوتها و ایجاد فاصله های اجتماعی میان شهروندان میشود. از مهمترین تمایزات موجود در همه جوامع بشری، یا شاید بتوان گفت که برجسته ترین تفاوت میان انسانها تفاوتهای است که برحسب جنسیت افراد بهوجود آمده است.
بیشترین تمایزات میان افراد در همه جوامع همان تمایزاتی است که تحت عنوان تفاوتهای جنسی و جنسیتی شرح داده می شود. ساختار ها و نهاد های جوامع و فرهنگ جامعه بشری بهطور عموم و خاصتا جوامع شرقی بگونهای هستند که با مفهوم مردانگی انس بیشتری دارند. و بیشتر برای پرورش مردان و رشد شخصیت آنان مساعد هستند، بهشکلیکه میشود گفت کاملا هویت مردانه دارند. ولی برعکس در برابر زنان بگونهی منفی برخورد میکنند. و ساختارها بگونه ای هستند که به زنان کمتر اجازه داده میشود تا به موقعیت های عالی و مدیریتی جامعه نایل شوند. بگونه ای نامریی زنان را از رسیدن بهجایگاه های اقتصادی، سیاسی و مدیریتی مانع میشود. از این حالت، فمینیستها تحت عنوان «سقف شیشهای»یاد میکنند. علیالرغم اینکه در کشور ما قوانین نسبتا مدرن و دموکراتیک تصویب شده است و جامعهی ما عملا از حالت سنتی و بسته بودن در حال گذار است، یکی از عرصههای که مرحلهء گذار در آن اهمیت دارد عرصهی توسعهی نیروهای بشری و انسانی است که در این حوزه نیز از این مرحله ناگزیر هستیم. نیروی انسانی در سازمانهای اجتماعی از مهمترین رکن آن است که تا کنون بهشکل زیاد یک جانبه، و فضای مسلط در آن مردانه بوده است. تقسیم وظایف و تفاوت نقش ها در این ساختارها در حد بالایی متأثر از جو حاکم پدر سالاری میباشد. ساختارها و فرهنگجامعه به گونهای است که این تفاوت های موجود را باز تولید میکند، زنان بهعنوان جنس دوم (دوبوار) یا به تعبیر دیگر (جنس ضعیف) برای احراز موقعیت مساوی با مردان و ایفای نقشهای تاریخ ساز در سطح جهانی با مشکلات بنیادی و ساختاری مواجه هستند. این مشکل در کشورهای عقب مانده به مراتب بیشتر است. خاصتا در کشورهایی که تا هنوز درگیر سنت هستند، زنان بیشتر با فرهنگ مردسالارانه رو بهرو هستند و قربانی میدهند. افغانستان نیز از این گونه کشور های میباشد که فرهنگ حاکم در آن و ساختار های مسلط آن به شدت مردانه و زن ستیزانه هستند. فضای موجود عرصه را برای پیشرفت و ترقی زنان دوشادوش مردان، سخت میسازد. شناسایی و توضیح این موانع فراروی زنان در لایه های مختلف جامعه و ساختارهای آن نیاز به پژوهشهای همه جانبه و دقیق است.در این نبشته میخواهیم بهکاوش در این مفهوم و چگونگی اعمال آن در ساختارهای اجتماعی مسلط در جامعهی افغانستان و نهاد های موجود به صورت مختصر بپردازیم. ابتدایی ترین و اساسی ترین مفهومی که در این بحث نیاز به توضیح دارد، مفهوم جنس و جنسیت است. که با مشخص نمودن آن میتوانیم بصورت روشن واردبحث اصلی گردیم.
