مدرسه فمینیستی: فقط یازده روز از آغاز روند ائتلاف همدلانه گروه های جنبش زنان علیه لایحه «حمایت از خانواده» گذشته بود، که نقد جمعی برخی از یاران کمپینی ام در سایت «تغییر برای برابری» منتشر شد.
نقدهای مفصل این یاران را خواندم، طبیعی است مانند هر نقدی، رنجشی هم به دنبال داشت. به ویژه وقتی با ابعاد و لحنی چنین غیردوستانه صورت می گیرد، طبیعی است به غمی عمیق تبدیل شود.
سعی کردم از لابلای احساسات غلیان زده، خشم های تحریک شده و رنجش های فروخفته آنان، واقعا ببینم چه مشکلاتی وجود داشته و چه خطاهایی سرزده، و در عین حال چه تجاربی می توان از آن آموخت. چگونه می توان با درس گیری از آن ها، به آستانه سه سالگی کمپین پا گذاشت. صادقانه تلاش کردم که درک کنم چه پروسه ای گذشته و چه خطای فاحشی از ما سرزده و سبب شده برخی از دوستان که به ندرت چند سطری علیه «قدرت فراگیر و خشن دولتی» نوشته اند، اما توانسته اند ده ها صفحه به طور دسته جمعی بنویسند و رنج خود را فریاد کنند. از این رو نقدها را چندین و چندباره خواندم. به نظر می رسد بیشتر رنجش ها و خشم ها به خاطر برپایی سایت «مدرسه فمینیستی»، بدون اطلاع به دوستان مان بوده است.
به راستی هیچگاه نمی توانستم تصور کنم که «راه اندازی یک سایت» بی اطلاع دوستان، امری غیردموکراتیک محسوب شود (لااقل با تعریفی که من در ذهن داشتم)، و عدم اطلاع به دوستان مان باعث این همه رنجش گردد. از این غفلت به راستی متاسفم، ولی شاید این توضیح لازم باشد که در آن زمان، موقعیتی بر ما تحمیل شده بود که برای ماندن و ادامه فعالیت مان، غیر از این راهی نیافتیم. شاید اگر تجربه، جسارت و توان بیشتری داشتیم ممکن بود می توانستیم بهتر از این عمل کنیم تا هم روش خود یعنی تشکیل هسته های خودبنیاد در تهران را (که به درستی آن عمیقا اعتقاد داریم و با توجه به شرایط بغرنج سیاسی و گستردگی کمپین در تهران، فعلا راه بهتری به فکرمان نمی رسد)، پیش ببریم و هم باعث رنجش یاران و عزیزان مان نشویم.
برخی از مسائل دیگر نیز به احتمال، ناشی از «تفاوت دیدگاه هایمان» است. شاید توضیح واضحات باشد که بگویم من خودم را فقط فمینیست می دانم و بارها و بارها گفته ام و نوشته ام که در چارچوب های ایدئولوژیک به مسائل زنان نمی نگرم. به این اعتبار، خیلی طبیعی است که برخی از دوستان و یاران کمپینی که دارای «رویکردهای ایدئولوژیک رادیکال» یا «رویکردهای به شدت محافظه کارانه» هستند با دیدگاه های فکری و راهبردی که برخی از ماها در کمپین در پیش گرفته ایم، مخالف باشند و آن را نپسندند.
به نظر می رسد بهره گیری از آیین های سنتی همچون پختن آش نذری، یا انتشار بیانیه ای خطاب به زنان مجلس هفتم (با امضاهای فردی) و برخی از فعالیت های دیگر، باعث بروز مشکلات و تنش هایی شد که غالبا ناشی از تفاوت باورهای اعتقادی و روشی مان بوده است، چرا که برخی از دوستان به خاطر باورهایشان نمی توانستند از چنین حرکت هایی دفاع کنند. بر این قیاس شاید «در کشور و فرهنگ ما طبیعی است» که تفاوت دیدگاه آن هم در زمانه ای که نه تنها جامعه ایران که جامعه جهانی به شدت در حال قطبی شدن و سنگربندی ایدئولوژیک است (و می دانیم که این قطبی شدن ها خواهی نخواهی بر همه ما تحمیل می شود)، متاسفانه سبب ساز تنش ها و دلخوری هایی شود.
