درنگی درباره وسعت لحاف جادویی ملا

۱ min read

علی صادقی-11 آبان 1387

توضیح: به تازگی در وب سایت «مدرسه ی فمینیستی» مطلبی خواندم از دوست خوبم کاوه مظفری (ایدئولوژی، لحاف ملا و عملگرایی) که در نوع خود تامل برانگیز بود و در عین حال پرسش هایی از جنس دیگر را برایم مطرح کرد. باید اعتراف کنم نوع ادبیات و شیوه ی پرداخت این مقاله ی انتقادی که مخاطبان آن به طور عام اصحاب ایدئولوژی و در معنای دقیق تر «چپ» ها هستند، به گونه ایست که اگر نگاهت را متعلق به دیدگاه «چپ» بدانی، مشکل بتوانی خود را آماج انتقادات و در واقع شلاق های کلامی نویسنده ی آن حس نکنی. این سطور خام، درنگی است کوتاه و انتقادی نسبت به این نوشته، که صمیمانه امیدوارم در جهت کاهش «واگرایی ها» باشد.

1- تا جایی که من دریافته ام تمامی « لحاف ملا » شرح دلایل و شواهدی (برگرفته از تجربیات گرد آمده در بستر جنبش سال های اخیر زنان ایران) است برای نفی و یا اعلام ناکارآمدی «کلان- روایت ها» یا ایدئولوِژی ها در پروسه ی عمل اجتماعی (به طور مشخص در جنبش زنان ایران و یا حداقل در سطح حرکت کمپین). نویسنده در مقابل ِ کلان-روایت ها، که به طور عمده آبشخور «چپ» دارند، «عملگرایی» و حرکت های مبتنی بر خواسته های حداقلی ِ مشخص را قرار می دهد.

به طبع، الگوی مورد نظر کاوه در نوع خود الگوی مهم و کارآیی است که پیشرفت تدریجی حرکت کمپین، خود بهترین گواه کارآمدی آن است (گرچه این الگو به وضوخ برای توصیف کلیت کمپین نارساست و چند وجهی بودن حرکت کمپین را نمی توان در حد این الگو تقلیل داد)؛ اما متاسفانه کاوه (لااقل با نحوه ی بیان کنونی خود) از این الگو، «کلان-روایتی دیگر» می سازد. یعنی برای گریز از «امر مطلق»، امر مطلق ِ دیگری می آفریند: مطلق کردن ِ عمل گرایی و در تقابل ِ قاطع قرار دادن ِ آن با چیزی که پیش از این با مفهوم «کلان-روایت» یا بینش های سیاسی ِ کلان توصیف شده است (که می تواند ایدئولوژی هم تعبیر شود).

این «دوگانه سازی» به باور من پیش از هر چیز مانند هر مدل سازی ِ مفهومی دیگر، تقلیل واقعیت به نمادهاست، که طبعا بنا به ماهیت محدود خود نمی توانند دامنه ی کاربرد و استنتاجی چنین وسیع که در نوشتار کاوه آمده است داشته باشند. از سوی دیگر توصیف «چپ» با تمامی تنوعات و تنازعات درونی آن، با انگاره ی واحدی به عنوان یک «کلان-روایت»، یک ساده سازی سهل انگارانه یا دلبخواه است که با بهره گیری از سابقه ی تاریخی موجود پیرامون کلان-روایت ها، پیشاپیش با نوعی ارزش گذاری منفی همراه است. چرا که فرض عمومی بر آن است که کلان روایت ها قادر به شناخت واقعیت های انضمامی نبوده و از این رو قادر به ارائه ی راهکارهای اجتماعی عملی و موثر هم نیستند و در عوض تلاش می کنند واقعیت را تحریف کرده تا بتوانند خود را بر آن تحمیل کنند؛ که این امر هم خواه ناخواه به عهده ی « کلان- روایتگرها» است که «دن کیشوت»های عالم سیاست اند؛ همان ها که در هیبت ایرانی خود در مواجهه با واقعیت ناهمسازه ی کمپین، یا «از موضع بالا» آن را رد و انکار می کنند و یا با برخورد نصیحت گرانه (و طبعا باز هم از موضع بالا) سعی می کنند بر خط مشی کمپین تاثیر بگذارند و یا آن را اصلاح کنند.