تعریف مفاهیم اصلی
جنس – جنسیت: جنس و جنسیت دو مفهومی هستند که هرچند نزدیک و توأم باهم میباشند، اما هرکدام دلالت بر ابعاد مختلف و رویکردهای جداگانه به نوع انسان دارند. مفهوم جنس بیشتر ناظر بر بعد زیست شناختی، اندامی و ظاهری انسان است که ثابت میباشد. در زیست شناسی، تمایزبه معنای وجود ویژگیهای کاربردی متفاوت با سلول های یکسان است. تفاوت نتیجه تمایز است(متیو، ۱۳۹۳). و از این جهت تفاوتهای اساسی و بنیادی میان انسانهای نرینه و مادینه و جود دارد، که میشود از آنها زیرنام تفاوتهای جنسی یاد کرد. این تفاوتها باعث تقسیم شدن انسان به دو جنس نر و ماده(مرد و زن) گردیده است. این تفاوت ها باتوجه به ذاتی بودن و ثابت بودن شان کمتر با شکایات و گله مندی انسان ها مواجه می شوند ودر زمره ی آن نوع از تفاوت ها هستند که از طرف انسان ها پذیرفته شده اند و به عنوان مشکل اجتماعی یا سیاسی در جامعه نمی باشند. بدین جهت کمتر مورد بحث قرار می گیرند. اما اصطلاح جنسیت کاملا بار اجتماعی و فرهنگی دارد که بر جنس تعلق می گیرد. جنسیت یک مفهومی است که در شبکه روابط اجتماعی و مناسبات میان انسانها بوجود آمده است. مفهوم جنسیت ناظر بر نقش ها، کارکردها، نوع دید مردم و انتظاراتی است که انسان ها از جنس دارند و جامعه به آن ها بخشیده است. بنابراین جنسیت یک مفهوم متغیر و ناپایداری است که مطابق با فرهنگ جامعه و شرایط زندگی افراد در طول تاریخ دست خوش تحولاتی بوده است که با توجه به ماهیت اجتماعی آن و پیشرفت زندگی آدمی، هر لحظه می تواند به عنوان یک مسأله ی اجتماعی مطرح گردد و به بحث گرفته شود. هر مفهومی که در جامعه شکل می گیرد در فرآیند یک گفتمان بوجود می آید، با تأثیر از همان گفتمان مسلط معنا پیدا می کند، و در متن جامعه گسترش می یابد. مفهوم جنسیت نیز حاصل همچون یک گفتمان مسلط اجتماعی است که در فرایند تاریخ شکل گرفته است و همگام با تکامل تاریخ بار معنایی و دلالت شناسانه آن تغییر نموده است. گفتمان جنسیتی نیز به گفته فمینیست ها یک گفتمانی است که برآیند تاریخ مردسالارانه می باشد، این گفتمان در سایه قدرت مردانه و در جهت استفاده، جدی نگرفتن و ابزارسازی زنان پا گرفته است.
می توان به همان گفته معروف میشل فوکو فیلسوف مشهور معاصر فرانسه استناد کرد که قدرت، دانش لازم خودش را تولید می کند. گفتمان جنسیتی نیز در گستره ی یک تاریخی بوجود آمده است که قدرت از آن مردان بوده است. مردان هم ابداع گر بوده اند و هم ترویج گر. فرهنگ و رسم زندگی ای که درتاریخ، بشر تجربه کرده است پرورده ی ذهن مردانه ای بوده است که خودش را در مقابل گفتمان زنانه تعریف می کرده است. و برای سلطه هرچی بیشتر خودش و باز تولید عناصر و هویت خودش در ساختار های اجتماعی و سرکوب کردن و محدود نمودن گفتمان مقابل سعی کرده است چیرگی خودش را حفظ نماید.
در گفتمان جنسیتی که برایند یک تاریخ مردسالاری است. مردانگی در برگیرنده ای تمام ارزش های والا و مطلوبی است که باید تحقق یابند، مسیر حرکت تاریخ و بستر فرهنگی زندگی انسانی با معیار هایی نظم و سامان یافته است که با معیار مردانگی شکل گرفته اند، و مردپرور هستند. بدین گونه این فرهنگ جاری ذهنیت و شخصیت افراد را همان گونه می سازد که باز تاب دهنده و نماد آن باشند. در بستر این گفتمان مردان فرزندان بالغ تکامل تاریخ بشری هستند که می توانند جامعه را مدیریت کنند. تدبیر، حکمت، شجاعت، ایثار و خودگذری خاصه مردان است. و این نقش ها به عهده مردان گذاشته شده است.
اما در مقابل مفهوم مردانگی، زنانگی برای جنس زن تعریف شده است. زنانگی در برابر مردانگی ساخته فرهنگ بشری در طول تاریخ بوده است. به همان سان که مردان سازنده ی تاریخ بوده اند و تمام هویت تاریخ و فرهنگ جامعه مردانه بوده است، بدون شک مفهوم زنانگی نیز بخشی از همین فرهنگی است که مردانگی هدف آن است. بنابراین عکس همان خصلت های مردانگی که در رفتار انسان جلودارمی شود. هویت زنانگی تعریف می شود. و بر طبق این تعریف به پرورش انسان ها می پردازد.
سقف شیشه ای
از مفاهیم اساسی دیگری که در این نبشته نقش اساسی و محوری دارد مفهوم سقف شیشه ای است که هدف ما نیز بررسی آن در ساختار های اجتماعی در جامعه افغانستان است. در آغاز ضروری است که منظور خودرا از این مفهوم مشخص نماییم. در علم جامعه شناسی این مفهوم را به منظور واحدی استفاده نمی نمایند، بلکه آن را به معانی گوناگونی استفاده میبرند.
جامعه شناسان این مفهوم را در مورد موانع پنهانی که زنان درمحیط کار با آن ها رو به رو هستند بکار میبرند و کمی دستمزد یکی از اثرات ملموس این موانع است. در محیطهای کار، حتی در کشورهای پیشرفته صنعتی فقط تعداد اندکی از زنان به پست های مدیریت سطح بالا میرسند.
