فوکو روابط بین قدرت، بدن و جنسیت را از زوایای بسیار متعددی مورد تحلیل قرار داده است. در وهله اول فوکو وجوه پر ارزش قدرت های انضباطی (همانند دولت یا نظام های تربیتی) را تحلیل می کند که گاه خارج از حیطه تعریف های مضیق سیاسی اعمال می شود و در واقع با پروژه فمینیسم در ارتباط با در نظر گرفتن سیاست های خرد در زندگی شخصی و آشکار نمودن کارکردهای قدرت پدرسالار در خصوصی ترین تجربیات زنان هم پوشانی دارد.
دوما تلقی فوکو از قدرت و رابطه آن با بدن و جنسیت زمینه را برای طرح تئوری های سیاسی و اجتماعی فمینیستی با ابزارهای مفهومی مناسب در جهت تحلیل ساختار اجتماعی جنسیت و رفتار جنسی فراهم کرده و نقش قابل توجهی را در انتقاد از اصالت وجود در درون مکتب فمینسیم ایفا نموده است.
در نهایت رسمیت بخشیدن فوکو به بدن به عنوان هدف اصلی قدرت از سوی فمینیست ها به منظور تحلیل اشکال معاصر کنترل اجتماعی بر بدن ها و افکار زنان مورد استفاده قرار گرفته است.
فوکو در تحلیل قدرت به جای توجه به منابع متمرکز قدرت اجتماعی در نهادهایی مانند اقتصاد یا دولت، بر سطوح خرد روابط قدرت تمرکز کرده است. وی استدلال می کند “از زمانی که قدرت مدرن با یک شیوه اجباری (فشاری) در سراسر بدنه اجتماع وارد شد و رسوخ یافت، به استوار ترین امر در روابط اجتماعی و رویه های هر روزه ای بدل گردید که روابط قدرت طی آنها پایدار و بازتولید می شود.” این گونه است که تأکید فوکو بر رویه های هر روزه با این بیان که روابط قدرت طی آنها بازتولید می شود، با پروژه فمینیسم در تحلیل سیاست های روابط شخصی و تغییر روابط قدرت جنسیتی شده در خصوصی ترین تجربیات در نهادهایی مانند ازدواج، مادری و رابطه با جنس مخالف، روابط خصوصی بین جنس ها و در رژیم ها و رویه های روتینی که بر روابط زنان با خودشان و نیز با بدن هایشان حاکم است، تلاقی پیدا می کند.
به نظر یکی از فمینیست ها؛ “نانسی فریزر” کار فوکو بر آنچه سیاست های زندگی هر روزه نامیده می شود، تأثیر زیادی گذاشته است تا جایی که یک مبنای مفهومی و عملی را برای مشاهده و درک پدیده هایی مانند جنسیت، مدرسه، روانشناسی ، علوم پزشکی و اجتماعی به عنوان پدیده هایی سیاسی فراهم می کند. به استدلال نانسی به دلیل این که فوکو در تحلیل قدرت رسما مسائل را در این حوزه ها به عنوان موضوعاتی سیاسی می نگرد، لذا حوزه ای را گسترش می دهد که در آن افراد می توانند همگی به مقابله بپردازند، درک کنند و یا برای تغییر ماهیت زندگی شان تلاش نمایند.
اما یکی از سودمندترین تعمق ها در ارتباط با کارکرد قدرت در سطوح خرد سیاسی، شناسایی بدن و جنسیت به عنوان کانون مستقیم کنترل اجتماعی است. فوکو در این نگره بر تعین تاریخی بدن اصرار دارد که طی آن بدن مستقیما با رژیم های متغیر تاریخی و قدرت های زیستی مورد هدف قرار گرفته و قالب گرفته است. فوکو در واقع با این تلقی نوع خاصی از تئوری پسامدرن را شکل داده که در تئوری های سیاسی و اجتماعی فمینیستی جذابیت بسیار زیادی دارد.