چنین نگرش حق و باطل محوری، بنا به ارزش گذاری یادشده و نمادهای معرفی شده، خواه ناخواه با این پیش فرض همراه است که افراد پایبند به عملگرایی، آلوده به هیچ گونه «پس زمینه های کلان روایتی» نیستند: قهرمان در برابر ضد قهرمان! در حالی که این نوشتار در بهترین حالت، یعنی در محدوده ی اعتبار پیش فرض ها و تعاریف ضمنی خود، تنها می تواند مدعی باشد که آنها، یعنی عملگرایان مورد نظر، فاقد کلان روایتی از نوع چپ هستند (چپ ِ توصیف شده در همین نوشتار).

2- همه ی کسانی که از نزدیک یا حتی دورادور حرکت کمپین را دنبال کرده اند می دانند که از سوی نیروهای اپوزیسیون و به خصوص قشر وسیعی از نیروهای موسوم به چپ، انتقادات و حتی اتهامات زیادی به کمپین وارد شده است. بنابراین لحن واکنشی تلخ و گزنده ی کاوه نسبت به «مدعیان چپ» در این مقاله تا حدی قابل درک و پذیرفتنی است. اما به نظر می رسد مقاله از این حد بسیار فراتر رفته است و اساسا تصویر ویژه ای از چپ (حداقل چپ ایرانی) در تقابل با کمپین بازسازی کرده است که عام بودن و جزمی بودن این تصویرسازی برای من آزار دهنده بوده است: انکار کلیت یک جریان متنوع فکری و اجتماعی و اثرگذاری های مثبت آن در گذشته و نفی امکانات و قابلیت های آن در روند نوسازی جامعه با حکم های کلی و قاطع!

این کمابیش همان رویکردی است که زمانی (شاید هنوز هم) بخشی از چپ در مقابل کمپین اتخاذ کرده بود و حداقل دوستان کمپین بر مخرب (یا لااقل غیرسازنده بودن آن) به خوبی واقفند.

متاسفانه در نوشته ی کاوه تمایزی میان گرایشات متفاوت و متعارض موجود در «اردوگاه چپ» به چشم نمی خورد. در واقع شکاف های بنیادین میان طیف های متفاوت و متعارض چپ(چپ لنینیست، چپ ارتدوکس، چپ نو، چپ فرهنگی و نئومارکسیست ها و … ) به راحتی با چسب «کلان-روایت گری» پر می شود؛ گویی که یدک کشیدن عنوان مشترک چپ، کافی است که تمامی تفاوت ها ی اساسی آنها در حوزه ی نظر و کارنامه ی عمل و نیز اختلافات جدی در راهکارهای اجتماعی-سیاسی آنان برای تغییرات اجتماعی نادیده گرفته شود.

3- شاید نکته ای که در نوشته ی کاوه بیش از همه برای من آزاردهنده بود، اصرار بر برجسته کردن تمایز بین «ما» و «دیگران»، بخوانید اعضای کمپین و «کلان-روایتگرها»، بوده است. جدا از اینکه ابعاد این تمایز از یک سو بنا به گرایشات فکری متنوع موجود در ترکیب اعضای کمپین و از سوی دیگر با توجه به تنوع واکنش های ابراز شده توسط طیف های گوناگون چپ نسبت به کمپین، غیرواقعی و اغراق آمیز به نظر می رسد، به گمان من چنین نگرشی با پرنشدنی جلوه دادن شکاف موجود میان دو قطب فرضی ِ دسته بندی یادشده، راه هرگونه تعامل، گفتگو و همراهی احتمالی را در آینده می بندد (شدت این قطب بندی خود برخاسته از قاطعیت به کار رفته در معرفی دوگانگی «عملگرایی» و «کلان-روایتگری» است)؛ چرا که چنین امکانی را «ذاتا» ناممکن می انگارد. مگر اینکه اصحاب کلان-روایتگر به طور ضمنی و در جریان عمل اجتماعی به نادرستی رویکرد کلان خود گردن نهند.

