نوشته: هومی ک. بابا (1)
سخنرانی پروفسور هومی بابا در کنفرانس بازیافت سکولاریسم – ژوئن 1994
برگردان: نریمان رحیمی
مسئله ای که در رابطه با مفاهیمی مانند فردگرایی (individualism)، لیبرالیسم و یا سکولاریسم وجود دارد این است که می پنداریم آن مفاهیم را کاملا درک کرده ایم. ما می توانیم آنها را با روش های متفاوتی تعریف کنیم، جایگاه سیاسی یا اخلاقی (moral) در رابطه با آنها فرض کنیم ولی با این حال، این مفاهیم برای ما “طبیعی” به نظر می آیند: مثل این است که بطور غریزی و نهادینه در آگاهی ما این ثبت شده باشد که جامعه ی مدنی و یا خودآگاهی شهروندی چه چیزی باید باشد. برای مثال لیبرالیسم، بیشتر یکی از اصول عقاید قرن نوزدهم است تا یک طرز تفکر بریتانیایی مبتنی بر حقوق افراد. لیبرالیسم، که ما اینقدر به آن توجه داریم، اغلب با نیات خیر همراه است ولی به عاقبت بدی می انجامد. به همین ترتیب فردگرایی، اصولا اقتدار سیاسی و اخلاقی را به استقلال فاعل اجتماعی توانمند منصوب می کند، که در تضاد با آن، هم مطالبات تنگ نظرانه ی اکثریت و هم نیروی خودکامانه ی دولت قرار می گیرد.
با این تعریف های مختصر و غیر دقیق، لیبرالیسم و فردگرایی می توانند مورد منازعه یا ساخته و پرداخته شدن قرار بگیرند ولی با وجود همه ی محدودیت های این تعریف ها، آنها یک طنین بدیهی و جهانی و عمومی (universal) تاریخی دارند. نوعی عمومیت که منشاء آن مفاهیمی است که در سیستم ارزش های دوره ی روشنگری اروپا وجود داشته اند.
من می خواهم سخن مختصر امروز خودم را با این پیشنهاد آغاز کنم که این مفاهیم موجود در واژگان مدرن سیاسی و اجتماعی، تاریخ پیچیده تری دارند. اگر آنها بلاواسطه و دقیقا بعنوان مفاهیمی تلقی می شوند که به دوره ی روشنگری اروپا تعلق دارند، پس ما باید آنها را در ارتباط با ساختار استعماری و امپریالیستی بعنوان بخش یکپارچه ای از همان دوران روشنگری در نظر بگیریم. برای مثال، اگر لیبرالیسم در پروژه ی برابری خواهانه ی خودش، در رویارویی با مسئله ی طبقه و جنسیت، در غرب ناموفق بود، پس در دنیای مستعمرات، فضیلت مشهور “مدارای” لیبرالیستی نمی تواند بسادگی به خواسته ی آزادی کسانی که زیر تبعیض نژادی و فرهنگی هستند بسط پیدا کند. در مستعمرات به جای استقلال، “رسالت متمدن کردن” عطا شد و به جای قدرت، پدرسالاری را به آنها عرضه کردند.
من می خواهم پیشنهاد کنم که این پیچیدگی و تناقض در تاریخ مفاهیم “جهانی و کلی” مانند لیبرالیسم، و تغییر و تحول این مفاهیم در بستر استعماری و پسااستعماری است که برای بحث های اجتماعی و فرهنگی ما در بریتانیای چند فرهنگی و چند قومیتی اهمیت دارد. در رابطه با درک موقعیت فرهنگی و حقوق مهاجران و اقلیت ها ما باید توجه مان را به گذشته ی استعماری معطوف کنیم. نه بخاطر آنکه آن مستعمرات، کشورهای خاستگاه تبار ما هستند، بلکه بخاطر آنکه ارزش های نهفته در بسیاری از ایده آل های “غربی” درباره ی دولت و اجتماع، خودشان از تجربه ی استعماری ناشی شده اند.
توجه به این مسائل، چگونه بحث امروز ما را درباره ی سکولاریسم تحت تاثیر قرار می دهد؟ دوباره می گویم، من معتقدم که ما باید این مفاهیم را برای استفاده ی مشخص خودمان “بازنگری” و تعریف کنیم. و بار دیگر تکرار می کنم که این “بازنگری” و تعریف باید از تجربه ی مهاجرت، آوارگی و اسکان دوباره ناشی شود. تجربیاتی که بیانگر وجود “اقلیت” یا چند-فرهنگی بودن در بریتانیای امروز هستند. این بحث من وقتی دارای توجیه می شود که در نظر بگیریم تعریف مبتنی بر فرهنگ لغات از مفهوم “سکولار” با بحث امروز ما مستقیما در ارتباط نیست.