یکی از موضوعات کلیدی در تئوری فمینیستی این است که چطور بدن می تواند بدون کاستن از مادیت آن با یک مبنای بیولوژیکی ثابت تصور شود. اساسا مفهوم بدن مرکز تحلیل فمینیستی از تعدی بر زنان است به دلیل این که تفاوت های بین دو جنس مبنای زمینه سازی و مشروعیت بخشیدن به نابرابری جنسیتی قرار گرفته است. با همین نگرش به ویژگی های بیولوژیکی تاریخی است که ایده فرودستی زنان فرودست در برابر مردان طبیعی و مشروع قلمداد شده است.
در این شرایط بحث در مورد بدن دو مفهوم مرتبط با هم را در بر می گیرد. اولا بدن های زنان با در نظر گرفتن نرم ها و ایده های مبتنی بر توانایی های فیزیکی مردان فرودست قرار داده شده و ثانیا این که کارکردهای بیولوژیکی زنان در درون ویژگی های اجتماعی آنها وارد شده اند. در حالی که به لحاظ سنتی مردان تصور کرده و می کنند که می توانند از سطح بیولوژیکی با استفاده از قدرت توانایی های عقلانی خود گذر کنند، اما زنان تماما تمایل داشته و دارند که صرفا بر حسب ظرفیت های فیزیکی شان برای باروری و مادری تعریف شوند. در تلاش برای اجتناب از همین ترکیب طرز تلقی های اجتماعی از زنان با کارکردهای بیولوژیکی آنها (اصالت وجود) بوده است که مکاتب اولیه فمینیسم تئوری ساختار اجتماعی مبتنی بر تمایز میان جنس و جنسیت را توسعه داده اند.
تفاوت قائل شدن بین جنس و جنسیت تلاش فمینیست ها برای جدایی ارتباط میان دسته بندی های بیولوژیکی از جنس و دسته بندی های اجتماعی از جنسیت را نشان می دهد. طبق این نظریه در مورد ساختار اجتماعی؛ جنسیت یک مفهوم فرهنگی است که به بدن های جنسی شده ضمیمه می شود. وقتی که جنسیت به عنوان برآیند فرهنگی استنباط شود، دیگر این ایده تاریخی که جنسیت از بدن های طبیعی (از جنس) سرچشمه می گیرد، مورد شک و تردید واقع خواهد شد. در حقیقت اعمال تفاوت میان بدن های بیولوژیکی تاریخی و نقش های جنسیتی ساخته شده فرهنگی تفکیک جنسیت فرهنگی از بدن های جنسی را به دنبال دارد. اثر این جدایی این است که بدن طبیعی با هویت جنسی فرهنگی یک فرد نامرتبط در نظر گرفته می شود.
در نتیجه؛ تمایز میان جنس و جنسیت برخی از فمینیست ها را بر آن داشته تا تئوری فوکو از بدن و جنسیت را برای طراحی و توسعه تئوری های خود متناسب ببینند. فوکو در جلد اول تاریخ جنسیت برداشتی ضد اصالت وجود از بدن جنسی را طرح می کند بدون این که مادیت آن را انکار نماید. اما آنچه محور کتاب تاریخ جنسیت فوکو است، دسته بندی جنس و کارکرد آن در رژیم های انضباطی و تربیتی(قدرت) است که هدف اعمال کنترل بر بدن جنسی را در نظر دارند. فوکو استدلال می کند که ساخت کارکردهای جنسی که طبیعی فرض شده اند به عملیات سودمند قدرت در رابطه با جنسیت منتهی شده است. فوکو در این ارتباط می افزاید:
مفهوم جنس یک تضاد اساسی را به دنبال دارد. این مفهوم تظاهر معکوس روابط قدرت را بر جنسیت امکانپذیر می سازد. باعث می شود جنسیت نه در رابطه مثبت و اساسی با قدرت بلکه در یک ضرورت خاص جهت سلطه بیشتر و استوارتر قدرت بر آن، ریشه دوانیده و ظاهر شود.