ولی فقط می خواهم به دوستان کمپینی ام که با دیدگاه من و امثال من مخالف اند یادآوری کنم که ما اساس کمپین را بر تساهل، رواداری و مصالحه با یکدیگر بنا گذاشتیم و قرار نیست از کارهایی که «فکر می کنیم درست است» دست بشوییم همانطور که شما عزیزان نیز لابد لازم نیست از رویکردی که در «بیانیه تغییر برای برابری» (بدون امضای فردی) عنوان کرده اید، مبنی بر فعالیت در میان «زنان کارگر» دست بشویید، حتا اگر از نظر من و امثال من پیشبرد چنین سیاستی، در مملکتی که با دلارهای نفتی می چرخد (آن هم با استفاده از نیروی تحت فشار جنبش زنان که حتا ابزارهای کمی برای بسیج طبقه متوسط زنان در اختیار دارد)، روشی ناکارآمد تلقی شود. البته به دیده من، کار در میان زنان کارگر، بسیار هم لازم است، اما می دانیم که در حوزه وظایف اتحادیه های کارگری یا احزاب سیاسی قرار دارد، نه وظیفه ائتلافی فراطبقاتی مانند کمپین یک میلیون امضاء.
بنابراین، هیچکدام از ما قرار نیست از دیدگاه ها، علایق و تفکرات مان دست بشوییم و نیز نمی خواهیم به هر وسیله شده به لحاظ دیدگاهی، نزدیک و منطبق شویم یا اگر کنش و روشی را قبول نداریم، با برخورد کلنگی، جلوی یکدیگر را بگیریم. ما حول کمپینی گرد آمده ایم که قرارش بر آن بوده است تا گروه های فکری مختلف مدافع برابری را گرد هم آورد که خوشبختانه همین کار را هم کرده است، اما طبیعی است که در این میان، تنش ها، تفاوت ها و بحران هایی هم ایجاد می شود ولی شاید تنها راه برون رفت از این بحران ها، مدیریت بهینه به نفع کلیت کمپین است و نه مثلا به نفع یکی از گروه ها و جریانات و به ضرر گروه و جریان دیگر.
قضیه خیلی ساده و روشن است: هنگامی که اوضاع به شکلی پیش می رود که درگیری های دیدگاهی و ایدئولوژیک و یا رویکردی و روشی، در مسیری قرار می گیرد که در شکل و شمایل درگیری های شخصی تنزل می کند، شاید بهتر و خردمندانه است به جای آن که مثلا مخالفت ایدئولوژیک خود را از پختن آش نذری، به حد یک ایرادگیری یا چرایی ویرایش گزارش آش نذری تقلیل دهیم و به جای آن که تفاوت رویکردی را به حد ایرادگیری «عکسی کم حجاب یا پرحجاب» بکشانیم و یکدیگر را آزار دهیم تا مثلا به رویکردهای عملی واحد برسیم، می توانیم در گروه های مختلف رویکردی و روشی، در همین تهران بزرگ، متکثر شویم ولی به سه سند اصلی مان پایبند بمانیم. ما مدرسه ای ها هم جز این، نکرده ایم و توانسته ایم با دیدگاه های متفاوت (اما نه «متضاد و مخالف»)، بر سر «رویکرد عملی واحدی» با یکدیگر به توافق برسیم. چرا که چنین توافقی می تواند در تقویت و همبستگی ما در برابر سرکوب و فشار کمک کند و از هرز رفتن انرژی هایمان جلوگیری نماید.