مدیران ارشد زن خود را در بند موانع پنهان (سقف شیشه ای) اسیر میبینند. مدیران ارشد مرد، به ویژه مدیران مسن این احساس را دارند که زنان از ضریب هوشی کمتری برخوردارند و نباید آنها را در فرایند تصمیم گیریهای مهم شرکت داد. به عبارت دیگر آن ها هنگام رد وبدل کردن اطلاعات در زمین های گلف و با شگاه های ورزشی مایل نیستند که زنان در کنارشان باشند (عضدانلو، ۱۳۸۱، ص۳۵۵). سقف شیشه ای به این مفهوم، بیشتر جنبه ذهنی و فرهنگی دارد که درکنه نیات و رفتار افراد نهفته است. و ناظر بر اعمال اجتماعی آنها میباشد. این مسأله را اعضای جامعه در فرایند اجتماعی شدن خود از گذشته گان و جامعه خود یادمیگیرند. این امر منحصر به فرهنگ خاصی در جامعه ی مشخص نیست، بلکه یک امر تاحدودی جهانی است که در همه فرهنگ ها به اشکال مختلف و اندازه های متفاوت وجود دارد. اما می توان گفت که در جوامع توسعه نیافته و خاصتا جوامعی که تا هنوز بافرهنگ کهن وسنتی زندگی می کنند بیشتر وجود دارد.
جامعه شناسان مفهوم سقف شیشه ای را به معنای موانع پنهانی که باعث از دست دادن پول می شود نیز تعریف میکنند. آمار و ارقامی که ثمره تحقیق اتاق بازرگانی آمریکا در سال ۱۹۹۱ است نشان میدهد که در شرکت های بزرگ دست مزد مدیران ارشد زن ۴۲% کمتر از مدیران ارشد مردی است که همان کار را انجام میدهند. به نظر میرسد یکی از دلایل مهم برای این تفاوت دست مزد این است که زنان را در زمان استخدام در پست های قرار میدهند که امکان رشد کمتری دارد (عضدانلو، ۱۳۸۴: ۳۶۶). سقف شیشه ای در این مفهوم نیز بار فرهنگی دارد اما نمودار در شاخص های مادی و اقتصادی است. که زنان امکان دسترسی به آن را در شرایط مشابه بهمردان کمتر دارند. نسبت دادن وظایف و موقعیت های شغلی خاص به افراد از لحاظ جنسیتی مصداق مشخصی از این مسأله است. این امر پنهان فرهنگی از طریق رفتار افراد در ساخت های اجتماعی نیز بازتاب می یابد و از طریق این ساختارها باز تولید میگردد.
ساختار اجتماعی
ساخت اجتماعی از جمله مفاهیم اجتماعی است که بیرون از فرد حضور دارد. عبارت ساخت اجتماعی واقعیت اولین بار توسط پیتر برگر و توماس لوکمن معرفی شد. منظور از این عبارت فرایندی است که مردم توسط آن واقعیت را خلاقانه از طریق کنش متقابل اجتماعی میسازند (عضدانلو، ۱۳۸۴: ۳۵۵). همهی جوامع از ساختارهای متشکل شده اند که افراد خود ساخته اند و از جانب دیگر افراد را نیز همین ساختارها میسازند.این مفهوم به معنای الگو های نسبتا پایدار رفتار اجتماعی بهکار میرود. هر ساختار اجتماعی شامل دو یا تعداد بیشتری از افراد است که، بی توجه به شخصیت های منحصر به فردشان، در کنش متقابل با یکدیگرند. به عنوان مثال یک ساختار اجتماعی میتواند شامل دو پایگاه اجتماعی (دکتر و بیمار) و ارتباط متقابل آن ها باشد. یا میتوان از ارتباط متقابل زن و شوهر، خواهر و برادر، استاد و دانشجو نامبرد. در این ارتباطات دو پایگاه اجتماعی متفاوت در ساختاراجتماعی واحدی قرار دارند. یا از جمله نمونه های دیگر در مورد پایگاه های متعدد در یک ساختار اجتماعی، خانواده، مدرسه، شرکت بزرگ و حکومت است. از جمله ویژگیهای مشترک همه ساختارهای اجتماعی این است که میتوان در باره رفتار افرادیکه در یک پایگاه اجتماعی قرار دارند، بدون توجه به این که چه کسی آن ها را اشغال کرده است کلی گویی کرد و آن را تعمیم داد. هرکدام از افراد در این ساختارها دارای نقش ها و برخوردار از پایگاههای متفاوت هستند.که این نقش ها معمولا متفاوت از همدیگرمیباشند و در اکثر موارد باهم در ستیز هستند، که در جامعه شناسی از آن به ستیز نقش ها یاد میشود. ستیز نقشها، به وضع ناگواری گفته میشود که در آن انتظارات پیوند خورده به دو یا تعداد بیشتری از نقش ها، در مجموعه نقش، در تضاد قرار گیرند. به عبارت ساده تر فرد با تضاد انتظارات نقش های رو به رو میشود که ناشی از نقش های متعدد وابسته به دو یا تعداد بیشتری پایگاه است. این ساختار ها بنا به گفته اکثر جامعه شناسان به درازای عمر جوامع بشری قدمت دارند. که از آن فمینیستها تحت عنوان پدر سالاری یاد می نمایند.