ادعای فوکو این است؛ وقتی جنسیت به عنوان یک نیروی غیرقابل کنترل طبیعی که قدرت با آن در تضاد، فشار آورنده و محدود کننده آن است، در نظر گرفته شود؛ رابطه بین قدرت و جنسیت به اشتباه نشان داده شده است. برعکس پدیده جنسیت باید به عنوان برآیند اعمال روابط قدرت در نظر گرفته شود. با توجه به این که طرز تلقی فوکو از ساختار تاریخی جنسیت نقش قابل توجهی در طبقه بندی جنس در این ساختار بازی کرده است، فمینیست ها نه تنها توانسته اند در مورد معانی فرهنگی جنسیت که از قبل به جنس منضم گردیده بلکه به زعم جودیت باتلر به معانی فرهنگی” طبیعت جنسی” شده، یا “جنس طبیعی” فکر کنند که حتی قبل از فرهنگ تولید شده یا تثبیت یافته است.
به دنبال این اظهار نظر فوکو، جودیت استدلال می کند مفهوم یک جنس طبیعی قبل از فرهنگ و اجتماعی شدن متضمن تولید و حفظ روابط قدرت جنسیتی شده است به دلیل این که مفهوم جنس طبیعی برآمده از ایده رسما قانونی دو جنس مفروض است و بنابراین اعمال محدودیت را بر جنسیت تقویت و بازتولید می کند.
علاوه بر این برداشت ضد اصالت وجود از بدن و جنسیت، فوکو بر واقعیت جسمانی بدن ها اصرار دارد. وی استدلال می کند که این واقعیت غنی و پیچیده با طبقه بندی بیولوژیکی از جنس ساده شده به نوعی که گروه ها را در یک واحد غیرطبیعی با حلقه ای از کارکردهای بیولوژیکی تشکیل داده اند که نامرتبط و جداگانه هستند و لذت جسمانی را در بر دارند. لذا در تاریخ جنسیت فوکو توضیح می دهد که: در واقع هدف مطالعه حاضر این است که نشان دهد چگونه سازماندهی و حرکت قدرت مستقیما با بدن ها، کارکردها، فرایندهای روانی، احساسات و لذات در ارتباط است. چه چیزی مورد نیاز است تا این تحلیل را عینی کند که فرایندهای بیولوژیکی و تاریخی متوالی و پشت سر هم نیستند بلکه در یک قالب به شدت پیچیده مطابق با توسعه تکنولوژی های قدرت مدرن به یکدیگر وابسته هستند. از همین رو سعی من این نیست که درباره تاریخ ایده هایی بیندیشم که بدنها را به شیوه ای در نظر می گیرند که قبلا درک شده، معنا یافته و ارزش داده شده اند بلکه سعی دارم در مورد تاریخ بدن ها فکر کنم این که چطور به یک شیوه بسیار عینی و ملموس بر روی آنها (از سوی نظام های تربیتی) سرمایه گذاری شده است.
با این حال به دلیل این که تلقی ضد اصالت وجود فوکو از بدن متوجه مادیت بدن هاست، نگرانی فمینیست ها برای آشکار کردن فرایندهایی که بدن زنان به بدن زنانه تغییر شکل می دهد، را به خود جلب کرده است. بنابراین فوکو مدعی است که بدن مستقیما مورد هدف و تولید شده توسط قدرت است پس خارج از ارزشمندی های فرهنگی آن غیرقابل شناخت است. در این جا فوکو به بحث در مورد تمایز میان یک جنس طبیعی و یک جنسیت ساخته شده از نظر فرهنگی می پردازد. “الیزابت گروز”استدلال می کند که بر خلاف برخی از تئوری های پساساختاری که حضور بدن ها را بدون در نظر گرفتن مادیت آنها تحلیل می کنند، پافشاری فوکو بر واقعیت جسمانی بدن که مستقیما توسط نیروهای اجتماعی و تاریخی قوام می گیرد، به نوعی اجتناب از تضاد جنسیتی است که به لحاظ سنتی بین بدن و فرهنگ تصور شده است. به همین دلیل “الیزابت کروز” اعتقاد دارد با وجود قصور فوکو از ملاحظه تفاوت های جنسی ایده وی سهم بسیاری در پروژه فمینسیت ها در ارتباط با کشف رابطه میان قدرت اجتماعی و تولید جنسیت بدن ها را ایفا کرده است.