به آینده بنگریم
حالا گذشته ها گذشته، اشتباهاتی رخ داده است چرا که هیچ کس نمی تواند از اشتباه و خطا مصون و معصوم باشد. هر مشکلی که در رابطه ای جمعی، ایجاد شود مسلما یک طرفه نیست، با این حال اگر هر یک از ما، ناخواسته با فعالیت های خود باعث رنجش برخی از یاران کمپینی مان شده ایم، باید بار مسئولیت آن را به تمامی برعهده بگیریم. اما می دانید و می دانیم که نمی توان به عقب بازگشت پس، تنها راه برای جبران گذشته، احتمالا این است که با فداکاری و تلاش هرچه بیشتر در جهت اهداف نهضتی که ما را به هم پیوند زده، بکوشیم. شاید این تنها راه جبران مافات برای همه ما باشد و کمپینی را که برای همه ما زندگی اجتماعی شرافتمندانه و افتخارآفرینی به ارمغان آورده، با صداقت، شفافیت و اخلاص هرچه بیشتر، به جلو برانیم.
امروز با وجود همه اتفاقاتی که افتاده، اما همه ما ناچاریم بپذیریم که کمپین در تهران (به مانند کمپین در شهرستان ها و در کشورهای دیگر) متکثر شده و هم اکنون دارای چند مرکز فعال شده است. مسلما جایگاه سایت «تغییر برای برابری» به دلیل قدمت اش و جایگاهش، در آینده نیز منحصر به فرد باقی خواهد ماند. تردید نیست که منحصر به فرد بودن، حس خوبی دارد، اما اگر فارغ از آن رنج ها و این لذت ها، به موقعیت بغرنج فعلی مان نگاه کنیم و به آینده کمپین بیاندیشیم حتما متوجه خواهیم شد که این تعدد مراکز در کمپین تهران، منطقی تر و بهتر خواهد بود (با افزایش این مراکز در تهران، در آینده ای نه چندان دور، این رنگارنگی را بدون دلخوری از یکدیگر، هرچه بیشتر، لمس خواهیم کرد).
لبخند بر لب های شان، ماندگار نخواهد بود
و اما نکته ای که مایلم یادآوری کنم این که امروز شاید حافظان نظم موجود پدرسالار و دشمنان حقوق برابر انسان ها به واسطه شکل و ظاهر نقدها، لبخند به لب آورده باشند، اما به بانگ بلند، خطاب به آقایان می گویم که اتفاقا امروز نیز می توانید معجزه کمپین را دریابید. این نقدها هرچند با شکل و ظاهری محبت آمیز انجام نگرفت، اما مهم آن است که نشان دهنده دموکراسی نهفته در تار و پود کمپین است، کمپینی که تک تک هموطنان برابری خواه و مدافع آن در ایران و جهان، آجر به آجرش را روی هم گذاشته اند تا به این جا رسیده است. این کمپین چنان ظرفیت و توانی یافته و چنان دموکراتیک است که به راحتی هر آن چه مقدس است را زمینی کرده است و چه خوب. پس خیلی مهم نیست که دل من و دوستانم شکسته شود، مهم تر آن است که ما همگی در آغاز راه علنیت و شفاف سازی هستیم و به تدریج در حال تمرین و آموختن این نکته ایم که کمپین به راستی آنچنان گسترش یافته که دیگر منصفانه و اخلاقی نیست که چالش ها و تعارضات (که از همان ابتدای کمپین بوده و هست) را در جلسات کوچک و بدون حضور یاران کمپینی مان در سراسر جهان، و قضاوت آنان، حل و فصل کنیم. هرچند به تدریج یاد خواهیم گرفت که چگونگی طرح انتقادات مان را نیز دموکراتیک و محترمانه و کم تنش تر کنیم.
بی شک من و دیگر یارانم در مدرسه فمینیستی از بابت شکل و فرم خشن و غیردوستانه نقدها، رنجیده ایم، اما مهم آن است که کمپین مشترک مان، جنبه ای از ظرفیت های دموکراتیک و نهفته اش را بروز داده است. همه ما می دانیم ده ها برابر از این مشکلات در گروه های مختلف اتفاق می افتد، اما ما در کمپین توانسته ایم این همه را بدون بحران هایی خردکننده از سر بگذرانیم، رنجش های ما نیز مسلما با تعهد اخلاقی و علاقه بیشتر امروزمان برای جبران خطاهای گذشته، همگی مان را پخته و صبور و آبدیده تر خواهد کرد و اگر «توانمندی» قرار است اتفاق بیافتد، اتفاقا از دل همین رنج ها و «روی پای خود ایستادن ها» سر بر خواهد کشید.