پدرسالاری
پدرسالاری، به معنای فرمانروایی مرد بهکار برده میشود. پدرسالاری شکلی از تشکیلات اجتماعی است که در آن مردان بر زنان تسلط دارند. و آن ها را استثمار میکنند. گرچه پدرسالاری تا حدود زیادی جهانشمول است اما نسبت به قدرت و امتیازات مرد و زن در فرهنگ های مختلف متفاوت است. مثلا تسلط مردان بر زنان در کشور عربستان سعودی بیش از هر نقطه دیگر جهان است در حالی که در کشور ناروی به حداقل رسیده است. به نظر جامعه شناسان پدر سالاری خود را در شش ساختار که با یکدیگر تداخل نیز دارند متجلی میکند: الف: سطح درآمد. ب: خانوار. ج: دولت. د: خشونت. ه: جنیست. و: فرهنگ. این شش ساختار در فرهنگ های مختلف عملکردهای متفاوتی دارند. در قرن بیستم در کشورهای مغرب زمین پدرسالاری خصوصی (آن نوع پدرسالاری که در سطح خانواده به اجرا در میآید) به پدرسالاری عمومی یا دولتی (آن نوع پدرسالاری که دولت و بازار کار شکل دهنده زندگی زنان میشوند) تبدیل شده است. به عقیده برخی از جامعه شناسان، خشونت علیه زنان تداوم و گسترش پدرسالاری است. آداب و سنن و قوانین دوران باستان به گونه ای بود که مردان بر روی زنان تسلط و کنترل داشتند. در جوامع مدرن فرهنگ زندگی و نظم اجتماعی تغییر کرده است و تبعیضات میان انسانها در کلیت آن بهپرسش کشیده شده است و سعی در محو این تبعیضات صورت میگیرد. این تلاشها در کل به نفع افرادی است که تا هنوز به اشکال مختلف تحت تبعیض بوده اند. که از آن تحت مفهوم تبعیض مثبت یاد میشود. از جمله، این مفهوم (تبعیض مثبت) بیشتر در مورد قوانین و مقررات اصلاحی که برای زنان وضع میگردد، بهکار برده میشود. در برخی کشورهای اروپایی و امریکای شمالی بعد از روی کار آمدن دولت – ملت ها و انفاذ قوانین شهروندی که همه شهروندان کشور بدون هیچ نوع تبعیض دارای حقوق و امتیازات مساوی هستند، دیده شد که این قوانین نمیتوانند مانع اعمال تبعیض شوند. بنابراین چارهی کار را در این دیدند که در مبارزه و ازبین بردن تبعیض موجود باید به تبعیض مثبت روی بیاورند. یعنی قوانینی را وضع کنند که به نفع افراد مورد تبعیض قرار گرفته شده باشد.
تحلیل ساختارهای اجتماعی افغانستان
با توجه به تعریفی که در بالا از مفاهیم کلیدی و اساسی در این بحث صورت گرفته است، یک فهم نسبتا واضح از لحاظ نمودن آن ها برای خواننده ارایه گردید که اکنون به بررسی و مطالعهی آنها در ساختار های اجتماعی حاکم در جامعهی افغانستان میپردازیم.
در ساختارهای اجتماعی معمولا نقش هایی که افراد اجرا میکنند تعریف شده و مشخص است. افرادیکه موقعیت ها را در این ساختارها احراز میکنند بر اساس اقتضای روح جامعه و نیازمندیهای این موقعیتها رفتار مینمایند. ساختار های اجتماعی بستر های هستند که افراد جامعه در آن ها فعالیت میکنند و به زندگی اجتماعی خود تداوم میبخشند. بنابراین زمانی که از وضعیت زنان در ساختار های اجتماعی صحبت میشود، منظور صحبت روی کار و شغل اجتماعی زنان است.