اگر برای مفهوم سکولار این دو معنی را قائل شویم: یکی بعنوان چیزی که در دوره ی طولانی و نامحدودی از زمان واقع شده است و دومی بعنوان چیزی که به مسائل روحانی و دینی توجهی ندارد، پس آن سکولاریسمی که من درباره ی آن بحث می کنم در هیچکدام از این دو تعریف ذکر شده بدرستی منعکس نیست.
اول اینکه، مسائلی که امروزه در رابطه با سکولاریسم با آنها مواجه هستیم، مشخصا در رابطه با بی ثباتی، بی حرمتی به مقدسات و حقوق اقلیت ها، می توانند تاریخ طولانی داشته باشند ولی در یک ارتباط مشخص با صدور فتوا علیه سلمان رشدی و پیامدهای مختلف آن قرار دارند. اینها مسائلی هستند که بخاطر تاثیرات فرهنگی و سیاسی جوامع اقلیت های فرهنگی و مهاجر بر روی دولت و کشور انگلستان بوجود آمده اند. ما باید در استفاده از مفهوم “سکولاریسم” بخاطر سوء استفاده هایی که در دوره ی پس از انتشار کتاب آیه های شیطانی، توسط سخنگویان رسمی لیبرال برای توصیف “عقب ماندگی” جوامع مهاجر صورت گرفته محتاط باشیم. باید کاملا مواظب باشیم که سکولاریسم را از طرفداری بی چون و چرا از باورهای نژاد-مدار و اروپا-مدار مبتنی بر ارزش های خود خوانده ی تجددگرایی (مدرنیزاسیون)، جدا کنیم.
دوم اینکه، این تعریف از چشم انداز سکولار که بسادگی معنی «غیردینی» را تداعی کند، باعث کاهش قدرت و جایگاه تشکل فمینیستی ما یعنی «زنان بر ضد بنیادگرایی» (Women Against Fundamentalism) می شود. چرا که تشکل «زنان بر ضد بنیادگرایی»، آنطور که من می فهمم، درگیر یک بحث کلامی و خداشناسانه ی دینی (تئولوژیک) درباره ی جایگاه باورهای دینی یا بطور کلی دین نیست. تشکل «زنان بر ضد بنیادگرایی» به موضوع تاثیرات فرهنگی و سیاسی توجه دارد که دین از راه آگاهی جمعی و از نظر سیاسی ارگانیزه شده، بر روی کنش اجتماعی اعمال می کند. به این معنی، زندگی بیرون از باورهای دینی، با طیفی از نهادها و ساختارهای سکولار مانند مدرسه، خانواده، پدرسالاری، امور جنسی (sexuality) سروکار دارد، که طبیعت و ماهیت اجتماع را در وسیع ترین معنای آن تعریف می کنند. این نوع لازم و محتوم سکولاریسم است که قدرت اجتماعی هر باور دینی را در تلاش برای تثبیت خودش بعنوان “یک روش زندگی” تعریف می کند. تشکل «زنان بر ضد بنیادگرایی» می خواهد این تثبیت “روش زندگی” را برجسته کند، مورد پرسش قرار دهد و در آن رفرم ایجاد کند.
سوم اینکه، برداشت سنتی و کلاسیک از سکولاریسم بر اساس یک لیبرالیسم بازسازی نشده که در بالا آن را توصیف کردم قرار دارد. لیبرالیسمی که از تاریخ استعماری خودش تهی شده است. بدین ترتیب سکولاریسم اغلب دنیایی را “به تصور در می آورد” که در آن افراد انسانی برابر، زندگی خودشان و زندگی دیگران را، بطور عقلانی و با عقل سلیم، تعیین می کنند. این “سکولاریسم” کسانی است که دارای امتیازات اجتماعی هستند. این چشم اندازی است که با آن بستر فرهنگی و ملی که تشکل «زنان بر ضد بنیادگرایی» و دیگران از آن هواداری می کنند فاصله ی زیادی دارد. این چشم انداز لیبرالیستی بطور مشخص با چشم انداز زنانی که در معرض آتشباری چند سویه ی یک جامعه ی چند-باور و چند-فرهنگی قرار دارند اصلا مطابقت ندارد. جامعه ای که در آن مردان، شلیک کنندگان آتش هستند و بعنوان نماینده ی شناخته شده ی آن جامعه در فضای عمومی تلقی می شوند.