در انتها شاید بد نباشد بار دیگر برای تجدید عهد با آرمان های مشترک مان، با مدد گرفتن از تخیل زنانه (تخیلی که روزی دو شهرزاد قصه گوی کمپین، ناهید کشاورز و محبوبه حسین زاده، از زندان اوین برایمان به ارمغان آوردند)، قصه رنگارنگ کمپین را روایت گونه و تخیلی مرور کنم:
روزی بود روزگاری بود
دو سال پیش عده ای زن دور هم جمع شدند تا با همه ناپختگی ها و پختگی هایشان حرکتی سراسری و آرام را با بهره گیری از تجربه مادران و مادربزرگ هاشان و تجارب جهانی خواهران شان راه بیاندازند. پس هر تکه از پازل این حرکت که بعد به «کمپین یک میلیون امضاء» معروف شد از تجربه ای در گوشه و کنار این کره خاکی آمد: نام کمپین از «مراکش» آمد، روش چهره به چهره اش از تجربه زنان محیط زیستی و کتابخانه های سیار، جسارت پخش مردمی جزوه اش را از تجربه «کانون هستیااندیش» و «حرکت جهانی زنان»، زبان ساده و همه فهم جزوه اش از زبان فهما، برنده و روشن حقوقی شیرین عبادی، روش پیوسته و ادامه دارش را از «کمپین مبارزه با خشونت علیه زنان تا 8 مارس»، مشارکت همگانی و تساهل و گشوده بودن اش از تجربه «جمع هم اندیشی فعالان جنبش زنان»، شیوه نهادینه سازی آن همراه با تاکید بر ارزش های مستقل، از تجربه «مرکز فرهنگی زنان»، چرایی حضورش از تجربه «تجمع 22 خرداد 84»، اهمیت گسترش آن در سطح بین المللی از تجربه «میدان زنانی»ها، اهمیت دادن بر اصلاح قوانین خانواده را از تجربه غنی مجله «زنان»، اهمیت و احترام به «حاشیه» ها و شهرستان ها را از تجربه «کانون زنان ایرانی»، کار کارگاهی اش از تجربه بچه های «یونیسفی»، کار حمایتی و دفاعی بی خط و خط کشی اش را از «کانون مدافعان حقوق بشر»، تئوری سازی هایش را از تجربه «زنان فمینیست ایرانی خارج از کشور»، تواضع ساختاری اش را از تجربه فعالان حقوق زن در شهرستان ها، کار مردمی اش را از تجربه «اتحاد ملی زنان»، «چرخش های رنگارنگ و متکثرش» را از روش «بنیاد پژوهش های زنان ایران»، حرکت در کشورهای هم زبان منطقه اش را از تجربه «شبکه آموزش مشارکت زنان برای حقوق، توسعه و صلح»، و رویای پیروزی اش را از تجربه «جنبش حق رای زنان در آمریکا» و… در مجموع همه تجربه های زنان نه تنها در ایران که کل جنبش زنان دنیا در کمپین یک میلیون امضاء بازخوانی شد و به سفره رنگارنگ کمپین نشست.
بی شک میزان تجربه ها و دانسته های کمپینی ها در حد قامت و ظرفیت خودشان بود و همه این تجربه ها را از صافی زندگی روزمره خود گذراندند. احتمالا بخش های خوبی را فراموش کرده بودند اما شاید تنها چیزی که یاری شان کرد تا کمپینی با تاثیرگذاری چنین ماندگار را برجای گذارند، تواضع و انعطاف شان در یادگیری از تجربه های دیگران بود.
