مدرسه فمینیستی: در مقالات گذشته به این اشاره شد که چگونه بسیاری از فیلسوفان فمینیست معاصر، به دنبال کشف آثار متعدد زنان عمل گرا دریافتند که «فلسفه عمل گرایی منبعی بنیادی و با ارزش برای نظریه فمینیستی محسوب می شود.» بنابراین، آنها متناسب با نیاز خود و نقدهایی که به فلسفه عمل گرایی داشتند، تغییرات و اصلاحاتی در آن بوجود آوردند تا از آن به عنوان کارپایه عمل خود استفاده کنند.
خاستگاه پراگماتیسم به دوره ای برمی گردد که تغییرات بزرگی در نقش زنان به وجود آمده بود. با این وجود، تحلیلی که اکثر بنیان گذاران پراگماتیسم مرد نسبت به تبعیضات جنسیتی در فرهنگ و دانش موجود ارائه می دادند، تفاوت بسیاری با تحلیل فمینیست های نسل قدیم و جدید دارد. اغلب بنیان گذاران پراگماتیست مرد، نسبت به ستمی که زنان به واسطه تبعیض جنسیتی در فرهنگ و اجتماع متحمل می شوند، ناآگاه بودند. اما این مساله درمورد پراگماتیست های کنونی صدق نمی کند. آنها همانند فمینیست های عمل گرای اولیه، برای تغییر بنیادی ساختارهای سیاسی و اجتماعی تبعیض آمیز، تلاش بسیاری کرده و بنابراین سهم عمده ای در تغییرات بوجود آمده دارند. در واقع پافشاری عمل گرایی بر این مساله که فلسفه باید به مسائل روز اجتماعی توجه نشان داده و نسبت به حل آن متعهد باشد، منجر به این شده است که اصلاح طلبان و فمینیست های عملگرایی چون جین آدامز و شارلوت پرکینز گیلمن از فلسفه عمل گرایی به نحو بسیار مطلوبی در نقد و اصلاح ساختارهای تبعیض آمیز جنسیتی، نژادی و طبقاتی استفاده کنند.
فلاسفه عمل گرای فمینیست معاصر
فمینیست های عمل گرای معاصر در آثار نظری خود به 4 بعد «آموزش و پرورش»، «ارزش اجتماعات متکثر»، «شناخت شناسی» و «فلسفیدن به مثابه فرایندی پویا» پرداخته اند. در مقاله قبل بعد آموزش و پرورش به عنوان مهمترین بعد نظری فلسفه فمینیسم- پراگماتیسم مورد بررسی قرار گرفت. در این مقاله سعی بر این است که ابعاد نظری دیگر فمینیسم عملگرا مورد ارزیابی قرار گیرد
شناخت شناسی فمینیست های عمل گرای معاصر
- جین دوران
فمینیست ها و پراگماتیست ها به شناخت شناسی مبتنی بر تجربه و نسبیت معتقد هستند، به همین دلیل به زندگی روزمره توجه خاصی نشان می دهند. جین دوران [1] ، در کتاب «تلاقی پراگماتیسم و فمینیسم» The [2] (1993)، اشاره می کند که نظریه های فمینیستی، شیفتگی عمومی نسبت به کلان نگری ها را که به نظر می رسد به قسمت اعظمی از فلسفه تحلیلی نیز نفوذ کرده است، نقد می کنند. به نظر دوران، خاستگاه این گونه کلان نگری ها به افلاتون بر می گردد. ایده آلیسم افلاتون، قلمرو تغییر جهان فیزیکی را رد کرده و یا بی ارزش می داند. دوران ادامه می دهد که فمینیست ها، مانند عمل گرایان، غالبا به اصول کلی جهانی تمایل کمتری دارند و بیشتر بر جزئیات تاکید دارند. حتا از نظر آنها ارتباط و نسبت میان جزئیات، تقریبا از خود آن جزئیات، مهم تر است. چنین دریافت متکثری که با دوری جستن از حقیقت مطلق و متصلبی همراه است که می خواهد هر چیز را با زبان یا منطق و یا مفاهیم انسانی تعریف کند، به فمینیست ها امکان ارائه یک دیدگاه جدید فلسفی را می دهد. در واقع آنها معتقدند که فلسفه سنتی با تاکید بیش از حد خود بر امور مطلق، عقلانی و منطقی باعث شده است که ابهامات و تردیدهایی که هر روز در زندگی معمولی و روزمره خود با آن مواجه می شویم بی ارزش شمرده شود و به آنها بهایی داده نشود.
+ There are no comments
Add yours