خانواده
تاکنون در تاریخ جامعهی بشری یکی از مهمترین و اساسی ترین ساختارهای اجتماعی نهاد خانواده است. بنابه گفته های نظریه پردازان جامعه شناسی، مهم ترین دوره جامعه پذیری انسان و یادگیری اجتماعی در انحصار خانواده است و فرایند اجتماعی شدن را افراد از خانواده آغاز مینمایند و در بستر این ساختار به ایفای نقش میپردازند. خانواده معمولا در جوامع سنتی بیشترینه فضایی است که زنان در آن نقش آفرینی میکنند و به مسایل خانگی میپردازند. کارخانگی تاکنون از مهمترین فعالیتهای اجتماعی زنان است. هر چند در جوامع مدرن دیگر مسألهی «کارخانگی / کار زنان» از میان رفته است و لی باز هم زنان بطور معمول بهکارهای داخل خانه رسیدگی مینمایند. کار خانگی با کار های بیرون از خانه متفاوت است. کارهای بیرون از خانه در بدل مزد انجام میشوند ولی کار داخل خانه بدون هیچ نوع مزدی انجام میگردد. از هرگونه مقایسه بین کارخانگی و کار مزدی میبایستی اجتناب کرد؛ در کارخانگی قرارداد کاری در میان نیست و مسأله بیشتر پایههای هویتی و اجتماعی شدن زنان است (فوجرولا، ۱۳۹۳: ۵۲). ساختار های خانواده در همهی جوامع معمولا بهدو گونه هستند:
◀️ الف). خانوادهی هسته ای: این نوع خانواده از لحاظ ساختاری و اجزای تشکیل دهندهی آن فشرده است. به این معنی که موقعیت ها به نسبت نوع دیگر خانواده (گسترده) محدود میباشد، و نقش های قابل اجرا در آن اندکتر به نظر میرسد که شامل: پدر، مادر، پسر، دختر، خواهر و برادر میشود. معمولا این گونه از خانواده ها در جوامع صنعتی و پیشرفته بیشتر هستند و در جوامع جهان سومی خاصتا جامعهی افغانستانی خانواده های هسته ای پدیدهی نو، و تازه وارد میباشد.
◀️ ب). خانوادهی گسترده: موقعیتها و نقشهای اجتماعی در این نوع از خانواده، به نسبت نوع اولی(گسترده) متعدد تر هستند و شبکه روابط درونی این نوع خانواده پیچیده تر میباشد که فراتر از نقشها و موقعیتهای شامل در خانوادهی هسته ای شامل: پدر کلان، مادر کلان، کاکا، نوه، برادر، برادر، خواهر، برادرزاده و… نیز میشود. این نوع از خانواده عمری به پیشینهی شکل گیری جوامع ابتدایی دارد. و بیشتر در جوامع سنتی و کمتر توسعه یافته مروج است. کارکردها و فعالیتهای که خانوادهی گسترده برای اعضای خود انجام میدهد از جهات مختلف پیچیده تر است نسبت به خانوادهی هسته ای. باتوجه به جامعه شناسی افغانستان و ساختارهای سنتی که زندگی اجتماعی مردم افغانستان را شکل داده است. ساختار خانواده در این کشور غالبا از نوع گستردهی آن است.
در افغانستان بیش از همه نمادها و جلوه های خشن پدر سالاری در خانواده ها هویدا است. در افغانستان یک مرد میتواند به چهار طریق زنی را به همسری انتخاب کند: ممکن است که یک بیوه را به ارث ببرد، زنیرا از طریق ازدواج بدل بههمسری گزیند، زنیرا در بدل صلح یک جنایت بهدست آورد – که او و یا یکی از بستگانش قربانی آن جنایت بوده و یا قیمت معینی را در بدل ازدواج با یک زن بپردازد. به میراث بردن یک بیوه زن، ازدواج بدل و بدست آوردن یک زن در بدل صلح مطابق معیار های شرعی مردود است و مسلما برخلاف معیارهای حقوق بشری نیز می باشد (ضیاء مبلغ، ۱۳۹۳: ۹). خشونت علیه زنان محصول ارزشهای پدرسالاری و توزیع نابرابر جنسیتی قدرت در خانواده و جامعه است. و زمانی اتفاق میافتد که مردان علیه اقتدار مردانهی خود و ارزشهای پدر سالاری تهدید احساس کنند (داریوش،۱۳۹۲). خشونت در خانوادهها از جمله عواملی متعددی است که در افغانستان بیش از همه زنان را صدمه میرساند و مانع رشد و ارتقای سطح زنان در خانواده و جامعه میگردد. و زنان کانون اصلی و محوری خشونت های خانوادگی هستند. آمارها نشان میدهد که در هر روز بیش از ۲۵ زن قربانی فجیع ترین نوع خشونتها، به ویژه در محیط خانوادگی میگردند. تنها کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان درهشت ماه اول سال ۱۳۹۱ «۴۵۰۰ مورد خشونت علیه زنان» را گزارش داده است. بر اساس تحقیقاتی که حول محور دوسیه های زنان و اطفال در مراجع مختلف عدلی، لت و کوب و ازدواج اجباری بالاترین در صد موارد خشونت را تشکیل میدهد (رزاق، ۱۳۸۵). نگاه از بالا به پایین نسبت به زنان و کم اهمیت دادن به نقش آنان خاصتا در کانون خانواده از معضل های اساسی است که هم باعث کنترل و عدم ارتقای زنان میشود و هم فضای خانواده را نا امن میسازد.