آنان شاید تنها تجربه ای که در چنته داشتند و با سختی و مرارت هم آموخته بودند نگاه کردن به تجارب دیگران بود، چه این «دیگری» از جنس «غربی» و «غیر غربی» باشد و چه از جنس «خودی» و «بیگانه» و چه از جنس «این ایدئولوژی» و «آن ایدئولوژی» و چه از جنس «آن گروه» و «این گروه» و چه از جنس «مذهبی» و «غیرمذهبی» و حتا چه از جنس «فمینیستی» و «غیرفمینیستی». کنش گران کمپین تجربه کرده بودند که برای یافتن راهی به منظور تحولی کوچک در سرزمینی که مرارت های بسیار دیده، «مصالحه و مدارا» جایگزینی ناگزیر به جای «تضاد و تعارض» است. آنان شاید می دانستند که تجربه «خشم» و «انقلاب» و «جنگ»، زخم های درمان ناپذیری را بر طبیعت زیبای سرزمین شان به یادگار نهاده است، از این رو حس می کردند باید بر سر کوه و دشت و رنگارنگی سرزمین شان کمی دست نوازش بکشند و با آن «مهربان» باشند.
خشونت پلیس در روز 22 خرداد 1385 در میدان هفت تیر برایشان سمبل «مهربانی» شد تا هر که بر سر سفره رنگارنگ کمپین قرار گیرد به او «نه» نگویند. مدارا و مصالحه با هر کسی و با هر انگیزه ای که می خواست دست همکاری بدهد. بر این اساس بود که کمپین به همه تجارب و ظرفیت های مثبتی که طی یکصدسال در جنبش زنان در ایران و در جهان انباشت شده بود با دیده منت روی آورد و هر آنچه حامل تجربه «نفی کنندگی» و «خودی و غیرخودی» بود کنار نهاد. کمپین زخم خورده از خشونت میدان هفت تیر، کارش را در پنجم شهریور آغاز کرد، همانطور که نسل سوم اش که نقطه اتکاء کمپین بود، زخم های زیادی را در حافظه خود داشت، و با تحمل هزار درد شکست در دل، زندگی و مبارزه را ادامه داد، همانطور که نسل پنجمی هایش که نقطه قوت و پیشبرنده کمپین محسوب می شد ناپخته و شورانگیز بود و در آخر نیز از دامچاله هایی که در برابرش قرار گرفت با سختی و رنج بسیار عبور کرد درست مانند نسل چهارم اش که بارها برای ماندگاری، عادت به گذر از رنج ها داشت. و همه این دستاوردها امکان پذیر نبود مگر آن که در این دوساله، بسیاری کسان که دغدغه زندگی بهتر و سعادتمندتر را برای زنان و مردان این سرزمین در دل می پروراندند، از همه ظرفیت ها و امکانات خود بهره بردند تا مسئولانه این حرکت را در حد توان و بضاعت خود یاری دهند.
در این دو سال، بسیاری از مردمان سرزمین مان ایران در هر نقطه ای از دنیا که زندگی می کردند با «نگاهی» مهربان به کمپین نگریستند و همین نگاه های مهربان بود که کمپین را دو سال از خطرات و بحران ها مصون نگه داشت. کمپینی ها هم سعی کردند مهربانانه به سرزمین رنگارنگ و متنوع شان بنگرند: یکی ترک و یکی کرد بود، یکی بلوچ و یکی فارس، یکی چپ و یکی مشروطه خواه و یکی متدین و یکی لیبرال و یکی محافظه کار، یکی روسری اش قرمز بود و یکی چادر سیاه بر سر می کرد و یکی موهای مش زده اش را از زیر روسری بیرون می انداخت. یکی عاشق آمریکا بود و دیگری از آن متنفر، یکی در زمان حکومت سابق پست و مقامی داشت یکی در زمان حکومت کنونی؛ یکی آش می پخت و دیگری از آش متنفر بود؛ یکی به مسئولان ناسزا می گفت و دیگری با آنان لابی می کرد، یکی سازمانی منسجم می خواست و دیگری هسته ای کوچک و آن دیگری به محفلی انس و امن قانع بود، یکی انجمن اش را با کمپین رشد داد و دیگری گروه اش را با کمپین تاخت زد، یکی می خواست جوانان کمپین، کودک بمانند و آن دیگری می خواست هر چه زودتر روی پای خود بایستند و خلاصه یکی زن بود و یکی مرد، و چنین بود قصه کمپینی که تنوع رنگارنگ سرزمین اش را با خود حمل کرد و در زیر چتر «مهربان» آن، همه آدم ها به رغم رنگ هایشان، «آدم» بودند و می خواستند سرزمین شان را دوست داشته باشند برای آن که «آدم» حساب شان می کند.