سکولاریسمی که تشکل «زنان بر ضد بنیادگرایی» و هواداران آن خواستار آن هستند، سکولاریسمی است که بر پایه ی هشیاری و بیداری درباره ی “عقل گریزی” قرار دارد. بر پایه ی هوشیاری و آگاهی که بخاطر نژادپرستی و تبعیض جنسی (sexism) در کنترل اقلیت ها، بوجود آمده است. این کنترل می تواند هم توسط نهادهای دولتی بر ضد گروه های اقلیت اعمال شود، و هم توسط ساختارهای پدرسالارانه ی درون خود جوامع اقلیت. آنچه ما به آن نیاز داریم یک سکولاریسم “فرودستان” است که بخاطر محدودیت های سکولاریسم “لیبرال” ظهور می کند و به جوامع و افراد انسانی که توسط ارزش های برابری گرایانه و مداراگرایانه فردگرایی لیبرالیستی نادیده گرفته شده و به حاشیه رانده شده اند وفادار است. من واژه ی “فرودست” (زیردست) را در معنای نظامی (میلیتاریستی) آن بکار نمی برم. من آن را به مفهومی که مارکسیست ایتالیایی آنتونیو گرامشی بکار می برد، می آورم. گرامشی این مفهوم را برای توصیف گروه های اقلیت ستم دیده ای بکار می برد که وجود آنها برای گروه اکثریت برای تعریف خودش، لازم است. گروه های اجتماعی فرودست که در جایگاه براندازی اقتدار کسانی قرار داشتند که دارای قدرت مطلق بودند.
این تلاش من در جهت “بازنگری” سکولاریسم برای هدف های پراتیک مشخص جوامع اقلیت به حاشیه رانده شده که بر ضد اشکال متفاوت اقتدارگرایانه ی ستم، مانند نژاد، طبقه، جنسیت و یا نسل، مبارزه می کنند – و من آن را سکولاریسم فرودستان نامیده ام – به طرز درخشانی در چند صفحه از مقاله ی گیتا ساگال بیان شده است. (2)
آنچه که گیتا ساگال در قالب فضای گریز (the ’space’ of the refuge) به روشنی بیان می کند، که استعاره و نمادگونه ای هم برای ایده ی یک جامعه ی سکولار نو ظهور است، آزادی اخلاقی “انتخاب” است. بنیادگرایی دینی، انتخاب را به یک اقتدار از پیش تعیین شده و یا یک برنامه ی از پیش نوشته شده و سنتی محدود می کند. سکولاریسم لیبرال که من آن را به نقد کشیده ام می گوید که “انتخاب آزاد” در نهاد فرد وجود دارد و این، همانطور که من استدلال کرده ام، بر پایه ی یک برابری خواهی بی چون و چرا بنا شده است که رابطه ی واقعی با تاریخ به حاشیه رانده شدگان، ستم دیدگان و کسانی که بعنوان اقلیت تعریف شده اند، ندارد.
ولی سکولاریسم، سکولاریسم فرودستان، که من تعریف آن را در شرح مثال زدنی ساگال از سیاست زندگی روزمره (politics of the ’everyday’) و سیاست مبتنی بر تجربه دیده ام، یک ارزش پیش انگاشته یا از پیش تعریف شده نیست. روند انتخاب، و اخلاق همزیستی، از آن فضای اجتماعی می آید که با “دیگران” به طور مشترک تقسیم شده است، از آنجا می آید که همبستگی بسادگی به معنای همانندی نیست، بلکه به معنای پذیرش تفاوت هاست. چنین سکولاریسمی بنا را بر این نمی گذارد که ارزش آزادی در درون “نیکی” و خیر هر فرد انسانی قرار دارد. آزادی خیلی بیشتر از این، آزمایش مرزها و محدودیت ها بعنوان یک روند مشترک جمعی است. بطوری که “انتخاب”، کمتر یک خواسته ی درونی فردی است. “انتخاب” یک خواسته و وظیفه ی عمومی است. بهترین چیز در سکولاریسم، به باور من، آن است که این وظیفه ی عمومی و اخلاقی انتخاب را محفوظ نگاه می دارد، بخاطر آنکه این سکولاریسم اغلب از خصوصی ترین تجربه های رنج، شک و اضطراب می آید.