خانوادههای افغانستان الگوهای متفاوتی برای جامعه پذیری دختران و پسران دارند از آغاز کودکی پسران را برای نقشهای بیرون از خانه مانند کسب درآمد، ایجاد شبکههای ارتباطی و… آماده میسازد. دختران را در مقابل برای نقشهای درون منزل مانند آشپزی، مراقبت از کودکان و… جامعه پذیر میکند. یادگیری اجتماعی متفاوت دختران نسبت به پسران باعث میشود که پسران باتوجه نقشهایی که به عهده میگیرند از منزلت و اقتدار بالاتری نسبت به دختران برخوردار شوند. این داشتن اقتدار و منزلتی که از نقشهای شان سرچشمه گرفته است باعث بسیاری از نابرابریها هم در درون خانواده و هم در سطح جامعه گردیده است. این شرایط به شکلی است که گاهی ایجاب کرده است، زنان تحصیل کرده و شاغل نیز این رویه های سنتی موجود، در توزیع قدرت، امکانات و منابع خانواده را توسط مردان بپذیرند و به رسمیت بشناسند (معتمدی، ۱۳۹۱: ۳۹). شاید بتوان گفت، یکی از دلایل اینکه در جامعه افغانستان نابرابریهای جنسیتی اکثرا نابرابری قلمداد نگردیده و بسان امر طبیعی و عادلانه انگاشته میگردند، مسألهی مذکور باشد.
اعتقادات دینی
با توجه به جامعه شناسی افغانستان میتوان گفت که تمام ساختار های اجتماعی افغانستان و رفتارهای افراد این سرزمین دینی و متأثر از اعتقادات دینی هستند. بنابراین تأثیر آن، نهتنها در ساختارهای دینی و اماکن مذهبی، بلکه در تمام جوانب زندگی افرادآن نقش دارد. محدودیت در مورد حضور زنان در حوزه عمومی و شغلداری اجتماعی، بیشتر در چارچوب آموزه ها و مفاهیم دینی طرح و توجیه میگردد. فهم و قرایت دینی در افغانستان به شدت از پندارها و اصول رفتار محلی و قبیله ای متأثر میباشد. در این نوع قرایت دینی مشارکت زنان در حوزهی عمومی بهعنوان یک حق اساسی برای آنها به رسمیت شناخته نمیشود، بلکه تبیین مناسبات مرد و زن و قیمومیت مردان بر زنان و اینکه حضور زنان در حوزهی عمومی، در چارچوب ترجیحات شخصی و خانوادگی مردان تعریف میگردد (سازمان حقوق بشر و دموکراسی افغانستان، ۲۰۱۲). شبکه رهبران محلی دینی عمدتا در مساجد و مدارس کوچک به خصوص در سطح روستاها، از رهگذر مناسبات و مناسک مذهبی و اجتماعی تجلی پیدا مینماید. گفتههای رهبران محلی مذهبی بیشتر بر جنبههای اخلاقی زندگی زنان تمرکز دارد. در گفتمان مسلط رهبران دینی، حضور زنان در حوزهی عمومی با جنبههای اخلاقی زندگی زنان منافات دارد. در این رویکرد، میان حوزهی خصوصی (خانواده) و حوزهی عمومی زندگی، تفکیک جدی وجود دارد. بر اساس این رویکرد، حوزهی خصوصی عمدتا زنانه است و حوزهی عمومی مردانه. بنابراین، عبور از حوزهی خصوصی برای زنان سنگین و پر هزینه تمام میشود.