به این ترتیب بود که ناگهان برگه ای «کاغذ» چونان سند «استقلال مملکتی» درآمد که همگان را حول آن جمع کرد. کافی بود آن را امضاء کنی و آن سند را به دست دیگری بسپاری تا یار غار کمپین شوی. و این چنین کمپین، مهربانانه در سرزمین آرزوهایش با برگه ای کاغذ دست به دست می شد. مهربانی اش را بیشتر حس می کردی وقتی که فرزندان کمپین را حتا به حبس می بردند، و آنان پرخاش و خشونت نمی آفریدند بلکه با زندان بانان نیز مهربان بودند و آنان را با برگه ای طلایی دعوت به مهر و همبستگی می کردند.
گفتند، و کمپین پاسخ داد:
گفتند: هانا و روناک «معاندند» چتر کمپین را از سرشان بردارید و حذف شان کنید، کمپین پاسخ گفت چه باک، من دیده ام که در دستان این دو دختر سرزمین ام، برگه ای کاغذی بود و نه تفنگ و اسلحه.
گفتند تف بر تو باد که ملایان زیر چتر کمپین رفته اند، کمپین پاسخ گفت مرا با لباس مردم کاری نیست و چه مهربان ملایانی که لباس شان را بر سر دفاع از من، به قمار می نهند.
گفتند ای وای وای که دولت – زنان پیشین از تو دفاع می کنند، طردشان کنید، کمپین پاسخ گفت چه باک، من دست هر دولت _ زنی را که به رغم قدرت و مکنت، برای حقوق زنان کشورشان تلاش می کنند، می فشارم همانطور که دست دولت _ زنان امروز را همچون فاطمه راکعی و الهه کولایی و زهرا شجاعی را با مهربانی می فشارم و اگر روزی فاطمه آلیا هم بیاید و امضایش را از آن من کند، دست او را نیز خواهم فشرد.
گفتند ای هوار، چپ های مرتد، فعالان سیاسی، فعالان حزب مشارکت و… در اینجا چه می کنند، کمپین پاسخ گفت مگر چه کاری قرار است بکنند؟ به جز آن که در زیر چتر من همان کاری را می کنند که همه کمپینی ها انجام می دهند: عدالت و برابری و مهربانی را بشارت می دهند.
گفتند: وامصیبتا، مردان را چه کاری است با تو، بیرون شان کنید، کمپین پاسخ گفت چه زیباست حضور مردان در این کاروان رنگارنگ انسانی.
گفتند: اوف بر تو که زنان خارج از کشور را به کمپین راه دادی و خودت را به خطر انداختی، حذف شان کن، کمپین پاسخ گفت داخل و خارج ندارد همه یک تن واحد اند و همه وطنی می خواهند که آنان را «آدم» به حساب آورد و نه نیمه ای خاموش.
گفتند: ای داد و بیداد کارت به جایی کشیده که با این و آن لابی می کنی، کمپین پاسخ گفت بگذارید هرچه از دست فرزندانم برمی آید انجام دهند، باید حاکمان نیز مهربانی را بیاموزند
گفتند خوشحالیم که بالاخره دو شقه و چند شقه شدی و کارت به هسته کشید، کمپین پاسخ گفت باکی نیست بگذارید فرزندانم هر جا راحت تر و بهتر می توانند کار خود کنند، برگه های کاغذی ام را همه جا می بینم.