البته همه فمینیست ها موافق تئوری ضد اصالت وجود فوکو نیستند. برخی مانند “کیت ساپر” نگرانی فمینیست در مورد نتایج محافظه کارانه برداشت فوکو از ساختارگرایی اجتماعی را در نظر می گیرند. در مقابل “مک نی” استدلال می کند اگرچه مدل فوکو از رابطه بین قدرت و بدن متضمن این امر است که بدن و جنسیت باید از بند قدرت رها شود، اما جایی را برای این امکان باقی می گذارد که اشکال موجود جنسیت و روابط قدرت جنسیتی می تواند تغییر یابد. تاریخ جنسیت فوکو ماهیت اجتماعی و مرتبط جنسیت را آشکار می کند، بدن را از افسانه قانون دو جنسی آزاد می سازد و این آگاهی را به دست می دهد که فشار بدنی می تواند از میان برود.
از سوی دیگر در استقبال از ایده فوکو محققان فمینیست مفهوم قدرت تربیتی را اخذ کرده اند تا کنترل اجتماعی زنان را در زمان معاصر نشان دهند. به عنوان مثال ساندرا بارتکی بررسی دقیقی از موضوع بدن زنان نسبت به رویه های تربیتی مانند رژیم های لاغری، متدهای زیبایی و به کارگیری
آن می کند که شکلی از عینیت یافتن امتیاز زیبایی و جذابیت زنانه است. بر اساس تلقی وی این رویه های تربیتی زنان را تحت انقیاد در می آورد انقیادی که به حفظ اشکال کلیشه ای مهارت ها و قابلیت هایی است که وابسته به هویت کلیشه ای زنانه آنهاست. بارتکی پیشنهاد می کند که تمایل ظاهری زنان به پذیرش نرم ها و رویه هایی که مروج عدم توانمندی آنها است در پی این واقعیت است که ساختار پدرسالارانه بدن زنانه را مورد چالش قرار می دهد. این امر می تواند جنبه هویت شخصی مرتبط با طرح مفهوم لیاقت و توانمندی را مورد تردید قرار دهد.
“بوردو” ضمن تأیید نظر بارتکی می افزاید: تکنولوژی های تربیتی اشکال موثری از کنترل اجتماعی هستند به این خاطر که آنها افراد را در سطح بدن هایشان، تمایلات، تأییدها و عادت ها هدایت می کنند تا افرادی را خلق نمایند که به قدرت بیفزایند. در واقع این افراد کارگزاران ناخواسته انقیاد خود هستند. به عبارت دیگر قدرت تربیتی افراد را تربیت می کند تا به طور داوطلبانه به خود طبیعی سازی و خود نظارتی بپردازند. به نظر “بوردو” کار فوکو برای توضیح و تبیین تبانی زنان با استاندردهای پدرسالار زنانگی بسیار سودمند است.
نظریه های فوکو در کتاب هایش به خصوص “تربیت و تنبیه” و “تاریخ جنسیت”، در تئوری پردازی فمینیست ها بسیار مورد توجه قرار گرفته است. اگرچه مکاتب فمینیستی به انتقاد از آن نیز پرداخته اند به ویژه در مباحث مفصل و پیچیده ای همچون مقاومت در برابر قدرت های تربیتی و یا رابطه قدرت و آزادی با این حال کتاب های فوکو منبع بسیار مهمی برای بحث در مورد جنس، جنسیت است که از مفاهیم بسیار کلیدی و مورد علاقه فمینیست ها است.
با این حال به منظور مطالعه بیشتر می توانید به منابع ذیل مراجعه نمایید:
◀️ Rouse , I., Power/Knowledge in Gray Gutting (ed) The Cambridge Companion to Foucault, Cambridge University Press, 1994.
+ There are no comments
Add yours