آموزش و پرورش
عرصهی دیگری که تفاوتهای جنسی در آن برجسته است، و خود آن در ایجاد و دوام این نابرابریها، نقش عمده را بازی میکند، نظام آموزش و پرورش است. آموزش و پرورش نهادی است که زمینهی ورود فردی و گروهی اعضای جدید به درون جامعه را فراهم میکند. بنابراین، نهاد آموزش و پرورش جزو فرایند بازتولید اجتماعی قرار میگیرد (زیدمن، ۱۳۹۳). نظام آموزش و پرورش بهگونه ای است که هم برساختهی فرهنگ حاکم مرد سالار و هم تولیدکنندهی آن میباشد. مکاتب و مدارس بهعنوان مهمترین ساختار و سازمان آموزشی نمادی از نظام آموزش و پرورش است. مدرسه هم عامل تحرک اجتماعی و هم عامل باز تولید فرهنگ و ارزش های یک جامعه بهشمار میرود. برخی فمینیستها معتقد هستند که مدرسه در واقع هم سازندهی تفاوتهای جنسیتی است و هم دوام دهنده و باز تولید کنندهی آن است. شکل دهندهی تفاوتهای جنسی سلسله مراتبی شده در آموزش و پرورش، بهویژه فرایند تولید اجتماعی بدنهای جنسیتی شده میباشد. بهباور آنها این نوع نظام آموزشی فعالیت و استقلال دختران را محدود میکند و مانع از آن میشود که دختران خود را همانند پسران به عنوان یک «فرد عامل» اثبات و تعریف کنند. با توجه به وضعیت خانوادگی که زنان در افغانستان دارند، مشخص است که وظیفهی انجام کارهای خانه نیز بهدوش آنها است. این وظیفه بیشترینه وقت زنان را در طول روزمیگیرد. در نتیجه آنان فرصتی برای شرکت در مجالس علمی و بحث های و گفتگوهایی که در بین مردان متداول است نخواهند داشت (معتمدی، ۱۳۹۱: ۴۱). بدین گونه اطلاعات زنان معمولا کمتر از مردان و در سطح پایین تری قرار خواهد داشت. در نتیجه عدم دسترسی به آموزش و پرورش درست و یکسان با مردان باعث سطح نازلی از تواناییها در زنان میگردد که به نابرابریهای موجود تداوم میبخشد.
اشتغال
مسأله ای دیگری که برای زنان در جامعه مهم و پرتنش میباشد، مسألهی اشتغال است، که زنان در عرصه اشتغال و ایفای نقشهای اجتماعی در را بطه با مردان عقبتر هستند. و این عقب ماندگی ریشه در عوامل جامعه شناختی و فرهنگی مسلط دارد که با عث عقب ماندگی زنان و دوام سلطه ی مردان میشود. نابرابری شغلی زنان در جامعه ریشه در تفاوت های جنسیتی ای دارد که قابلیت های تولیدی و ارایهای خدمات نیروی انسانی را تحت تأثیر قرار میدهد. مسؤولیت های خانوادگی، نیروی جسمانی پایین، آموزش، تربیت شغلی، ساعات کار، غیبت و تعویض شغل و… همه دست به دست هم میدهند تا نابرابری شغلی در میان زنان و مردان ایجاد و ادامه یابد. و این نابرابری شغلی رابطهی مستقیم دارد به نابرابری درامدها و مزدی که کارگر دریافت مینماید. به عقیدهی جامعه شناسان فمینیست، مزد کمتر زنان به واسطه ی سرمایه ی انسانی پایین آنهاست. یعنی در آموزش حرفه ها و تجارب شغلی قابلیت تولید آن ها کم میباشد. والدین، حتی خود زنان نیز کمتر تمایل دارند تا برای آموزش و تربیت شغلی سرمایه گذاری کنند(فطری، ۱۳۸۳). دوره ای که زنان از دنیای کار دور میشوند(دورهی زایمان و بچه داری) به این معنا است که زنان کمتر از مردان تجارب شغلی بدست میآورند.توانایی و مهارت آنها گرایش به سمت کاهش یافتن دارد. بدین سان چون برخی زنان کار خود را به خاطر ازدواج ترک میکنند و یا بخاطر تولد فرزندان و تربیت آنها خود را از کار بهکنار میکشند، کار فرمایان کمتر برای آنها حاضر به سرمایه گذاری هستند. این مسأله باعث میشود که استخدام نیروی کاری زنان برای کار فرمایان گران تمام شود. بیشتر این هزینه ها بخاطر مادری زن است. در کشورهای توسعه یافته به علت باروری کم، این هزینه به مراتب کمتر است. هرگاه هزینه کارگر زن زیاد باشد این امر سبب ترجیح دادن، بهکارگر زن میشود. هزینهی ایجاد مهدکودک و حمایت از حاملگی و مادری برای کارفرما که در دوران مرخصی مادر جایگزین برای او یابد در نظر بگیرد. و هم چنین این پیش داوری که زنان بیش تر از مردان غیبت غیر موجه، ترک خدمت و یا تغییر شغل دارند، سبب کاهش تقاضای کلی بخاطر کارگر زن میشود (فروغیان، ۱۳۸۳: ۶).