گفتند ای فغان، غافلان بازی خورده، 2-3 نفر را حذف کنید مشکلات تان تمام می شود چون هر روز یکی کوس رهبری می زند: روزی عبادی ها، روزی سیمین بهبهانی ها، روزی شهلا لاهیجی ها، روز دیگر مشارکتی ها، روز دیگر فریبا داودی ها و روز دیگر… 2-3 نفرشان تو را به خطر می اندازند، از آنان برائت بجویید و حذف شان کنید، کمپین پاسخ گفت ای خنده، که می خواهم هر روز به خیل اعضایم بیافزایم نه آنان را کم کنم، چرا که راه امن ام را در فزونی می یابم و نه فروکاهیدن.
گفتند: ای وای بر تو که وکیل هایت فرزندان تان را به دست دژخیم می سپارند، کمپین گفت صداقت و شجاعت را از وکلایم آموخته ام.
گفتند ای وای ببین که «مادرانت» را ربودند و به انجمنی دیگر بردند، کمپین پاسخ گفت مادر دلش با فرزند است باز می گردد باکی نیست.
گفتند ای وای که دولت مردان بیگانه تو را بازیچه قرار دادند تا جنگ خود پیش برند، کمپین پاسخ گفت من پیام آور زندگی و امیدم، با زندگی نمی شود بازی کرد و با امید نمی توان جنگ به راه انداخت.
گفتند وای بر تو که دولت مردان کشورت را مشروعیت می دهی، کمپین پاسخ گفت هر کسی پیام ام را گیرد و برگه هایم را به قانون برساند، مشروعیت و تثبیت هم، گوارای وجودش باد.
گفتند ننگ بر تو که لغو حجاب را از آن خود نکردی، کمپین پاسخ گفت ننگ ات را با مهربانی به جان می خرم تا پیام آور اشتراک فرزندان سرزمین ام باقی بمانم. ننگ ات را بر پیشانی ام حک می کنم تا فرزندانم به یاد داشته باشند که من هیچگاه نخواسته ام «بهترین ها» و «مهم ترین ها» و «رادیکال ترین ها» باشم بلکه می خواهم خاطره ای از تنوع سرزمین ام باشم.
گفتند و گفتند و کمپین فروتنانه پاسخ گفت. باز هم گفتند ولی کمپین به این جا و آن جا سرک کشید تا فرزندانی دیگر بیابد. گفتند و گفتند اما نشانه های کمپین بر کیوسک های تلفن سردرآورد. گفتند و گفتند ولی کمپین «صدای تغییر»ش را بلند کرد. گفتند و گفتند اما کمپین کتاب ها و خبرنامه هایش را گسترش داد. گفتند و گفتند ولی کمپین سی دی های آموزشی اش را توزیع می کرد. گفتند و گفتند ولی کمپین با تواضع، هر جایی که راهش دادند رفت و نشست و هر روز سندی از «کوچه به کوچه های» شهر منتشر کرد. گفتند و گفتند ولی کمپین نقشه های گستردگی اش را بر اینترنت ترسیم کرد. گفتند و می گویند و غر می زنند اما کاروان کمپین همچنان طی طریق می کند، چرا که کمپین، تبلور اراده زنان و مردان سرزمینی است که از تضاد و خشونت بیزار شده اند و می خواهند مکانی بیابند تا ایدئولوژی شان، مذهب شان، رنگ شان، قومیت و جنسیت شان و… را در ساحل آن از تن بیرون کنند، تا شاید مهربانانه تر همدیگر را ببینند و هر کس هم لازم نباشد امریه و فرمانی را اجرا کند یا پایبند به آن باشد فقط رمز عبورش امضایی باشد و برگه ای به نشانه آن که می خواهیم سرزمین مان ایران، ما را «آدم» حساب کند تا بتوانیم به آن ببالیم، افتخار کنیم و دوست اش داشته باشیم.
+ There are no comments
Add yours