روح چنین سکولاریسم بازنگریسته شده ای، بغایت توسط آنها که باور دارند سکولاریسم به “خصوصی شدن هویت های دینی” (3) می انجامد و حقوق اقلیت ها را برای “شکل دادن به فرهنگ عمومی” (4) انکار می کنند، بد فهمیده شده است. ما باید سوال کنیم: هویت های دینی چیستند؟ و پس از آن بپرسیم: فرهنگ عمومی چیست؟
در زمینه ی چنین دیدگاهی، تمایل عمیقی وجود دارد که دین بعنوان نبرویی جمع کننده و متحد کننده فهمیده شود: آنچه که ساگال بعنوان “دین مطابق متن” می نامد. چرا که اگر مفهوم هویت دینی بدرستی بر پایه ی موقعیت فرهنگی و سیاسی کنش جوامع تعریف شود، آنگاه ما نخواهیم توانست چنین مقوله ی همگونی (homogen) از دین یا هویت ارائه کنیم. در درون جوامع اقلیت ها بطور مشخص، تجربه ی جابجایی و بارنگری فرهنگی بسیار جدی است، و هویت دینی مورد جدل و تفسیرهای گوناگون بر پایه ی سن، جنسیت، نسل و میزان تحصیلات قرار می گیرد. استفاده از هویت دینی را بعنوان یک هنجار محدود کننده و کنترل کننده ی رفتارها که مسائلی مانند ازدواج، گرایش جنسی و انتخاب رشته ی تحصیلی را زیر تاثیر خودش قرار می دهد نمی توان نادیده گرفت. هویت دینی همانقدر که تاثیر روحی ناشی از باور به متن مقدس است، همانقدر هم بخشی از مناسبات قدرت میان نهاد خانواده و نهاد دولت است. این فضاهای مرتبط با هم، راهی ندارند بجز همانطور که قبلا گفتم: بصورت سکولاریزاسیون همه ی اعمال دینی که بعنوان یک شیوه و راه زندگی عمل می کنند، در آیند.
اگر چنین ناهمگونی فرهنگی و اجتماعی نادیده گرفته شود، پس چه چیزی بعنوان “فضای دینی عمومی” برای اقلیت ها باقی خواهد ماند؟ بدون به رسمیت شناختن امر سکولار، یعنی زندگی فرهنگی و سیاسی بعنوان مرزهای محدود کننده ی امر دینی، هیچ نوع عرضه کردن امر مقدس در فضای عمومی، بصورت واقعا دموکراتیک و موثر امکان پذیر نخواهد بود.
برابری در پیشگاه قانون یا دولت، هرگز بر این واقعیت که آگاهی ملی بریتانیا توسط یک روح دموکراتیک رهبری نمی شود، فائق نخواهد آمد. فضای عمومی در بریتانیا عمیقا اَشراف گرا (patrician) است و بر پایه ی گرایش روزافزون به “بازگشت به اصول” و شناختن “دشمن درونی” قرار دارد. اگر بخواهم بصورت ریشخندانه ای بگویم هیچ چیزی “اصولی تر” از رویکرد عوام گرایانه نیست: نه برای دین بعنوان متن مقدس و بحث های خداشناسی، بلکه برای پارسایان و اهریمن های فرهنگی که به معنی تعلق داشتن به فرهنگ مسیحی در یک قالب “سکولار” است.
برای همین است که ما نیاز به “سکولار کردن” فضای عمومی داریم. که، هر چند متناقض به نظر برسد، آزاد باشیم تا خدایان عجیب و غریب خودمان را پرستش کنیم و یا به تعقیب دیوهای بدخواه و بدشگون خودمان مشغول باشیم: همه ی اینها بعنوان بخشی از از “اخلاق” جمعی انتخاب آزاد.
1- هومی ک. بابا (Homi K. Bhabha) پروفسور ادبیات انگلیسی در دانشگاه شیکاگو و نویسنده ی کتاب «The Location of Culture» است.
2- In Refusing Holy Orders, ed. Gita Sahgal, Nira Yuval-Davis, Virago 1992
3. “Establishment, Multiculturalism and British Citizenship”, Tariq Modood, Political Quarterly, Vol. 65 (1) pp53-73
4. ibid.
+ There are no comments
Add yours