نتیجه گیری
در نتیجه گیری بهصورت فشرده و واضح تر باید بگوییم که افغانستان علیالرغم اینکه کلیه کنوانسیونها و قوانین رفع تبعیض علیه زنان را قبول کرده و در قانون اساسی گنجانیده است، باز هم تبعیض بهصورت گسترده در سراسر ساختارهای اجتماعی افغانستان وجود دارد و یک شکاف عمیق بین قانون و زندگی عملی شهروندان مشهود است. سقف شیشه ای در تمام لایههای زندگی افراد جامعهی افغانستان وجود دارد و در تمام عرصهها فعالیتهای زنان را به چالش میکشد. در مسایل اجتماعی و عمومی بیرون از منزل، زنان بهصورت مساوی با مردان در نظر گرفته نمیشوند و اگر احترامی هم بهزن صورت میگیرد از جهت نقش مادری آن است تا نقشهای اجتماعی او. نابرابری جنسیتی در گسترهی جامعه افغانستان همهی ساختارهای اجتماعی را سایه انداخته است، و به اشکال مختلف مشکلات عدیده ای را فراروی زنان ایجاد مینماید. ساختارهای اجتماعی همهی آنها در یک ارتباط متقابل باهم قرار دارند. هرگونه وضعیتی در یکی از آنها روی دیگری نیز اثر میگذارد. و در ارتباط باهم عمل مینمایند. بنابراین هرنوع امتیاز یا فقدان، در یک حوزه روی فعالیت افراد در حوزهی دیگر نقش تعیین کننده بهجا میگذارد. در ساختار خانوادهی پدر سالار، تصمیم گیریها و صلاحیتها در قبضهی مردان خانواده است و به زنان کمتر حق انتخاب و تصمیم گیری داده میشود. ولی انجام کارهای خانه و مسوولیت امور آن کاری است که زنان باید به آن رسیدگی نمایند. عرصهی دیگری که زنان در آن با مشکل مواجه هستند محیط کاری بیرون از خانه است. جایی که افراد در آن شغل درآمد زا باید انجام بدهند. مردانه بودن محیط اشتغال باعث میشود که زنان کمتر شغل ثابت پیدا کنند و در عرصهی کاری با مشکلات و چالشهای گوناگون سر دچار بشوند. فضای پدر سالاری شدید خانوده و عقاید مذهبی مردانه، روی نظام آموزش و پرورش سایه انداخته و از طریق آن خودش را باز تولید مینماید. نگاه از بالا به پایین مردان نسبت به زنان در جامعه و دست کم گرفتن آنها در فعالیتهای اجتماعی باعث میشود که زنان در زندگی مدنی شان با مشکلات بیشتر مواجه شوند. و برای دست یابی به حقوق و امتیازات شهروندی خود هزینهی بیشتری بپردازند.
پی نوشت ها:
۱. توسلی، غلام عباس، جامعه شناسی کار و شغل، چاپ سوم، نشر علمی، تهران، ۱۳۸۶.
۲. داریوش، ابراهیم، بررسی خشونت علیه زنان در افغانستان، روزنامهی هشت صبح، سال ۷، شمارهی ۱۸۳۹، ۷حوت۱۳۹۲.
۳. رزاق، عبدالحمید، بررسی علل و عوامل خشونت علیه زنان درخانواده، کمیسیون مستقل حقوق بشرافغانستان، کابل، ۱۳۸۵.
۴. سازمان حقوق بشر و دموکراسی افغانستان، زنان افغانستان در عصر بعد از طالبان: تاریخ تکرار می شود؟ فبروری ۲۰۱۲.
۵. ضیاء مبلغ، عبدالواحد، خانواده و قانون، چاپ دوم، کابل، انتشارات آرمان شهر، ۱۳۹۳.
۶. عضدانلو، حمید، آشنایی با مفاهیم اساسی جامعه شناسی، چاپ چهارم، تهران، نشر نی، ۱۳۹۱.
۷. فرودستی زنان در علوم اجتماعی؛ مجموعه مقالات، بهکوشش؛ دانیل شاپور ریشتر و همکاران، مترجم: موگه رازانی، چاپ دوم، کابل، انتشارات آرمانشهر، ۱۳۹۳.
۸. فروغیان، مریم، بررسی موانع اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی در اشتغال زنان تحصیل کرده، مجله زنان، شماره پنجم، ۱۳۸۳.
۹ . فطری، فهیم، جایگاه زنان در علوم اجتماعی، هفته نامه پندار، شماره پنجم. ۲۹قوس، ۱۳۹۳.
۱۰. فرهنگ نقد فمینیستی، مجموعه مقالات؛ زیر نظر: النا ایراتا و همکاران، مترجم: مژگان ملکیان و نگین شریف، چاپ دوم، انتشارات آرمانشهر، ۱۳۹۳.
۱۱. معتمدی، زهرا، نابرابری های جنسیتی، ماهنامهی حقوق بشر، سال دهم، شمارهی دهم، جدی ۱۳۹۱.
۱۲. وداع خموش، سهیلا، سؤ استفاده، توهین، و تحقیر زنان در محل کار، کلید گروپ، ۱۹ قوس ۱۳۹۰.
+ There are no comments
Add yours