به عبارت دیگر به این دلیل که قطب بندی ِ تصویر شده در این نوشتار، محصول حرکت از یک مجموعه واقعیت ها و تجربه های ملموس (گیریم با داده هایی که بر ضد کلان-روایت ها در پیشبرد امر اجتماعی گواهی می دهند) به سوی یک تعمیم «ذات گرایانه» است، امکانی برای تعامل و راهکارهای بینابینی متصور نمی شود. نتیجه آنکه بر اساس این تصویرسازی، گفتگویی واقعی و ثمربخش میان فعالین کمپین و کنشگران یا اندیشه ورزان اجتماعی بیرون از آن که با نگاهی متفاوت (مثلا از زاویه ی چپ) به کمپین می نگرند ناممکن خواهد بود و شاید هم بر مبنای تصویری که کاوه ارایه می کند، چنین ارتباطی اساسا غیرضروری باشد؛ چرا که از یک سو کمپین با دستیابی به فرمول طلایی عملگرایی، به راه حل اصولی و تز نهایی خود دست یافته است و جایی برای بحث ها و نقادی های تئوریک باقی نمی ماند و از سویی دیگر کمپین در حال حاضر از چنان وزن و اعتباری برخوردار است که برای ادامه ی مسیر خود از حمایت و همکاری سایر طیف های جامعه ی روشنفکری و فعالین اجتماعی سایر حوزه های مدنی بی نیاز است.

به طور مشخص و برای رد این رویکرد تقابلی، باید اشاره کنم که من برای نوشتن این سطور باید نخست بر این تصور غلبه می کردم که ممکن است در ارزیابی انگیزه ی این نوشتار انتقادی از سوی دوستان کمپین، گزینه هایی مانند «نصیحت گری از موضع بالا» هم مطرح باشد. به همین ترتیب اگر پیش از این یا پس از این، مطلبی در دفاع از کمپین نوشته باشم یا بنویسم، بر اساس تقابلی که کاوه در نوشتار اخیر خود ارایه کرده است، این داوری ضمنی از سوی دوستان کمپین دور از ذهن نخواهد بود که لااقل بخشی از این حمایت، برای سهم بردن از وجهه ی اجتماعی مثبت و موفقیت های کمپین است؛ و نه تماما بر آمده از باورهای شخصی نگارنده!

خلاصه آنکه در شرایط اجتماعی-فرهنگی و فضای سیاسی ای مانند آنچه بر کشور ما حاکم است، به باور من یک جریان مترقی و تحول خواه با خواسته ها و روش هایی مشخص و علنی، خواه نا خواه با طیف وسیعی از واکنش ها، از انتقادات گوناگون تا اتهامات بی پایه و رد و انکارها مواجه خواهد شد؛ واکنش مناسب نسبت به این «واکنش ها» هر چه باشد، بدون شک متضمن توجه و پایبندی به حفظ و گسترش فضای «دیالوگ و تعامل اجتماعی» هم خواهد بود.

ناگفته پیداست که دستیابی به تعامل یاد شده امری دوسویه است و به این لحاظ طرح انتقاداتی جدی در این خصوص به نیروهای چپ هم ضروری است، که متاسفانه در این نوشتار مجال پرداختن به آن نبوده است*.

◀️  پانوشت:

* نگارنده قبلا در مقاله ی «دفاع از کمپین یک میلیون امضاء از منظر چپ» تلاش کوچکی در این راستا کرده است.

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours